درسنامه آشنايی با تاريخ اسلام ( پيام آور رحمت)

مشخصات كتاب

سرشناسه : میرشریفی، علی، 1337-

عنوان و نام پدیدآور : درسنامه آشنایی با تاریخ اسلام( پیام آور رحمت) / علی میرشریفی؛ تدوین و آماده سازی معاونت آموزش و پژوهش [ بعثه مقام معظم رهبری]؛ [برای] حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، معاونت آموزش و پژوهش.

مشخصات نشر : تهران: مشعر، 1389.

مشخصات ظاهری : 2 ج.

شابك : 22000 ریال: ج.1 : 978-964-540-230-1 ؛ 25000 ریال: ج.2 : 978-964-540-231-8

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

یادداشت : ج.1(چاپ اول).

یادداشت : ج.2 ( چاپ اول: 1389).

یادداشت : كتاب حاضر قبلا تحت عنوان« پیام آور رحمت» توسط انتشارات سازمان مطالعات و تدوین كتب علوم انسانی دانشگا هها (سمت)، مركز تحقیق و توسعه علوم انسانی در سال 1385 به صورت مجزا منتشر شده است.

یادداشت : كتابنامه.

عنوان دیگر : پیام آور رحمت.

موضوع : محمد (ص)، پیامبر اسلام، 53 قبل از هجرت - 11ق. -- سرگذشتنامه

شناسه افزوده : بعثه مقام معظم رهبری در امور حج و زیارت. معاونت آموزش و پژوهش

شناسه افزوده : حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت. معاونت آموزش و پژوهش

رده بندی كنگره : BP22/9/م917پ9 1389

رده بندی دیویی : 297/93

شماره كتابشناسی ملی : 2033222

ص: 1

جلد 1

اشاره

ص: 2

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 3

ص: 4

فهرست

تصویر

ص: 5

تصویر

ص: 6

تصویر

ص: 7

تصویر

ص: 8

تصویر

ص: 9

تصویر

ص: 10

مراتب معنوی حج، كه سرمایه جاودانه است و انسان را به افق توحید و تنزیه نزدیك می نماید، حاصل نخواهد شد مگر آنكه دستورات عبادی حج به طور صحیح و شایسته و مو به مو عمل شود. (1)

حج نمایشی باشكوه از اوج رهایی انسان موحد از همه چیز جز او و عرصه پیكاری فرا راه توسن نفس و جلوه بی مانندی از عشق، ایثار، آگاهی و مسئولیت در گستره حیات فردی و اجتماعی است. پس حج تبلور تمام عیار حقایق و ارزش های مكتب اسلام است.

مؤمنان زنگار دل را با زمزم زلال توحید می زدایند و با حضرت دوست تجدید میثاق می كنند و گرچه میراث ادب و فرهنگ ما، مشحون از آموزه های حیات بخش حج است، اما هنوز ابعاد بی شماری از این فریضه مهم، ناشناخته و مهجور مانده است.

پیروزی انقلاب اسلامی ایران، در پرتو اندیشه های تابناك امام خمینی (قدس سره) حج را نیز همچون دیگر معارف و احكام اسلامی، در جایگاه واقعی خویش نشاند و سیمای راستین و محتوای غنی آن را نمایاند. اما

ص: 11


1- امام خمینی، صحیفه نور، ج 19، ص 25

هنوز راهی دراز در پیش است تا فلسفه، ابعاد، آثار و بركات آن شناخته و شناسانده شود.

در راستای تحقق این هدف بزرگ، با الهام از اندیشه های والا و ماندگار امام راحل- احیاگر حج ابراهیمی- و با بهره گیری از رهنمودهای ارزشمند رهبر عزیز انقلاب اسلامی، حضرت آیت الله خامنه ای- مدظله- معاونت آموزش و پژوهش بعثه مقام معظم رهبری، تلاش می كند با كاربردی كردن متون آموزشی، فصل جدیدی فرا راه كارگزاران حج و زائران حرمین شریفین بگشاید.

از این رو، پس از كارشناسی های متعدد و بهره گیری از اساتید و متخصصان فن، تلاش گردیده تا برای تهیه درسنامه ها و محتوای مورد نیاز در سفر حج و عمره، عناوین، موضوعات، سرفصل ها و منابع هر درس را مشخص و جلسات آموزشی آنها زمان بندی گردد تا به نحو بهینه مورد استفاده قرار گیرد.

عناوین این درسنامه ها عبارتند از:

1. مناسك حج

2. آداب سفر حج

3. اسرار و معارف حج

4. آشنایی با تاریخ اسلام (1 و 2)

5. آشنایی با تاریخ و اماكن مقدس مكه و مدینه

6. اخلاق معاشرت

7. احكام مبتلابه حج

8. آشنایی با كشورهای اسلامی

ص: 12

9. گزیده سیمای عقاید شیعه

10. شناخت عربستان

11. محاوره عربی

بی تردید آغاز هر كاری با كاستی ها و نواقص احتمالی همراه است. لذا انتظار می رود با بهره گیری از نظرات خوانندگان ارجمند، نقاط قوت و ضعف این مجموعه شناسایی و به تقویت داشته ها و زدودن كاستی های آن اقدام شود.

در پایان ضمن تشكر از همه كسانی كه ما را در تهیه و تنظیم این مجموعه یاری كرده اند، توفیق همگان را از خداوند منان خواهانیم.

معاونت آموزش و پژوهش بعثه

اداره كل آموزش

ص: 13

درآمد

ستایش بی پایان ویژه پروردگار بی همتاست كه انسان را از گِل مانده آفرید و سپس از روح خود در كالبد بی جان او دمید و برای هدایت وی به سوی سعادت دنیا و آخرت پیامبران را فرستاد كه نخستین آنان حضرت آدم (ع) و آخرینشان حضرت محمد بن عبدالله خاتم انبیاء (ص) است.

كتاب پیام آور رحمت كه به پیشنهاد و دستور سرور ارجمند جناب حجة الاسلام و المسلمین دكتر احمد احمدی سرپرست سازمان سمت و با پیگیری مستمر و خردمندانه دوست گرانمهر حجة الاسلام دكتر سید طه مرقاتی قائم مقام سازمان سمت برای تدریس در دانشگاه های كشور سامان یافت، پس از چاپ و انتشار با استقبال بعضی از دانشمندان و برخی از مجامع علمی و فرهنگی روبه رو گردید.

در این جا لازم است از توجه و لطف همه عزیزان تشكر و قدردانی نمایم و از مرحمت و عنایت كریمانه دو دوست بزرگوار به خصوص یاد كنم. نخست اویس زمان و سقراط خراسان، متفكر عدالتخواه استاد محمدرضا حكیمی كه خداوند رحمان بر درازای عمر مباركش بیفزاید.

ص: 14

معظم له چندین بار در جلسات عمومی و خصوصی ذرّه پروری كرده و از كتاب تجلیل و به نیكی یاد نمودند. دیگری استاد عظیم الشأن، دانشمند فرهیخته و ادیب توانمند جناب دكتر احمد مهدوی دامغانی استاد برجسته دانشگاه هاروارد ایالات متحده آمریكا كه پروردگار مهربان همواره وجود نازنیش را در دیار غربت به سلامت دارد. استاد نامه ای بس ارزشمند و پرمحتوا در تجلیل و نقد كتاب همراه با پیشنهادات و ملاحظات اصلاحی برای اینجانب ارسال كردند.

همچنین كتاب پیام آور رحمت به قلم مترجم شهیر و برجسته ایران سركار خانم دكتر فریده مهدوی دامغانی به زبان فرانسه و به قلم دو نفر از نویسندگان فاضل پاكستان آقایان محمد كاظم سَلیم و سید عمار یاسر همدانی به زبان اردو ترجمه شد. قرار است به زبان های عربی، انگلیسی، روسی، تركی آذری و اسپانیولی نیز ترجمه گردد.

اخیراً نیز از سوی معاونت آموزش و پژوهش بعثه مقام معظم رهبری در سازمان حج و زیارت برای آموزش در بین روحانیون اعزامی به حج و عمره، كتاب به صورت زیبایی در قالب پانزده درس، به نام درسنامه آشنایی با تاریخ اسلام در دو جلد تنظیم گشته است. ویژگی و ارزش كار مذكور در این است كه هیچ گونه دخل و تصرفی در متن كتاب صورت نگرفته و اصالت آن صد در صد حفظ شده است. اینجانب متن آماده شده را به دقت ملاحظه و مطالعه كردم و طی آن مواردی را نیز اصلاح و اضافه نمودم.

امیدوارم كتاب پیام آور رحمت در شكل و لباس جدیدش نیز مورد

ص: 15

عنایت حضرت حق جلّ و علا و آخرین سفیرش محمد مصطفی كه بر او و خاندان پاكش هزاران درود و سلام خدا باد واقع شود و نیز مورد استفاده دوستداران و علاقه مندان سیره نبوی قرار گیرد.

قم- سید علی میرشریفی

17 دی 1388

21 محرم 1431

ص: 16

پیش گفتار

درود و رحمت بی پایان خداوند بر روان پاك و تابناك یگانه منجی عالم انسانیت، پیام آور رحمت، رسول خدا، محمد مصطفی (ص) كه آفرینش نظام هستی ظل و طفیلی وجود مقدس آن بزرگوار بود و همان بزرگ قافله سالار قافله بشری و رسول مهر و محبت بود كه جهان تاریك و فرورفته در ظلمت و خشونت و فساد و تباهی را با نور و رحمت و مهر و عطوفت خود روشنایی بخشید و نجات داد.

مدت هفت سال بود سرور ارجمند و دوست دانشمند حجةالاسلام والمسلمین آقای دكتر احمد احمدی ملایری مسؤول محترم سازمان سمت و عضو برجسته شورای عالی انقلاب فرهنگی می فرمود كتابی مختصر در باره سیره رسول خدا (ص) در حد دو واحد برای تدریس در دانشگاه های كشور بنویسم. اینجانب به لحاظ اشتغالات زیاد از جمله نگارش سیره جعفر طیار (ع) نمی توانستم بپذیرم. وانگهی نگارش و ترسیم زندگانی و بعثت خاتم پیامبران و برترین فرد انسان به دست كوچك ترین فرد بشر كاری است بس دشوار. تا آن كه در تابستان هزارو سیصد و هشتاد جناب آقای دكتر احمدی به اتفاق معاون خود برادر

ص: 17

گرانقدر حجةالاسلام دكتر سید طه مرقاتی به روستای ییلاقی ما واقع در ضلع غربی شهرستان قم تشریف آوردند و امر فرمودند باید این كار را شروع كنید و تشخیص اولویت كارها را بر عهده ما بگذارید.

اینجانب به ناچار پذیرفتم و از خداوند حكیم و رسول اكرم (ص) استمداد طلبیدم. آن گاه با اساتید و بزرگان این فن در داخل و خارج كشور مشورت و رایزنی نمودم و از تجربیات و راهنمایی های ارزشمند آنان بهره بردم. استاد مسلّم و متخصص سیره نبوی دوست گرانمهر و استاد بزرگوار ما مورخ محقق حجةالاسلام والمسلمین استاد سید جعفر مرتضی عاملی در حال حاضر در جنوب لبنان به سر می برد، در زمستانی سرد به روستای استاد واقع در نزدیكی مرز فلسطین اشغالی رفتم. ایشان با آغوش باز مرا پذیرفت و خونگرمی استاد از شدت سرما كاست. پاره ای از مشكلات و معضلات كار را با معظم له در میان گذاشتم و او راهنمایی های لازم را مبذول داشت و لوح فشرده مجلدات چاپ نشده كتاب ارزشمند الصحیح من سیرة النبی الأعظم را در اختیار اینجانب قرار داد كه در این جا فرصت را مغتنم شمرده و از ایشان تشكر می كنم.

برای تحقیق میدانی در باره جنگ موته به كشور اردن سفر نمودم و از شهرهای موته، مَزار، مَعان، منطقه بَلْقا و بندر عَقَبَه در نزدیكی مرز عربستان دیدن كردم. این سفر به دعوت مدیر مؤسسه آل البیت اردن، دوست ارجمند جناب استاد دكتر ابراهیم شَبُّوح انجام شد كه واجب است از زحمات و هم چنین رهنمودهای ایشان در باره نحوه نگارش كتاب تشكر كنم. بسیار مشتاق بودم و لازم می دانستم به عربستان نیز سفر كنم و تحقیقات میدانی خود را ادامه داده و تكمیل نمایم ولی برخلاف

ص: 18

تلاش زیاد موفق به اخذ ویزا نشدم.

در شیوه كار از اصل معمول و مورد قبول مورخان و محققان عرصه تاریخ كه كشف حقیقت مبتنی بر نصوص تاریخی در پرتو قراین و شواهد است، پیروی شد و از استحسان و حدسیات بی پایه و اساس خودداری گردید. بیشتر عنایت اینجانب بر این بود كه ناگفته ها و كم گفته ها و مشكلات و معضلات سیره را در حد وسع و توان خود بیان كنم. در نقل مطالب نیز متن مباحث و گفتگوها درج گردید تا اساتید و دانشجویان با ذوق و سلیقه خود از آن برداشت نموده و تفسیر و تحلیل نمایند. در روش ترجمه و انتخاب الفاظ و اصطلاحات هم اهتمام بر این بود كه حال و هوای روزگار صدر اسلام ترسیم گردد.

در انتخاب مطالب و گزینش مصادر صرفاً به منابع سیره و تاریخ اسلام بسنده نشد بلكه از صدها كتاب گوناگون از جمله تفسیر، حدیث، رجال، فضایل، ادبیات و غیر آن استفاده گردید. تألیفات ارزشمند معاصران نیز از نظر دور نبود.

با توجه به آموزشی بودن كتاب اصل ایجاز و گزیده نویسی مد نظر بود، با این وصف كوشش شد تا از جامعیت آن كاسته نشود. برای رعایت اختصار و یكنواختی مطالب از نوشتن پابرگ و ارجاع به مصادر در پاورقی خودداری گردید و گزیده منابع در همان متن كتاب ذكر شد كه توضیح آن در فهرست منابع آمده است. اگر توفیق یار گردید و كتابی به عنوان منبع و مرجع این درس تدوین گشت، تفصیل مطالب همراه ارجاع به مصادر به طور گسترده در آن جا ذكر خواهد شد.

تعداد زیادی از دوستان فاضل و اساتید بزرگوار اوراق این متن را

ص: 19

پیش از چاپ مطالعه كردند و برخی در بعضی از دانشگاه ها تدریس نمودند و سپس توضیحات و پیشنهادهای سودمندی را متذكر شدند كه از تمامی آن عزیزان سپاسگزارم. در صدر این بزرگواران دو فرزانه هستند كه بر خود فرض می دانم از آنان با عظمت و نیكی یاد نمایم؛ یكی دانشمند نادرالمثال جناب حجةالاسلام والمسلمین شیخ محمدرضا حكیمی كه خداوند عمر پربركتش را بلند گرداند، استاد پاره ای از این اوراق را كریمانه و با دقت اعجاب انگیز از نظر گذراند و تذكرات بسیار ارزشمندی را ارائه داد. دیگری سرور مكرم جناب آقای دكتر احمد احمدی كه توفیقش در خدمت به فرهنگ این مرز و بوم افزون باد، با دقت خاص خویش كتاب را ملاحظه و اصلاحات مفیدی را اعمال كرد. اجر و پاداش همه این دانشوران با صاحب كتاب باد.

بی شك همه این نعمت ها لطف و مرحمت پروردگار بود كه بر حقیر ارزانی داشت، پس در هر حال سپاس و تشكر از آن اوست.

قم- عیسی آباد

سید علی میرشریفی

شهریور 1385/ شعبان 1427

ص: 20

مقدمه

آشنایی اجمالی با جزیرةالعرب

اوضاع جغرافیایی و اقتصادی

جزیرة العرب به صورت شبه جزیره ای است بزرگ كه به گفته اطلس السیرة النبویه/ 18 با مساحتی بیش از سه میلیون كیلومتر مربع در انتهای جنوب غربی آسیا قرار دارد. از غرب به خلیج عَقَبَه و دریای سرخ و از شرق به دریای عُمان و خلیج فارس و از جنوب به خلیج عدن و از شمال به سرزمین عراق و اردن (بادیة الشام) محدود است. جزیرة العرب دارای سه بخش اصلی است؛ بخش مركزی كه وسیع ترین قسمت جزیرة العرب را تشكیل می دهد و به صحرای عرب معروف است، بخش شمالی به نام حجاز است كه شهرهای مهم مكه و مدینه در آن قرار دارد و بخش جنوبی كه شامل منطقه یمن است. جزیرة العرب دارای بیابان های خشك و بی آب است و به جز در برخی مناطق مانند یمن، طائف و مدینه كشاورزی رونق چندانی ندارد.

كار عمده ساكنان جزیرة العرب در صدر اسلام دامداری، بازرگانی و داد و ستد بود. چون این منطقه بین كشورهای آسیا و اروپا قرار داشت از

ص: 21

نظر تجارت حائز اهمیت بود. در روزگاران قدیم چینی ها و هندی ها كالاهای خود را از این طریق به اروپا و مصر حمل می كردند. وجود كعبه كه مطاف و مورد احترام مردم جاهلیت بود اهمیت آن را دو چندان می كرد. با این وصف جزیرة العرب منابع اقتصادی و درآمد قابل اعتنایی نداشت، به همین سبب هیچ یك از كشورگشایان آن روزگار مانند امپراتوری های روم و ایران، جز در برخی موارد، چشم طمع بدان ندوخته بودند.

وضعیت سیاسی و اجتماعی

دو طایفه بزرگ در جزیرة العرب زندگی می كردند، قحطانیان در جنوب و عدنانیان در شمال. قحطانیان عرب اصیل بودند كه به آنان عرب عاربه می گفتند و عدنانیان عرب مستعربه یعنی عرب غیر اصیل بودند، هر چند برخی از نویسندگان عرب مانند مؤلف اطلس السیرةالنبویه/ 24 در وجود عرب مستعربه تشكیك كرده و منكر آن شده اند و عصر حضرت ابراهیم (ع) را عصر عربی می دانند. مردم این سرزمین خصوصاً شمال آن خشن، متكبر، خونخوار و چپاولگر بودند و گاهی برای مسأله ای بسیار جزئی جنگی بس طولانی برپا می داشتند. در جزیرة العرب به جز یمن، یمامه، عمان و بحرین نظام پادشاهی و حاكمیت دولت مركزی وجود نداشت. حاكمان قسمتی از این سرزمین همان رؤسای قبایل بودند كه تدبیر امور به دست آنان انجام می شد. در شهر مكه نیز سران طوایف در مسجدالحرام یا دارالنَّدْوَه انجمنی تشكیل می دادند و مشكلات بازرگانی، اختلافات قبیله ای و دیگر مسائل و معضلات را حل می كردند. در هر

ص: 22

طایفه ای از قریش رئیسی بود و به نوشته محمد بن حبیب بغدادی در كتاب المُنَمَّق/ 331 ریاست قریش با عبد مناف بود و سپس به فرزندانش هاشم و عبدالمطلب رسید. عبدالمطلب در فضل و بزرگواری و شرافت از همه بالاتر و برتر بود. یعقوبی 2/ 11 می نویسد: قریش می گفتند عبدالمطلب ابراهیم دوم است.

در حجاز جز همان پیمان هایی كه بین قبایل منعقد می گشت و به موجب آن حقوق هر قبیله و وابستگان آن محترم شمرده می شد قانون دیگری وجود نداشت و اگر فردی جزء قبیله ای نبود و یا پیوندی با دیگر قبایل نداشت كسی از او دفاع و حمایت نمی كرد. به طور طبیعی قبایل بزرگ تر از حقوق بیشتری برخوردار بودند و می توان گفت زور و شمشیر یگانه قانون آن دیار به شمار می آمد.

دین و فرهنگ

گویند عرب های حجاز در قدیم تابع دین حنیف یعنی پیرو آیین حضرت ابراهیم (ع) بودند ولی بعدها به بت پرستی گرایش پیدا كردند. دین مسیح در نجران و آیین یهود در مدینه پیروانی داشت با این وصف این دو دین هم چندان رونقی نداشت. بنابه بعضی اقوال آیین صابئی، مانوی و زرتشتی در برخی قبایل عرب رواج داشته كه از نظر تاریخی چندان قابل اثبات نیست. به هر حال مقارن ظهور اسلام بیشتر مردم جزیرة العرب بت پرست بودند.

مردم حجاز به طور عموم از نظر سطح معلومات و فرهنگ تقریبا در حد صفر بودند و به طور نیمه وحشی زندگی می كردند. توده ای از

ص: 23

خرافات و افسانه سراپای آنان را پوشانده بود تا آن جا كه دختران خود را زنده به گور می كردند! قرآن در سورة تكویر آیه هشت و نه می فرماید: (وَإِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ* بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ) و آن گاه كه از دختر زنده به گور شده پرسیده شود كه به كدام گناه كشته شده است؟

امیرالمؤمنین علی (ع) در نهج البلاغه/ 68 می فرماید: «شما ای گروه عرب بدترین آیین را داشتید و در بدترین سرزمین بودید، در بین سنگ های سخت و مارهای گزنده می خوابیدید، آب تیره می نوشیدید و غذای ناگوار می خوردید، خون یكدیگر را می ریختید و پیوند خویشاوندی را قطع می كردید، بت ها در میان شما برپا و گناهان سراپای شما را فرا گرفته بود».

تمامی این مشكلات، نابسامانی ها و بی فرهنگی ها را قرآن در یك جمله كوتاه در آیه صدوسه آل عمران چنین بیان كرده است: (وَكُنْتُمْ عَلَی شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهَا) بر لب پرتگاهی از آتش بودید كه خدا شما را از آن رهانید. و از این روست كه در آیه صد و شصت و چهار همین سوره نیز می فرماید:

(لَقَدْ مَنَّ اللهُ عَلَی الْمُؤمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَ یُزَكِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلَالٍ مُبِینٍ).

هر آینه خداوند بر مؤمنان منّت نهاد آن گاه كه از خودشان فرستاده ای در میانشان برانگیخت كه آیات او را برای شان می خواند و پاكشان می سازد و به آنان كتاب و حكمت می آموزد، هر چند پیش از این در گمراهی آشكار بودند.

ص: 24

بخش اول: دوران قبل از بعثت

اشاره

ص: 25

ص: 26

درس اول: ولادت رسول خدا … و آیین پیامبر قبل از بعثت

هدف های آموزشی

انتظار می رود با مطالعه این درس:

- تاریخ ولادت پیامبر (ص) را بدانیم.

- به وقایع همزمان با ولادت پیامبر (ص) پی ببریم.

- با دوران شیرخوارگی پیامبر (ص) آشنا شویم.

- ماجرای پیمان جوانمردان را بدانیم.

- با سفر تجاری پیامبر (ص) به شام آشنا شویم.

- به چگونگی ازدواج پیامبر (ص) با حضرت خدیجه (س) پی ببریم.

- تاریخ ولادت حضرت علی (ع) را بدانیم.

- چگونگی تأمین معاش پیامبر (ص) را بدانیم.

- از آیین پیامبر (ص) قبل از بعثت مطلع شویم.

در این درس دوران قبل از بعثت پیامبر را بررسی خواهیم كرد، به طوری كه از ولادت رسول خدا، دوران شیرخوارگی، كودكی، جوانی،

ص: 27

شغل و معیشت، آیین حضرت قبل از بعثت، ولادت امیرالمؤمنین علی (ع) و پرورش ایشان در كنار پیامبر مطلع شویم.

ولادت رسول خدا

در این كه رسول خدا محمد مصطفی (ص) در ماه ربیع الاول عام الفیل به دنیا آمده اختلافی نیست فقط اختلاف در روز آن است، اكثر قریب به اتفاق علمای شیعه روز جمعه هفدهم ربیع الاول را و عموم مورخان اهل سنت دوشنبه دوازدهم ربیع الاول را نوشته اند. البته از شیعیان كلینی در كافی 1/ 439 و فَتّال نیشابوری در روضة الواعظین/ 52 دوازدهم ربیع الاول و به نقل المَواهِبُ اللَّدُنِّیه 1/ 75 و تاریخ الخمیس 1/ 196 برخی از محدثان سنی مذهب نیز هفدهم ربیع الاول را گفته اند.

ولادت رسول خدا مانند دیگر پیامبران هم چون حضرت موسی و عیسی (علیهما السلام) همراه با پاره ای از امور خارق العاده بود. به روایت یعقوبی 2/ 8 و طبرسی در اعلام الوری/ 11 شیاطین از آسمان ها رانده شدند، طاق كسری شكاف برداشت و چند كنگره آن فرو ریخت، آتشكده فارس خاموش شد، بت ها همگی سرنگون شدند و نوری از وجود مقدس آن حضرت به سوی آسمان ساطع گشت و شعاع وسیعی را در فضا روشن كرد. حلبی 1/ 57 گوید نخستین جمله ای كه هنگام ولادت بر زبان آن حضرت جاری شد این بود:

«اللهُ أَكْبَرُ، الْحَمْدُ للهِ كَثِیراً وَ سُبْحانَ اللهِ بُكْرَةً و أَصِیلًا».

خدا بزرگ است، سپاس فراوان برای خداست و خداوند منزه است صبحگاهان و شبانگاهان.

ص: 28

این امور زنگ خطری بود برای ستمگران، مژده ای برای ستمدیدگان و بشارتی بر ظهور خاتم پیامبران و برچیده شدن بساط بت پرستی و شرك مشركان. مشهور مورخان می گویند هنگامی كه آمنه بنت وَهْب به او باردار بود، شوهرش جناب عبدالله در راه بازگشت از سفر تجاری شام در مدینه پس از یك ماه بیماری درگذشت ولی یعقوبی 2/ 10 می نویسد هنگام تولد پدرش زنده بود. گویند روز هفتم ولادت پیامبر جد وی عبدالمطلب گوسفندی سر برید و طی مراسمی نام او را «محمد» گذاشت. وقتی پرسیدند چرا این نام را برای او انتخاب كردی؟ پاسخ داد خواستم در آسمان و زمین ستوده باشد.

دوران شیرخوارگی

رسول خدا هفت روز نخست را از مادرش آمنه شیر خورد، سپس او را به ثُوَیبَه كنیز ابولهب سپردند، او نیز مدت كمی به آن حضرت شیر داد. آن گاه به روایت دیار بكری در تاریخ الخمیس 1/ 223 بنابر رسم دیرین عرب كه خانواده های اعیان و اشراف و بانوان شرافتمند و بزرگوار برای فرزندان خود دایه می گرفتند، یتیم عبدالمطلب را به حلیمه سعدیه سپردند و او كودك را همراه خود به صحرا برد. در این كه چرا بزرگان مكه در آن روزگار فرزندان خود را به بادیه می فرستادند وجوهی گفته شده است:

الف. معمولًا دایه ها از زنان عشایر، بیابانگرد و بادیه نشین بودند.

ب. فرزندان در صحرا شجاع، دلیر و آزادفكر تربیت می شدند.

ج. از آن جا كه عشایر بیابانگرد با بیگانه همنشینی نداشتند، زبانشان

ص: 29

فصیح تر بود، از این رو كودكان را به بیابان می فرستادند تا زبان فصیح بیاموزند. به روایت ابن اسحاق 1/ 176 خود حضرت نیز به این امر اشاره كرده و فرموده است:

«أَنَا أَعْرَبُكُم، أَنَا قَرَشِیٌّ وَاسْتُرْضِعْتُ فِی بَنِی سَعْدِ بْنِ بَكْرٍ».

من فصیح ترین شما هستم، چون هم قریشی هستم و هم در قبیله بنی سعد شیر خورده ام.

د. چون در شهر مكه وبا و دیگر بیماری های واگیر شیوع داشت، نوزادان را برای حفظ سلامت به صحرا می فرستادند.

ابن اسحاق 1/ 171 در خبری ضعیف نقل می كند كه حلیمه سعدیه گفت: در سالی كه ما دچار خشكسالی شده بودیم با زنان بنی سعد راهی مكه شدیم تا نوزاد شیرخواره بگیریم. رسول خدا را به هر زنی از زنان بنی سعد كه عرضه می كردند تا گفته می شد یتیم است نمی پذیرفت، زیرا ما می خواستیم از ناحیه پدر نوزاد به نوایی برسیم. هر یك از زنان بنی سعد كودكی برای شیر دادن گرفتند جز من، چون خوش نداشتم بدون نوزاد برگردم رفتم همان كودك یتیم را گرفتم و تنها چیزی كه مرا به گرفتن او واداشت همان بود كه جز وی كودكی نیافتم.

این گزارش از جهت سند و متن دارای اشكال است. اما از نظر سند راوی آن جَهْم بن ابی جَهْم است. ذَهَبی در میزان الاعتدال 1/ 426 گوید: جَهْم بن ابی جَهْم كه در سند ابن اسحاق واقع شده مجهول است و شناخته شده نیست. ضعف دیگر در سند مرسل بودن آن است كه می گوید: «أَوْ عَمَّنْ حَدّثَهُ عَنْهُ» كه معلوم نیست این راوی چه كسی است. از نظر متن نیز دارای ایراد است، زیرا چگونه می شود كه عبدالمطلب با

ص: 30

آن شوكت و عظمت كه بزرگ مكه و قریش به شمار می آمد و صدها نفر فقیر و درمانده سر سفره او غذا می خوردند و به اصطلاح درِ خانه اش بر روی مستمندان و بینوایان باز بود، نتواند اندك هزینه شیرخوارگی نوه خود را بپردازد. و انگهی از نظر معنوی زنان بادیه نشین باید افتخار می كردند كه دایه نوزاد بزرگ ترین شخصیت قریش باشند. از این روست كه برخی از بزرگان اهل سنت به توجیه آن پرداخته اند.

حلبی 1/ 92 می نویسد: «من به روایتی برنخوردم كه در آن ذكر شده باشد حلیمه و دیگر دایه ها به سبب فقر پیامبر، او را نپذیرفته باشند. از ابن حَجَر عَسْقَلانی استفتاء كردند و گفتند: برخی واعظان در منبر مطالبی را پیرامون ولادت رسول خدا نقل می كنند كه موجب وهن آن حضرت است و با عظمت او سازگار نیست. نمونه ای از آن این كه می گویند هنگامی كه آن حضرت را به دایگان عرضه كردند آنان به لحاظ نداشتن مال از پذیرفتن او سرباز زدند. ابن حجر پاسخ داد: برای فرد هوشیار شایسته است كه آن بخش از خبر را كه موجب وهن و نقص اشخاص می شود نقل نكند». مقصود ابن حجر این است كه صدق آن قسمت خبر احراز نشده است.

نیز این كه در بعضی نقل ها از قول حلیمه آمده است: «نِساءُ بَنی سَعْدٍ سَبَقْنَ إِلی مَراضِعِهِنَ» زنان بنی سعد جلوتر از ما نزد شیرخوارهای شان رفتند، می رساند كه معمولًا دایه ها از خانواده هایی كه با آنان آشنایی و نوعی پیمان داشتند شیرخواره می گرفتند. از این روست كه به نقل استیعاب 4/ 84 ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب نیز نزد حلیمه شیر

ص: 31

خورده و حمزه (ع) نیز به گفته امتاع الاسماع 4/ 6 در بین طایفه بنی سعد شیر نوشیده بود. وانگهی اعیان و اشراف مكه چنین نبودند كه نوزادان عزیز خود را به دایه های ناشناخته بسپارند. پس این كه حلیمه می گوید زنان طایفه بنی سعد سراغ شیرخوارگان خود رفتند، یعنی از همان ابتدا نزد طوایف و خانواده های آشنای خود رفتند نه این كه نوزاد عبدالمطلب را به آنان عرضه كرده و آنان نپذیرفته باشند.

گزارش این واقعه بدون پیرایه در مناقب ابن شهر آشوب 1/ 32 از زبان حلیمه چنین آمده است: «خشكسالی در صحرا روی آورد و مشكلات ما را روانه شهر ساخت. من وارد مكه شدم، زنان قبیله سعد جلوتر از ما نزد شیرخوارهای شان رفتند. من سراغ شیرخواره ای را گرفتم مرا راهنمایی كردند نزد عبدالمطلب و گفتند او را نوزادی است كه نیاز به دایه دارد. نزد او رفتم. گفت من كودك یتیمی دارم نامش محمد است. آن گاه وی را همراه خود به بیابان بردم».

میرخواند در روضه الصفا 3/ 1055 از قول حلیمه گوید كه هفت روز در مكه توقف كردیم و در این ایام حضرت آمنه از غرایب و شگفتی های دوران حمل و هنگام ولادت فرزند خود سخن می گفت.

خاطرات صحرا

گویند قبیله بنی سعد در منطقه حُنَین می زیستند، فرزند عبدالله (ع) چندین سال در این دیار به سر برد. از همان لحظه كه حلیمه او را تحویل گرفت آثار خیر و بركت از آن حضرت نمایان شد و خشكسالی از سرزمین بنی سعد رخت بربست.

ص: 32

به روایت تاریخ الخمیس 1/ 225 حلیمه درمورد خصوصیات كودك قریش می گوید: هیچ چیز نزد او مبغوض تر از این نبود كه بدنش نمایان شود، وقتی لباسش را از بدنش درمی آوردم فریاد می زد تا آن كه او را می پوشاندم. هرگز گریه نكرد و هیچ گاه بداخلاقی ننمود. روزی از من خواست اجازه دهم همراه برادرانش به صحرا برود. من او را تمیز و آماده رفتن نمودم و گردنبندی از مهره های یمن برای محافظت بر گردنش آویختم. او خشمگین شد و گردنبند را پاره كرد و كنار انداخت و گفت: «مادر جان دست نگهدار! با من كسی است كه مرا محافظت می كند».

بازگشت به آغوش مادر

به روایت ابن اسحاق 1/ 173 پس از دو سال كه دوران شیرخوارگی پیامبر تمام شد حلیمه او را به مكه نزد مادرش آمنه آورد ولی تمایل نداشت وی را به خانواده اش بسپارد، چون باعث خیر و بركت در زندگیشان بود. آمنه به حلیمه گفت من از وبا بر فرزندم بیمناكم او را دیگر بار به صحرا بازگردان. حضرت مدت پنج سال در بادیه به سر برد. سپس حلیمه او را به مكه آورد و به مادرش سپرد.

به روایت ابن اسحاق 1/ 177 رسول خدا (ص) شش ساله بود كه همراه مادرش آمنه برای دیدار اقوام و دایی های خود به یثرب رفت. آمنه در بازگشت از مدینه در ابْواء درگذشت و پیامبر همراه امُ ایمَن كنیز پدرش به مكه آمد و از این به بعد نزد جد خود عبدالمطلب زندگی كرد.

برای عبدالمطلب فرشی كنار خانه كعبه می گستراندند و فرزندانش اطراف آن می نشستند. به سبب جلالت و عظمت عبدالمطلب هیچ یك از

ص: 33

فرزندان او حق نداشت روی آن بنشیند. نوزاد عبدالله وقتی می خواست روی آن فرش بنشیند، عموهایش مانع می شدند. عبدالمطلب می فرمود: پسرم را رها كنید به خدا سوگند كه آینده درخشانی دارد.

فرزند عبدالله هشت ساله بود كه عبدالمطلب نیز درگذشت، او سرپرستی نوه خود را به فرزندش ابوطالب كه با عبدالله از یك مادر بودند سپرد. از این پس ابوطالب با فداكاری و از جان گذشتگی و ایثار از آن حضرت سرپرستی و حضانت نمود.

سفر شام

ابوطالب تصمیم گرفت برای تجارت به شام برود. به روایت ابن اسحاق 1/ 191 و شیخ صدوق در كمال الدین/ 187 هنگام حركت كاروان، پیامبر نگاه حسرت آمیزی به عمو كرد. نگاه های آن حضرت چنین حكایت داشت كه جدایی برای او مشكل است. ابوطالب فرمود: به خدا سوگند تو را همراه خود می برم، هیچ گاه نه تو از من جدا خواهی شد و نه من از تو. كاروان قریش به شهر بُصْری در پانزده فرسخی شام رسید. بَحیرای راهب به نام سَرْجِس از قبیله عَبْدُالْقَیس كه نصرانی و در آن جا دیرنشین بود وقتی دید لكه ابری بر سر كاروان قریش سایه افكنده است غذایی تهیه نمود و آنان را دعوت كرد. قریشیان گفتند ای بَحیرا ما بارها از این جا عبور كردیم ولی تو چنین كاری نكردی! او گفت راست می گویید ولی این بار شما میهمان من هستید و من می خواهم از شما پذیرایی كنم. همه آمدند جز رسول خدا (ص) كه نزد كالای كاروان ماند. بحیرا پرسید كس دیگری نیست؟ گفتند: فقط یك نوجوان نزد اسباب و

ص: 34

اثاث كاروان مانده است. گفت او را نیز با خود بیاورید تا همراه شما غذا بخورد. حضرت را آوردند، بحیرا او را به دقت مشاهده كرد. پس از صرف غذا خطاب به وی گفت: تورا به حق لات و عُزّی سوگند می دهم آن چه را می پرسم پاسخ گویی. رسول خدا (ص) فرمود:

«لا تَسْأَلْنِی بِاللّاتِ وَالْعُزّی فَوَ اللهِ ما أَبْغَضْتُ شَیْئاً قَطُّ بُغْضَهُما».

مرا به لات و عزّی سوگند مده كه به خدا سوگند هیچ چیز نزد من مانند آن دو مبغوض نیست.

آن گاه سؤالاتی كرد و پیامبر پاسخ گفت، سپس رو كرد به ابوطالب و گفت این جوان چه نسبتی با تو دارد؟ گفت: فرزند من است. بَحیرا گفت پدر او نباید زنده باشد. ابوطالب گفت برادرزاده من است. آن گاه بَحیرا گفت او را به سرزمین خودش بازگردان و از یهود بر او برحذر باش كه اگر او را بشناسند آزار می دهند، این برادرزاده ات آینده بس درخشانی دارد. ابوطالب كار تجارت خود را شتابان انجام داد و به مكه بازگشت. تِرْمِذی 5/ 551 گوید: ابوطالب پس از سفارش بَحیرا برادرزاده خود را همراه ابوبكر و بِلال به مكه بازگرداند و به نقل طبرسی/ 19 از ابن اسحاق قصیده ای نیز در این باره سرود.

برخی از مورخان مانند ذهبی در تاریخ الاسلام 1/ 57، ابن كثیر در السیرة النبویه 1/ 247، ابن حجر در اصابه 1/ 177 و دیگران در صحت این گزارش تشكیك كرده اند. بیشتر ایراد آنان درباره بازگشت حضرت همراه ابوبكر و بِلال است. آنان می گویند در آن تاریخ ابوبكر نه ساله

ص: 35

بوده و بلال از او كوچك تر و یا به قول ذهبی هنوز به دنیا نیامده بود، پس چگونه می شود كه ابوطالب پیامبر را همراه آنان به مكه بازگردانده باشد. این اشكال بر متن روایت تِرْمِذی وارد است اما به روایت ابن اسحاق و صدوق كه قسمت ابوبكر و بلال را ندارند وارد نیست.

مرحوم هاشم معروف حسنی لبنانی در سیرة المصطفی 1/ 55 به نقد این گزارش پرداخته است. بعضی از محققان نیز گویا به لحاظ این كه برخی از مستشرقان گفته اند حضرت محمد (ص) تعالیم خود را در همین مسافرت از بحیرا فرا گرفت در اصل وجود بحیرا تشكیك كرده اند. نكته قابل توجه این كه اگر برخی پیرایه های گزارش قابل پذیرش نباشد دلیل نمی شود كه اصل روایت جعلی باشد.

جنگ های فجار

عرب های جاهلی چهار ماه از سال؛ رجب، ذی القعده، ذی الحجه و محرم را محترم می شمردند و جنگ در آن را حرام می دانستند. به نقل زَمَخْشَرِی در كشّاف 2/ 269 این حكم از بقایای دین حنیف ابراهیم (ع) بوده است. گویند در طول تاریخ عرب چهار بار این قانون شكسته شد و چهار جنگ بزرگ در ماه های حرام رخ داد. چون این كار قانون شكنی و هتك حرمت ماه های حرام بود «فِجار» نام گرفت كه به معنای فجور و حرمت شكنی است. آخرین جنگ های فِجار بین قریش و هَوازِن درگرفت كه چهار سال طول كشید. به نقل ابن اسحاق 1/ 198 پیامبر در این جنگ شركت كرد و چون كودك بود تیر به دست عموهای خود می داد.

این مضمون از طریق اهل سنت نقل شده ولی گویا در منابع شیعی

ص: 36

نیامده است. وانگهی بر اساس قراینی این حضور بعید به نظر می رسد، زیرا اولًا از نظر كلامی پیامبر قبل از بعثت نیز معصوم بوده و شركت او در جنگی كه فسق و فجور شمرده می شده بسیار بعید است. ثانیاً یعقوبی 2/ 15 در یك نقل می نویسد: ابوطالب كه در آن دوران سرور بنی هاشم بود نگذاشت احدی از بنی هاشم در آن شركت كند و گفت: این ستم و تجاوز و قطع پیوند خویشاوندی و حلال شمردن ماه حرام است، نه من در آن شركت می كنم و نه احدی از خاندانم.

پیمان جوانمردان

به روایت ابن اسحاق 1/ 140 حدود بیست سال قبل از بعثت شخصی از قبیله زُبَید متاعی برای فروش به مكه آورد، عاص بن وائل، پدر عمرو عاص متاع او را خرید ولی پول آن را نپرداخت. مرد زُبیدی از قریش یاری طلبید اما كسی به فریاد او نرسید. آن گاه بر فراز كوه ابوقُبیس رفت و با خواندن اشعار جانسوز و فریادهای جانكاه مردم را به یاری فرا خواند. عده ای از طایفه بنی هاشم و بنی زُهْرَه و بنی تَیم در خانه عبدالله بن جُدْعان كه از سالمندان و بزرگان مكه بود جمع شده و عهد و پیمان بستند كه با هم متحد شوند و همیشه یاور مظلوم و دشمن ظالم باشند و حق ستمدیده را از ستمگر بستانند. سپس نزد عاص بن وائل رفتند و حق مرد زُبیدی را گرفته و به وی پرداختند. رسول خدا (ص) نیز در این پیمان شركت جست و بعدها می فرمود:

«لَقَدْ شَهِدتُ فِی دارِ عَبْدِاللهِ بْنِ جُدْعانَ حِلْفاً ما أُحِبُّ أَنَّ لِی بِهِ حُمْرَ النَّعَمِ وَلَوْ أُدْعِیَ بِهِ فِی الإِسْلامِ لأَجَبْتُ».

ص: 37

در خانه عبدالله بن جُدْعان در پیمانی شركت كردم كه دوست نداشتم به جای آن شتران سرخ موی داشته باشم. اگر هم اینك در دوران اسلام نیز مرا بدان فرا خوانند هر آینه اجابت می كنم.

این پیمان كه به نام «حِلْفُ الْفُضُول» معروف است چنان عمیق و مستحكم و مطابق فطرت پاك بشر بود كه ضمانت اجرایی آن در نسل های بعد نیز برقرار بود.

سفر تجاری به شام

محمدبن عبدالله (ص) به جوانی رسید، با گذر ایام صداقت و امانتداری او بر همگان آشكارتر گردید و چنان به راستی و درستی مشهور شد كه «صادق» و «امین» قریش لقب گرفت و به نقل ابن سعد در طبقات 1/ 157 مردم در حل اختلافات خویش به او رجوع می كردند.

ابن سعد 1/ 129 گوید: ابوطالب به برادرزاده خود پیشنهاد كرد تا با مال التجاره حضرت خدیجه همراه كاروان بازرگانی قریش به شام برود و از این راه كمك هزینه ای برای زندگیشان فراهم گردد. گفتگوی ابوطالب و برادرزاده اش به اطلاع خدیجه رسید. او فردی را نزد پیامبر (ص) فرستاد و گفت اگر سرپرستی تجارت مرا بر عهده گیری حاضرم دو برابر آن چه دیگران می دهند بپردازم، پیامبر پذیرفت. آن گاه خدیجه مَیسَرَه غلام خود را فرستاد و سفارش كرد تا گوش به فرمان پیامبر (ص) باشد و احترام حضرت را در هر حال مراعات كند. عموهای پیامبر نیز سفارش وی را به اهل كاروان نمودند. كاروانیان به شام رسیدند و كالای خود را مبادله كردند. هنگام معامله بین حضرت و فردی اختلاف پیش آمد، مرد

ص: 38

شامی گفت به لات و عزّی سوگند یاد كن. پیامبر فرمود:

«ما حَلَفْتُ بِهِما قَطُّ وَ إِنّی لأَمُرُّ فَأُعْرِضُ عَنْهُما».

من هرگز به آن دو سوگند یاد نكرده ام، هرگاه بر آن ها عبور كنم روی خود را برمی گردانم.

آن گاه هنگام بازگشت به مكه در نزدیكی شهر بُصْری زیر سایه درختی نشست نَسْطُورای راهب كه به گفته آثار احمدی/ 68 جانشین بَحیرا بود با وی ملاقات و از مَیسَرَه غلام خدیجه درباره او سؤالاتی كرد. آن گاه در پایان به رسالت خاتم پیامبران بشارت داد و گفت زیر سایه این درخت جز پیامبر نمی نشیند. البته برخی از نویسندگان در صحت این مطلب تشكیك كرده اند.

پیامبر در سفر تجاری خود سود مناسبی به دست آورد. مَیسَرَه با كسب اجازه از حضرت زودتر نزد خدیجه آمد و درایت و امانتداری وی را بازگو كرد. از همین رهگذر بود كه حضرت خدیجه (س) به ازدواج با آن حضرت تمایل پیدا كرد.

در پایان این بحث تذكر این نكته مناسب است. این كه در برخی نقل ها آمده است رسول خدا اجیر خدیجه بود، صحیح به نظر نمی رسد، زیرا اولًا ابن اسحاق 1/ 199 تصریح كرده است كه خدیجه اشخاص را به كار می گرفت و مال التجاره خود را به مضاربه می داد. ابوطالب هم فرمود: مردم با اموال خدیجه (س) تجارت می كنند، شما هم بیا چنین كن.

ثانیاً یعقوبی 2/ 20 از قول عمار یاسر نقل می كند كه گفت: من از همه مردم از ازدواج رسول خدا با خدیجه آگاه ترم، من با آن حضرت دوست بودم، این كه مردم می گویند خدیجه وی را به اجیری گرفت صحیح

ص: 39

نیست، او هرگز اجیر احدی نشد. آری، موقعیت خانوادگی و شرافت و بزرگی خاندان بنی هاشم نیز گزارش یعقوبی را تأیید می كند.

ازدواج با حضرت خدیجه

حضرت خدیجه دختر خُویلد بن اسد بن عبدالعزّی از اشراف مكه و زنی خردمند، هوشمند، بادرایت، پارسا و پاكدامن بود و بهترین زن قریش به شمار می آمد تا آن جا كه در دوران جاهلیت به «طاهره» و «سیده قریش» مشهور گردید. خدیجه گویا از طریق ارث پدر و تجارت ثروت زیادی به دست آورده بود. گویند او قبلًا دو شوهر كرده بود و هر دو زندگی را بدرود گفته بودند. با این وصف خدیجه هم چنان شاداب و جوان بود و خواستگاران بسیار داشت لیكن به تمامی آنان پاسخ منفی داده بود. طاهره قریش فقط به یك نقطه نظر داشت و او امین قریش بود، چون كسی جز سید قریش كفو و همتای سیده قریش نبود. آری، خدیجه به روایت طبرسی/ 36 از اخباری كه از یهود و بَحیرا به او رسیده و مطالبی كه از آمنه مادر حضرت شنیده بود و با درایت و پرهیزكاری كه داشت دریافته بود كه محمد (ص) آینده ای بس درخشان و با معنویت دارد.

ابن سعد 1/ 131 گوید: هنگامی كه پیامبر از تجارت شام بازگشت خدیجه دوست خود، نفیسه دختر مُنْیه را نزد او فرستاد تا مسائلی را بپرسد. نفیسه نزد پیامبر آمد و پرسید چرا ازدواج نمی كنی؟ پاسخ داد: «چیزی ندارم كه با آن ازدواج كنم.» نفیسه گفت: اگر این مانع برطرف گردد و از تو دعوت شود با كسی كه دارای زیبایی و مال و شرف و

ص: 40

هم شأن توست ازدواج كنی می پذیری؟ پرسید: «او كیست؟» گفت: خدیجه. حضرت پذیرفت. نفیسه موافقت پیامبر را به اطلاع خدیجه رساند. به روایت ابن اسحاق 1/ 200 خدیجه به حضرت پیام فرستاد و گفت: پسرعمو من خواهان ازدواج با تو هستم، چون خویشاوند منی و در بین خاندانت بزرگوار، امانتدار، خوش خلق و راستگویی. رسول خدا (ص) موضوع را با عموی خود ابوطالب در میان گذاشت و از او نظرخواهی كرد. او نیز این كار را پسندید. آن گاه همراه وی و دیگر عموها راهی خانه خدیجه شد. مجلس عقد در منزل خدیجه تشكیل شد. وكیل داماد عمویش ابوطالب و نماینده عروس پسرعمویش وَرَقَة بن نَوْفَل بود.

خطبة عقد

به روایت یعقوبی 2/ 20 و كلینی 5/ 374 جناب ابوطالب خطبه عقد را چنین خواند: «سپاس مخصوص پروردگار این خانه است، آن كه ما را از نسل ابراهیم و فرزندان اسماعیل قرار داد و در حرم امن سكونت بخشید و ما را داوران مردم قرار داد و شهری را كه در آن هستیم برای ما مبارك گرداند. به راستی كه این برادرزاده من با هیچ یك از مردان قریش سنجیده نشود جز آن كه از آنان برتر است و با هیچ مردی مقایسه نگردد جز آن كه از او عظیم تر است، در بین خلق همانندی ندارد. گرچه مال كم دارد ولی مال رزقی است بی دوام و سایه ای است ناپایدار. او و خدیجه خواستار یكدیگر هستند. ما نزد تو آمدیم تا او را با رضا و به دستور خودش نزد شما خواستگاری كنیم. مهر هر مقدار بخواهید، نقد و نسیه آن برعهده من است. به پروردگار این خانه سوگند او آینده ای درخشان

ص: 41

و آیینی فراگیر و دیدگاهی عمیق دارد».

كلینی 5/ 375 گوید: سپس ورقه لب به سخن گشود، ولی هیبت مجلس او را گرفت، لكنت زبان پیدا كرد و نتوانست پاسخ ابوطالب را بدهد. خدیجه گفت: ای عمو گرچه شما در امر شهود از خودم به من سزاوارتری لیكن (در تمام امور) از من به خودم سزاوارتر نیستی. ای محمد! من خودم را همسر تو قرار دادم و مهر را نیز خودم از مالم می پردازم. بگو عمویت شتری نحر كند و ولیمه ای تهیه كند و تو در كنار همسرت قرار بگیر. در این هنگام شخصی گفت شگفتا مهر بر دوش زنان است! ابوطالب به شدت خشمناك شد و از جای برخاست و گفت: اگر مردان همانند این برادرزاده من باشند آنان به گران ترین قیمت و بزرگ ترین مهر خواستگاری خواهند شد اما اگر مثل شما باشند جز با مهری گران همسر آنان نشوند.

با این حال ابن اسحاق 1/ 201 می گوید: رسول خدا (ص) بیست شتر جوان از اموال خود به مهر خدیجه درآورد. قَسْطَلانی نیز در المواهب اللدنیه 1/ 403 گوید: پیامبر دوازده اوقیه طلا به خدیجه مهر داد. باری، ابوطالب شتری نحر كرد و رسول خدا بر همسر خویش وارد شد. پس از ازدواج ثروت خدیجه در اختیار رسول خدا قرار گرفت ولی آن حضرت دیگر هیچ گاه تجارت نكرد، چرا كه در پی جمع آوری و ازدیاد ثروت نبود.

بنابر قول مشهور رسول خدا هنگام ازدواج بیست و پنج و خدیجه چهل ساله بود. پیامبر با خدیجه بیست و پنج سال زندگی كرد و تا او زنده بود با هیچ زنی ازدواج نكرد. از زنان خود فقط از خدیجه فرزند

ص: 42

داشت دو پسر قاسم و عبدالله و چهار دختر زینب، رقیه، كلثوم و حضرت فاطمه. فرزند دیگر او ابراهیم از كنیز خود ماریه قبطیه بود. هنگام رحلت تمامی فرزندان او جز فاطمه زهرا (س) از دنیا رفته بودند.

در پایان این بحث یادآوری دو مطلب ضروری است:

الف. در پاره ای از منابع آمده است رسول خدا (ص) به سبب یتیمی و تهیدستی كفو و همتای خدیجه (س) به حساب نمی آمد، به طوری كه وقتی خدیجه به ابوطالب ازدواج با برادرزاده اش را پیشنهاد كرد ابوطالب در مقام تعجب گفت مرا مسخره نكن! این سخن دروغی بیش نیست، زیرا موقعیت خانوادگی رسول خدا و شأن و شخصیت اجتماعی آن حضرت به مراتب بالاتر از حضرت خدیجه و اموال او بود.

ب. همان گونه كه گذشت بنابر قول مشهور مورخان و محدثان حضرت خدیجه قبلًا دو بار شوهر كرده بود. اما در مقابل این قول در بین پیشینیان، علی بن احمد كوفی در الاستغاثه 1/ 70 مخالف این نظر است و می گوید خدیجه قبلًا شوهر نكرده بود. دلیل او یك استحسان عرفی و برداشت شخصی است، او می گوید مورخان اجماع دارند بر این كه اشراف و بزرگان قریش همه از خدیجه خواستگاری كردند، ولی او هیچ یك را نپذیرفت. پس چگونه ممكن است ازدواج با اعرابی را پذیرفته باشد. اگرچه این ادعا یك استحسان و استنباط نسبتاً خوب و نكته قابل تأمّلی است لیكن هیچ گونه نصّی دال بر آن در دست نیست. وانگهی بعید است زنی در آن روزگار تا چهل سالگی شوهر نكند. علی بن احمد كوفی در ادامه افزوده است: زینب و رقیه نیز دختران هاله خواهر خدیجه بودند، چون در خانه خدیجه پرورش یافتند به رسول خدا (ص) نسبت داده

ص: 43

شدند. این نكته نیز برخلاف نصوصی است كه تصریح دارد بر این كه آنان دختران پیامبر بودند. باری، تا دلیل قاطع و نصّی صریح بر این مدعا نباشد، نمی توان از ظاهر نصوص و روایات مشهور دست برداشت.

نصب حجرالاسود

ابن اسحاق 1/ 204 می گوید: یك سال قریش برای آن كه دیوارهای كعبه را مرتفع تر كنند و بر آن سقف بزنند كعبه را خراب كردند. به روایت یعقوبی 2/ 19 بر اثر سیل كعبه ویران شد و قریش تصمیم گرفتند آن را تعمیر كنند. ابوطالب (ع) گفت: از كسب پاك و حلال انفاق كنید، مالی را كه از راه ستم و تعدی به دست آمده نیاورید، اموالی بیاورید كه در حلال و پاك بودن آن شك نداشته باشید. قریش نیز چنین كردند. كار تعمیر كعبه كه به پایان رسید و دیوار آن بالا رفت و نوبت به نصب حجرالاسود رسید، هر یك از سران قبایل خواهان نصب آن بودند تا از این راه افتخاری نصیبشان گردد. اختلاف شدید شد و كار به جای حساس و خطرناك رسید، بنی عبدالدار تشتی پر از خون آوردند و با بنی عدی دست در آن فرو بردند و پیمان بستند تا پای جان ایستادگی كنند! چهار روز كار به همین منوال گذشت تا آن كه پیرمرد قریش ابوامیه حذیفة بن مغیره مخزومی چاره اندیشی كرد و گفت: ای گروه قریش نخستین كسی كه از این در مسجد وارد شد او در این كار داور باشد.

همه پذیرفتند و منتظر نشستند. چشم ها به سوی در دوخته شد و دلهره همه را فرا گرفت. ناگهان پیامبر وارد شد و همه با شادی فریاد زدند: این محمد، امین قریش است و ما به داوری او راضی هستیم.

ص: 44

آنگاه از حضرتش خواستند تا در این باره داوری كند. رسول خدا عبای شامی خود و بنابر قول دیگر پارچه ای پهن كرد و حجرالاسود را روی آن گذاشت سپس به چهار نفر از سران طوایف قریش فرمود هر یك گوشه ای از آن را بگیرند و به پای دیوار بیاورند. وقتی نزدیك دیوار آوردند با دست خود سنگ را در جایگاهش نصب كرد و به این گونه سنگ مقدس را دستی مقدس و پاك بر جای خود نهاد، چون به نقل تفسیر صافی 1/ 358 حجرالاسود را باید معصوم نصب كند. این خواست خداوند حكیم بود كه خاتم انبیا محمد مصطفی (ص) آن را در جای خود قرار دهد.

ولادت برادر و جانشین

كلینی 1/ 452 از امام جعفر صادق (ع) روایت كرده است: «هنگام تولد پیامبر فاطمه بنت اسد نزد شوهرش ابوطالب (ع) آمد تا او را به ولادت پیامبر (ص) بشارت دهد. ابوطالب گفت: روزگاری صبر كن تو را به فرزندی مانند وی بشارت می دهم، جز آن كه او پیامبر نیست» و در روایتی دیگر گفت: «تو نیز وصی و یاور وی را به دنیا خواهی آورد».

امیرالمؤمنین (ع) در سیزدهم رجب سال سی ام فیل، ده سال قبل از بعثت در خانه كعبه به دنیا آمد. دوران شیرخوارگی كه گذشت و كودكی سه چهار ساله شد او را برای تربیت به رسول خدا سپردند. قاضی نعمان مصری در شرح الاخبار 1/ 188 گوید: رسم دیرین عرب بر این بود كه اشراف و بزرگان هنگامی كه فرزندشان كمی رشد می كرد برای تربیت و تأدیب به شخصیت بزرگی از اشراف دودمان خود می سپردند تا

ص: 45

او را نیك ادب كند.

محمد بن ظَفَر نیز در كتاب انباء نُجباءِ الابناء/ 49 داستانی نقل می كند كه علی (ع) در دوران كودكی همیشه در خانه پیامبر به سر می برد، روزی ابوطالب ناراحت شد و گفت سر سفره ای كه علی نباشد غذا نمی خورم. فاطمه بنت اسد جعفر را فرستاد خانه پیامبر علی را آورد ولی كودك ناراحت بود و غذا نمی خورد و بهانه خانه رسول خدا را می گرفت. در این هنگام ابوطالب گفت: «به خدا سوگند او محمد را بر ما ترجیح می دهد. وی را نزد محمد بفرست و از این پس مانع او مشو، امید است در آینده محمد به كمك او سران قریش را در هم كوبد».

این كه ابن اسحاق 1/ 262 نوشته است این كار رسول خدا برای كمك كردن به هزینه زندگی ابوطالب بود صحیح به نظر نمی رسد، زیرا اولًا ابوطالب شش فرزند داشت و در عرف آن زمان شش فرزند زیاد نبود. ثانیاً ابوطالب با آن كه توانگر نبود ولی از عهده مخارج فرزندان خود برمی آمد. درِ خانه او بر روی تمامی درماندگان و بینوایان و مساكین باز بود تا آن جا كه به نوشته یعقوبی 2/ 14 امیرالمؤمنین (ع) فرمود:

«أَبی سادَ فَقِیراً وَ ما سادَ فَقِیرٌ قَبْلَهُ»

پدرم در حالی كه تنگدست بود سروری كرد و پیش از او هیچ تنگدستی سروری نیافت.

ثالثاً این گونه كمك كردن به شخص محترمی چون ابوطالب چندان خوشایند نیست. رابعاً بین پسران ابوطالب ده سال فاصله سنی بود. لذا در دوران كودكی علی (ع) فرزندان دیگر ابوطالب بزرگ بودند و نیازی به سرپرستی نداشتند.

از سخنان امیرالمؤمنین در خطبه قاصعه نهج البلاغه/ 300 استفاده می شود كه قرار گرفتن ایشان در كنار رسول خدا امری عادی نبوده بلكه

ص: 46

حكمتی الهی داشته است تا آن كه امامت در كنار رسالت قرار گیرد، زیرا امامت متمم رسالت است. به فرض كه موضوع خشكسالی و قحطی و كمك به ابوطالب صحیح باشد، این یك روی سكه بوده ولی در آن روی سكه نكته عمیق دیگری بوده است. شاید علت ظاهری رفتن علی به خانه حضرت محمد (ص) مسأله مادی بوده اما علت حقیقی آن یك نكته معنوی و فراتر از امور عادی بوده است.

شغل و معیشت پیامبر

رسول خدا (ص) دوران نوجوانی را در منزل عموی خویش ابوطالب (ع) گذراند و ضمن كمك به ایشان به كار تجارت و كسب می پرداخت. ابن جوزی در الوفا باحوال المصطفی 1/ 142 گوید: سائب بن ابی سائب از دوستان قدیم و شریك تجاری پیامبر بود كه در دوران نوجوانی باهم به طور شراكت تجارت می كردند. هنگامی كه مكه فتح شد سائب به ملاقات حضرت آمد. پیامبر از دیدار دوست دیرین و شریك تجاری خود بسیار شادمان شد و فرمود:

«مَرْحَباً بِأَخِی و شَرِیِكی، كانَ لا یُدارِی و لا یُمارِی».

خیر مقدم به برادرم و شریكم كه در معامله درستكار و خوشرفتار بود.

طبق نقل ابن سعد در طبقات 1/ 125 پیامبر چوپانی نیز می كرده است.

نویسندگان سیرة المصطفی/ 61 و الصحیح من سیرة النبی الاعظم 2/ 98 در این گزارش تشكیك كرده اند. با این وصف شبانی حضرت قابل انكار نیست. گویا چوپانی ایشان همان گونه كه به روایت ابن سعد 1/ 126 خود حضرت فرموده است: «أَنَا أَرْعَی غَنَمَ أَهْلِی» گوسفندان بستگانم را

ص: 47

می چراندم، محدود و برای خاندان خود بوده است.

اما بعد از ازدواج با حضرت خدیجه و پس از بعثت، در دورانی كه در مكه بود از اموال همسرش استفاده می كرد و بیشتر در حال عبادت و تفكر و در اندیشه اصلاح امت بود. هر چند از روایتی كه ابن سعد 1/ 126 نقل می كند چنین استفاده می شود كه آن حضرت تا زمان بعثت شبانی را رها نكرده است. به گفته سهیلی در الرَّوْضُ الانُف 7/ 103 هزینه زندگی پیامبر در مدینه از سه راه تأمین می شد؛ خالصه یعنی سهمی كه به عنوان فرمانده سپاه از غنایم برای خود برمی داشت، هدایایی كه به آن حضرت اهدا می شد و یك پنجم از خمس غنایم جنگی.

به نقل ابن اسحاق 2/ 165 صدقات و مخارج عمومی حضرت نیز از اموال مُخَیریق عالم یهودی بود كه ثروت كلان و نخلستان های زیادی داشت، او مسلمان شد و در جنگ احد به شهادت رسید، قبل از شهادت وصیت كرد اموال او در خدمت پیامبر قرار گیرد تا در هر راهی كه می خواهد و صلاح می داند به مصرف برساند.

آیین پیامبر قبل از بعثت

تردیدی نیست كه محمد بن عبدالله (ص) از لحظه ای كه چشم به جهان گشود تا آن لحظه كه چشم از جهان فرو بست جز خداوند یكتا را نپرستید. پدران و اجداد او نیز همه موحد و خداپرست بودند. اما درباره این كه آیین آن حضرت پیش از بعثت چه بوده، آرای مختلفی ارائه شده است. برخی گویند متعبد به دینی نبوده است، گروهی گویند

ص: 48

پیرو آیینی بوده ولی در این كه آن آیین دین حضرت نوح، ابراهیم، موسی یا عیسی (علیهم السلام) بوده اختلاف دارند. برخی نیز در این مطلب توقف كرده و گفته اند هر دو امر ممكن است و ترجیحی نیز در بین نیست. بزرگان اهل سنت و دانشمندان شیعه در این باره به تفصیل سخن گفته اند.

از مجموع مباحثی كه در این زمینه مطرح شده است این نكته به دست می آید كه رسول خدا (ص) قبل از بعثت نیز زمینه و درجاتی از مقام نبوت را دارا بوده و با تعبّد به دین خود كلیات احكام آن را انجام می داده ولی مأمور به تبلیغ نبوده است، به اصطلاح به نوعی نبی بوده است نه رسول، دلایل و شواهد زیادی بر این مدعا موجود است. ابن سعد در طبقات 1/ 148 نقل می كند شخصی از رسول خدا (ص) پرسید:

«مَتی كُنْتَ نَبِیّاً؟».

چه زمانی پیامبر بودی؟

اصحاب گفتند: ساكت! ساكت! پیامبر فرمود: «دَعُوهُ» رهایش كنید. آن گاه خطاب به آن شخص فرمود:

«كُنْتُ نَبِیّاً و آدَمُ بَیْنَ الرُّوحِ وَالْجَسَدِ».

من پیامبر بودم درحالی كه آدم بین روح و جسد به سر می برد.

كنایه از این كه هنوز خلقت آدم كامل نشده بود. هم چنین به روایت دلائل النبوة ابونعیم اصفهانی/ 42 فرمود:

«كُنْتُ أَوَّلَ النَّبِیِّینَ فِی الْخَلْقِ وآخِرَهُمْ فی الْبَعْثِ».

من نخستین پیامبران در خلقت و آخرینِ آنان در بعثت بودم.

ص: 49

امیرالمؤمنین در نهج البلاغه/ 200 می فرماید:

«وَ لَقَدْ قَرَنَ اللهُ بِهِ (ص) مِنْ لَدُنْ أَنْ كانَ فَطِیماً أَعْظَمَ مَلَكٍ مِنْ مَلائِكَتِهِ یَسْلُكُ بِهِ طَرِیقَ الْمَكارِمِ وَ مَحاسِنَ أَخْلاقِ الْعالَمِ لَیْلَهُ ونَهارَهُ».

هنگامی كه پیامبر (ص) از شیر گرفته شد خداوند بزرگ ترین فرشته از فرشتگانش را همنشین او گردانید تا شبانه روز وی را به راه های بزرگواری و اخلاق نیك جهان رهنمون سازد.

این مضمون در منابع اهل سنت نیز از جمله در بهجة المحافل 1/ 58 آمده است.

به روایت احتجاج طبرسی 1/ 133 حضرت فاطمه نیز در خطبه تاریخی و مشهور خود در این باره فرموده است:

«أَشْهَدُ أَنَّ أَبی مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، اخْتارَهُ قَبْلَ أَنْ أَرْسَلَهُ وَ سَمّاهُ قَبْلَ أَنِ اجْتَباهُ وَ اصْطَفاهُ قَبْلَ أَنِ ابْتَعَثَهُ».

گواهی می دهم كه پدرم محمد بنده و فرستاده خداست. پیش از آن كه او را بفرستد انتخاب كرد و پیش از آن كه برگزیند نامید و پیش از آن كه مبعوث گرداند برگزید.

فَتّال نیشابوری در روضة الواعظین/ 52 گوید: «طایفه شیعه اجماع دارند بر این كه رسول خدا (ص) در نهان رسول و نبی بود و از زمانی كه خداوند تعالی او را مكلف كرد، برخلاف آن چه قریش انجام می دادند روزه می گرفت و نماز می خواند. چون چهل ساله شد خداوند عزّوجلّ به جبرئیل فرمان داد نزد او برود و فرمان آشكار كردن رسالت را به او ابلاغ كند». علامه مجلسی در بحار الانوار 18/ 277 پس از نقل اقوال علما

ص: 50

می گوید: «آن چه از اخبار معتبر و آثار مستفیض برای من روشن شده این است كه آن حضرت قبل از بعثتش از زمانی كه خداوند در ابتدای سنش عقلش را كامل كرد نبی و مؤید به روح القدس بود، فرشته با وی سخن می گفت، سخن فرشته را می شنید و در خواب او را می دید. سپس بعد از چهل سالگی رسول گردید، با فرشته روبه رو سخن می گفت و قرآن بر وی نازل شد و مأمور به تبلیغ گردید». اجماع شیعه بر عصمت پیامبر قبل از بعثت نیز مؤید همین نظریه است.

اینكه در برخی منابع درباره دین پیامبر آمده است: «كانَ عَلی دِینِ قومِهِ» بر دین طایفه خویش بوده، مقصود بت پرستی نیست بلكه مراد دین حضرت ابراهیم است كه در صدر اسلام هنوز پیروانی در بین قریش و به ویژه در طایفه بنی هاشم داشته و به فرموده امام صادق (ع) برخی از سنن و آداب رایج نزد عرب ها بقایای دین حنیف ابراهیم (ع) بوده است. بیهقی در دلائل النبوه 2/ 37 و ابن اثیر در نهایه 2/ 148 تصریح كرده اند كه مراد از «دین قومه» دین حضرت ابراهیم بوده است.

در باره این كه خداوند در آیه پنجاه و دو سوره شوری خطاب به پیامبر می فرماید:

«مَا كُنْتَ تَدْرِی مَا الْكِتَابُ وَ لَا الإِیمَانُ».

تو نمی دانستی كتاب و ایمان چیست.

علامه طباطبایی در المیزان 8/ 77 می فرماید: مقصود این است كه دین اسلام را به تفصیل نمی دانستی. پس منافات ندارد كه حضرت به طور اجمال از دین اسلام آگاه بوده است و این كه در آیه صد و بیست و سه نحل اشاره دارد به این كه رسول خدا باید از برخی پیامبران پیشین پیروی

ص: 51

كند مقصود پیروی در اصل توحید و یكتاپرستی و تداوم آن است نه پیروی از شریعت آنان.

خلاصه درس

رسول خدا (ص) در ماه ربیع الاول عام الفیل به دنیا آمد.

هفت روز نخست را از مادرش آمنه شیر خورد، سپس او را به ثُوَیبَه كنیز ابولهب دادند. آنگاه به حلیمه بانویی از قبیله بنی سعد سپرده شد. حضرت مدت پنج سال در بادیه به سر برد. سپس حلیمه او را به مكه آورد و به مادرش سپرد.

رسول خدا شش ساله بود كه مادرش را از دست داد و از این به بعد نزد جدّ خود حضرت عبدالمطلب زندگی كرد. فرزند عبدالله هشت ساله بود كه عبدالمطلب نیز درگذشت، او سرپرستی نوه خود را به فرزندش جناب ابوطالب كه با عبدالله از یك مادر بودند سپرد.

ابوطالب تصمیم گرفت برای تجارت به شام برود. او در این سفر حضرت محمد (ص) را همراه خود برد. حضرت در پیمان حلف الفضول كه پیمان مبارزه با ظلم و ستم بوده شركت كرد.

محمدبن عبدالله (ص) به جوانی رسید، با گذر ایام صداقت و امانتداری او بر همگان آشكارتر گردید و چنان به راستی و درستی مشهور شد كه «صادق» و «امین» قریش لقب گرفت.

او در سفر تجاری به شام با مال التجاره حضرت خدیجه از خود درایت و امانت به خرج داد كه مورد توجه خدیجه قرار گرفت.

پیامبر با خدیجه ازدواج كرد. بنابر قول مشهور رسول خدا هنگام

ص: 52

ازدواج بیست و پنج و خدیجه چهل ساله بود.

پیامبر با خدیجه بیست و پنج سال زندگی كرد و تا او زنده بود با هیچ زنی ازدواج نكرد. از زنان خود فقط از خدیجه فرزند داشت دو پسر قاسم و عبدالله و چهار دختر زینب، رقیه، كلثوم و حضرت فاطمه. فرزند دیگر او ابراهیم از كنیز خود ماریه قبطیه بود. هنگام رحلت تمامی فرزندان او جز فاطمه زهرا (س) از دنیا رفته بودند.

رسول خدا (ص) دوران نوجوانی را در منزل عموی خویش ابوطالب (ع) گذراند و ضمن كمك به ایشان به كار تجارت و كسب می پرداخت. اما بعد از ازدواج با حضرت خدیجه و پس از بعثت، در دورانی كه در مكه بود از اموال همسرش استفاده می كرد و بیشتر در حال عبادت و تفكر و در اندیشه اصلاح امت بود.

امیرالمؤمنین (ع) در سیزدهم رجب سال سی ام فیل، ده سال قبل از بعثت در خانه كعبه به دنیا آمد. دوران شیرخوارگی كه گذشت و كودكی سه چهار ساله شد او را برای تربیت به رسول خدا سپردند.

هزینه زندگی پیامبر در مدینه از سه راه تأمین می شد؛ خالصه یعنی سهمی كه به عنوان فرمانده سپاه از غنایم برای خود برمی داشت، هدایایی كه به آن حضرت اهدا می شد و یك پنجم از خمس غنایم جنگی.

تردیدی نیست كه محمد بن عبدالله (ص) از لحظه ای كه چشم به جهان گشود تا آن لحظه كه چشم از جهان فرو بست جز خداوند یكتا را نپرستید. بزرگان اهل سنت و دانشمندان شیعه در این باره به تفصیل سخن گفته اند. از مجموع مباحثی كه در این زمینه مطرح شده است این نكته به دست می آید كه رسول خدا قبل از بعثت نیز زمینه و درجاتی از مقام

ص: 53

نبوت را دارا بوده و با تعبّد به دین خود كلیات احكام آن را انجام می داده ولی مأمور به تبلیغ نبوده است، به اصطلاح به نوعی نبی بوده است نه رسول، دلایل و شواهد زیادی بر این مدعا موجود است.

خود آزمایی

1. تاریخ ولادت پیامبر را بیان كنید.

2. وقایع خارق العاده همزمان با میلاد پیامبر را توضییح دهید.

3. به چه دلیل پیامبر را محمد نام گذاشتند؟

4. دایه پیامبر كه بود؟

5. پیامبر در چه سنی به ترتیب مادر و نیز پدر بزرگ خود را ازدست داد؟

6. منظور از ماه های حرام چیست؟

7. پیمان جوانمردان را توضیح دهید.

8. فرزندان پیامبرچه نام داشتند.

9. حضرت علی (ع) در كجا و در چه تاریخی متولد شد؟

10. راز و رمز هم زیستی حضرت علی از دوران كودكی با پیامبر چه بوده است؟

11. هزینه زندگی پیامبر از كجا تأمین می شد؟

12. حضرت فاطمه (س) درباره رسالت و پیامبری پدرشان چه فرموده اند؟

13. نظر علامه طباطبایی را درباره آیه پنجاه و دو سوره شوری بیان كنید.

ص: 54

بخش دوم: دوران بعد از بعثت

اشاره

ص: 55

ص: 56

درس دوم: بعثت … و بهانه جویی سران شرك

هدف های آموزشی

انتظار می رود با مطالعه این درس:

- چگونگی بعثت پیامبر (ص) را بدانیم.

- به دلایل عقلی و نقلی ابطال حدیث عایشه در باب بعثت پی ببریم.

- تاریخ بعثت و دلایل تأییدكننده آن را بدانیم.

- امیرالمؤمنین (ع) را به عنوان نخستین مسلمان بشناسیم و از ادعای خود دفاع كنیم.

- پیشگامان را در پذیرش اسلام بشناسیم.

- ماجرای نخستین مرحله دعوت پیامبر (ص) را بدانیم.

- با محتوای حدیث دار (انذار) آشنا شویم.

- به چگونگی دعوت عمومی پیامبر و واكنش قریش در مقابل آن پی ببریم.

- حضرت حمزة بن عبدالمطلب را بشناسیم.

- راه های مختلف مقابله سران شرك را با پیامبر بدانیم.

- مخاطب سوره كوبنده مدثر را بشناسیم.

ص: 57

در این درس از بعثت پیامبر (ص)، تاریخ و چگونگی آن، نخستین مسلمانان، دعوت خصوصی، حدیث دار (انذار)، دعوت عمومی پیامبر و واكنش ها و بهانه جویی های سران شرك سخن خواهیم گفت.

بعثت

حضرت محمد (ص) قبل از بعثت در ماه های رمضان به غار حرا می رفت و در آن جا به عبادت می پرداخت. ابن حَزْم در جوامع السیره/ 36 نوشته است: «رسول خدا برای تقرب جستن نزد خداوند به تنهایی به غار حِرا می رفت، خودش این را دوست داشت و احدی از مردم او را بدین كار فرمان نداده و كسی را پیش از خودش ندیده بود تا در این مورد از او پیروی كند. همانا خداوند این را برای او اراده كرده بود، شب ها و روزها در آن جا به سر می برد و در همان جا وحی بر وی نازل شد».

اما ابن اثیر 2/ 9 گوید: «نخستین كسی كه در ماه های رمضان در غار حِرا به عبادت می پرداخت، حضرت عبدالمطلب بود».

به روایت علامه مجلسی در بحارالانوار 18/ 205 امام هادی (ع) بعثت رسول خدا را این گونه بیان می كند: «رسول خدا پس از آن كه از سفر تجارت شام بازگشت و سود آن را صدقه داد هر روز به غار حِرا می رفت و از فراز قله های آن به آثار رحمت خدا و انواع شگفتی ها و بدایع حكمت الهی می نگریست و عبرت می گرفت و خدای را آن گونه كه سزاوار اوست پرستش می كرد. هنگامی كه چهل سالش كامل گشت و

ص: 58

خداوند به قلب او نظر كرد و آن را برترین، بهترین، مطیع ترین، خاشع ترین و خاضع ترین قلب ها یافت، فرمان داد درهای آسمان گشوده شد و محمد (ص) به آن ها می نگریست. در آن لحظه محمد به جبرئیل كه هاله ای از نور او را فرا گرفته بود نگاه كرد. جبرئیل به سوی وی آمد، بازوی او را گرفت تكان داد و گفت: یا محمد! بخوان. گفت: چه بخوانم؟ گفت: بخوان به نام پروردگارت كه آفرید، انسان را از خون بسته آفرید، بخوان كه پروردگارت بزرگوارترین است، همو كه با قلم دانش آموخت و به انسان آن چه را نمی دانست آموخت. آن گاه جبرئیل به آسمان صعود كرد و محمد (ص) از كوه پایین آمد و از آن جهت كه مبادا قریش نبوتش را تكذیب كنند و او را به جنون و وسوسه شیطان نسبت دهند دچار تب و لرز شد».

این روایت از طریق شیعه است اما اهل سنت از جمله بخاری 1/ 3 اخبار بعثت را از عایشه چنین نقل كرده اند: «پیامبر (ص) در غار حِرا به سر می برد كه ناگهان فرشته آمد و به او گفت بخوان. رسول خدا گوید: گفتم نمی توانم بخوانم. پس مرا گرفت محكم بفشرد تا آن كه بی طاقت شدم، سپس رهایم كرد و گفت بخوان. گفتم نمی توانم بخوانم. بار دوم مرا گرفت و بفشرد تا آن كه بی طاقت شدم، سپس رهایم كرد و گفت بخوان. گفتم نمی توانم بخوانم. برای بار سوم مرا گرفت و محكم بفشرد تا آن كه بی طاقت شدم، سپس مرا رها كرد و گفت: بخوان به نام پروردگاری كه آفرید، انسان را از خون بسته آفرید، بخوان كه پروردگارت بزرگوار است. آن گاه در حالی كه سخت مضطرب بود نزد خدیجه آمد و فرمود: مرا بپوشانید، مرا بپوشانید. او را پوشاندند تا آن كه

ص: 59

ترس وی برطرف گردید.

آن گاه خدیجه او را نزد پسرعموی خود وَرَقَة بن نَوْفَل كه در جاهلیت نصرانی شده بود آورد. ورقه گفت: برادرزاده چه دیدی؟ رسول خدا آن چه را دیده بود بیان كرد. ورقه گفت: این ناموسی است كه بر موسی (ع) نازل شده است. آن گاه فترتی در وحی رخ داد تا آن كه پیامبر از آن به شدت غمگین شد، به طوری كه بارها بر قله های كوه رفت تا خود را بیندازد جبرئیل آشكار می شد و می گفت: ای محمد تو به حق فرستاده خدایی. آن گاه با این سخن دل او محكم می شد و خویشتن داری می كرد سپس به منزل برمی گشت. وقتی فترت وحی طولانی می شد دوباره همین كار را تكرار می كرد، تا از كوه بالا می رفت جبرئیل آشكار می شد و همان سخن را می گفت».

نقد و بررسی حدیث عایشه

چون موضوع این بحث بسیار مهم و سرنوشت ساز است و سنگ زیربنای دین مقدس اسلام به شمار می آید بهتر است در نقد و بررسی آن توضیح بیشتری بدهیم. این روایت از نظر عقل و نقل باطل و مردود است. اما از نظر عقل، اگر مقصود از امر به خواندن قرائت از روی نوشته باشد كه در این روایت و امثال آن گویا این گونه ادعا شده است از دو حال خارج نیست، یا امر تكوینی است و یا تشریعی. اگر تكوینی باشد كه تخلف معنی ندارد، به اصطلاح «اقرأ» همان و خواندن پیامبر همان، اگر تشریعی باشد تكلیف به ما لایطاق است. یعنی تكلیف به موضوع غیرمقدور بوده و صدور آن از خداوند حكیم محال است، زیرا پیامبر امّی

ص: 60

و درس نخوانده بود و طبق قول صحیح توانایی خواندن نداشت.

پس به طور قطع و یقین مقصود از «اقرأ» خواندن الفاظ مكتوب نبوده است. بنابراین مقصود از امر به خواندن فراگیری آیات قرآن به طور معجزه و خواندن و ابلاغ آن برای مردم بوده است. گویا مراد مرحوم محمد عَبْدُه نیز همین بوده كه در الاعمال الكامله 5/ 442 گفته است مقصود از «اقرأ» امر تكوینی است، مانند «كُنْ فَیَكُون» نه امر تكلیفی مثل «أَقِیمُوا الصَّلاةَ». بدین لحاظ است كه برخی از محققان معاصر اهل سنت نیز به این نكته پی برده اند. مؤلف منارالقاری 1/ 36 در توضیح این مطلب نوشته است: «این امر به خواندن از باب تلقین و تلقّی است، مانند آن كه معلّم به شاگردش می گوید بخوان. معنایش این است آن چه از خواندن بر تو القا می كنم از من فرا بگیر». علامه طباطبایی نیز در المیزان 2/ 323 گفته مراد از «اقرأ» امر است به تلقّی آن چه فرشته وحی از قرآن آورده است.

هم چنین در این روایت آمده است كه پیامبر وحشت زده و مضطرب بود و در نبوت خود شك داشت و حتی گفت می ترسم جن زده شده باشم. لذا قاضی عیاض در الشفا 1/ 702 به توجیه این بند پرداخته و گفته است: معنای آن این نیست كه پیامبر پس از مشاهده فرشته در آن چه از جانب خدا نازل شده بود، شك داشت بلكه می ترسید مبادا توانایی رویارویی و سخن گفتن با فرشته و تحمل دشواری وحی را نداشته باشد.

اما از نظر نقل، در سند این روایت اشكال است، زیرا راویان آن یحیی بن بُكیر، عبدالله بن بُكیر، لَیث بن سعد و عُقیل بن خالد ثقه و قابل

ص: 61

اعتماد نیستند. بعضی از علمای بزرگ رجال یحیی بن عبدالله را تضعیف و تصریح كرده اند كه ثقه نیست. نسایی در الضعفاء/ 248 گفته: ضعیف است. ابن ابی حاتم رازی در الجرح و التعدیل 9/ 165 نوشته است: به روایات او احتجاج نمی شود. به گفته ذهبی در میزان الاعتدال 3/ 423 لیث بن سعد نیز در شیوخ و سماع اخبار تساهل می ورزید. عُقیل بن خالد نیز در میزان الاعتدال 3/ 89 به نوعی تضعیف شده و درباره وی گفته شده، او اموی تبار و از كارگزاران بنی امیه به حساب می آمده است.

برخی از محدثان و متفكران شیعه و سنی نیز این روایت را تضعیف و رد كرده اند. عالم بزرگ اهل سنت ابوزكریا محیی الدین نَوَوِی در شرح صحیح مسلم 1/ 30 می گوید: «و اما روایت مرسل صحابه مانند قول عایشه كه گفته است: اولین چیزی كه از وحی بر رسول خدا آشكار شد رؤیای صادقه بود، استاد امام ابواسحاق اسفراینی شافعی گفته است: نمی توان به آن احتجاج نمود». قاضی عیاض نیز در شفا 2/ 707 گفته است: «برخی از این كلمات سندشان صحیح نیست». علامه سید عبدالحسین شرف الدین نیز در النص و الاجتهاد/ 421 در نقد این روایت نوشته است: «این حدیث صریح در این است كه رسول خدا (ص) العیاذ بالله در نبوت خود شك دارد و از ترسی كه گریبانگیر آن حضرت شده نیاز به همسرش پیدا كرده تا او را دلداری دهد و به ورقه پیرمرد نابینای جاهل نصرانی احتیاج دارد تاگام های او را استوار كند و به او قوّت قلب بخشد! پس این حدیث از جهت متن و از جهت سند باطل است و در بطلان آن همین كافی است كه از احادیث مرسل است».

در تفسیر عیاشی 2/ 201 آمده است: «زُراره گفت از امام صادق (ع)

ص: 62

پرسیدم چگونه هنگامی كه از جانب خدا به پیامبر (ص) وحی شد نترسید كه از وسوسه های شیطان باشد؟ فرمود: زمانی كه خداوند بنده ای را به رسالت برگزیند آرامش و اطمینان بر قلب او نازل می كند، آن گاه آن چه از سوی خدا بر او نازل می شود چنان است كه با چشم خود می بیند».

باری، با توجه به مطالبی كه درباره آیین پیامبر قبل از بعثت گذشت و این كه آن حضرت پیش از بعثت نیز معصوم و دارای درجاتی از مقام نبوت بوده است، دیگر زمینه ای برای این نوع مباحث نمی ماند.

تاریخ بعثت

عموم شیعیان بیست و هفتم رجب را روز بعثت دانسته اند و بیشتر اهل سنت هفدهم ماه رمضان را. گروهی از ایشان نیز دوازدهم ربیع الاول و برخی نیز بیست و هفتم رجب را ذكر كرده اند. در باره تاریخ بعثت یك معضل و اشكال اساسی وجود دارد و آن این كه در آیه صد و هشتاد و پنج بقره تصریح دارد كه نزول قرآن در ماه رمضان بوده است: (شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ) اشكال یاد شده بیشتر متوجه شیعیان است. چون نزول قرآن در ماه رمضان و وقوع بعثت در ماه رجب با هم سازگار نیست، زیرا مشهور است كه بعثت همراه با نزول آیاتی از قرآن بوده است. به این اشكال چند پاسخ داده شده است.

الف. قرآن یك نزول جمعی و دفعی دارد كه از لوح محفوظ به بیت المعمور و آسمان دنیا نازل شده و آن در ماه رمضان بوده است و یك نزول تدریجی دارد كه از بیت المعمور و آسمان دنیا به زمین و قلب پیامبر بوده و آن به مدت بیست و سه سال انجام شده است و شروع این نزول

ص: 63

تدریجی در ماه رجب هنگام بعثت بوده است. ایراد این قول این است كه اگر نزول دفعی قرآن در ماه رمضان سال اول بعثت بوده است لازمه اش این است كه نزول تدریجی آن اندكی قبل از نزول دفعی آن آغاز شده باشد.

ب. حقیقت و باطن قرآن در شب قدر در ماه رمضان بر قلب مقدس رسول خدا (ص) نازل شده است ولی نزول تدریجی آن از ماه رجب همراه بعثت آغاز شده است. ایراد پاسخ اول بر این قول نیز وارد است.

ج. قرآن نزول دفعی نداشته و آیات یاد شده نیز ناظر بر همان نزول تدریجی است، مقصود از قرآن جنس آن است كه اطلاق لفظ «قرآن» بر یك آیه آن هم صحیح است و مراد از انزال شروع آن در ماه رمضان است. ولی بعثت همراه با نزول قرآن نبوده است. به این بیان كه پیامبر در ماه رجب به پیامبری مبعوث شده است لیكن نزول تدریجی قرآن از ماه رمضان آغاز شده است.

به فرموده استاد ما مرحوم آیةالله حاج سید مهدی روحانی كه از مفسران و متكلمان برجسته حوزه علمیه قم بود، هیچ دلیل عقلی و نقلی نداریم بر این كه بعثت باید همراه با نزول قرآن باشد، به خصوص كه بین بیست و هفتم رجب و ماه رمضان حدود یك ماه بیشتر فاصله نیست. اشكال این قول این است كه آن دسته از روایاتی كه می گوید بعثت همراه با نزول سوره علق بوده مخالف این نظریه است. با این وصف برخی از محققان معتقدند این بهترین پاسخی است كه تا كنون به این اشكال داده شده، خصوصاً كه به نقل زَرْكَشی در البرهان 1/ 148 و سیوطی در الاتقان 1/ 24 برخی می گویند نخستین سوره ای كه نازل شد مدّثر و عده ای نیز گویند فاتحة الكتاب بود.

ص: 64

امیرالمؤمنین پیشگام در اسلام

در ابتدای بعثت دعوت رسول خدا (ص) به مدت سه سال پنهانی بود. علی بن ابراهیم قمی در تفسیر 1/ 378 گوید: در این مدت فقط چند نفری از خاندان خود حضرت به دین اسلام گرویدند كه درصدر آنان امیرالمؤمنین و خدیجه قرار دارند. این مطلب بین محدثان و مورخان از مسلّمات و متواترات تاریخ است. تنها اختلاف در این است نخستین كسی كه ایمان آورد چه كسی بود؟ علی (ع) یا حضرت خدیجه؟ در این كه حضرت خدیجه اولین زنی بود كه اسلام را پذیرفت اختلافی نیست، سخن در این است كه آیا اولین شخص مسلمان هم بود؟ برخی گویند اولین مسلمان خدیجه بود، بسیاری از نصوص نیز این معنی را می گوید ولی محققان برآنند كه نخستین مسلمان علی (ع) است. شاهد این مدعا روایاتی است كه در این زمینه نقل شده است. به نقل طبرانی در المعجم الكبیر 6/ 269 رسول خدا (ص) دست علی (ع) را گرفت و فرمود:

«إِنّ هذا أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِی».

این نخستین كسی است كه به من ایمان آورد.

نیز به نقل ابن عبدالبَرّ در استیعاب 3/ 36 فرمود:

«إِنَّهُ لأَوَّلُ أَصْحَابِی إِسْلاماً».

همانا علی اولین نفر از اصحاب من است كه اسلام آورد.

به نقل مناقب ابن مغازلی/ 15 خود امیرالمؤمنین هم در این مورد فرمود:

«أَنَا أَوَّلُ مَنْ أَسْلَمَ».

من نخستین كسی بودم كه اسلام آوردم.

ص: 65

در نهج البلاغه/ 196 نیز فرمود:

«لَنْ یُسْرِعَ أَحَدٌ قَبْلی إِلی دَعْوَةِ حَقٍّ».

هیچ كس پیش از من به پذیرش دعوت حق نشتافت.

این ظاهر امر است وگرنه ایمان امیرالمؤمنین فراتر از این مسائل عادی است. از این رو شیخ مفید در امالی/ 6 از امیرالمؤمنین نقل می كند كه حضرت فرمود:

«آمَنْتُ بِرَسُولِ اللهِ وَ آدَمُ بَیْنَ الرُّوحِ وَ الْجَسَد».

هنگامی به رسول خدا ایمان آوردم كه آدم بین روح و جسد بود.

به این لحاظ است كه محققان می گویند علی ایمان خود را اظهار و آشكار كرد نه این كه ایمان آورد، زیرا او یك آن بت نپرستید بلكه از لحظه تولد مؤمن و خداپرست بود. مسعودی در مُرُوج الذَّهَب 2/ 283 گوید: «بسیاری از مردم بر این عقیده اند كه علی بن ابی طالب هرگز به خدا شرك نورزید تا از نو اسلام بیاورد بلكه در همه كارهایش پیرو پیامبر بود و به او اقتدا می كرد، به همین حال بود تا بالغ شد و خداوند او را همچون پیامبرش هدایت كرد و از لغزش ها معصوم نگهداشت». پس گویا امیرالمؤمنین نخستین مسلمان و حضرت خدیجه (س) اولین زن مسلمان است.

این كه عده ای می گویند ابوبكر نخستین كسی بود كه اسلام آورد صحیح نیست بلكه او همان گونه كه گروهی از اهل سنت مانند طبری، 2/ 316 و دیگران در برخی از روایات خود نقل كرده اند پنجاهمین نفر بود كه اسلام آورد. وانگهی در سه سال نخست بعثت دعوت پنهانی بود و گویا جز چند نفر از اعضای خانواده پیامبر (ص) كس دیگری به اسلام نگروید.

ص: 66

اسلام جعفربن ابی طالب

پس از امیرالمؤمنین برادرش جعفر بن ابی طالب اسلام آورد. كراجكی در كنز الفوائد 1/ 270 گوید: «بعد از امیرالمؤمنین (ع) جعفر نخستین كسی بود كه اسلام آورد». ابن شهر آشوب در مناقب 2/ 4 گوید: «روایات گویای این است دومین مردی كه اسلام آورد جعفر بن ابی طالب بود». ابن اثیر در اسْدُ الغابه 1/ 287 می نویسد: «جعفر اندكی پس از برادرش علی ایمان آورد». علامه مجلسی در بحار الانوار 66/ 102 گوید: «نخست علی (ع) ایمان آورد، سپس خدیجه (س) و بعد جعفر (رضی الله علیه)».

به روایت طبرسی در اعلام الوری/ 37 و ابن اثیر در اسد الغابه 1/ 287 چند روزی كه از بعثت گذشت روزی ابوطالب همراه فرزندش جعفر به خانه رسول خدا رفت، دید آن حضرت با علی در حال اقامه نماز هستند و علی در سمت راست پیامبر ایستاده است. ابوطالب به جعفر گفت:

«صِلْ جَناحَ ابْنِ عَمِّكَ وَ صَلِّ عَنْ یَسارِهِ».

به پهلوی پسرعمویت بپیوند و در سمت چپ وی نماز گزار.

جعفر بدون درنگ در سمت چپ پیامبر به نماز ایستاد. ابوطالب از مشاهده این صحنه بسیار مسرور شد و در حالی كه از خانه رسول خدا خارج می شد اشعاری در تحریض فرزندانش به حمایت از پیامبر سرود.

از این روایت استفاده می شود كه گویا ابوطالب و جعفر (علیهما السلام) نماز را می شناختند و می دانستند چیست. لذا از دیدن آن صحنه تعجب نكردند و نپرسیدند این چه كاری است، جعفر نیز بی درنگ به نماز ایستاد بدون آن كه بپرسد چگونه نماز بخوانم. شایان ذكر است ابن عساكر در

ص: 67

تاریخ دمشق 72/ 126 و صدوق در امالی/ 70 از رسول خدا (ص) نقل كرده اند كه جعفر پیش از اسلام نیز موحد بوده و هیچ گاه بت نپرستیده است.

پس از جعفر زید بن حارثه سومین مردی بود كه ایمان آورد. فاطمه بنت اسد مادر امیرالمؤمنین نیز دومین زنی بود كه اسلام را پذیرفت. در دوران سه ساله ای كه دعوت سرّی بود همین چند نفر به اسلام گرویدند. ابن اسحاق 1/ 267 هشت نفر را به عنوان مسلمانان نخستین ذكر كرده كه درباره تعدادی از آنان اختلاف است و لذا گروهی از مورخان و محققان با او مخالفت كرده و گزارش وی را نپذیرفته اند. ابن شهر آشوب در مناقب 2/ 4 فهرستی از سابقین در اسلام ارائه داده كه اسامی ده نفر نخست چنین آمده است. علی (ع)، خدیجه، جعفر، زید، ابوذر، عمرو بن عَنْبَسَه، خالد بن سعید، سمیه، عُبیدة بن حارث و حمزه.

دعوت خویشاوندان

سه سال كه از بعثت گذشت رسول خدا با نزول آیه دویست و چهارده سوره شعراء (وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَكَ الأَقْرَبِینَ) مأمور اعلان و تبلیغ دین خود شد ولی در مرحله اول از اقوام نزدیك باید آغاز می كرد. البته این كار بسیار دشوار و مشكل بود، چون سران بنی عبدالمطلب به آسانی حاضر نمی شدند دست از بت پرستی برداشته و نبوت حضرت را بپذیرند. به روایت طبری 2/ 319 و قاضی نعمان در شرح الاخبار 1/ 106 رسول خدا به امیرالمؤمنین دستور داد غذایی فراهم و بزرگان بنی هاشم را دعوت كند. حدود چهل تن از بستگان پیامبر جمع شدند، پس از صرف

ص: 68

غذا قبل از آن كه حضرت مطلبی بفرماید ابولهب نظم جلسه را به هم زد. رسول خدا مجدّدا فردای آن روز میهمانی را تكرار كرد. پس از صرف غذا برخاست و رسالت خود را چنین اعلان كرد: «ای پسران عبدالمطلب! به خدا سوگند جوانی را در بین عرب نمی شناسم كه برای خویشانش چیزی برتر از آن چه من آورده ام آورده باشد. من خیر دنیا و آخرت را برای شما آورده ام. خداوند مرا فرمان داده شما را به سوی او فرا خوانم. اكنون كدامیك از شما مرا بر این امر یاری می كند تا این كه برادر من و وصی و جانشینم در بین شما باشد؟».

در این لحظه سكوت مجلس را فرا گرفت هیچ كس جز علی (ع) پاسخ پیامبر را نداد. او برخاست و گفت: «ای پیامبر خدا من شما را بر این امر یاری می كنم». رسول خدا سه بار سخن خود را تكرار كرد و جز امیرالمؤمنین كسی پاسخ نداد. آن گاه پیامبر خطاب به حاضران فرمود:

«إِنَّ هذا أَخِی و وَصِیِّی وَ خَلِیفَتِی فِیكُمْ، فَاسْمَعُوا لَهُ وأَطِیعُوهُ».

همانا این برادر من و وصی و جانشینم در بین شماست، پس سخن او را بشنوید و از او اطاعت كنید.

در این هنگام حاضران خندیدند و به تمسخر به ابوطالب گفتند: همانا محمد به تو دستور داد سخن پسرت را بشنوی و از او اطاعت كنی!

این حدیث كه به حدیث دار و حدیث انذار مشهور است دلالت دارد كه از همان روز نخست امامت همراه رسالت و متمّم و تداوم بخش آن بوده است.

ص: 69

دعوت عمومی

مدت كمی از دعوت خویشاوندان نزدیك گذشت و اخبار آن در مكه پخش شد و برخی از مشركان به استهزا و آزار پیامبر و مسلمانان پرداختند. به روایت قمی 1/ 379 آن گاه رسول خدا با نزول آیه نود و سه حجر: (فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِینَ) مأموریت خود را در سطحی گسترده آشكار ساخت و از مردم خواست بت پرستی را رها كرده و به یگانگی خداوند ایمان بیاورند. این مرحله از دعوت بسیار سخت و سنگین و خیلی مشكل تر از مرحله قبل بود، زیرا خداپرست كردن مردمی كه قرن ها با بت پرستی خو گرفته بودند بس دشوار و تا حدی غیر ممكن می نمود!

به روایت انساب الاشراف/ 121 روزی پیامبر بالای كوه صفا رفت و با شهامت تمام فریاد زد: «یا صباحاه!» عرب ها این كلمه را هنگام وقوع حادثه مهم به زبان می آوردند. مردم اطراف حضرت جمع شدند و پرسیدند چه شده است؟ رسول خدا (ص) فرمود: «اگر من به شما خبر دهم كه دشمن از دامنه این كوه می خواهد به شما حمله كند آیا مرا تصدیق می كنید؟». گفتند: آری، ما هرگز از تو دروغ نشنیده ایم. حضرت فرمود: «من شما را از عذابی شدید كه در پیش روی دارید بیم می دهم!». در این هنگام ابولهب گفت: وای بر تو، ما را برای همین در این جا جمع كردی! آن گاه مردم متفرق شدند.

همان گونه كه گذشت اظهار دعوت دو مرحله داشته است؛ یكی دعوت خویشاوندان نزدیك و مرحله خصوصی، دوم كه با فاصله كمی رخ داده است دعوت همگانی و مرحله عمومی. اما چون حدیث انذار

ص: 70

مسأله سرنوشت ساز امامت و وصایت و رهبری پس از پیامبر را دربردارد خلط و تحریف شده و حتی به منابع شیعه نیز راه یافته است.

یك اشتباه آن كه این دو مرحله را یكی قلمداد كرده و گفته اند هر دو روایت، یعنی دعوت در منزل و دعوت در كوه صفا در ذیل آیه انذار آمده و نیز گفته اند دعوت رسول خدا از خویشاوندانش در همان كوه صفا بوده است و حال آن كه به تصریح قرآن (وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَكَ الأَقْرَبِینَ) مرحله خصوصی بوده و اختصاص به نزدیك ترین خویشاوندان داشته و در خانه پیامبر انجام شده است و مرحله دوم كه عمومی و همگانی بوده بر سر كوه صفا اعلام گردیده است. نكته جالب این كه آیه «انذار» در سوره شعرا است و آیه «فاصدع» در سوره حجر و حال آن كه نخست سوره شعرا نازل شده بعد به ترتیب سوره های نمل، قصص، اسرا، یونس، هود، یوسف و سپس سوره حجر نازل شده است.

نكته ظریف دیگر این كه در خطبه ای كه سیوطی در الدُّرُ الْمَنْثُور 5/ 96 از رسول خدا بر سر كوه صفا نقل كرده آمده است كه حضرت فرمود: «ای عایشه دختر ابوبكر، ای حفصه دختر عمر، ای ام سلمه، مواظب اعمال خود باشید كه من نمی توانم برای شما كاری انجام دهم».

در حالی كه آیه مكی است نه مدنی و در آن زمان عایشه به دنیا نیامده بود و حفصه و ام سلمه همسر رسول خدا نبودند. در خطبه دیگر آمده است كه تمامی قبایل عرب را یك به یك صدا زد و فرا خواند و حال آن كه آیه دستور می دهد فقط نزدیك ترین خویشاوندان خود را به پذیرش اسلام دعوت كن. بدین لحاظ است كه علامه طباطبایی در المیزان 5/ 334 می گوید: این روایات با آیه انذار منطبق نیست، زیرا این ها

ص: 71

انذار را به تمامی قریش تعمیم می دهند در صورتی كه آیه تصریح دارد كه مخصوص اقوام نزدیك تر است كه آنان یا فرزندان عبدالمطلب هستند و یا فرزندان هاشم.

به سبب همین تناقض و اشكال است كه آلوسی نیز در روح المعانی 19/ 122 گفته اگر این روایات صحیح باشد راه جمع میان آن ها این است كه قائل به تعدد انذار شویم!

خلط و تحریف دیگر آن كه جمله سرنوشت ساز و مهم «هذا أَخِی وَ وَصِیِّی وَ خَلِیفَتِی فِیكُمْ» را حذف كرده اند و برخی همانند طبری در جامع البیان 19/ 141 و ابن كثیر در سیره 1/ 459 به جای آن «كذا و كذا» گذاشته اند!

واكنش قریش

در آغاز سال چهارم بعثت كه رسول خدا (ص) دعوت خود را آشكار كرد و كم كم به بدگویی از بت ها و سرزنش قریش پرداخت، به روایت ابن اسحاق 1/ 283 سران قریش در نخستین واكنش خود دسته جمعی به خانه ابوطالب (ع) آمدند و از او خواستند تا از رسول خدا بخواهد دست از تبلیغ دین خود بردارد و به او گفتند: برادرزاده ات به خدایان ما ناسزا می گوید و آیین ما را نكوهش می كند و خردهای ما را سبك شمرده و پدرانمان را گمراه می خواند، یا از او بخواه ما را رها كند و یا دست از حمایت او بردار و همانند ما با او به مخالفت برخیز تا ما خودمان او را از این راه بازداریم. ابوطالب با آنان به نرمی سخن گفت و به نیكویی آنان را بازگرداند.

ص: 72

رسول خدا دعوت به توحید و بدگویی از بتان و سرزنش قریش را ادامه داد و آوازه آن سراسر مكه را فرا گرفت. سران قریش مجددا نزد ابوطالب آمدند و گفتند: ای ابوطالب تو در بین ما دارای شرافت و منزلت هستی، ما از تو خواستیم تا برادرزاده ات را باز داری ولی او را بازنداشتی. به خدا ما دیگر تحمل نمی كنیم، یا او را از این كار بازدار یا با تو مبارزه خواهیم كرد تا یكی از دو گروه نابود شود. ابوطالب رسول خدا را خواست و سخنان قریش را به او رساند و گفت برای حفظ جان خود و من دست بردار و كاری را كه در طاقت من نیست بر من تحمیل مكن.

در این جا بود كه رسول خدا احساس كرد عمویش در حمایت از وی سست شده است. از این رو سخن تاریخی خود را بیان كرد و فرمود: «ای عمو به خدا سوگند اگر خورشید را در دست راستم و ماه را در دست چپم بگذارند تا من این كار را رها كنم چنین نخواهم كرد تا آن كه خدا مرا پیروز گرداند یا در این راه جان دهم».

آن گاه گریست و برخاست برود. ابوطالب او را صدا زد و گفت نزدیك من بیا، پیامبر نزدیك او رفت. ابوطالب به او گفت: برو هر چه می خواهی بگو، به خدا تو را در مقابل چیزی تسلیم نخواهم كرد. سپس به نقل ابن ابی الحدید 14/ 55 و ابن كثیر 1/ 464 در این مورد قصیده تند و غرّای ذیل را سرود:

وَاللهِ لَنْ یَصِلُوا إِلَیْكَ بِجَمْعِهِمْ***حَتّی أُوَسَّدَ فِی التُّرابِ دَفِینا

فَاصْدَعْ لأَمْرِكَ ما عَلَیْكَ غَضاضَةٌ ***فَكَفی بِنادُنْیاً لَدَیْكَ وَ دِینا

ص: 73

وَ دَعَوْتَنِی وَ زَعَمْتُ أَنَّكَ ناصِحٌ وَ لَقَدْ صَدَقْتَ وَ كُنْتَ قَبْلُ أَمِینا

وَ عَرَضْتَ دِیناً قَدْ عَلِمْتُ بِأَنَّهُ مِنْ خَیْرِ أَدْیانِ الْبَرِیَّةِ دِینا

لَوْلَا الْمَلامَةُ أَوْ حَذارِی سُبَّةً لَوَجَدْتَنِی سَمْحاً بِذاكَ مُبِینا

به خدا سوگند اینان با تمامی افرادشان به تو دست نخواهند یافت، مگر كه من در خاك مدفون گردم.

كار خود را پیش ببر كه بر تو هیچ گونه ملامتی نیست، دنیا و آخرت ما نیز نزد تو تضمین است.

مرا به دین اسلام فرا خواندی و می دانستم كه خیر خواهی، راست گفتی و قبل از این نیز درستكار بودی.

دینی را عرضه كردی كه می دانم از بهترین دین های روی زمین است.

اگر نبود سرزنش قریش و بیم من از ملامت آنان مرا در پیوستن به اسلام پذیرا و آشكاركننده می یافتی.

قریش وقتی صلابت و شجاعت ابوطالب را در راه حمایت از دین جدید و برادرزاده اش دیدند چاره جدیدی اندیشیدند. به روایت ابن اسحاق 1/ 285 بار دیگر نزد ابوطالب آمدند و گفتند این عُمارة بن ولید است كه نیرومندترین و زیباترین جوان قریش به شمار می آید او را بگیر و به عنوان فرزند خود از وی نگهداری و یاری نما. در مقابل او برادرزاده ات كه با دین ما و دین پدرانت مخالفت می ورزد و جمع اقوامت را پراكنده ساخته تسلیم ما كن تا او را بكشیم، همانا این یك مرد در مقابل یك مرد است. ابوطالب از پیشنهاد نامعقول و ظالمانه آنان برآشفت و گفت: چه پیشنهاد زشتی می كنید، پسرتان را بگیرم غذا بدهم و فرزند خود را به شما بسپارم تا او را بكشید، به خدا سوگند این كار هرگز شدنی نیست.

ص: 74

خانه ارقم

گویا مسلمانان در فاصله چند ماهه بین دعوت خویشاوندان و دعوت عمومی برای اقامه نماز به دره های نزدیك مكه می رفتند و دور از چشم قریش نمازشان را اقامه می كردند. ابن اثیر در كامل 2/ 40 گوید: روزی سعد بن ابی وقاص، عمار بن یاسر، عبدالله بن مسعود و چند نفر دیگر در دره ای نماز می خواندند، عده ای از مشركان از جمله ابوسفیان و اخْنَس بن شَریق با آنان به ستیزه برخاستند. سعد یكی از مشركان را با استخوان شتر زخمی كرد. گویا از این پس بود كه رسول خدا (ص) و یارانش در خانه ارْقَم پنهان شدند و روز و شب خود را در آن جا می گذراندند تا هنگامی كه پیامبر دعوت خویش را آشكار كرد.

در باره خانه ارقم و این كه پیامبر و مسلمانان در چه تاریخی در آن جا پناه گرفتند و چه مدت در آن ماندند اختلاف زیاد است به طوری كه تبدیل به یك معضل تاریخی شده است، زیرا به احتمال بسیار زیاد پناه گرفتن در خانه ارقم در اوایل سال چهارم بعثت بوده است. شاهد این مطلب این است كه در سیره مُغُلْطای/ 40 آمده است درگیری سعد وقّاص با مشركان در سال چهارم بعثت بوده است. این كه برخی مانند حلبی 1/ 283 گفته اند پناه گرفتن در خانه ارقم در دوران سه سال دعوت سرّی بوده صحیح به نظر نمی رسد، چون اولًا در آن دوران جز چند نفر از نزدیكان پیامبر كس دیگری مسلمان نشده بود. ثانیاً در آن دوران دعوت كاملًا سری بود و هنوز به هیچ وجه علنی و آشكار نشده بود تا به دنبال آن استهزا و آزار شروع شود و نیازی به مخفی و پنهان شدن باشد. از قراین چنین استفاده می شود كه رسول خدا و یارانش حدود یك ماه الی

ص: 75

چهل روز بیشتر در آن جا نبودند. از سوی دیگر درباره اسلام عمر به نقل ابن سعد 3/ 243 آمده است او زمانی اسلام آورد كه پیامبر و مسلمانان در خانه ارقم به سر می بردند، در حالی كه همه مورخان، تاریخ مسلمان شدن عمر را در سال ششم بعثت و حتی برخی نزدیك هجرت به مدینه نوشته اند.

هم چنین درباره حضرت حمزه می گویند هنگامی كه عمر به سوی خانه ارقم رفت تا اسلام بیاورد حمزه در خانه ارقم به سر می برد و مشغول نگهبانی بود. از دیگر سوی عده ای می گویند اسلام حمزه در سال ششم بعثت بود. مرحوم آیة الله سید مهدی روحانی معتقد بود كه رفتن به دار ارقم چندین بار بوده است، هرگاه كه مشكلی و خطری پیش می آمده رسول خدا و مسلمانان به آن جا پناه می برده اند. این مطلب تا اندازه زیادی مشكل را حل می كند ولی با این وصف نصی كه بر آن دلالت كند در دست نیست.

اسلام حمزة بن عبدالمطلب

حضرت حمزه پسر عبدالمطلب و عموی رسول خدا از دلیران عرب و شخصیت های بلندپایه قریش به شمار می رفت. حمزه تیراندازی چیره دست و شجاع ترین و دلاورترین جوانمرد قریش بود. بیشتر اوقات به شكار می رفت و هنگامی كه از شكار بازمی گشت نخست طواف كعبه می كرد سپس به خانه می رفت. ابن اسحاق 1/ 311 گوید: یك روز وقتی از شكار برگشت كنیز عبدالله بن جُدعان به او گفت: ابوعُماره كاش بودی و می دیدی كه هم اینك ابوجهل با

ص: 76

برادرزاده ات محمد چه كرد! او را دشنام داد و آن چه توانست در آزار وی كوشید. حمزه سخت خشمگین شد و بدون آن كه با احدی سخن بگوید حركت كرد و سریع نزد ابوجهل كه در جرگه مشركان نشسته بود آمد و با كمان خود محكم بر سرش كوبید و به شدت وی را مجروح ساخت. آن گاه گفت: تو محمد را دشنام می دهی و حال آن كه من به دین او هستم و همان را می گویم كه او می گوید. اگر قدرت داری با من نیز همان كن. بدین سان حمزه (ع) ایمان خود را آشكار كرد و با ایمان آوردن وی دین اسلام جان تازه ای گرفت و جبهه كفر تضعیف شد.

وقتی قریش اطلاع یافتند حمزه مسلمان شده و كار پیامبر بالا گرفته و از این پس مدافعی چون حمزه دارد، به گفته مُغُلْطای/ 142 مقداری از آزار و اذیت حضرت كاستند. به همان اندازه كه دشمنان اسلام از مسلمان شدن حمزه ناراحت شدند، مسلمانان و در صدر آنان حضرت ابوطالب خوشحال شدند. ابوطالب هنگامی كه شنید جوانمرد دلیرقریش وقهرمان عرب اسلام آورده است بسیار شادمان شد و به روایت طبرسی/ 48 و ابن ابی الحدید 14/ 76 قصیده غرّایی در تحسین و تجلیل از برادر كوچك خود سرود و بدین سان مراتب سرور خود را اعلام كرد:

فَصَبْراً أَبایَعْلی عَلی دِینِ أَحْمَدٍ ***فَكُنْ مُظْهِراً لِلدِّینِ وُفِّقْتَ صابِرا

وَحُطْ مَنْ أَتَی بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدَرَبِّهِ*** بِصِدْقٍ وَ عَزْمٍ لا تَكُنْ حَمْزُ كافِرا

فَقَدْ سَرَّنِی إِذْ قُلْتَ إِنَّكَ مُؤْمِن ***فَكُنْ لِرَسُولِ اللهِ فِی اللهِ ناصِرا

ص: 77

فَنادِ قُرَیْشاً بِالَّذِی قَدْ أَتَیْتَهُ ***جِهاراً وَ قُلْ ما كانَ أَحْمَدُ ساحِرا

ای ابویعلی بر دین احمد پایدار بمان و آن را آشكار كن، شكیبا و كامیاب باشی.

از كسی كه دین خدا را به راستی و درستی از جانب پروردگارش آورده حمایت كن و هیچ گاه كافر مباش.

وقتی گفتی كه ایمان آورده ای چقدر شادمان شدم، پس در راه خدا یاور رسول خدا باش.

در میان قریش با صدای بلند فریاد برآور و اعلام كن كه مسلمان شدی و بگو احمد هرگز ساحر نیست.

گروهی تاریخ اسلام آوردن حمزه را سال دوم و برخی سال ششم بعثت گفته اند، به هر دو قول اشكال وارد است. اگر سال دوم بعثت مسلمان شده باشد در آن وقت بین مسلمانان و قریش اصطكاك و درگیری آغاز نشده بود، چرا كه درگیری و برخورد پس از دعوت عمومی در اوایل سال چهارم بعثت بود، در حالی كه داستان اسلام آوردن حمزه حاكی از درگیری ابوجهل با رسول خداست. مگر این گونه توجیه شود كه مقصود از سال دوم بعثت ابتدای سال دوم اظهار دعوت بوده است، زیرا برخی تاریخ بعثت را از سال اظهار و آشكار شدن آن حساب می كردند. بر قول دیگر كه می گوید اسلام حمزه سال ششم بعثت بوده است و او در دار ارقم به سر می برده است نیز اشكال وارد است، زیرا واقعه دار ارقم در اوایل سال چهارم بعثت بوده است نه سال ششم. مگر آن كه توجیه تكرار رفتن به دار ارقم پذیرفته شود.

ص: 78

تطمیع عتبه

سران شرك وقتی از همراهی ابوطالب (ع) مأیوس شدند راه تطمیع را پیش گرفتند. ابن اسحاق 1/ 313 گوید: یك روز كه سران كفار در انجمن خود بودند و رسول خدا نیز به تنهایی در مسجدالحرام نشسته بود، عُتْبَة بن ربیعه با صلاحدید سران شرك نزد حضرت آمد و گفت: ای برادرزاده اگر مقصودت از این دینی كه آوردی ثروت است آن قدر به تو ثروت دهیم تا آن كه ثروتمندترین ما گردی. اگر سروری می خواهی ما تو را سرور خود قرار می دهیم به طوری كه هیچ كاری را بدون اجازه تو انجام نمی دهیم. اگر پادشاهی می خواهی ما تو را پادشاه خود می كنیم و اگر نمی توانی این جنّی را كه نزد تو می آید از خود دور كنی برای تو طبیب می آوریم و مخارج آن را می پردازیم تا بهبود یابی. رسول خدا (ص) در پاسخ او آیات نخستین سوره فصّلت را تلاوت كرد. تا آن كه به آیه سجده رسید و با قرائت آن به سجده رفت. آن گاه سر از سجده برداشت و فرمود: «ای ابوالولید آن چه را كه باید می شنیدی شنیدی، حال تو هستی و این آیات». عتبه در حالی كه سخت تحت تأثیر حقیقت كلام خدا قرار گرفته بود برخاست و به سوی انجمن قریش بازگشت. سران قریش گفتند: ای ابوالولید چه خبر؟ عتبه گفت: خبر این است كه سخنی شنیدم كه به خدا قسم مانند آن را تا به حال نشنیده بودم. به خدا سوگند نه شعر است و نه سحر و نه كهانت. ای گروه قریش از من اطاعت كنید و سخنم را بشنوید، بین این مرد و آن چه را كه آورده مانع نشوید و او را رها كنید. قریشیان گفتند: ای ابوالولید به خدا سوگند او با زبان خود تو را سحر كرده است.

ص: 79

ملاقات ولید

ولید بن مغیره مخزومی پدر خالد، از ثروتمندان بزرگ مكه و از دانایان و فصحای نامور به شمار می آمد. او پیری سالخورده و از قضات عرب بود و مردم در محاكمات خود به وی مراجعه می كردند. به روایت طبرسی/ 41 روزی بزرگان قریش نزد او آمدند و پرسیدند سخنان محمد چیست؟ آیا سحر است یا كهانت و یا خطابه؟ ولید گفت: بگذارید بروم نزد او سخنانش را بشنوم. نزد رسول خدا (ص) آمد، در حالی كه حضرت در حجر اسماعیل نشسته بود گفت: یا محمد از شعرت برای من بخوان. پیامبر فرمود: «شعر نیست كلام خداست كه با آن پیامبران و رسولانش را برانگیخته است». ولید گفت: پاره ای از آن را برای من بخوان. حضرت شروع كرد به خواندن سوره حم سجده. «بسم الله الرحمن الرحیم» را قرائت كرد. ولید تا «رحمان» را شنید پرسید: برای آن مردی كه در یمامه به نام رحمان است دعوت می كنی؟ حضرت فرمود: «نه، بلكه به سوی الله دعوت می كنم كه او رحمان و رحیم است». سپس سوره را قرائت كرد تا رسید به آیه:

(فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنذَرْتُكُمْ صَاعِقَةً مِثْلَ صَاعِقَةِ عَادٍ وَثَمُودَ).

پس اگر روی بگردانند بگو شما را از صاعقه ای همانند صاعقه عاد و ثمود بیم می دهم.

ولید هنگامی كه این آیه را شنید اندامش به لرزه درآمد و موهای بدنش سیخ شد! سپس برخاست و یكسره به خانه اش رفت.

سران قریش به ابوجهل گفتند: ای ابوالحكم ولید به دین محمد گروید، نمی بینی به سوی ما بازنگشت. سران شرك از این واقعه بسیار

ص: 80

غمگین شدند. روز بعد ابوجهل نزد عموی خود ولید رفت و گفت عمو ما را سرشكسته و رسوا ساختی. ولید پرسید ای برادرزاده برای چه؟ گفت دین محمد را پذیرفته ای. ولید گفت من به دین محمد نگرویده ام. من بر دین قوم خود و پدرانم باقی هستم ولی سخن محكمی شنیدم كه بدن ها را به لرزه درمی آورد. ابوجهل گفت شعر بود؟ ولید گفت شعر نبود. پرسید خطابه بود؟ گفت نه، خطابه سخن پیوسته است ولی این سخن جداجدا بود و هیچ قسمت آن شبیه دیگری نبود، زیبایی خاصی داشت. ابوجهل گفت پس همان خطابه است. ولید گفت نه خطابه نیست. ابوجهل گفت پس چیست؟ گفت بگذار درباره آن فكر كنم. فردای آن روز سران قریش ولید را ملاقات كردند و پرسیدند نظرت درباره سخنان محمد چیست؟ گفت بگویید سحر است، زیرا دل های مردم را به خود جذب كرده است. به دنبال آن سوره كوبنده مدّثّر در مذمت و تخریب شخصیت او نازل شد. آیات هجده تا بیست و پنج آن چنین است:

(إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ* فَقُتِلَ كَیْفَ قَدَّرَ* ثُمَّ قُتِلَ كَیْفَ قَدَّرَ* ثُمَّ نَظَرَ* ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ* ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ* فَقالَ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ یُؤْثَرُ* إِنْ هَذَا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ).

او اندیشید و سنجید، مرگ بر او باد چگونه سنجید؟ دگر بار مرگ بر او باد چگونه سنجید؟ سپس نگریست، آن گاه روی در هم كشید و ترشرویی كرد، سپس پشت كرد و تكبر ورزید و گفت این جز جادویی كه آموخته می شود نیست، این جز گفتار بشر نیست.

ص: 81

بهانه جویی سران شرك

اسلام رو به گسترش بود و در بین قبایل قریش نفوذ می كرد، سران قریش احساس خطر جدی كردند، جلسه ای تشكیل دادند كه اعضای آن عبارت بودند از عُتبه، شیبه، ابوسفیان، نضر بن حارث، ابوالبَخْتَری، اسْوَد بن مُطَّلِب، زَمْعَة بن اسْوَد، ولید بن مغیره، ابوجهل، عبدالله بن امیه، عاص بن وائل، نُبیه و مُنبّه پسران حجّاج، امیة بن خَلَف و عده ای دیگر. ابن اسحاق 1/ 315 می نویسد: سران شرك گفتند محمد را بخوانید با او گفتگو و اتمام حجت كنید. فرستاده آنان نزد حضرت آمد و گفت: سران طایفه ات جمع شده اند و می خواهند با تو سخن بگویند. رسول خدا (ص) به لحاظ شدت اهتمامی كه در هدایت آنان داشت شتابان نزد سران قریش آمد. گفتند ما می خواهیم با تو سخن بگوییم. به خدا سوگند ما هیچ كس از عرب را نمی شناسیم مانند این بلایی كه تو بر سر اقوامت آورده ای بر سر اقوام خود آورده باشد. پدران ما را بد می گویی، دین ما را سرزنش می كنی، بت ها را ناسزا می گویی، خردها را سبك شمردی، اجتماع را پراكنده كردی، كار ناخوشایند دیگری نمانده جز آن كه انجام داده ای.

آن گاه همان چهار پیشنهاد عتبه را مطرح كردند. حضرت در پاسخ آنان فرمود: «من آن گونه كه شما می گویید نیستم. من نیامدم تا اموال شما را به دست آورم و نه خواستار بزرگی بین شما هستم و نه پادشاهی بر شما را می خواهم لیكن خدا مرا به پیامبری در بین شما فرستاده و كتابی بر من نازل كرده و دستور داده كه بر شما مژده دهنده و بیم دهنده باشم. من رسالت پروردگارم را رساندم و شما را نصیحت كردم. اكنون اگر آن چه را آورده ام بپذیرید بهره دنیا و آخرت را برده اید و اگر نپذیرید منتظر

ص: 82

فرمان خدا می مانم تا بین من و شما حكم كند».

گفتند اگر آن چه را بر تو عرضه كردیم نمی پذیری پس تو می دانی كه سرزمین هیچ كس از سرزمین ما تنگ تر و كم آب تر نیست، از پروردگارت بخواه تا این كوه ها را كه منطقه ما را تنگ كرده دور كند و آن را هموار نماید و نهرهایی مانند نهرهای شام و عراق جاری سازد و پدران ما، از جمله قُصَی بن كلاب را كه پیرمردی راستگو بود زنده گرداند تا از آنان بپرسیم كه آن چه تو می گویی حق است یا باطل. پس اگر تو را تصدیق كردند به تو ایمان می آوریم و منزلت تو را نزد خدا می شناسیم. در پایان جلسه گفتند: ای محمد همانا ما حجت را بر تو تمام كردیم و به خدا سوگند تو را رها نخواهیم كرد تا این كه یا ما تو را نابود سازیم و یا تو ما را نابود كنی.

خلاصه درس

حضرت محمد (ص) در چهل سالگی به پیغمبری مبعوث شد. عموم شیعیان بیست و هفتم رجب را روز بعثت دانسته اند و بیشتر اهل سنت هفدهم ماه رمضان را. گروهی از ایشان نیز دوازدهم ربیع الاول و برخی نیز بیست و هفتم رجب را ذكر كرده اند. در ابتدای بعثت دعوت رسول خدا (ص) به مدت سه سال پنهانی بود.

در این مدت فقط چند نفری از خاندان خود حضرت به دین اسلام گرویدند كه درصدر آنان امیرالمؤمنین و خدیجه قرار دارند. پس از امیرالمؤمنین برادرش جعفر بن ابی طالب اسلام آورد. سه سال كه از بعثت گذشت رسول خدا مأمور اعلان تبلیغ دین خود بین اقوام و خویشان

ص: 83

گشت و كمی بعد از آن به دعوت عموم مردم مكه پرداخت و به ویژه در آغاز سال چهارم بعثت رسول خدا (ص) دعوت خود را آشكار كرد و كم كم به بدگویی از بت ها و سرزنش قریش پرداخت. در این بین سران قریش نیز بیكار ننشته و با تحت فشار قرار دادن ابوطالب و اذیت و آزار حضرت رسول و تازه مسلمانان به مقابله با این دین نوپا پرداختند در این دوران اسلام حمزة بن عبدالمطلب عموی پیغمبر بسیار كارساز بودو به مقدار زیادی از رنج و آزار مسلمانان كم كرد.

خود آزمایی

1. حضرت محمد (ص) در چه تاریخی، در كجا و چگونه به پیامبری مبعوث شد؟

2. دلایل عقلی و نقلی ابطال حدیث عایشه را در باب بعثت توضیح دهید.

3. از دیدگاه شیعیان پیامبر در چه تاریخی به پیامبری مبعوث شد؟

4. نخستین كسی كه به دین اسلام گروید چه كسی بود؟ دلایل تأییدكننده نظر خود را بیان كنید.

5. نخستین زنان و مردان مسلمان چه كسانی بودند؟ به ترتیب نام ببرید.

6. حدیث دار (انذار) را توضیح دهید.

7. پیامبر با نزول كدام آیات و از كدام سوره ها نخست به دعوت خصوصی و سپس به دعوت عمومی مردم به اسلام پرداخت؟

8. واكنش قریش در برابر دعوت عمومی پیامبر چه بود؟

ص: 84

درس سوم: آخرین پیشنهاد … و سال اندوه

هدف های آموزشی

انتظار می رود با مطالعه این درس:

- دلیل نزول سوره كافرون را بدانیم.

- مسلمانانی را كه مورد شكنجه مشركان قرار گرفتند، بشناسیم.

- تاریخ هجرت به حبشه، سرپرست مهاجران، دلایل و چگونگی آن را بدانیم.

- نحوه حمایت نجاشی را از مسلمانان مهاجر بدانیم.

- به علت بازگشت عده ای از مهاجران به مكه پی ببریم.

- مضمون عهدنامه بیدادگری را بدانیم.

- با چگونگی حماسه بزرگ شعب ابوطالب، علت رفتن به شعب و استقامت حیرت انگیز بنی هاشم در این شعب آشنا شویم.

- چگونگی به پایان رسیدن حصر را بدانیم.

- از علت نام گذاری سال اندوه آگاه گردیم.

در این درس از شكنجه و آزار سران شرك كه موجبات هجرت مسلمانان را فراهم كرد سخن خواهیم گفت و در ادامه به اقدامات قریش

ص: 85

برای باز گرداندن مهاجران از حبشه، تنظیم و امضای عهدنامه بیدادگری، حماسه بزرگ شعب ابوطالب و رحلت حضرت ابوطالب و حضرت خدیجه (س) نیز خواهیم پرداخت.

آخرین پیشنهاد

ابن اسحاق 1/ 388 گوید: روزی در حالی كه رسول خدا (ص) مشغول طواف خانه خدا بود ولید بن مغیره و اسود بن مطّلب و امیة بن خَلَف و عاص بن وائل با حضرت برخورد كردند و گفتند: ای محمد بیا تا ما خدایی را كه تو می پرستی پرستش كنیم و تو هم خدای ما را پرستش كن و بدین گونه ما و تو در عبادت شریك باشیم و نزاع و اختلافات خاتمه پیدا كند. اگر خدایی را كه تو می پرستی بهتر از خدای ما باشد ما از او بهره مند می شویم و اگر آن چه را ما می پرستیم بهتر از خدای تو باشد تو بهره مند خواهی شد. پیامبر (ص) نپذیرفت و در پاسخ آنان سوره «كافرون» نازل شد.

مشركان قریش برای مقابله با اسلام و جلوگیری از انتشار آن از هر راهی كه ممكن بود وارد شده و هرگونه ابزاری كه در دست داشتند به كار گرفتند. ابولهب عموی رسول خدا (ص) كه از سران بزرگ شرك به شمار می آمد همیشه دنبال آن حضرت راه می رفت و از پشت سر به پاهای مبارك وی سنگ می زد و به نقل ابن سعد 1/ 216 هرگاه كه پیامبر می فرمود: «قُولُوا لا إِلهَ إِلَّا اللهُ تُفْلِحُوا» بگویید خدایی جز خداوند یكتا نیست تا رستگار شوید، او می گفت ای مردم مبادا به سخنان این مرد گوش دهید، زیرا او از دین برگشته و دروغگوست.

ص: 86

هنگامی كه رسول خدا (ص) در بین مردم قرآن می خواند، مشركان برای جلوگیری از نفوذ آن در دل های مستعد، جنجال به پا می كردند و با غوغا و ولوله نمی گذاشتند كسی سخن او را بشنود و نَضْر بن حارث در مقابله با نفوذ قرآن داستان رستم و اسفندیار را برای عرب ها بازگو می كرد. كسانی را كه از خارج مكه برای تحقیق در دین جدید و پذیرش اسلام به مكه می آمدند از ملاقات با پیامبر و شنیدن سخنان او منع می كردند و خلاصه آن حضرت را به شاعر، ساحر، كاهن و مجنون بودن متهم می ساختند. اما هیچ یك از این ترفندها نتوانست جلوی نور حق و حقیقت قرآن را بگیرد، زیرا خدا در آیه نه سوره صفّ فرموده است:

(هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ).

اوست كه رسول خود را با هدایت و دین راستین فرستاد تا آن را بر همه دین ها غالب گرداند، هر چند مشركان ناپسند دارند.

شكنجه و آزار

تا زمانی كه پیامبر (ص) از بت ها بدگویی نمی كرد قریش نیز مدارا می كردند و چندان حساسیتی از خود نشان نمی دادند ولی پس از آن كه رسول خدا به تقبیح و سرزنش بت و بت پرستی پرداخت واكنش نشان دادند و چون از راه های گوناگون فكری و مسالمت آمیز نتوانستند كاری انجام دهند، دست به اقدامات عملی زدند و به آزار و شكنجه مسلمانان پرداختند. آن عده از مسلمانان كه از قبایل سرشناس بودند كمتر شكنجه می شدند، زیرا یا قبایل آن ها از ایشان دفاع می كرد و یا خودشان به

ص: 87

تأدیب آنان می پرداختند. اما افراد ناتوان كه قبیله و عشیره ای نداشتند و كسی از آنان دفاع نمی كرد به شدت شكنجه می شدند.

بلاذری در انساب الاشراف 1/ 198 گوید: اگر كسی از اشراف و بزرگان مسلمان می شد ابوجهل به او می گفت: آیا دین پدرت را رها كردی و حال آن كه او از تو بهتر است، اگر تاجر بود او را به كسادی تجارت و نابودی آن تهدید می كرد و اگر از ضعیفان بود یعنی پشتوانه قبیله ای نداشت، افرادی را وامی داشت تا او را شكنجه كنند. در رأس تازه مسلمانان كه خیلی شكنجه می شدند بلال، یاسر، سمیه، عمّار، صُهیب و عامر بن فُهیره قرار داشتند. قریش آنان را شكنجه و آزار می دادند تا از دین خود بازگردند. اما مسلمانان در برابر شكنجه استقامت و دین خود را حفظ می كردند.

هجرت به حبشه

در سال پنجم بعثت آزار و شكنجه قریش به حدی شدت یافت كه تحمل آن بسیار دشوار شد، به حدی كه عده ای از اسلام برگشتند، برخی به شهادت رسیدند و بعضی به تقیه پناه بردند. پیامبر دید كه باید هر چه زودتر چاره ای بیندیشد و این مشكل بزرگ را حل نماید، زیرا با سرسختی و لجاجتی كه قریش از خود نشان می داد اسلام رونق چندانی نداشت و اگر اوضاع بدین منوال سپری می شد كسی به اسلام تمایل پیدا نمی كرد، افرادی هم كه تازه اسلام آورده بودند دلسرد و افسرده می شدند. در این صورت آینده ای مخاطره آمیز و نگران كننده در پیش بود. حضرت تصمیم گرفت عده ای از مسلمانان را به سرزمین دیگری

ص: 88

بفرستد تا در عین این كه از شكنجه و آزار رهایی می یابند و جانشان در امان می ماند قدری هم دین اسلام بیرون از مرزهای جزیرة العرب تبلیغ و پایگاهی در خارج تأسیس شود و بدین سبب ضربه شكننده بر نخوت و تكبر قریش وارد گردد و قریشیان بدانند كه پیامبر و مسلمانان نمی نشینند دست روی دست بگذارند و تماشاگر شكنجه و آزار آنان باشند بلكه در خارج حجاز افشاگری می كنند و ندای مظلومیت مسلمانان را به گوش آزادگان جهان می رسانند.

به نقل ابن اسحاق 1/ 344 رسول خدا خطاب به مسلمانان فرمود:

«لَوْ خَرَجْتُمْ إِلَی الْحَبَشَةِ فَإِنَّ بِها مَلِكاً لا یُظْلَمُ عِنْدَهُ أَحَدٌ وَ هِیَ أَرْضُ صِدْقٍ، حَتّی یَجْعَلَ اللهُ لَكُمْ فَرَجاً مِمّا أَنْتُمْ فِیهِ».

ای كاش به سرزمین حبشه می رفتید، زیرا در آن جا پادشاهی است كه نزد او به كسی ستم نمی شود و آن جا سرزمین راستی و درستی است تا آن كه خداوند برای شما از این گرفتاری گشایشی برساند.

سپس پسرعموی خویش جعفر بن ابی طالب (ع) را كه جوانی مدیر، مدبّر و سخنور بود به عنوان نماینده خود برگزید و او را امیر و سرپرست مهاجران قرار داد و دستور داد تا با عده ای از مسلمانان به كشور حبشه هجرت كنند. نامه ای نیز خطاب به نجاشی نوشت و به جعفر بن ابی طالب داد تا تسلیم نجاشی كند. به روایت طبری 2/ 652 و طبرسی/ 46 در آن نامه آمده است:

«وَقَدْ بَعَثْتُ إِلَیْكَ ابْنَ عَمِّی جَعْفراً وَ مَعَهُ نَفَرٌ مِنَ الْمُسْلِمِینَ، فإِذا جاؤُوكَ فَاقْرِهِمْ وَ دَعِ التَجَبُّرَ، فَإِنِّی أَدْعُوكَ وَ جُنُودَكَ إِلَی اللهِ، فَقَدْ بَلَّغْتُ فَاقْبَلُوا نُصْحِی وَ السَّلامُ عَلی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدی».

ص: 89

پسر عمویم جعفر و همراه او گروهی از مسلمانان را به سویت فرستادم، هنگامی كه نزد تو آمدند از آنان مهمان نوازی نما و تكبّر را كنار بگذار، من تو و سپاهیانت را به خدا فرا می خوانم. همانا پیام خدا را رساندم پس خیرخواهی ام را بپذیرید. درود بر كسی كه از هدایت پیروی كند.

گرچه تمامی سیره نویسان تاریخ نگارش این نامه را در سال هفتم هجرت، هنگامی كه پیامبر از نجاشی درخواست استرداد مهاجران را نمود دانسته اند ولی روشن است كه این مطالب همان گونه كه عده ای از محققان از جمله نویسنده الوثائق السیاسیه/ 42 و مكاتیب الرسول 2/ 440 گفته اند مربوط به همان اوایل بعثت و هنگام هجرت به حبشه است نه وقت بازگشت، به ویژه كه جمله شرطیه «فَإِذا جاؤُوكَ» در نامه آمده و بدیهی است كه جزا مترتب بر تحقق شرط است.

جعفر بن ابی طالب و عده ای از مسلمانان در چگونگی هجرت با هم به تفاهم رسیدند و قرار شد شبانه و پنهانی مكه را به سوی حبشه ترك كنند. در ماه رجب سال پنجم بعثت شب موعود فرا رسید. پیامبر برای تودیع با جعفر و یاران وی نزد آنان رفت. آن گاه به روایت مكارم الاخلاق 1/ 249 و المَحَجَّة البَیضاء 4/ 66 پس از توصیه و خداحافظی نماینده خود را با این كلمات مشایعت كرد:

«أَللّهُمَّ الْطُفْ بِهِ فِی تَیْسِیرِ كُلِّ عَسِیرٍ؛ فَإِنَّ تَیْسِیرَ الْعَسِیرِ عَلَیْكَ یَسِیرٌ، إِنَّكَ عَلی كُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ. أَسْأَلُكَ لَهُ الْیُسْرَ وَ الْمُعافاةَالدّائِمَةَ فِی الدُّنْیا وَ الآخِرَةِ».

ص: 90

بار خدایا در آسان ساختن هر سختی بر او احسان كن كه حل سختی ها بر تو آسان است، تو بر هر كاری توانایی. من از تو برای او آسایش و سلامتی همیشگی را در دنیا و آخرت خواهانم.

جعفر بن ابی طالب و یاران مهاجر او به سوی ساحل دریای سرخ حركت كردند. به بندر شُعَیبَه در سیزده فرسخی جُدّه كه رسیدند دو كشتی عازم حبشه بود. اینان نیز با آن دو كشتی به كشور حبشه رفتند. بامدادان كه قریش از این هجرت مطّلع شدند به تعقیب آنان پرداختند ولی زمانی به ساحل دریا رسیدند كه مهاجران سرزمین حجاز را ترك كرده بودند. پس از آن مسلمانان ستمدیده دسته دسته به طور پنهانی خود را به كشور مسیحی مذهب حبشه می رساندند تا آن كه تعداد آنان از صد نفر تجاوز كرد و حبشه پایگاه فعالی بر ضد مشركان قریش شد.

گفتنی است كه گویا بعدها قریش وقتی دیدند نمی توانند جلوی اراده استوار مسلمانان مهاجر را گرفته و مانع هجرت آنان گردند دیگر چندان حساسیتی از خود نشان نمی دادند. از این رو برخی از مسلمانان آشكار هجرت می كردند، مانند ام عبدالله همسر عامر كه به نقل ابن اسحاق 1/ 367 آشكارا به عمر گفت در حال هجرت به حبشه هستیم.

هجرت به حبشه نخستین هجرت در اسلام است و مهاجران حبشه در تاریخ اسلام جایگاه و مقام خاصی داشتند. آیه چهل و یكم سوره نحل درباره این هجرت می گوید:

(وَ الَّذِینَ هَاجَرُوا فِی اللهِ مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَ لأَجْرُ الآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُوا یَعْلَمُونَ).

ص: 91

آنان كه پس از ستم دیدن در راه خدا هجرت كردند، در این جهان جایگاه نیكی برای شان آماده می كنیم و پاداش آخرت بزرگ تر است اگر می دانستند.

تعداد مهاجرت به حبشه

گر چه واقدی هجرت به حبشه را دو مرتبه دانسته است ولی همان ظاهر قول ابن اسحاق كه از آن یك بار استنباط می شود صحیح تر است، جز آن كه در طی چند مرحله انجام شده و جعفر (ع) در گروه نخستین بوده است. طبرسی در اعلام الوری/ 43 گوید: رسول خدا (ص) به اصحاب خود دستور داد تا به حبشه هجرت كنند و جعفر را فرمان داد تا همراه آنان برود، پس جعفر با هفتاد مرد به سوی حبشه هجرت كرد. به نقل انساب الاشراف 1/ 116، دلائل النبوة بیهقی 2/ 298 و دیگران عبدالله بن مسعود گوید: رسول خدا ما را به سوی نجاشی فرستاد، ما هشتاد نفر بودیم، جعفر بن ابی طالب هم با ما بود.

مؤلف المصباح المضیئ 2/ 19 گوید: نخستین كسانی كه به حبشه هجرت كردند عثمان بن عَفّان، زبیر بن عَوّام، عبدالرحمن بن عوف و جعفر بن ابی طالب بودند. مؤلف وسیلة الاسلام/ 96 نیز گوید: جماعتی از مسلمانان در ماه رجب سال پنجم بعثت به سوی حبشه رفتند، اینان عبارت بودند از عثمان بن عَفّان، عبدالرحمن بن عوف، زبیربن عَوّام، جعفربن ابی طالب و گروهی دیگر از مردان و زنان. پس گویا هجرت به حبشه یك بار بوده هر چند طی چند مرحله انجام شده است.

ص: 92

لجاجت قریش

با این كه به ظاهر قریش باید از رفتن مسلمانان به حبشه خوشحال می شدند، چون از دست آنان آسوده می گشتند، اما گویا این هجرت را نوعی تمرد و نافرمانی تلقی كرده و نیز از تبلیغ آنان در حبشه احساس خطر می نمودند. لذا به نقل ابن اسحاق 1/ 356 هیئتی مركب از عمروعاص و عبدالله بن ابی ربیعه به دربار نجاشی فرستادند تا مهاجران مسلمان را به مكه بازگردانند. هدایای بسیاری نیز فراهم كردند و قرار شد آن ها را به وزرای نجاشی بدهند تا نزد وی از هیئت قریش جانبداری كنند. ارمغان مخصوصی نیز از جمله تعداد زیادی پوست كه پادشاه حبشه به آن علاقه مند بود برای او تهیه كردند و به آنان گفتند اگر استرداد مهاجران از راه سیاسی امكان نداشت جعفر را به قتل برسانند. ابن ابی الحدید 6/ 283 می گوید: «انتخاب عمروعاص برای رفتن به حبشه به لحاظ شدت دشمنی وی با رسول خدا (ص) بود. او را به حبشه اعزام كردند تا نجاشی را به دین اسلام بدبین كند و درنتیجه مهاجران را از كشورش اخراج نماید و اگر نجاشی اجازه دهد جعفر بن ابی طالب را به قتل برساند».

عمروعاص خود در شعری كه هنگام عزیمت به حبشه خطاب به دخترش سروده تصریح كرده است كه می روم آن جا تا در نزد نجاشی پوست جعفر را بسوزانم!

تیزهوشی ابوطالب

به روایت ابن اسحاق 1/ 357 ابوطالب بزرگ حامی رسول خدا پس از آن كه اطلاع پیدا كرد قریش هیئتی را به ریاست عمروعاص برای استرداد

ص: 93

مهاجران به حبشه فرستاده اند، قصیده شیوای ذیل را در مدح و تمجید شهریار حبشه سرود و او را به حمایت از مهاجران و عدم استرداد آنان ترغیب و تشویق كرد:

أَلا لَیْتَ شِعْرِی كَیْفَ فِی النَّأیِ جَعْفَرٌ ***وَ عَمْروٌ وَ أَعْداءُ الْعَدُوِّ الأَقارِبُ

وَ هَلْ نَالَتْ أَفْعالُ النَّجاشِیِ جَعْفَراً ***وَ أَصْحابَهُ أَوْ عَاقَ ذَلِكَ شَاغِبُ

تَعَلَّمْ أَبَیْتَ اللَّعْنَ أَنَّكَ مَاجِدٌ ***كَرِیمٌ فَلا یَشْقی لَدَیْكَ الْمُجانِبُ

تَعَلَّمْ بِأَنَّ اللهَ زادَكَ بَسْطَةً ***وَ أَسْبابَ خَیْرٍ كُلُّها بِكَ لازِبُ

وَ أَنَّكَ فَیْضٌ ذُو سِجالٍ غَزِیرَةٍ ***یَنالُ الأَعادِی نَفْعَها وَ الأَقارِبُ

هان! ای كاش می دانستم جعفر در آن سرزمین دوردست با عمرو دشمن ترین دشمن خویشاوندان در چه حالی است؟!

آیا الطاف نجاشی به جعفر و یارانش رسید یا آن كه افراد فتنه انگیز مانع شدند؟!

ای شهریار حبشه بدان كه همانا تو بزرگواری و از هر پیرایه زشت منزهی، پس كسی كه به تو پناه آورد نزد تو سختی نمی بیند.

بدانكه خداوند به تو مقام بلندی عنایت كرده و تمامی وسایل خیر در تو جمع شده است.

تو سرچشمه سخاوت و دریای كرم و بخششی كه سود آن به دوست و دشمن می رسد.

سخنان تاریخی جعفر

ابن اسحاق 1/ 358 گوید: فرستادگان قریش وارد حبشه شدند و ابتدا با وزیران نجاشی جلسه ای ترتیب دادند و توصیه های قریش را عملی

ص: 94

كردند. سپس نزد نجاشی شهریار حبشه رسیدند و پس از تقدیم هدایا گفتند: پادشاها گروهی از جوانان بی خرد ما به كشور تو پناه آورده اند. اینان كیش خود را رها كرده و به كیش تو هم نگرویده اند، آیینی آورده اند كه ساخته خود آنان است، نه ما آن را می شناسیم و نه تو. بزرگان قومشان، پدران، عموها و اشراف طایفه شان ما را نزد تو فرستاده اند تا مهاجران را به سوی آنان بازگردانی. در این هنگام وزیران نجاشی نیز سخنان آنان را تأیید كردند.

نجاشی كه گویا از توطئه ها و دسیسه های قبلی اطلاعی حاصل نموده و نامه رسول خدا و قصیده و توصیه های ابوطالب نیز در او تأثیرِ بسزایی گذاشته بود، وقتی داوری شتابزده و یك جانبه وزرای خود را دید خشمناك شد و گفت: نه، به خدا سوگند آنان را به اینان تسلیم نمی كنم. گروهی را كه به من پناه آورده اند فرا می خوانم و از آنان در این باره سؤال می كنم، اگر این گونه باشد كه اینان می گویند تسلیمشان می كنم در غیر این صورت از آنان حمایت می نمایم.

آن گاه مهاجران را احضار كرد و از جعفر پرسید: اینان چه می گویند؟ جعفر گفت: پادشاها حرفشان چیست؟ نجاشی گفت: می گویند شما را به سوی ایشان بازگردانم. جعفر به نجاشی گفت: پادشاها از ایشان بپرس ما برده آنان هستیم، یا از ما طلبكارند و یا خونی بر گردن ما دارند. عمروعاص گفت: نه برده ما هستند و نه ما از آنان طلبكاریم و نه خونی بر گردنشان داریم.

نجاشی پرسید: این دینی كه به سبب آن از قوم خود جدا شدید چیست؟

ص: 95

در این هنگام جعفر (ع) سخنان بسیار مهم و تاریخی خود را در دربار حبشه ایراد كرد و خطاب به نجاشی گفت: «شهریارا ما مردمی نادان بودیم، بت می پرستیدیم، مردار می خوردیم، كارهای زشت مرتكب می شدیم، پیوند خویشاوندی را می بریدیم، پیمان شكنی می كردیم، نیرومندمان ناتوانمان را می خورد. ما به این حال بودیم تا آن كه خداوند پیامبری را از خودمان برایمان فرستاد. او ما را به سوی خدا فرا خواند تا وی را به یگانگی بشناسیم و پرستش كنیم و سنگ ها و بت هایی را كه پدرانمان می پرستیدند رها كنیم و ما را به راستگویی، ادای امانت، صله رحم، نیكی به همسایه و خودداری از محارم و خونریزی فرمان داد و از كارهای ناپسند و سخن باطل و خوردن مال یتیم و نسبت ناروا به زنان پاكدامن برحذر داشت و به نماز، زكات و روزه دستور داد. پس ما او را تصدیق و از وی پیروی كردیم. آن گاه قوم ما بر ما ستم كردند و شكنجه مان دادند تا ما را از دین خارج كنند و از عبادت خداوند تعالی به پرستش بت ها باز گردانند. هنگامی كه بر ما چیره شدند و ستم كردند، ما به مملكت تو آمدیم و از بین دیگران تو را برگزیدیم و خواستیم در پناه تو باشیم. پادشاها امیدواریم كه نزد تو بر ما ستم نشود».

نجاشی كه شیفته و دلباخته بیانات شیرین و دلنشین جعفر شده بود به او گفت: از آن چه پیامبر شما آورده چیزی با خود داری؟ جعفر گفت: آری، آن گاه با انتخابی بسیار ظریف و مناسب آیاتی از اوایل سوره مریم (س) را تلاوت كرد و وقتی به آیه (وَهُزِّی إِلَیْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَیْكِ رُطَباً جَنِیّاً) رسید، نجاشی و كشیش ها به یاد مریم مقدس مادر مسیح گریه كردند. در این هنگام نجاشی خطاب به هیئت قریش گفت:

ص: 96

این و آن چه عیسی آورده هر دو از یك جا فرود آمده است، بروید كه به خدا سوگند هرگز آنان را به شما تسلیم نخواهم كرد.

نیرنگ جدید عمروعاص

عمروعاص از این كه در مأموریت خود شكست خورد بسیار خشمناك شد و به نقل ابن اسحاق 1/ 360 به عبدالله بن ابی ربیعه گفت: به خدا سوگند فردا نزد نجاشی می روم و اینان را ریشه كن می كنم. عبدالله او را از این كار برحذر داشت ولی او نپذیرفت. صبح روز بعد نزد نجاشی رفت و گفت: پادشاها اینان درمورد عیسی بن مریم سخن عجیبی می گویند، آنان را احضار كن و از آن چه درمورد عیسی می گویند بپرس.

نجاشی دوباره مهاجران را احضار كرد و پرسید: شما درباره عیسی بن مریم چه می گویید؟ جعفر بن ابی طالب گفت: همان را می گوییم كه پیامبرمان درباره وی آورده است. او بنده و فرستاده خدا و روح و كلمه اوست كه وی را به مریم دوشیزه پاكدامن القا كرده است. نجاشی خم شد و از روی زمین پاره چوبی نازك برداشت سپس گفت: به خدا سوگند عیسی بن مریم از آن چه گفتی به اندازه این پاره چوب هم بالاتر نیست. بروید كه شما در سرزمین من در امان هستید و كسی كه به شما ناسزا بگوید جریمه می شود. آن گاه به مأموران دستور داد تا هدایای هیئت قریش را بازگردانند.

عمروعاص وقتی از راه سیاسی نتوانست كاری انجام دهد تصمیم گرفت طرح قتل جعفر بن ابی طالب را عملی كند اما در این كار هم موفق نشد. سرانجام هیئت قریش شكست خورده و رسوا به مكه بازگشت.

ص: 97

حسن استفاده ابوطالب

عدم استرداد مهاجران شكست آشكاری برای قریش و پیروزی بزرگی برای پیامبر و مسلمانان محسوب می شد. حضرت ابوطالب از این موقعیت و فرصت طلایی حسن استفاده كرد و به نقل طبرسی/ 45 اشعار شیوای ذیل را سرود و نجاشی و مردم حبشه را به طور صریح و رسمی به پذیرش دین اسلام دعوت و تشویق و تحریص كرد:

تَعَلَّمْ مَلِیكَ الْحَبْشِ أَنَّ مُحَمَّداً ***نَبِیٌّ كَمُوسی وَ الْمَسِیحِ بْنِ مَرْیَمِ

أَتی بِالْهُدی مِثْلُ الَّذِی أَتَیا بِهِ ***فَكُلٌّ بِأَمْرِ اللهِ یَهْدِی وَ یَعْصِمِ

وَ أَنَّكُمْ تَتْلُونَهُ فِی كِتابِكُمْ ***بِصِدْقِ حَدِیثٍ لا حَدِیثِ المُرَجِّمِ

فَلا تَجْعَلُوا لِلّهِ نِدّاً وَ أَسْلِمُوا ***فَإِنَّ طَرِیقَ الْحَقِّ لَیْسَ بِمُظْلِمِ

ای شهریار حبشه بدان كه محمد همانند موسی و مسیح بن مریم پیامبر است.

او رستگاری را آورده همان گونه كه آن دو رستگاری را آوردند. پس هركدام به فرمان خدا مردم را هدایت و راهنمایی می كنند و از گناه باز می دارند.

همانا شما نام او را به روایت صحیح، نه به روایت دروغ، در كتاب خویش می خوانید.

پس برای خدا شریك قرار ندهید و مسلمان شوید، چونكه راه حق تاریك نیست.

مشكلات مهاجران

چون حبشیان عرب نبودند مهاجران با آنان اختلاف زبان داشتند. در جلسه ای كه نجاشی تشكیل داد به حضور مترجم اشاره ای نشده است. از

ص: 98

این كه نجاشی و اسقف ها با شنیدن آیات قرآن درباره حضرت مریم گریستند پیداست كه با زبان عربی آشنا بودند. گویا به جهت پیوند دیرینه تجاری كه بین مردم حبشه و عرب ها بوده است، آنان با زبان عربی آشنا بوده اند. با این حال طبیعی است كه مهاجران در ابتدای ورود به حبشه تا اندازه ای مشكل اختلاف زبان داشته اند.

در مورد مسكن مهاجران از داستانی كه بیهقی در دلائل النبوة 2/ 298 از عبدالله بن مسعود نقل می كند كه می گوید «صاحب خانه ام به من گفت بازار كه می روی برای كسب مواظب خود باش» استفاده می شود كه در خانه یكی از حبشیان زندگی می كرده است. حال این منازل به رایگان در اختیار مهاجران قرار داشته و یا نجاشی اجاره آن ها را می پرداخته، به خوبی روشن نیست.

به روایت قوام السنّه در دلائل النبوة 3/ 861 نجاشی به جعفر و یارانش گفت: مسكن و مخارجتان بر عهده من است. هزینه زندگی مهاجران نیز یكی از نیازهای اساسی آنان بوده است. بلاذری در انساب الاشراف 1/ 198 گوید: ابوطالب تا زنده بود مخارج زندگی جعفر را به حبشه می فرستاد. یعقوبی 2/ 29 گوید: نجاشی دنبال جعفر می فرستاد و از آن چه نیاز داشت جویا می شد. از گزارشی كه از بیهقی در باره عبدالله بن مسعود نقل كردیم استفاده می شود كه وی در بازار حبشه به كسب و داد و ستد می پرداخته است. بدیهی است كه چندین سال اقامت در كشور بیگانه بدون كسب و كار امری غیر معمول است. با این وصف یكی از مشكلات مهاجران، خصوصاً در روزهای اول مسأله مخارج و هزینه زندگانی بوده است.

ص: 99

بازگشت عده ای از مهاجران

كفار لجوج و ماجراجوی مكه وقتی نتوانستند از راه سیاسی مهاجران را به حجاز بازگردانند و ماندن آنان هم در آن جا برای شان نگران كننده بود، گویا ترفند جدیدی به كار گرفتند و آن این كه شایعه ای مبنی بر اسلام قریش ساختند تا با این حیله مهاجران را به مكه بازگردانند. به روایت ابن اسحاق 2/ 3 خبر كذبی به مهاجران رسید كه كفار مكه مسلمان شده و به رسول خدا ایمان آورده اند و مسلمانان در آسایشند و دیگر از شكنجه و آزار خبری نیست. در نتیجه عده زیادی از آنان به حجاز بازگشتند ولی نزدیك مكه كه رسیدند معلوم شد اسلام قریش دروغ است. مهاجران درباره این كه آیا به حبشه بازگردند و یا داخل شهر مكه شوند، به رایزنی پرداختند. سرانجام بیشتر آنان گفتند: حال كه ما تا این جا آمده ایم بهتر است برویم و با اقوام و خویشاوندان دیداری تازه كنیم. تعدادی با گرفتن پناه و عده ای نیز به طور پنهانی وارد شهر شدند، جز عبدالله بن مسعود كه دوباره به حبشه بازگشت.

آن گاه سران قریش چون از هیچ راهی نتوانستند تمامی مهاجران را بازگردانند و از دیگر سوی نیز شاهد گسترش اسلام در بین طوایف عرب بودند، اسلام حضرت حمزه نیز جان تازه ای به جبهه مسلمانان بخشید. از این رو تصمیم قطعی گرفتند پیامبر را به قتل برسانند و بزرگ ترین مانع را از سر راه خویش بردارند. ابن عبدالبر در الدُّرَر/ 53 گوید: قریش از ابوطالب خواستند محمد را تحویل دهد و فردی غیر از قریش او را بكشد تا قریش مشكلی با بنی هاشم نداشته باشند و در مقابل دیه او را دو برابر بپردازند. ابوطالب به شدت با این پیشنهاد مخالفت كرد.

ص: 100

یعقوبی 2/ 31 می نویسد: قریش مصمم بر كشتن رسول خدا (ص) شد، وقتی خبر به ابوطالب رسید قصیده ای حماسی در حمایت از پیامبر و تسلیم نكردن او سرود.

عهدنامه بیدادگری

یعقوبی 2/ 31 گوید: چون قریش دانستند كه نمی توانند رسول خدا (ص) را بكشند و یقین كردند كه ابوطالب او را تسلیم نمی كند و اشعار او نیز در حمایت از رسول خدا (ص) به گوش آنان رسید تصمیم گرفتند ابوطالب را در انزوای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی قرار دهند و چنان روزگار را بر او تنگ بگیرند كه ناچار شود دست از یاری رسول خدا بردارد و او را برای كشتن تسلیم كند. ابن سعد 1/ 208 گوید: وقتی خبر حسن رفتار نجاشی در باره جعفر و یارانش و گرامی داشتن آنان به قریش رسید، تحمل این واقعه بر آنان دشوار آمد و سخت برآشفتند و تصمیم گرفتند رسول خدا را بكشند.

از این رو عهدنامه ای را تنظیم نمودند مبنی بر این كه با بنی هاشم هم غذا و هم صحبت نگردند و در اجتماع آنان حاضر نشوند و با آنان خرید و فروش ننمایند و از آنان دختر نگیرند و به آنان دختر ندهند تا آن كه پیامبر را برای كشتن تحویل دهند، تمامی قریش متحد و مصمم شدند تا حضرت را پنهانی و یا آشكارا به قتل برسانند! آن گاه چهل نفر از سران بزرگ قریش این صحیفه را امضا و به روایت یعقوبی 2/ 31 هشتاد مُهر بر آن زدند و داخل خانه كعبه آویزان كردند یا بنابر قولی نزد ام جُلاس خاله ابوجهل گذاشتند. این عهدنامه در اواخر سال ششم و یا

ص: 101

اوایل سال هفتم بعثت نوشته شد. نویسنده آن منصور بن عِكْرِمَه بود كه بعدها دستش فلج گردید.

حماسه بزرگ شعب ابوطالب

ابن اسحاق 1/ 377 گوید: هنگامی كه خبر انعقاد عهدنامه بی مهری و ستمگرانه به ابوطالب رسید مجدداً حمایت بدون قید و شرط خود را از پیامبر اعلام كرد و در قصیده ای مفصل و كوبنده چنین گفت:

أَلَم تَعْلَمُوا أَنَّا وَجَدْنا مُحَمَّداً نَبِیّاً كَمُوسی خُطَّ فِی أَوَّلِ الْكُتْبِ

فَلَسْنا وَ رَبِّ الْبَیْتِ نُسْلِمُ أَحْمَداً لِعَزّاءَ مِنْ عَضِّ الزَّمانِ وَ لا كَرْبِ

آیا نمی دانید كه ما محمد را مانند موسی پیامبری یافتیم كه نامش در كتاب های پیشین نوشته شده است.

به پروردگار كعبه سوگند ما هیچ گاه احمد را به سبب مشكلات و سختی های دوران تسلیم شما نخواهیم كرد.

سپس به تمامی افراد قبیله بنی هاشم و بنی عبدالمطلب، مسلمان و كافر كه به جز ابولهب چهل مرد بودند دستور داد تا اسباب و اثاث خود را جمع كنند و به دره ای در نزدیكی كعبه كه بعدها به شِعْب ابوطالب معروف شد پناه ببرند و شبانه روز مراقب حفظ جان رسول خدا (ص) باشند تا قریش به او دست نیابند و گفت اگر خاری به چشم محمد برود شما را مؤاخذه خواهم كرد، تمامی ما یكی پس از دیگری باید بمیریم تا آنان بتوانند به او دسترسی پیدا كنند.

ابوطالب رادمرد عرب و قهرمان بنی هاشم حماسه بزرگی در شعب آفرید كه در طول تاریخ بشر نمونه ندارد. شیخ بطحا با

ص: 102

آن كه دوران كهولت را می گذراند و جان خودش نیز هر لحظه در خطر بود و احتمال كشتن وی از جانب قریش می رفت، شمشیر به كمر بسته و شبانه روز از جان سفیر الهی پاسداری می كرد. نگهبانانی نیز بر مدخل ورودی دره و هم چنین بر بالای كوه ها گماشته بود تا از ورود دشمنان و آدمكشان جلوگیری كنند و شبانه روز در اطراف شعب نگهبانی دهند.

شیخ مفید در الفصول المختاره/ 59 و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه 14/ 64 گویند: چون مزدوران قریش روزها در كمین بودند تا بستر رسول خدا را شناسایی كنند و شبانگاه او را به قتل برسانند، از این رو ابوطالب وقتی پاسی از شب می گذشت پیامبر را از بسترش بلند می كرد و فرزندش علی را به جای او می خوابانید. یك شب علی (ع) پرسید پدر جان پس من سرانجام كشته خواهم شد! ابوطالب او را دلداری داد و در ضمن اشعاری وی را به پایداری در دفاع از رسول خدا فرا خواند و خطاب به فرزندش فرمود:

اصْبِرَنْ یا بُنَیَّ فَالصَّبْرُ أَحْجَی*** كُلُّ حَیٍّ مَصِیرُهُ لِشَعُوبِ

قَدْ بَلَوْناكَ وَ الْبَلاءُ شَدِیدٌ*** لِفِداءِ الْحَبِیبِ و ابْنِ الْحَبِیبِ

پسرم شكیبا باش كه شكیبایی نیكوتر است و هر انسان زنده ای به ناچار سرانجامش سوی مرگ است.

همانا ما تو را در راه دوست و فرزند دوست امتحان كردیم و امتحان هم سخت دشوار است.

علی در پاسخ پدر فرمود:

ص: 103

أَتَأمُرُنی بِالصَّبْرِ فی نَصْرِ أَحْمَدٍ ***وَ وَاللهِ ما قُلْتُ الَّذِی قُلْتُ جازِعا

وَ لكِنَّنی أَحْبَبْتُ انْ تَری نُصْرَتی*** وَ تَعْلَمَ أَنّی لَمْ أَزَلْ لَكَ طائِعا

سَأَسْعَی لِوَجْهِ اللهِ فِی نَصْرِ أَحْمَدٍ نَبِیِّ ***الْهُدَی الْمَحْمُودِ طِفْلًا وَ یافِعا

آیا مرا به شكیبایی در یاری احمد فرمان می دهی و حال آن كه به خدا سوگند آن چه را كه من گفتم از روی بی صبری نبود.

لیكن دوست دارم كه یاری مرا ببینی و بدانی كه همانا من همواره فرمانبردار تو هستم.

در یاری احمد، پیامبر هدایت كه در حال كودكی و نوجوانی ستوده بود برای رضای خدا می كوشم.

استقامت حیرت انگیز بنی هاشم

حلبی 1/ 337 گوید: بنی هاشم در شعب از نظر غذا و احتیاجات روزمره به شدت در تنگنا و سختی به سر می بردند. كار به جایی رسید كه برخی مواقع از گیاهان و برگ درختچه ها تغذیه می كردند و ناله جانكاه گرسنگی كودكان از بیرون شعب شنیده می شد!

به نقل طبرسی/ 50 تجار و كسبه ای كه به مكه می آمدند حق نداشتند با بنی هاشم سودا كنند. ابوجهل و همفكرانش گلوگاه های منتهی به مكه را زیر نظر داشتند، وقتی سوداگری را می دیدند كه حامل كالاست او را از معامله با بنی هاشم به شدت برحذر می داشتند و اگر نافرمانی می كردند اموالشان به تاراج می رفت. بنی هاشم فقط سالی دو مرتبه می توانستند از شعب خارج شوند و مقداری متاع خریداری كنند، یكی در ماه ذی الحجه موسم حج و دیگر ماه رجب موسم عمره. در این وقت نیز مشركان كالاها را گران تر می خریدند تا قدرت خرید را از بنی هاشم سلب كنند.

ص: 104

به روایت حلبی 1/ 337 ابولهب فریاد می زد: قیمت ها را بالا ببرید تا پیروان محمد نتوانند خرید كنند. آری، بنی هاشم با آن كه نمی دانستند دوران این زندان بی سقف چه مدت طول خواهد كشید، چون همراه رسول خدا بودند و این رنج ها در راه خدا و حفظ جان پیامبر بود، تحمل كرده و خم به ابرو نمی آوردند.

رسول خدا فقط در موسم حج و عمره از شعب خارج می شد و در مسجد الحرام با زائران خانه خدا و قبایل عرب دیدار می نمود و آنان را به ترك بت پرستی و پرستش خدای یگانه دعوت می كرد و از آنان می خواست تا وی را در این راه یاری نمایند. ابولهب پشت سر وی راه می رفت و می گفت فریب برادرزاده ام را نخورید كه ساحر و دروغگوست.

در بحبوبه مشکلات و شدائد و گرفتاریها بود که سران شرک به ابوطالب پیام دادند محمد را برای کشتن تسلیم ما کن، ما تو را پادشاه خ__ود ی کنیم و محاصره برطرف خواهد شد. ابو طالب با یک دنیا شهامت ای__ن پیشنهاد ستمگرانه را به شدت رد کرد و اعلام کرد تا جان در بدن دارد از حمایت پیامبر دست برنخواهد داشت. آن گاه به روایت ابن اسحاق ٢٩٤/١

قصیده لامیه معروف خود را سرود که دو بیت آن چنین است:

كَذِبْتُمْ وَ بَیْتِ الله تُبْرَى مُحَمَّداً ***وَلَمَا نُطَاعِنَ دُونَهُ وَ تُنَاضِلُ

و نُسْلِمُهُ حَتَّى نُصَرَّعَ حَوْلَهُ*** وَنَذْهَلَ عَن أَبْنَائِنَا وَ الْحَلَائِلُ

به خانه خدا سوگند دروغ پنداشتید که محمد را رها خواهیم کرد و با نیزه و تیر از او حمایت نخواهیم نمود.

او را تسلیم نخواهیم کرد تا آن که در اطرافش از پای درآییم و در این راه زن و فرزندانمان را از یاد خواهیم برد.

ص: 105

گشایش الهی

یعقوبی 2/ 31 می نویسد: بنی هاشم و بنی مطلب سه سال در شعب ماندند تا آن كه رسول خدا (ص) و ابوطالب و خدیجه (علیهم السلام) تمام هستی و دارایی خود را از دست دادند و به سختی و ناداری گرفتار آمدند. سپس جبرئیل فرود آمد و به پیامبر گفت: خدا موریانه را بر عهدنامه قریش گماشته تا هر چه بی مهری و ستمگری در آن بود، جز نام خدا همه را خورده است. حضرت عموی خود را از این امر آگاه ساخت. ابوطالب همراه پیامبر نزد سران شرك آمد و گفت: محمد (ص) از طرف پروردگار خویش چنین می گوید كه خدا موریانه را مأمور ساخته هر چه جز نام خدا در عهدنامه بوده همه را خورده است. اكنون اگر سخنش راست باشد چه كار می كنید؟ گفتند دست برمی داریم و كاری نداریم. ابوطالب گفت اگر سخنش دروغ باشد من نیز او را به شما تسلیم می كنم تا بكشید. مُهر عهدنامه كه شكسته شد دیدند موریانه جز نام خدا هر چه در آن بوده خورده است. در این هنگام گفتند این چیزی جز سحر نیست و ما هرگز در تكذیب او مثل این لحظه جدی نبودیم.

ابن اسحاق 2/ 14 گوید: در این هنگام بود كه چند نفر از قریش وجدانشان بیدار شد و یكدیگر را نكوهش كردند و تصمیم گرفتند این حصار را بشكنند. آنان با ابوجهل به مشاجره پرداختند و پس از آن كه او را محكوم كردند عده ای داخل شعب رفتند و به طور رسمی اعلام كردند كه حصار برداشته شد. آن گاه بنی هاشم پس از سه سال حصر هر یك به خانه های خود رفتند.

این گشایش و فرج الهی در نیمه رجب سال دهم بعثت بود. ابوطالب

ص: 106

این پیروزی بسیار بزرگ را به نظم كشید و خطاب به جعفر و دیگر مهاجران حبشه فرمود:

أَلا هَلْ أَتی بَحْرِیَّنا صُنْعُ رَبِّنا ***عَلی نَأیِهِم وَ اللهُ بِالنّاسِ أَرْوَدُ

فَیُخْبِرَهُمْ أَنَّ الصَّحِیفَةَ مُزِّقَتْ ***وَ أَنْ كُلُّ ما لَمْ یَرْضَهُ اللهُ مُفْسَدُ

تُراوِحُها إِفْكٌ وَ سِحْرٌ مُجَمَّعٌ ***وَ لَمْ یُلْفَ سِحْرٌ آخِرَ الدَّهْرِ یَصْعَدُ

هان! آیا خبر یاری پروردگارمان بدان مهاجران دریانوردمان كه در سرزمینی بس دوردست هستند رسیده است؟! و خداوند به مردم بسیار مهربان است.

پس آنان را خبر كند كه صحیفه پاره پاره شد و هر چه را كه خدا نپسندد نابود است.

در آن صحیفه مشتی افترا و جادو در هم آمیخته بود و هیچ گاه جادو تا پایان روزگار پایدار نمی ماند.

علت رفتن به شعب

یاقوت در معجم البلدان 3/ 347 گوید: شعب ابوطالب همان شعب ابویوسف بوده كه در نزدیكی مسجدالحرام قرار داشته و محل سكونت بنی هاشم بوده است. این مطلب با ظاهر گزارش هایی كه می گوید ابوطالب و بنی هاشم اسباب و اثاث خود را جمع كردند و به شعب پناه بردند چندان سازگار نیست.

در این كه آیا قریش بنی هاشم را در شعب محصور كردند یا خود ابوطالب رفتن به شعب را انتخاب كرد توضیحی در تاریخ نیامده است. برخی گزارش ها ظهور در این دارد كه این تصمیم را خود ابوطالب اتخاذ

ص: 107

كرده است. در عهدنامه قریش هم هیچ گونه اشاره ای به مسأله محاصره جغرافیایی نشده است. حلبی 1/ 337 می گوید: در گزارشی آمده كه رفتن بنی هاشم به شعب مستقیماً به وسیله قریش نبوده است، وقتی قریش تصمیم گرفتند پیامبر را به قتل برسانند ابوطالب ناچار شد برای حفظ جان رسول خدا به شعب پناه ببرد. شیخ مفید در الفصول المختاره/ 58 گوید: این تصمیم از جانب خود پیامبر برای حفظ جان حضرتش اتخاذ شد. آن گاه با ابوطالب مشورت كرد او نیز پذیرفت.

اما این كه چرا ابوطالب چنین تصمیمی گرفت؟ به نظر می رسد چون قریش در كشتن پیامبر مصمم بودند هدف نخست از رفتن به شعب حفظ وی و صیانت و دفاع از شخص ایشان و تشكیل جبهه واحد در یك نقطه امن در مقابل دشمن كینه توز بوده است. اما هدف دیگر، چون طبق تصمیم قریش روابط اجتماعی و تجاری با بنی هاشم ممنوع شد، گویا ابوطالب برای حفظ وحدت و تقویت روحیه بنی هاشم صلاح دید آنان را از قریش جدا سازد و در یك جا جمع كند تا برخورد تحقیركننده و اهانت آمیزی از قریش با آنان صورت نگیرد.

سید رضی در نهج البلاغه/ 368 گوید: امیرالمؤمنین (ع) در نامه ای به معاویه علت رفتن به شعب را چنین بیان فرموده است:

فَأَرادَ قَوْمُنا قَتْلَ نَبِینا وَ اجْتِیاحَ أَصْلِنا وَ هَمُّوا بِنَا الْهُمُومَ و فَعَلُوا بَنَا الأَفَاعِیلَ وَ مَنَعُونَا الْعَذْبَ وَ أَحْلَسُونَا الْخَوْفَ وَ اضْطَرُّونَا إِلی جَبَلٍ وَعْرٍ وَ أَوْقَدُوا لَنَا نارَ الْحَرْبِ.

اقوام ما خواستند پیامبرمان را بكشند و ریشه ما را بكنند و اندوه ها برای ما پیش آوردند. كارها درباره ما كردند و آسایش را

ص: 108

از ما سلب نمودند و ما را در ترس نگهداشتند و به پناه بردن به كوهی دشوار واداشتند و آتش جنگ را بر ضد ما برافروختند.

حماسه جاوید ابوطالب و دوران سه ساله حصر شعب و تحریم اجتماعی و اقتصادی از بحرانی ترین و سخت ترین دوران مبارزات رسول خدا (ص) بر ضد بت و بت پرستی و كفار قریش به شمار می آید. هیچ یك از مقاطع حساس مبارزات پیامبر به این اندازه دشوار و جانفرسا نبود. با این وصف به لحاظ آن كه این دوران فضیلت بسیار بزرگ و افتخار عظیمی برای ابوطالب و فرزندان او به شمار می رود، آن گونه كه شایسته و سزاوار است در تاریخ مطرح نشده ولی خورشید حق برای همیشه در پس ابر تیره پنهان نمی ماند.

منشور جاوید ابوطالب

سرانجام پس از گذشت سه سال روزهای سخت و طاقت فرسا، تحریم اجتماعی و اقتصادی شكسته شد، محاصره به پایان رسید و زندگی بنی هاشم تا اندازه ای سر و سامان گرفت. ابوطالب و رسول خدا (ص) در این امر پیروز شدند و به گفته قاضی عبدالجبار در تثبیت دلائل النبوة 1/ 363 این بزرگ ترین پیروزی برای آنان به شمار می آمد. آری، داشت اندكی از رنج ها و دردهای پیامبر كاسته می شد كه كتاب زندگی او به گونه دیگری ورق خورد و به مصیبتی بس بزرگ دچار گردید.

به گفته حلبی 1/ 346 بیست و هشت روز و به نقل دیگران پس از چند ماه از رفع محاصره، ابوطالب (ع) به سبب كهولت و فشار روحی و جسمی كه در شعب بر او گذشت، در هشتاد و هفت، یا نود و یا نود و

ص: 109

چهار سالگی در سال دهم بعثت دنیا را وداع گفت. با رحلت ابوطالب مانع بزرگ قتل رسول خدا برطرف گردید و كفار قریش خود را به آرزوی پلیدشان نزدیك تر می دیدند.

آن چه در زندگانی این مرد بزرگ و قهرمان توحید جلوه گر بوده و می درخشد فداكاری و ایثار و از خودگذشتگی و حماسه اسطوره ای وی در یاری دین خدا و حفظ جان رسول الله است. اگر نبود جانفشانی ها و تلاش خستگی ناپذیر شیخ بطحا معلوم نبود كه مشركان خونخوار قریش چه بر سر پیامبر می آوردند. به راستی كه وجود ابوطالب از مصادیق بارز تأیید الهی در حق پیامبرش بود.

قسطلانی در المواهب اللدنیه 1/ 135 از هشام كلبی روایت می كند كه سرور عرب در آخرین لحظات زندگیش به هیچ چیز جز دین خدا و فرستاده او نمی اندیشید. او درباره رسول خدا خطاب به قریش و بنی هاشم چنین فرمود: «من شما را سفارش می كنم كه به محمد نیكی كنید، زیرا او امین قریش و راستگوی عرب است. او دارای تمام كمالاتی است كه من آن را به شما سفارش می كنم. همانا او دینی آورده است كه دل ها آن را می پذیرد ولی زبان ها از ترس سرزنش انكار می كند. به خدا سوگند روزگاری را می بینم كه ناتوانان عرب و افتادگان و مستضعفان دعوتش را پذیرفته و سخنش را تصدیق و كارش را مهم تلقی كرده اند و او به كمك آنان مشكلات را حل كرده است. آن گاه سران قریش خوار، خانه های شان ویران و ناتوانانشان قدرتمند می شوند. عرب دوستیش را با او خالص كرده، دل هایش به فرمان او بوده و رهبری خود را به او سپرده است. ای گروه قریش همگان در اطاعتش باشید و حزب او را حمایت كنید، به خدا

ص: 110

سوگند هر كس كه راه او را برود رستگار و كسی كه راهنمایی او را بپذیرد سعادتمند می گردد. اگر اجل مرا مهلت می داد و زنده می ماندم خطرهای سهمگین را از او دور و حوادث بزرگ را از او دفع می كردم».

یعقوبی 2/ 35 گوید: هنگامی كه خبر مرگ ابوطالب به رسول خدا رسید غم او بر قلب حضرتش سنگینی كرد و سخت بی تاب گشت. سپس وارد اتاق شد و سمت راست پیشانی او را چهار بار و سمت چپ پیشانیش را سه بار دست كشید. آن گاه فرمود: «عمو جان! در كودكی تربیتم و در یتیمی كفالتم و در بزرگی یاریم كردی، پس خداوند تو را از ناحیه من پاداش خیر دهد». ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه 14/ 84 چه زیبا سروده است:

و لَوْ لا أَبُوطالِبٍ وَ ابْنُهُ لَما مُثِّلَ الدِّینُ شَخْصاً وَ قاما

فَذاكَ بِمَكَّةَ آوَی و حامَی وَ هذا بِیَثْرِبَ جَسَّ الْحَماما

اگر ابوطالب و پسرش نبودند هرگز دین اسلام پا نمی گرفت، او در مكه پناه داد و حمایت كرد و این در یثرب در گرداب های مرگ فرو رفت.

سال اندوه

به روایت المواهب اللدنیه 1/ 135 با فاصله كمی حدود سه روز یا سی و پنج روز بعد از درگذشت ابوطالب حضرت خدیجه (س) نیز در شصت و پنج سالگی زندگی را وداع گفت. با رحلت خدیجه غم سنگین تری بر قلب پیغمبر نشست. ابوطالب یاور اجتماعی و خدیجه همدم داخلی رسول خدا بود. خدیجه در داخل منزل یكتا غمخوار او به شمار می آمد و از دست دادن این یار مخلص و باوفا بر آن حضرت بسیار سخت بود تا

ص: 111

آن جا كه به روایت امتاع الاسماع/ 27 این سال را «سال اندوه» نامید! خدیجه تمامی ثروت خود را بدون هیچ گونه منت در اختیار پیامبر قرار داد و او همه آن را در راه تبلیغ و گسترش دین اسلام صرف كرد. خدیجه همسر مهربان و باوفا و یاور صمیمی پیامبر بود.

تاریخ جهان زنی همانند خدیجه كه این گونه در راه خدا و رسیدن به اهداف مقدّس شوهر خدمتگزار باشد به خود ندیده است. رسول خدا با ردایی كه پیوسته دست و صورت خود را با آن پاك می كرد و به هنگام نزول وحی بر سر می كشید، حضرت خدیجه را كفن كرد و با دست خود درون قبر نهاد و به روایت یعقوبی 2/ 35 فرمود:

«اجتَمَعَتْ عَلی هذِهِ الأُمَّةِ فِی هذِهِ الأَیّامِ مُصِیبَتانِ، لا أَدْرِی بِأَیِّهِما أَنَا أَشَدُّ جَزَعاً».

در این روزها بر این امت دو مصیبت وارد شد كه نمی دانم به كدام یك از آن دو بی تاب ترم.

هم چنین یعقوبی 2/ 25 نوشته است: چون خدیجه وفات كرد حضرت فاطمه خود را به رسول خدا می آویخت و می گریست و می گفت: مادرم كجاست؟ مادرم كجاست؟ جبرئیل بر آن حضرت فرود آمد و گفت: به فاطمه بگو خداوند متعال برای مادرت در بهشت قصری از دُرّ و گوهر بنا كرده است كه رنج و سر و صدا در آن نیست.

خلاصه درس

كار تبلیغ و ترویج اسلام و مخالفت و كارشكنی سران قریش ادامه داشت و تا زمانی كه پیامبر از بت ها بدگویی نمی كرد قریش نیز مدارا

ص: 112

می كردند ولی پس از آن كه رسول خدا به تقبیح و سرزنش بت و بت پرستی پرداخت دست به اقدامات عملی زدند و به آزار و شكنجه مسلمانان پرداختند. در سال پنجم بعثت آزار و شكنجه قریش به حدی شدت یافت كه تحمل آن بسیار دشوار شد، تا آن جا كه عده ای از اسلام برگشتند، برخی به شهادت رسیدند و بعضی به تقیه پناه بردند.

در این صورت آینده ای مخاطره آمیز و نگران كننده در پیش بود. از این رو، تصمیم به مهاجرت عده ای از مسلمانان به سرپرستی جعفر بن ابی طالب به حبشه گرفته شد. در این بین قریش هم بیكار ننشسته و هیئتی مركب از عمروعاص و عبدالله بن ابی ربیعه به دربار نجاشی فرستادند تا مهاجران مسلمان را به مكه بازگردانند. اما نجاشی كه گویا از توطئه ها و دسیسه های قبلی اطلاعی حاصل نموده و نامه پیامبر و قصیده و توصیه های ابوطالب نیز در او تأثیر به سزایی گذاشته بود، به فرستادگان قریش پاسخ منفی داد. كفار لجوج و ماجراجوی مكه وقتی نتوانستند از راه سیاسی مهاجران را به حجاز بازگردانند و ماندن آنان هم در آن جا برای شان نگران كننده بود، ترفند جدیدی به كار گرفتند و آن این كه شایعه ای مبنی بر اسلام قریش ساختند تا با این حیله مهاجران را به مكه بازگردانند درنتیجه عده زیادی از آنان به حجاز بازگشتند ولی نزدیك مكه كه رسیدند معلوم شد اسلام قریش دروغ است.

این ناكامی قریش از یك طرف و گسترش اسلام از سویی دیگر و عدم كارآیی ترفندهای دیگر باعث شد كه سران قریش عهدنامه ای را تنظیم نمودند مبنی بر این كه با بنی هاشم هم غذا و هم صحبت نگردند و

ص: 113

در اجتماع آنان حاضر نشوند و با آنان خرید و فروش ننمایند و از آنان دختر نگیرند و به آنان دختر ندهند تا آن كه پیامبر را برای كشتن تحویل دهند، تمامی قریش متحد و مصمم شدند تا حضرت را پنهانی و یا آشكارا به قتل برسانند!

هنگامی كه خبر انعقاد عهدنامه به ابوطالب رسید به تمامی افراد قبیله بنی هاشم و بنی عبدالمطلب، مسلمان و كافر كه به جز ابولهب چهل مرد بودند دستور داد تا اسباب و اثاث خود را جمع كنند و به دره ای در نزدیكی كعبه كه بعدها به شِعْب ابوطالب معروف شد پناه ببرند. بنی هاشم و بنی مطلب سه سال در شعب ماندند تا آن كه رسول خدا و ابوطالب و خدیجه تمام هستی و دارایی خود را از دست دادند و به سختی و ناداری گرفتار آمدند. سپس جبرئیل فرود آمد و به پیامبر گفت: خدا موریانه را بر عهدنامه قریش گماشته تا هر چه بی مهری و ستمگری در آن بود، جز نام خدا همه را خورده است. حضرت عموی خود را از این امر آگاه ساخت. این گشایش و فرج الهی در نیمه رجب سال دهم بعثت بود.

بیست و هشت روز و به نقل دیگران پس از چند ماه از رفع محاصره، ابوطالب به سبب كهولت و فشار روحی و جسمی كه در شعب بر او گذشت، در هشتاد و هفت، یا نود و یا نود و چهار سالگی در سال دهم بعثت دنیا را وداع گفت. با فاصله كمی حدود سه روز یا سی و پنج روز بعد از درگذشت ابوطالب حضرت خدیجه (س) نیز در شصت و پنج سالگی زندگی را وداع گفت. با رحلت خدیجه غم سنگین تری بر قلب پیغمبر نشست تا آن جا كه این سال را «سال اندوه» نامید.

ص: 114

خود آزمایی

1. سوره كافرون در چه هنگامی و به چه علّت نازل شد؟

2. به چه علت بسیاری از مسلمانان به حبشه مهاجرت كردند؟

3. اقدامات مشركان را برای بازگرداندن مهاجران به مكه شرح دهید.

4. منظور از عهد نامه بیدادگری چیست؟

5. علت رفتن به شعب ابوطالب و استقامت حیرت انگیز بنی هاشم را در این شعب شرح دهید.

6. چرا سال دهم بعثت به «سال اندوه» نام گذاری شده است؟

ص: 115

ص: 116

درس چهارم: به سوی طائف … و در راه یثرب

هدف های آموزشی

انتظار می رود با مطالعه این درس:

- دلیل قصد عزیمت پیامبر (ص) را به طائف بدانیم.

- به چگونگی مسلمان شدن گروهی از جنیان پی ببریم.

- با دو حادثه اسراء و معراج آشنا شویم.

- چگونگی ورود اسلام را به یثرب بدانیم.

- به مضمون اولین پیمان عقبه پی ببریم.

- با داستان دومین پیمان عقبه آشنا شویم.

- علل گرایش یثربیان را به اسلام بدانیم.

- علت و چگونگی هجرت پیامبر (ص) و مسلمانان را به یثرب بدانیم.

- شب لیلة المبیت و توطئه قتل پیامبر (ص) را بشناسیم.

- مسیر هجرت پیامبرص () را به یثرب بدانیم.

در این درس از عزیمت پیامبر (ص) به سوی طائف و دو رخداد مهم اسرا و معراج كه در یك شب به وقوع پیوست، دعوت قبایل از جمله قبیله قدرتمند بنی عامر به اسلام، اولین و دومین بیعت عقبه، اسلام آوردن

ص: 117

ی

ثربیان و دلایل آن، هجرت مسلمانان از مكه به یثرب، توطئه قتل پیامبر و جریان غار ثور سخن خواهیم گفت.

به سوی طائف

پس از درگذشت ابوطالب بزرگ پرچمدار توحید و یگانه حامی رسول خدا گستاخی قریش در آزار و اذیت شدت یافت. به روایت ابن كثیر 2/ 144 پیامبر فرمود:

«مَا زالَتْ قُرَیْشٌ كاعَّةً حَتّی تُوُفِّیَ أَبُوطالِبٍ».

قریش پیوسته در وحشت بودند تا آن كه ابوطالب درگذشت.

چون به گفته مَقْریزی در امتاع الاسماع/ 27 جز ابوطالب كسی در بین طایفه اش و عموهایش از او دفاع نمی كرد. دیگر نه ابوطالب بود تا در خارج از منزل از او حمایت كند و نه خدیجه تا در منزل او را دلداری دهد و مرهمی بر زخم هایش بگذارد. از این به بعد بود كه به نقل ابن اسحاق 2/ 57 زوائد شكمبه حیوان روی سر آن حضرت می ریختند و فرومایگان قریش بارها می خواستند او را به قتل برسانند. رسول خدا وقتی دید نصایح او بر دل سنگ قریش هیچ گونه تأثیری ندارد و مكه هم برای او جای امنی نیست، تصمیم گرفت به طائف برود به امید آن كه قبیله ثقیف كه پس از قریش مهم ترین قبیله عرب بود، به دین اسلام بگرود.

به روایت ابن اسحاق 2/ 60 و طبرسی/ 54 در طائف نزد سه برادر از بزرگان ثقیف به نام عبدیالَیل، مسعود و حبیب پسران عمرو بن عُمیر رفت و آنان را به پذیرش توحید و دین اسلام و یاری خود فرا خواند. یكی

ص: 118

گفت من پرده كعبه را دریده باشم اگر خدا تو را به رسالت فرستاده باشد. دومی گفت خدا غیر از تو كسی را برای رسالت خود پیدا نكرد؟! سومی گفت به خدا سوگند من هرگز با تو سخن نخواهم گفت، چون اگر آن گونه كه می گویی فرستاده خدا باشی تو بزرگ تر از آنی كه من سخنت را رد كنم و اگر بر خدا دروغ می بندی بر من سزاوار نیست كه با تو سخن بگویم.

رسول خدا (ص) از اسلام آوردن ثقیف ناامید شد و از ایشان خواست امر وی را كتمان كنند تا مبادا این موضوع موجب گستاخی قریش شود. آنان نه تنها كتمان نكردند بلكه سفیهان و بردگان خود را واداشتند تا با ناسزا گفتن و فریاد زدن دنبال حضرت بروند و وی را سنگباران كنند، اراذل و اوباش ثقیف از دو سو بر سر راه پیامبر صف كشیدند و حضرت را سنگباران و پاهایش را مجروح و غرق در خون كردند! رسول خدا به سایه درخت انگوری پناه برد و لحظه ای آرمید، آن گاه چنین زبان به نیایش گشود:

«اللّهُمَّ إِلَیكَ أَشْكُو ضَعْفَ قُوَّتِی وَ قِلَّةَ حِیلَتِی وَ هوانِی عَلَی النّاسِ یا أَرْحَمَ الرّاحِمِینَ. أَنْتَ رَبُّ الْمُسْتَضْعَفِینَ وَ أَنْتَ رَبِّی، إِلی مَنْ تَكِلُنِی؟ إِلی بَعِیدٍ یتَجَهَّمُنِی؟ أَمْ إِلی عَدُوٍّ مَلَّكْتَهُ أَمْرِی؟ إِنْ لَمْ یكُنْ بِكَ عَلَی غَضَبٌ فَلا أُبالِی وَ لكِنْ عافِیتُكَ هِی أَوْسَعُ لِی».

خدایا از ناتوانی و بیچارگی و بی كسی خویش به تو شكوه می برم، ای مهربان تر از همه مهربانان. تو پروردگار بیچارگان و پروردگار منی، مرا به كه وامی گذاری؟ به بیگانه ای كه با من ترشرویی كند

ص: 119

یا به دشمنی كه سرنوشتم را به او سپرده ای؟ اگر تو بر من خشمگین نباشی باكی ندارم. لیكن نعمت سلامت تو گسترده تر است.

چون عُتبه و شیبه پسران ربیعه حضرت را در آن حال رقّت بار دیدند به غلام مسیحی خود عَدّاس گفتند خوشه انگوری در طبقی بگذار و برای او ببر. عدّاس چنین كرد. چون حضرت خواست انگور را تناول فرماید نام خدا را بر زبان آورد. عدّاس گفت به خدا سوگند این جمله را اهل این سرزمین نمی گویند. پیامبر از سرزمین و دین او پرسید، پاسخ داد من اهل نینوا و مسیحی هستم. فرمود: «از شهر مرد صالح یونس بن مَتّی». عدّاس گفت تو یونس بن مَتّی را از كجا می شناسی؟ فرمود: «او برادرم و پیغمبر خدا بود، من هم پیامبر هستم». عدّاس تا این سخن را شنید خود را بر دست و پای حضرت انداخت و مسلمان شد. عُتبه و شیبه كه نظاره گر ماجرا بودند، پس از آن كه عدّاس نزد آنان بازگشت به او گفتند مواظب باش این مرد تو را از دینت بیرون نبرد، زیرا دین تو بهتر از دین اوست.

برخی از محققان در صحت این قسمت تشكیك كرده و گفته اند رسول خدا هدیه مشرك را نمی پذیرفت. آری مشهور است كه پیامبر هدیه مشرك را نمی پذیرفت ولی هدایای پادشاه مصر و امپراتور روم را پذیرفت. لذا ابوعبید در الاموال/ 329 می گوید: وجه جمع آن است كه هدیه مشرك حربی را قبول نمی كرده است. این احتمال ابوعبید خوب است، اما گاهی هدیه كافر غیر حربی مانند ابوعامر مُلاعب الاسنّه را نیز نمی پذیرفته است.

ص: 120

بازگشت به مكه

رسول خدا (ص) پس از ده روز توقف در طائف و ناامیدی از اسلام آوردن و یاری ثقیف به مكه بازگشت. به نقل ابن اسحاق 2/ 63 در منزلگاه نَخْلَه نیمه شب در حال نماز بود كه عده ای از جِنّیان از آن جا عبور می كردند، خدمت حضرت رسیده ایمان آوردند و برای دعوت قومشان به دیار خویش بازگشتند. خداوند در سوره جن به این داستان تصریح كرده است. پیامبر به نزدیكی مكه كه رسید به لحاظ عدم امنیت جانی وارد شهر مكه نشد. ابن كثیر 2/ 153 گوید: كسی را نزد اخْنَس بن شَریق، سهیل بن عمرو و مُطْعِم بن عدی فرستاد و از هر یك امان خواست. مطعم پذیرفت و پیامبر در پناه او وارد مكه شد. پس از سه روز از وی خواست تا پناه خود را از آن حضرت بردارد و او نیز در كنار مسجدالحرام اعلام كرد كه محمد دیگر در جوار من نیست.

رسول خدا (ص) كه هیچ گاه نیكی های اشخاص را فراموش نمی كرد و به هر نوعی كه شده بود آن را جبران می نمود، به نقل ابن كثیر 2/ 154 وقتی در جنگ بدر هفتاد نفر از قریش اسیر شدند از مطعم به نیكی یاد كرد و فرمود: «اگر مطعم زنده بود و از من می خواست این اسیران را آزاد كنم همه را به او می بخشیدم».

ابن جوزی در الوفا باحوال المصطفی 1/ 216 گوید: اگر پرسیده شود كه چرا پیامبر در جوار یك نفر كافر داخل شد؟ پاسخ این است در جای خود ثابت شده كه خداوند كاری را بدون حكمت انجام نمی دهد گرچه وجه آن بر ما پوشیده باشد، كار رسول خدا نیز از این باب است، پس ما باید تسلیم باشیم و بدانیم كه این كار حتماً دارای حكمتی بوده است.

ص: 121

نكته مهم تر از سخن ابن جوزی این كه رسول خدا (ص) چه در مكه و چه در مدینه با برخی از غیر مسلمانان سلیم النفس مانند نجاشی، ابوبرا، مَعْبَدبن ابی مَعْبَد خزاعی و دیگران، رابطه حسنه داشت و در پیشبرد اهداف مقدس خود از آنان استفاده می كرد و این گونه نبود كه با كفّار هیچ گونه ارتباطی نداشته باشد.

اسراء و معراج

از حوادث مهم سال دهم بعثت اسراء و معراج حضرت رسول است كه به گفته علامه مجلسی در بحارالانوار 18/ 289 هر دو در یك شب رخ داد. یعنی خداوند او را شبانه از مكه به بیت المَقْدِس و از آن جا به آسمان ها برد تا نشانه های عظمت و قدرت حق را مشاهده كند. در آیه نخست سوره اسرا آمده است:

(سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الأَقْصَا الَّذِی بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا).

منزه است آن خدایی كه بنده خود را شبی از مسجدالحرام به مسجد الاقصی كه گرداگردش را بركت داده ایم سیر داد تا برخی نشانه های خود را به او نشان دهیم.

این آیه به اسراء حضرت كه سیر شبانه از مكه به بیت المَقْدِس بوده است تصریح دارد و روایات متواتر از شیعه و سنی نیز صریح در این است كه از آن جا خداوند پیامبر خود را به آسمان ها عروج داد.

به گفته ابن سعد در طبقات 1/ 214 اسراء در شب هفدهم ماه ربیع الاول یك سال قبل از هجرت و معراج در شب هفدهم ماه رمضان

ص: 122

یعنی هجده ماه پیش از هجرت بوده است و نمازهای پنجگانه در معراج واجب گردید. فخر رازی در تفسیر كبیر 20/ 147 و علامه مجلسی در بحارالانوار 18/ 289 گفته اند: اسرا و معراج هر دو با روح و جسد پیامبر بوده و مجلسی افزوده كه در حال بیداری انجام شده است نه در عالم رؤیا. برخی نیز معراج را در اوایل بعثت دانسته اند. درباره معراج سخن بسیار است كه این جا مجال ذكر آن نیست.

دعوت قبایل

به روایت ابن سعد 1/ 216 رسول خدا پس از سال چهارم بعثت كه دعوت خود را آشكار كرد ده سال پیوسته در موسم حج مردم را به اسلام فرا می خواند. پس از بازگشت از طائف جلوگیری از تبلیغ دین اسلام و سركوبی مسلمانان به شدت افزایش یافت. در این دوران قریش بیش از پیش حضرت را در تنگنا قرار دادند تا آن جا كه تبلیغ اسلام در مكه مشكل و محدود شد و رفتن به مناطق خارج از مكه نیز به آسانی ممكن نبود، زیرا احتمال خطر وجود داشت، چون در مكه بنی هاشم بودند تا در حد توان خویش از وی دفاع كنند ولی در خارج از مكه چنین نیرویی هم نبود. حضرت در ماه های حرام به ویژه مراسم حج در بازار عُكاظ، مَجَنَّه، ذوالمجاز و نیز در مكه و مِنی با حاجیان و سران طوایف ملاقات و آنان را به اسلام دعوت می كرد و از آنان می خواست تا او را یاری كنند، ولی ابولهب با اتهام این كه محمد دین مردم مكه را رها كرده و دروغگوست از پذیرش اسلام مردم جلوگیری می كرد.

در همین دوران بود كه به گفته ابن اسحاق 2/ 66 روزی رسول خدا

ص: 123

نزد قبیله قدرتمند بنی عامر رفت و آنان را به سوی خدا فرا خواند، یكی از بزرگان آنان به نام بَیحَرَة بن فِراس با اشاره به سوی پیامبر (ص) گفت: به خدا اگر من این جوان را از دست قریش می گرفتم به وسیله او می توانستم عرب را بخورم. سپس به رسول خدا گفت: اگر ما در این امر از تو پیروی كنیم و سپس خدا تو را بر مخالفانت پیروز گرداند، پس از خود این امر (حكومت) را به ما وامی گذاری؟ پیامبر (ص) فرمود:

«الأَمْرُ إِلَی اللهِ یَضَعُهُ حَیْثُ یَشاءُ».

این كار به دست خداست، هر كجا كه بخواهد آن را قرار می دهد.

لذا بَیحَرَه دعوت پیامبر را نپذیرفت. از این مطلب دو اصل بسیار مهم استنباط می شود؛ یك این كه امامت و رهبری دنباله و در امتداد رسالت و نبوت است و دیگر این كه امامت و خلافت انتصابی است نه انتخابی و تعیین آن با خداوند حكیم است.

اولین مسلمانان یثرب

خبر بعثت رسول خدا (ص) كم و بیش به یثرب رسیده بود و یثربیان دورادور از آمدن پیامبر جدید مطلع بودند هر چند از ظواهر ملاقات نخستین گروه آنان با پیامبر چنین استفاده می شود كه ایشان قبلًا از بعثت رسول خدا چندان اطلاعی نداشته اند. باری، شاید اواخر سال دهم و اوایل سال یازدهم بعثت بود كه چند ملاقات پراكنده بین برخی از یثربیان و رسول خدا رخ داد كه زمینه ای برای دیدارهای بعدی شد.

به گفته ابن اسحاق 2/ 70 حضرت در سال یازدهم بعثت در موسم حج در عقبه مِنی كه بر سر راه مكه است با شش نفر از مردم یثرب كه عبارت

ص: 124

بودند از اسعد بن زُراره، عوف بن حارث، رافع بن مالك، قُطبة بن عامر، عُقبة بن عامر و جابر بن عبدالله بن رئاب ملاقات كرد. از ایشان پرسید: «شما كیستید؟» گفتند مردمی از قبیله خزرج. پرسید: «از هم پیمانان یهود؟» گفتند آری. فرمود: «نمی نشینید تا با هم گفتگو كنیم؟» گفتند چرا. حضرت دین اسلام را بر آنان عرضه داشت و قرآن برای شان تلاوت كرد. یثربیان به یكدیگر گفتند به خدا قسم این همان پیامبری است كه یهودیان ما را از بعثت او بیم می دادند، پس نباید در ایمان بر ما پیشی گیرند. آن گاه دعوت رسول خدا را پذیرفته و اسلام آوردند و گفتند ما قوم خود را در حال دشمنی و درگیری جنگ گذاردیم، امیدواریم كه خدا به وسیله تو آنان را با هم الفت دهد. اكنون ما به یثرب باز می گردیم و آنان را به اسلام دعوت می كنیم. امید است كه خدا با این دین هدایتشان كند و در آن صورت كسی از تو نیرومندتر نخواهد بود. ایشان به یثرب بازگشتند و خبر بعثت پیامبر را به اطلاع عموم رساندند و آنان را به اسلام دعوت كردند. طولی نكشید كه خبر ظهور اسلام یثرب را فرا گرفت و خانه ای نبود كه در آن سخن از پیامبر نباشد.

نخستین بیعت عقبه

تبلیغات این گروه شش نفری باعث شد كه عده ای از مردم یثرب به دین جدید گرایش پیدا كنند. در سال بعد یك گروه دوازده نفری متشكل از همان گروه و شش نفر دیگر در موسم حج به مكه آمدند و به نقل ابن اسحاق 2/ 73 در عَقَبَه مِنی ضمن ملاقات با آن حضرت پیمانی به این شرح بستند: «برای خدا شریك قرار ندهند، دزدی نكنند، مرتكب زنا

ص: 125

نشوند، فرزندان خود را نكشند، به یكدیگر تهمت نزنند و در كارهای نیك نافرمانی ننمایند». این پیمان معروف به «بیعة النساء» است.

رسول خدا (ص) فرمود: «اگر وفا كردید بهشت برایتان خواهد بود و اگر در چیزی از این ها نافرمانی كردید كار شما با خداوند عزوجل است، اگر خواست كیفر می كند و اگر خواست می بخشد». این دوازده تن به مدینه بازگشتند و حضرت به درخواست آنان مُصعب بن عُمیر جوان منظم و آراسته را همراهشان به یثرب فرستاد تا مردم را به دین اسلام دعوت كند و به تازه مسلمانان قرآن و احكام اسلام بیاموزد. بدین لحاظ در مدینه به مُصعب «مُقْری» می گفتند. او در مدینه مبلّغ اسلام بود و برای مردم اقامه جماعت می كرد.

دومین بیعت عقبه

در یثرب جنب و جوش زیادی حاكم بود و مردم با شور و هیجان برنامه های اسلام را دنبال می كردند، مسلمانان بی صبرانه در انتظار فرا رسیدن موسم حج بودند تا در مراسم حج پیامبر خود را زیارت كنند. ابن سعد 1/ 221 گوید: كاروان حج متشكل از پانصد نفر كه هفتاد و سه مرد و دو زن آن مسلمان بودند به سوی مكه حركت كرد. مسلمانان با پیامبر ملاقات كردند و از حضرتش برای بیعت وقت خواستند، قرار شد شب سیزدهم ذی الحجه در دل شب در پایین عقبه مِنی گفتگو كنند. به روایت طبرسی/ 59 این جلسه در خانه عبدالمطلب كه در نزدیكی عقبه قرار داشت برگزار گردید. حضرت علی و حمزه نیز پایین عقبه بر سر راه

ص: 126

نگهبانی می دادند.

شب سیزدهم فرا رسید. پیامبر اكرم (ص) قبل از دیگران همراه عموی خود عباس در عقبه حاضر شد. پاسی از شب گذشته بود مسلمانان در حالی كه مشركان قریش در خواب بودند مخفیانه به میعادگاه خود رفتند. به روایت ابن اسحاق 2/ 84 آن گاه عباس خطاب به یثربیان گفت: ای گروه خزرج، اگر چنان می بینید كه به آن چه به محمد وعده داده اید وفادار می مانید و در مقابل مخالفانش از او محافظت می كنید، پیمان ببندید ولی اگر چنان می بینید كه وقتی نزد شما آمد وی را تسلیم دشمن خواهید كرد و او را یاری نمی كنید از هم اینك او را رها كنید.

یثربیان به عباس گفتند آن چه را تو گفتی شنیدیم، ای رسول خدا تو خود سخن بگو و هر پیمانی می خواهی برای خود و خدایت بگیر. پیامبر گفتار خویش را با تلاوت قرآن آغاز كرد و آنان را به سوی خدا دعوت و به اسلام تشویق نمود و سپس فرمود: «با شما بیعت می كنم بر این كه از من دفاع كنید همان گونه كه از زنان و فرزندانتان دفاع می كنید».

انصار به اتفاق پاسخ مثبت و قول هرگونه مساعدت دادند. به نقل ابن اسحاق 2/ 97 عُبادة بن صامت گوید: هم چنین پیمان بستیم كه خلافت را به هر كس كه از خاندانش بسپارد ما مخالفت نكنیم.

به روایت ابن اسحاق 2/ 85 ابوالهَیثم بن تَیهان گفت: ای رسول خدا میان ما و یهودیان رشته هایی است كه آن ها را قطع می كنیم. پس مبادا كه ما این كار را كنیم و آن گاه كه خدا تو را پیروز كرد ما را رها كنی و به سوی قوم خود بازگردی! رسول خدا لبخندی زد و فرمود: «خون من

ص: 127

خون شما و حرمت من حرمت شماست، من از شما هستم و شما از من هستید، با هر كس شما بجنگید من هم می جنگم و با هر كس شما صلح كنید من هم صلح می كنم».

در این هنگام یثربیان ضمن اعلام آمادگی و رضای كامل مراسم بیعت را انجام دادند. سپس رسول خدا (ص) فرمود: «دوازده نفر از میان خود برگزینید تا مسؤول و مراقب آن چه در بین قومشان می گذرد باشند». آن گاه رسول خدا (ص) وعده داد در موقع مناسب به یثرب هجرت كند.

شایان ذكر است كه استاد سید جعفر مرتضی عاملی در الصحیح 4/ 140 در باره حضور عباس عموی پیغمبر تشكیك كرده و گفته است حضور عباس بن عُبادة بن نَضْلَه انصاری و سخن گفتن او كه به سخنان عباس بن عبدالمطلب شباهت زیادی دارد و نیز تشابه اسمی آنان باعث شده عمداً و یا سهوا نام عباس بن عبدالمطلب به جای او آورده شود. قسمتی از سخنان عباس بن عُبادة بن نَضْله انصاری كه در سیرة ابن هشام 1/ 88 آمده مؤید این نظریه است.

علل گرایش یثربیان به اسلام

با این كه پیامبر (ص) اهل مكه بود و در میان مكیان بزرگ شده و آنان به صداقت، راستگویی و امانتداری او اعتقاد داشتند جز اندكی به او ایمان نیاوردند. در حالی كه یثربیان در اولین ملاقات و دیدار بی درنگ به اسلام گرویدند و از یاران مخلص و باوفای آن حضرت گشتند. عللی كه در مورد نپذیرفتن اسلام از سوی مكیان و پذیرش سریع آن از جانب یثربیان به ذهن می رسد چنین است:

ص: 128

الف. مردم مكه عموماً متكبر، خشن، لجوج، متعصب و دارای روحیه ای نسبتاً اعرابی و غیر فرهنگی بودند و حال آن كه اكثر مردم مدینه فروتن، بی آلایش، حقیقت جو، غیر متعصب و دارای روحیه نسبتاً فرهنگی بودند. لذا قرآن به سرعت در بین آنان جا باز كرد و معارف آن در عمق دل های پاكشان جای گرفت. ابن قیم در زادالمعاد 2/ 473 گوید: مدینه با قرآن فتح شد.

ب. مردم مكه و به ویژه بزرگان قبایل، تاجر، ثروتمند و رباخوار بودند و اسلام را با منافع خود در تضاد می دیدند، در حالی كه مردم مدینه كارگر، كشاورزِ زحمتكش و دارای زندگی متوسط بودند و هیچ گونه تضادی بین منافع آنان و اسلام دیده نمی شد.

ج. مردم مكه به طور عموم عیاش، بی بند و بار، لاابالی و اهل فحشا و منكرات به حساب می آمدند، اسلام نیز تمام این مسائل را حرام و ممنوع می دانست ولی بیشتر مردم مدینه عفیف و پاكدامن بودند و كمتر دچار فحشا و منكرات شده بودند، به این لحاظ بین فرهنگ آنان و اسلام اصطكاكی وجود نداشت.

د. افكار توحیدی و اطلاع از ادیان الهی در مكه كمتر رایج بود و مردم مطالب چندانی از آن نمی دانستند. اما مدنیان در مجاورت با یهود از ادیان الهی و ظهور پیامبر جدید مطّلع بودند. لذا در اولین ملاقات با رسول خدا (ص) به یكدیگر گفتند این همان پیامبری است كه یهود بشارت او را می دادند، مبادا آنان در پذیرش دین جدید از ما سبقت بگیرند.

ص: 129

ه. آخرین دلیلی كه نمی توان از نظر دور داشت وضعیت بحرانی یثرب و اختلافات و جنگ های خانمان سوز چندین ساله بین دو قبیله اوس و خزرج بود كه از آن به ستوه آمده بودند و دنبال راهكار و چاره ای می گشتند. از این رو یكی از آنان در ملاقات با پیامبر (ص) به این امر تصریح كرد.

مقدمات هجرت

با پخش خبر پیمان یثربیان با رسول اكرم (ص) سختگیری قریش بر مسلمانان شدت یافت و پس از آن زندگی در مكه طاقت فرسا گشت، تبلیغ و نشر اسلام در شهر مكه به بن بست رسید. شهر طائف هم كه اسلام را پذیرا نشد، سران قبایل جزیرة العرب نیز دین جدید را رد كردند. در این زمان بود كه پیامبر باید تصمیم جدیدی اتخاذ می كرد و چاره ای می اندیشید.

به گفته نویسنده راه محمد 2/ 29 فراروی پیامبر تقریباً دو راه اساسی بیشتر وجود نداشت؛ یكی ماندن در مكه و مبارزه و درگیری با سران شرك، دیگری خروج از مكه و هجرت به سرزمینی دیگر. آری، راه اول برای آن حضرت ممكن بود، زیرا او یاران از جان گذشته ای داشت كه حاضر بودند هر لحظه و در هر نقطه جان خود را فدای پیامبر نمایند و هر كس را كه او دستور دهد پنهانی به قتل رسانند. با این كار نگرانی و وحشت سران قریش را فرا می گرفت به طوری كه زندگی در مكه نگران كننده و مشكل می شد. اما ایشان این راه را به هیچ وجه انتخاب نمی كرد، زیرا او پیامبر رحمت بود نه پیامبر وحشت، برای رستگاری و

ص: 130

هدایت آمده بود نه برای ارعاب و وحشت.

در یك كلام او پیامبر بود نه پادشاه، پس كشتار و ارعاب شایسته حضرتش نبود. او از سوی پروردگار خود دینی آورده بود كه بشر را به سعادت دنیا و آخرت برساند، دینی كه با ارعاب و كشتار پیش رود نمی تواند سعادت انسان را تأمین كند. دین امر قلبی و ایمان و اعتقاد به امور معنوی و پذیرش و به كار گرفتن احكام و قوانین آن است و با ارعاب و اجبار نمی توان آن را در دل انسان ها جای داد.

پیامبر (ص) با هدایت و فرمان خدا راه دوم را برگزید كه هجرت بود. سرای هجرت هم می بایست مناسب با برنامه اسلام و هم شایسته مقام آن حضرت باشد. مناسب ترین منطقه برای پیشبرد اهداف پیامبر همانا یثرب بود. یثربیان هم فهیم و فرهنگی بودند و هم شجاع و دلاور.

سرفصل نوین برنامه پیامبر (ص) آغاز شد، اجازه هجرت به مسلمانان مظلوم و دربند داده شد تا نزد مردم یثرب بروند و به آنان ملحق شوند. بلاذری 1/ 257 گوید: رسول خدا به مسلمانان فرمود: «به من خبر داده شد كه سرای هجرت شما یثرب است، پس هر كس می خواهد مهاجرت كند برود، زیرا سرزمینی است نزدیك و شما با آن آشنا هستید و آن جا راه كاروان تجاری شما به شام است».

به روایت ابن اسحاق 2/ 111 فرمود: «خداوند عز و جل در آن جا برای شما برادرانی و سرایی امن قرار داده است». مسلمانان دسته دسته رهسپار مدینه شدند و حضرت منتظر اذن پروردگار درباره هجرت خود بود. در این وقت مشركان احساس خطر كرده و به ممانعت از

ص: 131

هجرت پرداختند ولی به هیچ وجه نتوانستند جلوی اراده پولادین مسلمانان را بگیرند. باری، پیامبر به اذن خدا در مكه ماند و بعد از همه مسلمانان هجرت كرد تا هم مهاجران را رهبری كند و هم نقطه امید و قوت قلبی برای آنان باشد. ابتدای هجرت مسلمانان ذی الحجه سال سیزدهم بعثت بعد از پیمان عقبه دوم بود. نخستین مسلمان مهاجر ابوسَلَمَه عبدالله بن عبدالاسد بود كه یك سال قبل از بیعت دوم عقبه به مدینه هجرت كرد. بلاذری 1/ 257 گوید: بین نخستین و واپسین مهاجران یك سال طول كشید.

هجرت تكلیف شرعی

هجرت علاوه بر این كه وظیفه ای سیاسی و مبارزاتی بود تكلیف شرعی نیز محسوب می شد. غیر از آن كسانی كه دربند بودند و مشركان مانع هجرتشان می شدند، دیگران باید هجرت می كردند. خداوند در آیه هفتاد و دوم سوره انفال می فرماید:

(وَالَّذِینَ آمَنُوا وَلَمْ یُهَاجِرُوا مَا لَكُمْ مِنْ وَلَایَتِهِمْ مِنْ شَیْ ءٍ حَتَّی یُهَاجِرُوا).

كسانی كه ایمان آورده اند، ولی مهاجرت نكرده اند هیچ گونه پیوندی با شما ندارند، مگر آن كه هجرت كنند.

فخر رازی در تفسیر كبیر 15/ 210 گوید: مقصود آیه تحریض و ترغیب مسلمانان مكه به هجرت است تا آن كه تعداد مسلمانان در مدینه فزونی یابد و اجتماع و دولت آنان بزرگ و نیرومند گردد. ابوبكر عامری در بهجة المحافل 1/ 161 گوید: مسلمانانی كه توان هجرت را داشتند باید

ص: 132

هجرت می كردند.

وجوب هجرت تا فتح مكه در سال هشتم هجرت ادامه داشت و باب هجرت مفتوح بود. اما وقتی كه مكه فتح شد هجرت هم به پایان رسید، به روایت احمد حنبل 3/ 468 و كلینی 5/ 443 رسول خدا (ص) فرمود:

«لا هِجْرَةَ بَعْدَ الْفَتْح».

پس از فتح مكه دیگر هجرت نیست.

به همین لحاظ كسانی كه مانند امویان بعد از فتح مكه به مدینه آمدند مهاجر محسوب نمی شدند. پس از هجرت بازگشت به مكه نیز بدون ضرورت و اجازه پیامبر بسیار قبیح و زشت تلقی می شد تا آن جا كه اگر كسی چنین می كرد به شدت سرزنش شده و نوعی رویكرد به كفر محسوب می گردید و آن را «التَعَرُّبُ بَعْدَ الْهِجْرَة» می گفتند. تعرّب بعد از هجرت گرچه بیشتر ظهور در بازگشت به صحرا و بادیه و گرایش به فرهنگ بدویت و جاهلیت داشت لیكن بازگشت به مكه نیز نوعی تعرّب بعد از هجرت به حساب می آمد. البته وجوب هجرت و شدت آن بیشتر متوجه مسلمانان مكه بود، آن هم در سال های نخست هجرت. بعدها برخی قبایل اطراف مدینه كه مسلمان می شدند با اجازه رسول خدا در سرزمین خود می ماندند. به روایت تهذیب الكمال 4/ 284 پیامبر به برخی از آنان می فرمود:

«حَیْثُ مَا كُنْتُمْ اتَّقَیْتُمُ اللهَ لَمْ یَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمَالِكُمْ شَیْئاً».

در هر كجا كه هستید اگر تقوا پیشه كنید چیزی از اعمالتان كاسته نخواهد شد.

ص: 133

تعداد مهاجران

تعداد مهاجران به طور دقیق در متون تاریخی نیامده است و به دست آوردن آن كاری بس دشوار و تا اندازه ای غیرممكن است. ابن اسحاق 2/ 114 سی و هفت نفر مرد را نام برده و جایگاهشان را در مدینه ذكر كرده كه با امیرالمؤمنین و ابوبكر و ابوفُهَیرَه چهل مرد می شوند. ابن عبدالبر در الدرر/ 75 هفتاد و پنج زن و مرد را نام برده، غیر از كسانی كه ازدواج نكرده بودند و به جز برخی كه می گویند گروهی و دسته جمعی هجرت كردند.

اگر آن گزارش غیر مشهور بحارالانوار 19/ 130 را بپذیریم كه تعداد كسانی كه پیمان برادری بستند سیصد نفر بودند، مردان مهاجر تقریباً یك صد و پنجاه نفر می شوند. با در نظر گرفتن این نكته كه در هجرت حبشه مردان مهاجر هشتاد و چند نفر بودند و در جنگ بدر هشتاد نفر از مهاجران شركت داشتند، نباید شمار مهاجران مدینه در روزهای اول هجرت زیاد باشد. البته بعدها تعداد آنان رو به فزونی نهاد تا آن كه در فتح مكه كتیبه مهاجران را هفتصد مرد جنگی تشكیل می داد. باری، با توجه به قراین چنین به نظر می رسد كه در ابتدای هجرت كلیه مهاجران مكه با زنان و فرزندانشان گویا حدود پانصد نفر بوده اند.

توطئه بزرگ قتل پیامبر

هنوز سه ماه از بیعت دوم انصار نگذشته بود كه همه مسلمانان مكه به یثرب هجرت كردند. ابن سعد در طبقات 1/ 226 گوید: جز رسول خدا (ص)، علی (ع) و ابوبكر كسی در مكه نماند، مگر كسانی كه گرفتار

ص: 134

حبس، یا بیمار و یا ناتوان از هجرت بودند. این كار برای ستمدیدگان مكه گشایشی بود و برای سران شرك گرفتاری. قریش از این كه یثربیان پیمان بسته بودند از رسول خدا در مقابل دشمنانش دفاع كنند سخت نگران شدند. به روایت ابن سعد 1/ 227 چون مشركان دیدند یاران رسول خدا زنان و فرزندانشان را هم همراه خویش به مدینه می برند دانستند كه آن جا پایگاه مسلمانان خواهد شد و بیم آن داشتند كه پیامبر نیز به مدینه برود. از این رو در روزهای پایانی ماه صفر سال چهاردهم بعثت جلسه اضطراری مشركان در دارالنَّدْوَه تشكیل شد. در شمار شركت كنندگان اختلاف است، كم ترین رقم آن را پانزده نفر نوشته اند.

پس از انعقاد مجلس، مشكل بزرگ شهر مكه كه بعثت پیامبر بود مطرح شد و هر یك از اعضا در پی چاره اندیشی برآمدند، به روایت ابن اسحاق 2/ 125 یكی گفت محمد را به زنجیر كشیده زندانی كنند تا زمانی كه مرگ وی فرا رسد. در رد این نظریه گفته شد بنی هاشم و یاوران محمد به هر وسیله ای كه باشد نجاتش خواهند داد. دیگری پیشنهاد كرد كه او را از مكه اخراج و تبعید كنند. این نظریه هم پذیرفته نشد، زیرا در رد آن گفتند هر كجا كه برود با بیان سحرآمیزش پیروانی پیدا خواهد كرد. ابوجهل گفت از هر قبیله جوانی دلیر و طایفه دار انتخاب شوند، آن گاه دسته جمعی به یكباره بر محمد حمله برده و او را به قتل برسانند. بنی هاشم كه نمی توانند با همه طوایف بجنگند ناچار به گرفتن دیه راضی می شوند و دیه او را می پردازیم.

این پیشنهاد به اتفاق آراء تصویب شد. آیه سی سوره انفال به این مورد اشاره دارد:

ص: 135

(وَإِذْ یَمْكُرُ بِكَ الَّذِینَ كَفَرُوا لِیُثْبِتُوكَ أَوْ یَقْتُلُوكَ أَوْ یُخْرِجُوكَ وَیَمْكُرُونَ وَیَمْكُرُ اللهُ وَاللهُ خَیْرُ الْمَاكِرِینَ).

به یادآور آن گاه را كه كافران درباره تو مكر ورزیدند تا تو را دربند كشند یا بكشند و یا بیرون رانند، آنان مكر می ورزند و خدا هم مكر می ورزد و خدا بهترین مكركنندگان است.

یعقوبی 2/ 39 گوید: قریش مصمم و همداستان شدند تا رسول خدا را به قتل برسانند. گفتند هم اینك كه ابوطالب درگذشته دیگر كسی را ندارد تا او را یاری كند. چند نفر جوان از سران قریش از جمله ابوجهل، ابولهب، امیة بن خَلَف، عُقبة بن ابی مُعَیط و نَضْربن حارث انتخاب شدند و قرار شد شب اول ماه ربیع الاول شبانگاه به خانه پیامبر (ص) هجوم برده و همه با هم با یك ضربت پیامبر را به قتل برسانند!

رسول خدا (ص) به وسیله وحی از توطئه آگاه شد و به علی (ع) دستور داد در بستر وی بخوابد و روپوش سبز آن حضرت را روی خود بكشد. به روایت شیخ طوسی در امالی/ 465 امیرالمؤمنین پرسید: «ای پیامبر خدا! با خوابیدن من در آن جا شما سالم خواهید ماند؟» پیامبر فرمود: آری. علی بن ابی طالب (ع) تبسمی كرد و خندید و خود را به روی زمین انداخت و سجده شكر به جای آورد سپس برخاست و گفت:

«امْضِ لِما أُمِرْتَ فِداكَ سَمْعِی وَ بَصَرِی وَ سُوَیْداءُ قَلْبِی وَ مُرْنِی بِما شِئْتَ أَكُنْ فِیهِ كَمَسَرَّتِكَ واقِعٌ مِنْهُ بِحَیْثُ مُرادِكَ وَ إِنْ تَوْفِیقِی إِلّا بِاللهِ».

آن چه را مأمور گشته ای انجام ده كه چشم و گوش و سویدای قلبم فدای تو باد! فرمانم ده به هر چه كه می خواهی كه همانند

ص: 136

دستیار شما هستم، همان گونه كه مراد شماست در آن وارد می شوم و موفقیتم فقط از ناحیه خداست.

شب هنگام جلادان قریش گرداگرد خانه رسول خدا (ص) را با شدت و دقت تمام محاصره كردند، به طوری كه پرنده ای نتواند در آن جا پرواز كند. طبرسی در اعلام الوری/ 62 گوید: پاسی كه از شب گذشت و جلادان به خواب رفتند رسول خدا (ص) قدری خاك بر سر آنان پاشید و با تلاوت آیه نهم سوره یس (وَ جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْناهُمْ فَهُمْ لا یُبْصِرُونَ) منزل را ترك كرد و خداوند روی چشم های شان را پوشاند تا حضرتش را نبینند. صبحگاهان كه مهاجمان به خانه وحی هجوم بردند و گرداگرد بستر حضرت را محاصره كردند، علی (ع) از جای برخاست. پرسیدند: پسرعمویت محمد كجاست؟ فرمود: «مگر شما مرا نگهبان او قرار داده بودید؟! شما خواستید از شهرتان بیرون برود او نیز بیرون رفت». از این پاسخ خشمناك شدند و به آزار و اذیت آن حضرت پرداختند و به روایت عیون التواریخ 1/ 98 ابتدا او را در مسجدالحرام حبس نموده و سپس آزادش كردند. به اتفاق علمای شیعه و سنی آیه دویست و هفت سوره بقره:

(وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللهِ وَاللهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ).

از مردم كسی است كه جان خود را برای طلب خشنودی خدا می فروشد و خدا بر بندگان مهربان است.

به این فداكاری و جانبازی امیرالمؤمنین (ع) در لیلة المبیت اشاره دارد.

ص: 137

غار ثور

رسول خدا (ص) در نخستین شب ربیع الاول رهسپار غار ثور گردید، غار ثور در جنوب مكه قرار دارد و یثرب در شمال آن. پیامبر (ص) این راه را انتخاب كرد تا قریش به او دست پیدا نكنند. ابوبكر در بین راه حضرت را دید و با وی همراه گشت و به روایت طبری 2/ 374 ابوبكر سراغ پیغمبر را از علی (ع) گرفت، ایشان او را به غار ثور راهنمایی كرد. قریش پس از آن كه متوجه شدند رسول خدا (ص) از منزل خارج شده است به جستجوی وی پرداختند و كُرْز بن علقمه از ردیابان مجرّب عرب را استخدام كردند تا رد پای پیامبر را پیدا كند، او رد پای حضرت را تا در غار ثور دنبال كرد. مشركان نزدیك غار كه رسیدند دیدند درِ غار با تار عنكبوت تنیده و كبوتری نیز در آن جا آشیانه كرده است. گفتند این تار قبل از تولد محمد (ص) در این جا تنیده شده است. كُرْز گفت: محمد تا این جا آمده است اما از این جا یا به آسمان پرواز كرده و یا به زمین فرو رفته است! در این هنگام كه مشركان بر در غار ایستاده بودند، ابوبكر به وحشت افتاد و سخت ترسید. خداوند در آیه چهل سوره توبه می گوید:

(إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَاتَحْزَنْ إِنّ اللهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللهُ سَكِینَتَهُ عَلَیْهِ وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا).

آن گاه كه آن دو در غار بودند، پیامبر به همراه خود می گفت: اندوه مدار كه خدا با ماست. پس خداوند آرامش خود را بر او فرستاد و وی را با سپاهیانی كه شما نمی دیدید تأیید كرد.

سپس خداوند اجازه هجرت به آن حضرت داد و به روایت

ص: 138

طبرسی/ 63 فرمود: یا محمد از مكه خارج شو، زیرا بعد از ابوطالب دیگر در آن جا یاوری نداری. رسول خدا (ص)، عبدالله بن ارَیقِط- كه از چوپانان قریش بود و هنوز در حال شرك به سر می برد ولی مورد اعتماد بود- را فرا خواند و فرمود: «به علی بشارت بده كه خداوند به من اجازه هجرت داد، پس زاد و راحله ای برای من فراهم كند».

رسول خدا (ص) سه شب در غار ثور بود و امیرالمؤمنین (ع) واكنش و اخبار قریش را به آن حضرت می رساند و به نقل ابن عساكر در تاریخ دمشق 42/ 68 علی (ع) غذا به غار می برد و همو بود كه وسایل سفر حضرت را فراهم كرد. آن گاه پیامبر (ص) در شب چهارم ربیع الاول سال چهاردهم بعثت همراه ابوبكر و عامر بن فُهیره و عبدالله بن ارَیقِط به سوی مدینه حركت كرد. به گفته مؤلف سُبُل الهدی 3/ 359 بین ابتدای هجرت مسلمانان پس از بیعت دوم عقبه و هجرت رسول خدا (ص) حدود دو ماه و اندی فاصله بود.

آری، خداوند حكیم با تار عنكبوت كه قرآن در وصف آن در آیه چهل و یك سوره عنكبوت می فرماید: (إِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْكَبُوتِ) سست ترین خانه ها خانه عنكبوت است، جان پیامبر خود را حفظ كرد. این امور معنوی و الهی مسائلی بود كه قریش توان درك آن را نداشتند و نمی توانستند بفهمند كه خداوند با تار عنكبوت و آشیانه كبوتر می تواند شر و مكر آنان را از پیامبرش دفع نماید و نقشه های شان را نقش بر آب سازد. آن گاه قریش اعلام كردند هر كس محمد را بیابد صد شتر سرخ موی به او جایزه خواهند داد.

ص: 139

در راه یثرب

پیامبر شبانه از غار ثور خارج و رهسپار مدینه شد. به روایت یعقوبی 2/ 40 سُراقة بن مالك مُدْلِجی برای به دست آوردن جایزه سوار بر اسب شد و پیامبر را تعقیب كرد. هنگامی كه به ایشان نزدیك شد، حضرت فرمود:

«اللَّهُمَّ اكْفِنا سُراقَة».

خدایا شرّ سراقه را از سر ما كوتاه كن.

پس دست و پای اسب او به زمین فرو رفت و ایستاد. او فریاد زد: ای پسر ابوقحافه به همسفرت بگو تا از خدا بخواهد اسبم رها شود. پیامبر (ص) دعا كرد دست و پای اسبش رها شد. وقتی سراقه به مكه بازگشت داستان خود را به قریش گفت. آنان گفتند دروغ می گویی و ابوجهل بیشتر از همه او را تكذیب كرد.

ابن سعد 1/ 230 گوید: در بین راه در منزل قُدَید عبور پیامبر به خیمه امُ مَعْبَد خزاعی كه زنی فهیم، دلیر و بخشنده بود افتاد. حضرت از او خواست تا خرما و یا گوشت به ایشان بفروشد. او قسم یاد كرد اگر چیزی داشت پذیرایی می كرد. رسول خدا چشمش به گوسفند لاغری افتاد كه كنار خیمه ایستاده بود پرسید: «این گوسفند چیست؟» گفت بر اثر ضعف از گله وامانده است. فرمود: «آیا شیر دارد؟» گفت ناتوانتراز آن است كه شیر دهد. فرمود: «آیا اجازه می دهی آن را بدوشم؟» گفت آری، پدرم و مادرم به فدایت اگر شیری در آن می بینی بدوش. حضرت دستی بر پستان گوسفند كشید و نام خدا را برد و فرمود: «خدایا این گوسفند را برای این زن بابركت گردان». در این هنگام پستان حیوان پر از شیر شد. ظرفی آوردند پیامبر از آن گوسفند شیر دوشید، نخست به

ص: 140

ام معبد و سپس به همراهان داد. به روایت سبل الهدی 3/ 347 آن گاه بهای شیر را به ام معبد پرداخت و به سوی مدینه حركت كرد.

دیری نپایید ابومعبد آمد و از دیدن ظرف پر از شیر شگفت زده شد. ام معبد داستان را برای وی نقل كرد و شمایل حضرت را بسیار رسا و جامع بیان نمود. ابومعبد گفت: به خدا قسم این همان پیامبر قریش است كه اوصاف وی را برای ما ذكر كرده اند، اگر این جا بودم از او می خواستم مرا همراه خود ببرد حال نیز می كوشم از مصاحبت او برخوردار گردم.

خلاصه درس

پس از درگذشت ابوطالب بزرگ پرچمدار توحید در سال دهم بعثت، گستاخی قریش در آزار و اذیت مسلمانان شدت یافت. رسول خدا تصمیم گرفت به طائف برود به امید آن كه قبیله ثقیف كه پس از قریش مهم ترین قبیله عرب بود به دین اسلام بگرود. رسول خدا (ص) پس از ده روز توقف در طائف و ناامیدی از اسلام و یاری ثقیف به مكه بازگشت.

از حوادث مهم سال دهم بعثت اسراء و معراج حضرت رسول است كه به گفته علامه مجلسی هر دو در یك شب رخ داد. به گفته ابن سعد اسراء در شب هفدهم ماه ربیع الاول یك سال قبل از هجرت و معراج در شب هفدهم ماه رمضان یعنی هجده ماه پیش از هجرت بوده است.

پس از بازگشت از طائف جلوگیری از تبلیغ دین اسلام و سركوبی مسلمانان به شدت افزایش یافت. حضرت در ماه های حرام به ویژه مراسم حج در بازار عُكاظ، مَجَنَّه، ذوالمجاز و نیز مكه و مِنی با حاجیان و سران طوایف

ص: 141

ملاقات و آنان را به اسلام دعوت می كرد. در همین دوران بود كه بَیجَرَة بن فِراس را كه از بزرگان قبیله بنی عامر بود به اسلام فراخواند ولی او گفت ما به این شرط از تو پیروی می كنیم كه پس از خود حكومت را به ما واگذاری. پیامبر (ص) در پاسخ او فرمود: این كار به دست خداست، هر كجا كه بخواهد آل را قرار می دهد.

خبر بعثت رسول خدا (ص) كم و بیش به یثرب رسیده بود. حضرت در سال یازدهم بعثت در موسم حج در عقبه مِنی كه بر سر راه مكه است با شش نفر از مردم یثرب كه از قبیله خزرج بودند ملاقات كرد. آن ها دعوت رسول خدا را پذیرفته و اسلام آوردند و گفتند ما قوم خود را در حال دشمنی و درگیری جنگ گذاردیم، امیدواریم كه خدا به وسیله تو آنان را با هم الفت دهد. طولی نكشید كه خبر ظهور اسلام یثرب را فرا گرفت و خانه ای نبود كه در آن سخن از پیامبر (ص) نباشد. تبلیغات این گروه شش نفری باعث شد كه عده ای از مردم یثرب به دین جدید گرایش پیدا كنند. در سال بعد یك گروه دوازده نفری متشكل از همان گروه و شش نفر دیگر در موسم حج به مكه آمدند و در عَقَبَه مِنی ضمن ملاقات با آن حضرت پیمانی بستند. این پیمان معروف به «بیعة النساء» است.

در یثرب جنب و جوش زیادی حاكم بود، مسلمانان بی صبرانه در انتظار فرا رسیدن موسم حج بودند تا در مراسم حج پیامبر خود را زیارت كنند. مسلمانان با پیامبر (ص) ملاقات كردند و از حضرتش برای بیعت وقت خواستند، قرار شد شب سیزدهم ذی الحجه در دل شب در پایین عقبه مِنی گفتگو كنند. پیامبر گفتار خویش را با تلاوت قرآن آغاز كرد

ص: 142

و آنان را به سوی خدا دعوت و به اسلام تشویق نمود و سپس فرمود: «با شما بیعت می كنم بر این كه از من دفاع كنید همان گونه كه از زنان و فرزندانتان دفاع می كنید». انصار به اتفاق پاسخ مثبت و قول هرگونه مساعدت دادند.

با پخش خبر پیمان یثربیان با رسول اكرم (ص) سختگیری قریش بر مسلمانان شدت یافت. لذا سرفصل نوین برنامه پیامبر آغاز گردید، اجازه هجرت به مسلمانان مظلوم و دربند داده شد تا نزد مردم یثرب بروند و به آنان ملحق شوند. مسلمانان دسته دسته رهسپار مدینه شدند.

قریش مصمم و همداستان شدند تا رسول خدا را به قتل برسانند. رسول خدا (ص) به وسیله وحی از توطئه آنان آگاه شد و به علی (ع) دستور داد در بستر وی بخوابد و روپوش سبز آن حضرت را روی خود بكشد. رسول خدا (ص) در نخستین شب ربیع الاول رهسپار غار ثور گردید. ابوبكر در بین راه حضرت را دید و با وی همراه گشت. وقتی خداوند اجازه هجرت به آن حضرت داد پیامبر شبانه از غار ثور خارج و رهسپار مدینه شد.

خود آزمایی

1. به چه دلیل پیامبر به طائف عزیمت كرد؟

2. دو حادثه اسراء و معراج را توضیح دهید.

3. واقعه اولین و دومین پیمان عقبه را بیان كنید.

4. منظور از لیلة المبیت چیست؟

5. چگونگی هجرت پیامبر (ص) را به یثرب توضیح دهید.

ص: 143

ص: 144

بخش سوم: دوران پس از هجرت

اشاره

ص: 145

ص: 146

درس پنجم: یثرب سرای هجرت … و تغییر قبله

هدف های آموزشی

انتظار می رود با مطالعه این درس:

- تأثیرات هجرت را بر موقعیت یثرب بدانیم.

- با چگونگی هجرت امیرالمؤمنین (ع) به یثرب آشنا شویم.

- با اقداماتی كه در پی ریزی تمدن اسلامی در مدینه انجام شد آشنایی پیدا كنیم.

- ماجرای «سد ابواب» را بیان كنیم.

- پیمان برادری را بتوانیم توضیح دهیم.

- چگونگی تشكیلات یهودیان یثرب را بدانیم.

- با پیمان عمومی در مدینه آشنا شویم.

- مفاهیم «غزوه» و «سریه» را بشناسیم و چند نمونه از آن ها را بیان كنیم.

- داستان تغییر قبله را بدانیم.

در این درس با دقت بیشتری به دوران پس از هجرت خواهیم پرداخت. از جمله مباحثی كه در این درس بررسی خواهد شد عبارتند از:

ص: 147

ورود پیامبر (ص) به یثرب، هجرت امیرالمؤمنین (ع) به یثرب، پی ریزی بزرگ ترین تمدن بشر در یثرب، ساختن مسجد به عنوان مركزی برای كارهای عبادی، سیاسی، نظامی و رسیدگی به امور مسلمانان، ماجرای «سد ابواب»، پیمان برادری میان مهاجرین و انصار، یهودیان و تشكیلات آنان در یثرب، پیمان نامه عمومی مدینه، مفهوم غزوه و سریه، غزوه ذات العشیره، سریه عبدالله بن جحش و تغییر قبله از بیت المقدس به سوی مسجد الحرام.

یثرب سرای هجرت

یثرب در هفتاد و پنج فرسنگی شمال مكه قرار دارد و آن روز متشكل از دهكده هایی بود كه دو طایفه اوس و خزرج و طوایفی از یهود در آن زندگی می كردند. مَقْدِسی در البَدْءُ و التاریخ 4/ 177 گوید: یثرب به هنگام هجرت هنوز شهر نشده بود. با ورود پیامبر و مهاجران مركز حكومت اسلامی شد و چهره شهر به خود گرفت.

بدین جهت بود كه به «مدینة النبی» تغییر نام پیدا كرد و بعدها به جهت اختصار به آن «مدینه» گفتند. بیشتر مردم مدینه كشاورز بودند و اندكی دام داشتند. با این كه در مقایسه با اهل مكه مردمانی نسبتا فرهنگی به شمار می آمدند، با این حال بین دو گروه اوس و خزرج كه با هم عموزاده بودند پیوسته جنگ و خونریزی بود. با آمدن رسول خدا یثربِ قهر و جنگ به مدینه مهر و آشتی مبدل شد و حضرتش رحمت و محبت را برای آنان و كل جامعه بشری به ارمغان آورد. مدینه پایتخت مقدس ترین، دادگسترترین، زیباترین و آزادترین حكومت تاریخ بشر

ص: 148

گردید و تمامی طوایف با هم متحد شدند و پایه تمدنی بس بزرگ، عالم گیر و جاویدان ریخته شد كه شعاع آن تا به امروز در سراسر گیتی می درخشد.

باری، در نزدیكی یثرب دهكده ای قرار داشت به نام قُبا، این دهكده محل سكونت بنی عمرو بن عوف از قبیله اوس بود. رسول خدا (ص) در ابتدای هجرت وارد این دهكده شد. از این كه بلاذری 1/ 266 می گوید: هنگام هجرتِ پیامبر به مدینه عبدالله بن سَلام مشغول جمع آوری خرما بود، استفاده می شود كه گویا در فصل تابستان بوده است. مَقْرِیزی در امتاع الاسماع 1/ 44 می گوید: هجرت برابر بوده با چهارم تیرماه ولی طبق تقویم وُوسْتِنْفِلْد دوم مهر می شود. مردم مدینه با شور و شوق فراوان چشم انتظار قدوم پیامبر خود بودند و برای دیدن آن حضرت لحظه شماری می كردند. هر روز پس از نماز صبح از منزل خارج شده در بیرون مدینه منتظر می نشستند تا موقعی كه هوا بسیار گرم می گشت و دیگر سایه یافت نمی شد به خانه های شان باز می گشتند.

رسول خدا (ص) فاصله بین مكه و یثرب را هشت روزه پیمود و روز دوازدهم ربیع الاول سال چهاردهم بعثت نزدیك ظهر وارد قبا شد. در این روز نیز مردم مدینه همانند روزهای قبل چشم انتظار بودند، سپس ناامید شده به خانه های خود بازگشتند كه ناگهان مرد یهودی كه در بالای پشت بام خود بود صدا زد: ای فرزندان قَیلَه بزرگتان رسید! خبر ورود پیامبر به سرعت در مدینه پخش شد و به دنبال آن تمامی مردم از خانه های خود بیرون ریختند. طبرسی/ 66 گوید: بزرگان اوس و خزرج

ص: 149

برای حفظ جان رسول خدا (ص) سلاح به دست گرفتند و اطراف آن حضرت و ناقه وی می گشتند و به روایت بیهقی 2/ 507 پانصد نفر از مردم مدینه از پیامبر استقبال كردند.

پس از استقبال در منزل كلثوم بن هِدْم كه پیرمردی شریف و پارسا بود فرود آمد و برای دیدار و ملاقات با مردم در خانه سعد بن خَیثَمَه كه زن و فرزند نداشت و مهاجران مجرد در آن جا منزل گرفته بودند جلوس داشت.

به روایت طبرسی در اعلام الوری/ 66 ابوبكر شب هنگام از رسول خدا جدا و وارد مدینه شد و به منزل یكی از انصار رفت و به قولی در محله سُنْح بر خُبیب بن اساف كه هنوز مسلمان نشده بود وارد شد. پس از چندی ابوبكر به قبا بازگشت و به پیامبر عرض كرد آیا داخل مدینه نمی شوید؟ مردم منتظر شما هستند. حضرت فرمود:

«لا أَرِیمُ مِنْ هذَا الْمَكانِ حَتّی یُوافِی أَخِی عَلِیٌّ».

از این مكان تكان نخواهم خورد تا برادرم علی بیاید.

ابوبكر عرض كرد گمان نمی كنم علی به این زودی بیاید. فرمود:

«بَلی، ما أَسْرَعَهُ إِنْ شاءَ اللهُ».

بلكه ان شاءالله به زودی خواهد آمد.

به روایت كلینی 8/ 340 فرمود:

«كَلّا! ما أَسْرَعَهُ وَلَسْتُ أَرِیمُ حَتّی یَقْدَمَ ابْنُ عَمِّی وَ أَخِی فِی اللهِ عَزَّوَجَلَّ وَ أَحَبُّ أَهْلِ بَیْتِی إِلیَّ، فَقَدْ وَقانِی بِنَفْسِهِ مِنَ الْمُشْرِكِینَ».

ص: 150

هرگز! او به زودی خواهد آمد. من از این جا تكان نمی خورم تا پسرعمویم و برادرم درراه خدای عز و جل و محبوب ترین فرد خاندانم نزدم بیاید، او با قرار دادن جان خود در برابر مشركان مرا حفظ كرد.

هجرت امیرالمؤمنین

امیرالمؤمنین (ع) به دستور رسول خدا (ص) در مكه ماند و اعلام كرد هر كس نزد محمد امانتی دارد بیاید بگیرد. پس از سه شبانه روز توقف در مكه و سپردن امانت ها به صاحبانشان همراه فاطمه دختر رسول خدا، فاطمه بنت اسد مادر خود، فاطمه دختر زبیر بن عبدالمطلب، سُوده همسر رسول خدا و ام كلثوم دختر آن حضرت از راه ذی طُوی رهسپار یثرب گردید. به روایت شیخ طوسی در امالی/ 470 جاسوسان قریش از هجرت دسته جمعی علی آگاه شدند و به تعقیب آنان پرداختند. در منطقه ضَجْنان به كاروان علی (ع) رسیدند و از او خواستند كاروان را به مكه باز گرداند. حضرت قهرمانانه به دفاع برخاست و قریشیان را سخت تهدید كرد و فرمود هر كس می خواهد بدنش قطعه قطعه و خونش ریخته شود نزدیك بیاید! قریشیان چون با این پاسخ كوبنده روبرو شدند از درگیری با علی (ع) خودداری كرده به مكه بازگشتند. علی كه نوجوانی بیست و سه ساله بود زنان را سوار بر مركب كرد و خود پیاده راه پیمود و به لحاظ طولانی بودن مسافت پاهای وی به سختی مجروح و از آن ها خون جاری شد. او همراه كاروان كوچك خود شب ها راه می رفت و روزها پنهان می شد تا سرانجام روز پانزدهم ربیع الاول به

ص: 151

دهكده قبا رسید.

ابن اثیر در كامل 2/ 75 و ابن شاكر در عیون التواریخ 1/ 102 گویند: هنگامی كه علی با پاهای مجروح و زخمی وارد قبا گردید پیامبر (ص) فرمود: «علی را بخوانید نزد من آید». گفتند نمی تواند راه برود. خود حضرت نزد علی رفت و وی را در آغوش گرفت و چون ورم و زخم های پایش را دید گریه كرد. آن گاه با دستان مبارك خود آب دهانش را به پای علی مالید و او را دعا كرد. امیرالمؤمنین (ع) از آن به بعد تا هنگامی كه به شهادت رسید از درد پا شِكْوه نكرد. در مدتی كه پیامبر در قبا بود مسجدی بنا كرد. گویند این نخستین مسجدی بود كه در اسلام ساخته شد.

ورود به یثرب

به روایت ابن اسحاق 2/ 138 پیامبر بعد از آمدن علی یك یا دو روز دیگر در قبا ماند آن گاه پس از حدود یك هفته اقامت در قبا، روز جمعه هنگامی كه آفتاب برآمد به سوی یثرب حركت كرد. انصار سلاح برداشته حضرتش را از دو سوی محافظت می كردند. به هر قبیله ای كه می گذشت مصرانه از او دعوت می كردند كه در بین آنان فرود آید تا جان و مال خود را در اختیار آن حضرت قرار دهند. پیامبر (ص) می فرمود:

«خَلُّوا سَبِیلَها فَإِنَّها مَأمُورَةٌ».

راه شتر را باز گذارید كه او مأمور است.

گویا حضرت در فكر محل مناسبی بود كه هم وسعت و هم مركزیت داشته باشد. كه همانا این مكان با این مشخصات خود مدینه بود. لذا به

ص: 152

نقل وفاء الوفاء 1/ 256 در پاسخ به اصرار بنی عمرو بن عوف می فرمود:

«أَنَا أُمِرْتُ بِقَرْیَةٍ تَأكُلُ الْقُری».

من مأمورم به محلی بروم كه تسلّط بر دیگر محل ها و مناطق داشته باشد.

حضرت (ص) در بین راه در میان قبیله بنی سالم بن عوف در وادی رانونا نماز جمعه اقامه نمود. برخی گویند این اولین نماز جمعه ای بود كه در مدینه خوانده شد و صد نفر مسلمان در آن شركت كردند. پس از اقامه نماز در حالی كه انصار اطراف وی را گرفته و هركدام خواهان آن بودند كه در محله آنان فرود آید به راه خود ادامه داد. به روایت بیهقی 2/ 506 كودكان، جوانان و خدمتكاران شعار می دادند و می گفتند: «جاءَ رَسُولُ الله!، جاءَ مُحَمَّد! الله أَكْبَر!» شتر پیامبر از بین قبایل عبور می كرد تا به محله بنی مالك بن نجار رسید. آن گاه در زمینی كه متعلق به دو كودك یتیم بود زانو زد و رسول خدا (ص) فرود آمد.

ابوایوب اثاث آن حضرت را به خانه خود برد، اسعد بن زُراره نیز شتر وی را برد. بزرگان انصار از حضرت خواستند كه بر ایشان فرود آید، فرمود: «الْمَرْءُ مَعَ رَحْلِهِ» شخص با بار و بنه خود است. ابوایوب از فقیرترین افراد یثرب به شمار می آمد و منزل او كلبه محقری بود كه دو اتاق بیشتر نداشت؛ یكی در طبقه پایین و دیگری در طبقه بالا. از رسول خدا خواست تا در اتاق بالا منزل كند. حضرت فرمود:

«السُّفْلُ أَرْفَقُ بِنا و بِمَنْ یَغْشَانا».

پایین برای ما و كسانی كه به دیدار ما می آیند آسان تر است.

ص: 153

پیامبر (ص) هفت ماه میهمان ابوایوب بود و در این مدت وحی در خانه او بر حضرت نازل می شد.

حلبی 2/ 64 گوید: هنگامی كه رسول خدا از قبا به مدینه آمد انصار برای بردن مهاجران به منازل خود با یكدیگر به رقابت پرداختند تا آن كه كار به قرعه كشید تا آن جا كه احدی از مهاجران بدون قرعه وارد خانه انصار نشد. بلاذری 1/ 270 گوید: انصار زمین های اضافی خود را نیز به مهاجران بخشیدند.

هجرت رسول خدا مبدأ تاریخ مسلمانان قرار گرفت و به روایت قسطلانی در المواهب اللدنیه 1/ 155 و دیگران پیامبر (ص) در ابتدای ورودشان به مدینه دستور داد تاریخ را از همان هنگام هجرت بنویسند.

پی ریزی بزرگ ترین تمدن بشر

در مكه اساس كار و دعوت پیامبر پیرامون مبدأ و معاد قرار داشت و بیشتر اهتمام آن حضرت بر ویران ساختن و تخریب افكار شرك آلود و خرافی مشركان و دعوت به توحید، عدالت، ظلم ستیزی و ترس از معاد و قیامت بود. اما در مدینه شیوه كار فرق می كرد، در این جا محور كار بر قانونگذاری، بنیانگذاری اجتماع مسلمانان و ترتیب و تنظیم امور آنان می چرخید. فعالیت ها و كارهای پیامبر در مدینه نه تنها كمتر و راحت تر از مكه نبود بلكه تا حدودی دشوارتر هم بود.

نخستین كاری كه رسول خدا (ص) در مدینه انجام داد تأسیس مركزی برای كارهای عبادی، سیاسی، نظامی و رسیدگی به امور مسلمانان بود. به روایت ابن اسحاق 2/ 141 سهل و سهیل می خواستند زمینی را كه از آن برای خشك كردن خرما استفاده می شد به پیامبر تقدیم كنند ولی

ص: 154

حضرت نپذیرفت و به ده دینار آن را خرید و نخلستان و قبوری كه در كنار آن قرار داشت نیز خرید و مسطح كرد و بعد مسجد را در آن جا بنا نمود كه به «مسجدالنبی» مشهور شد.

صالحی شامی در سبل الهدی 3/ 485 گوید: پیش از آن نیز اسعد بن زُراره در آن جا نماز اقامه می كرد. مسلمانان با اشتیاق فراوان در ساختن مسجد شركت كردند. خود رسول خدا نیز كار می كرد و این باعث تشویق دیگران می شد، از این رو مسلمانان می خواندند:

لَئنْ قَعَدْنا وَ النَّبِیُّ یَعْمَلُ لَذاكَ مِنَّا الْعَمَلُ الْمُضَلَّلُ

اگر ما بنشینیم و پیامبر كار كند هر آینه این عمل ما گمراهانه خواهد بود.

مسلمانان در هنگام ساخت مسجد با شور و هیجان وصف ناپذیر این سرود را نیز می خواندند:

لا عَیْشَ إِلّا عَیْشُ الآخِرَة للّهُمَّ ارْحَمِ الأَنْصارَ وَ الْمُهاجِرَة

زندگی جز زندگی آخرت نیست، خدایا بر انصار و مهاجران رحمت فرود آر.

عمار یاسر كه مرد توانمندی بود دو خشت با خود حمل می كرد و می گفت یكی را به نیت رسول خدا می آورم. برخی از مسلمانان از بی آلایشی او استفاده كرده چند خشت روی دوش او می گذاشتند، عمار به پیامبر عرض كرد: ای رسول خدا مرا كشتند! بیش از آن چه خود می برند بر من بار می كنند. پیامبر در حالی كه با دست خود غبار موهای عمار را می تكاند فرمود:

«لَیْسُوا بِالَّذِینَ یَقْتُلُونَكَ، إِنَّما تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْباغِیَة».

اینان آن كسانی نیستند كه تو را می كشند، گروهی متجاوز تو را خواهند كشت.

ص: 155

دیار بكری در تاریخ الخمیس 1/ 345 گوید: عثمان مرد تمیزی بود، در حال حمل خشت و سنگ آن ها را از خود دور نگه می داشت تا مبادا پیراهنش گردآلود شود. وقتی خشت را زمین می گذاشت غبار آستین ها و لباس خود را می تكاند! امیرالمؤمنین به او نگاهی كرد و این شعر را در تعریض به وی سرود:

لا یَسْتَوِی مَنْ یَعْمُرُ الْمَساجِدا ***یَدْأَبُ فِیها قائماً وَ قاعِدا

وَ مَنْ یَری عَنِ الْغُبارِ حائِدا

كسی كه در ساختن مسجد شركت می نماید و ایستاده و نشسته در آن كار می كند، با كسی كه از گرد و خاك پرهیز می نماید یكسان نیست!

همین شعر را عمار از علی (ع) فرا گرفت و مكرر می خواند. عثمان برآشفت و گفت: ای پسر سمیه! به خدا قسم كه این عصا را بر بینی تو خواهم زد. رسول خدا (ص) آن را شنید و ناراحت شد، آن گاه فرمود: «اینان را با عمار چه كار؟ او آنان را به بهشت دعوت می كند و آنان او را به دوزخ فرا می خوانند. عمار پوست میان چشم و بینی من است».

مشخصات مسجد پیامبر

ابن سعد در طبقات 1/ 239 می نویسد: وسعت مسجد صد ذراع در صد ذراع و به شكل مربع بود كه حدوداً دو هزار و پانصد متر مربع می شده است و به نقل سمهودی در وفاء الوفاء 1/ 340 هفتاد در شصت ذراع بوده كه حدود هزار متر مربع بوده است. پایه های آن را سه ذراع، یعنی حدود یك متر و نیم تا نزدیك دو متر با سنگ چیدند و بقیه را با خشت ساختند. ستون های آن را از تنه نخل برافراشتند و سقف آن را نیز

ص: 156

با شاخه خرما پوشاندند و قبله آن را به سوی بیت المقدس قرار دادند. برای مسجد سه در گذاشتند؛ یكی در پشت مسجد و دو تای دیگر سمت راست و چپ بود كه یكی را باب الرحمه می گفتند و دیگری دری بود كه خود پیامبر از آن وارد می شد. حلبی 2/ 81 گوید: در پشت مسجد سایبانی ساختند برای افراد غریب و كسانی كه جایگاه و سرپناهی نداشتند كه به آنان اهل صُفّه می گفتند. شب ها برای روشنایی مسجد شاخه نخل می سوزاندند. تا سال هفتم هجرت همین ساختمان بود، در سال هفتم پس از فتح خیبر و افزایش جمعیت بر وسعت مسجد افزوده شد.

دو اتاق كوچك با سقف كوتاه و ساده نیز برای سوده و عایشه همسران پیامبر در كنار مسجد ساخته شد. دیوارهای آن ها از سنگ و سقفشان از شاخه خرما بود و روی سقف هم با گل پوشانده شد. حجره های دیگر همسران رسول خدا (ص) نیز بعدها ساخته شد.

آری، به این سان مسجد با كم ترین امكانات و مصالح بسیار ساده و ابتدایی آن روز ساخته شد و مركز اجتماع مسلمانان و محل حل و فصل امور حكومتی گردید و شالوده فرهنگ بس عظیم اسلام در آن جا پایه ریزی گشت و بعدها نقش بسیار مهمی در تثبیت و گسترش فرهنگ و تمدن اسلام در سراسر جهان ایفا كرد.

سرافرازی امیرالمؤمنین

بنای مسجد كه به پایان رسید چند تن از مهاجران مانند علی (ع)، حمزه، ابوبكر و عمر در اطراف مسجد اتاق هایی برای خود ساختند و هر

ص: 157

یك دری از خانه خود به مسجد گشودند كه هنگام نماز از آن در وارد مسجد می شدند. چندی این وضع ادامه داشت تا این كه گویا پس از جنگ بدر فرمان الهی صادر شد كه باید همه درهای خصوصی بسته شود و فقط در خانه امیرالمؤمنین (ع) باز بماند. این موضوع كه در تاریخ اسلام به «سدّ الابواب» مشهور است، به روایت احمد حنبل 4/ 369 و حلبی 3/ 346 و دیگران برای برخی گران آمد و گلایه خود را به پیامبر رساندند. حضرت در پاسخ آنان فرمود:

«وَ إِنِّی وَاللهِ ما سَدَدْتُ شَیْئاً وَ لا فَتَحْتُهُ وَ لَكِنِّی أُمِرْتُ بِشَیْ ءٍ فَاتَّبَعْتُهُ».

به خدا سوگند من چیزی را نبستم و نگشودم، فقط فرمان خدا را اطاعت كردم.

پیمان برادری

از جمله كارهای پیامبر در همان ابتدای ورود به مدینه پیمان برادری بود كه بین اكثر مهاجران و انصار بسته شد. مهاجران كه خانه و كاشانه خود را از دست داده و به سرزمین غربت هجرت كرده بودند به تقویت مالی و روحی نیاز داشتند. انصار با دعوت آنان به منازل خود و تقسیم دارایی خویش با آنان مشكل مالی مهاجران را تا اندازه ای حل كردند. در بعد روحی نیز با ابداع پیمان برادری این معضل رفع و این خلأ جبران شد. سهیلی در الرَّوْضُ الأُنُف 4/ 178 گوید: مؤاخات بین مهاجران و انصار برای از بین بردن مشكل غربت و دوری از خانواده و طایفه و نیز پشتوانه ای برای یكدیگر بود.

ص: 158

با این كه بنا بود پیمان برادری بین یك مهاجر و یك انصاری بسته شود، با این وصف گویا بین چند نفر از خود مهاجران نیز عقد اخوت بسته شد. گرچه این مطلب بیشتر ناظر بر عقد اخوت در مكه است، زیرا به روایت المُحبَّر/ 70 و سبل الهدی 3/ 527 نخست آیین برادری در مكه اجرا شد و امتیاز قبیلگی و عشیره ای و فقر و غنا و غیر آن از میان برداشته شد. برای بار دوم نیز در مدینه در محدوده وسیع تری كه برخی افراد از سرزمین ها و نژادهای مختلف نیز در آن شركت داشتند انجام شد. عرب با عجم، سفید با سیاه و فقیر با غنی برادر شدند.

به روایت حلبی 2/ 91 رسول خدا (ص) در مسجد و یا در خانه انس خطاب به مهاجران و انصار فرمود:

«تَآخَوْا فِی اللهِ أَخَوَیْنِ أَخَوَیْنِ».

در راه خدا دو به دو با هم برادر شوید.

آن گاه رو به مسلمانان كرد و فرمود: فلانی تو با فلانی برادری. سپس دست علی بن ابی طالب را گرفت و فرمود: «هذا أَخِی» این برادر من است.

به گفته شیخ طوسی در امالی/ 587 بین كسانی كه با یكدیگر هم شأن و تقریبا در یك رتبه بودند عقد برادری بسته می شد. قابل دقت و تأمل است كه در هر دو بار كه عقد اخوّت اجرا شد، پیامبر (ص)، علی (ع) را به عنوان برادر خود انتخاب كرد و این افتخاری بس بزرگ است كه امیرالمؤمنین شأن و شایستگی برادری با خاتم انبیا و بزرگ ترین فرد بشر را دارا بود. به نقل مناقب ابن مغازلی/ 91 و دیگران پیامبر فرمود:

ص: 159

«مَكْتُوبٌ عَلی بَابِ الْجَنَّةِ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَ اللهُ السَّماواتِ وَالأَرْضَ بِأَلْفَیِ عَامٍ: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ وَ عَلِیٌّ أَخُو رَسُولِ اللهِ».

دو هزار سال قبل از آفرینش آسمان ها و زمین بر سر در بهشت نوشته شده بود: محمد فرستاده خدا و علی برادر رسول خداست.

در الریاض النضره 1/ 23 آمده است كه پیامبر پیمان خواهری نیز بین برخی از زنان بست.

همان گونه كه در بحث تعداد مهاجران گذشت در مورد آمار آن دسته از مهاجران و انصار كه پیمان برادری بستند اختلاف است، تعداد آنان را نود، صدو هشتاد و شش و سیصد نفر هم گفته اند، یعنی صد و پنجاه نفر مهاجر و صد و پنجاه نفر انصار.

تشكیلات یهودیان یثرب

یهودیان مدینه دو گروه بودند؛ یك گروه اقلیت از افراد بومی یثرب كه با گذشت زمان به آیین یهود گرویده بودند ولی جمعیت جداگانه ای را تشكیل نمی دادند بلكه داخل همان طوایف عرب زندگی می كردند. گروه دیگر اكثریت كه سه طایفه بزرگ و مستقل بنی قَینُقاع، بنی نضیر و بنی قریظه بودند، اینان به یثرب هجرت كرده و جداگانه در قلعه های خود می زیستند. این یهودیان عالمان و احبار بزرگی مانند عبدالله بن صوریا، عبدالله بن سَلام، مُخَیرِیق، فِنْحاص، اشْیع و غیر آنان داشتند. به نقل ابن اسحاق 2/ 207 یهودیان یثرب دارای یك مركز علمی و دینی به نام «بیت المدارس» بودند كه در آن جا تورات و احكام دینی خود را فرا می گرفتند. به گفته ابن شَبَّه در تاریخ المدینة المنوّره 1/ 173 بیت

ص: 160

المدارس در نزدیكی مَشْرَبَه ام ابراهیم قرار داشته است. ابن اسحاق 1/ 201 گوید: رسول خدا یك بار داخل بیت المدارس شد و یهودیان را به سوی خدا دعوت كرد. طبری در جامع البیان 26/ 17 گوید: یهودیان در مدینه كنیسه ای داشتند كه در اعیاد خود به آن جا می رفتند. با این همه روشن است كه یهودیان در مدینه دارای تشكیلات گسترده و منسجم و منظّمی نبوده اند.

چند نفر از علمای یهود مسلمان شدند ولی عموم آنان با آن كه حق برای شان روشن شده بود آیین یهود را ترك نكردند. اینان همراه منافقان مدینه جبهه واحدی را بر ضد رسول خدا (ص) و مسلمانان تشكیل دادند و در همان ابتدای ورود پیامبر به مدینه برای برهم زدن نظم و اختلال در امر حكومت اسلامی و جلوگیری از تثبیت و گسترش آن به توطئه و تبلیغات و فتنه گری پرداختند. علمای یهود با كتمان حقایق تورات و طرح سؤالات و شبهات گوناگون قصد محكوم كردن و شكست پیامبر را داشتند ولی آیات كوبنده و افشاگر قرآن در پاسخ و محكومیت آنان نازل می شد. ابن اسحاق 2/ 177 گوید: حدود صد آیه از سوره بقره در این باره فرود آمده است.

پیمان عمومی مدینه

یثرب نیز همانند مكه حكومت و دولت نداشت، همان رؤسای قبایل حكمرانان آن سرزمین به حساب می آمدند. مشكلی كه در مدینه وجود داشت و در مكه به این شدت یافت نمی شد وجود اختلافات قبیله ای به ویژه بین اوس و خزرج بود. هر چند عرب به هیچ وجه روحیه پذیرش

ص: 161

یك دولت و حكومت مركزی را نداشت ولی آتش خانمانسوز نزاع ها و اختلافات قبیله ای چرخ زندگی یثربیان را مختل كرده بود به گونه ای كه تصمیم داشتند برای خود حاكم و سلطان انتخاب كنند. قرار بود عبدالله بن ابَی به عنوان پادشاه یثرب انتخاب بشود و به نقل ابن اسحاق 2/ 234 تاجی هم برای او ساخته بودند. دین اسلام كلیه طوایف و قبایل عرب را زیر پرچم واحد «لا إِلَهَ إِلَّا الله» درآورد و مسجد النبی مركز اداره حكومت پیامبر شد. برای اداره مدینه و هسته مركزی حكومت اسلامی نیاز مبرم به دستور العمل و قانون بود.

از این رو رسول خدا (ص) پیمانی جامع و قانونی فراگیر تنظیم كرد. آن گاه تمامی ساكنان مدینه این عهدنامه را پذیرفتند و ملتزم به رعایت آن شدند. این پیمان عمومی نمونه كامل قانون سیاسی و اجتماعی زندگی بشر است كه امروز نیز پس از گذشت چهارده قرن بهترین شیوه تأمین آزادی و حقوق افراد را دربردارد.

عمده متن این پیمان بنابه نقل ابن اسحاق 2/ 147 و ابن زَنْجِوَیه در الاموال/ 205 به این شرح است: «این نوشته ای است از محمد پیامبر بین مؤمنان و مسلمانان از قریش و یثرب و هر كس پیرو آنان باشد و به آن ها بپیوندد و همراهشان به جهاد بپردازد. اینان جدای از دیگر مردم امت واحدی را تشكیل می دهند. مؤمنان پرهیزكار بر ضد كسی كه به آنان ستم كند یا خواهان ستم یا گناه یا تجاوز و یا فساد در بین مؤمنان باشد با یكدیگر متحد خواهند بود، هر چند آن متجاوز فرزند یكی از آنان باشد. هر كس از یهودیان از ما پیروی كند از یاری و مساوات ما برخوردار

ص: 162

خواهد بود، بدون آن كه به وی ستم شود و یا كسی را بر ضد او یاری كنند. صلح تمامی مؤمنان یكی است، هیچ مؤمنی بدون موافقت مؤمن دیگری نمی تواند قرارداد صلح ببندد. هر مؤمنی كه به آن چه در این پیمان نامه است اقرار كند و به خدا و روز واپسین ایمان آورد نباید فتنه گر را یاری كند و یا پناه دهد و اگر او را یاری كند و یا پناه دهد پس لعنت و خشم خدا در روز قیامت بر وی باد و هرگاه شما در امری اختلافی پیدا كردید همانا داوری آن با خداوند عز و جل و محمد (ص) است. هركس با اهل این پیمان بجنگد هم پیمانان باید یكدیگر را یاری دهند و ستمدیده باید یاری گردد.

یهودیان تا وقتی كه همراه مؤمنان در حال جنگ هستند هزینه آنان با خودشان است. داخل یثرب برای اهل این پیمان حرم امن است. اگر میان اهل این پیمان مشكلی و یا مشاجره ای رخ دهد و بیم آن برود كه به فسادی گراید داوری آن با خدا و رسول اوست. به قریش و یارانشان پناه داده نخواهد شد. هر گاه كسی ناگهانی به یثرب حمله كند باید یكدیگر را یاری كنند و این پیمان از ستمكار و گناهكار حمایت نمی كند. هر كس از یثرب بیرون رود یا در آن بماند در امان است مگر آن كه ستمكار و یا گناهكار باشد. خداوند پناه نیكوكاران و پرهیزگاران است و محمد فرستاده اوست».

طبرسی/ 69 گوید: پس از انعقاد این پیمان یهودیان بنی قَینُقاع، بنی نضیر و بنی قریظه از پیامبر خواستند پیمانی هم جداگانه با آنان امضا كند، حضرت پذیرفت و پیمانی با آنان بست كه بر ضد رسول خدا كاری

ص: 163

نكنند و كسی را بر ضد آن حضرت و اصحابش یاری ندهند و اگر عهدشكنی كنند پیامبر در ریختن خون آنان و اسیر كردن زنان و فرزندان و ضبط اموالشان آزاد خواهد بود.

حركت های نظامی

رسول خدا (ص) پس از آن كه مسجد را ساخت و مهاجران را به طور موقت اسكان داد و قانونی نیز برای اداره شهر تنظیم و با اقلیت های یهود امضا كرد و كار مدینه نسبتا رونق گرفت، برای این كه به قریش بفهماند او از رسالت خود دست برنداشته و به مدینه نیز محصور و محدود نمی شود چندین حركت نظامی انجام داد.

معمولًا در اصطلاح سیره نگاری به جنگ هایی كه پیامبر در آن شركت می كرد و امور فرماندهی را به طور مستقیم برعهده داشت «غَزْوَه» و به جنگ هایی كه در آن ها شركت نداشت بلكه دسته ای را با تعیین فرمانده به منطقه ای اعزام می كرد «سَرِیه» گویند. نخستین غزوه رسول خدا غزوه وَدّان و یا ابْواء بود كه در صفر سال دوم هجرت واقع شد و درگیری رخ نداد و اولین سریه دسته عُبیدة بن حارث بود كه رسول خدا (ص) وی را با شصت و یا هشتاد نفر از مهاجران برای جلوگیری از حمله احتمالی قریش اعزام كرد كه جنگی بین طرفین واقع نشد. دیگر سریه حمزه بود كه پیامبر او را با سی نفر از مهاجران به ناحیه عِیص فرستاد و درگیری رخ نداد. برخی گویند سریه حمزه نخستین سریه بوده است.

ص: 164

غزوه ذات العشیره

ابن اسحاق 2/ 248 و واقدی 1/ 12 گویند: در جمادی الاولی سال دوم هجرت گزارش رسید كه كاروان تجارت قریش به سرپرستی ابوسفیان به شام می رود. پیامبر ابوسَلَمَة بن عبدالاسد را به جانشینی خود در مدینه گماشت و پرچم سپاه را به دست حضرت حمزه داد و با صد و پنجاه و یا دویست نفر برای تعقیب كاروان قریش حركت كرد تا منطقه عُشیره رفت و تا اوایل ماه جمادی الآخره توقف كرد ولی به كاروان قریش دست نیافت. در این مدت با قبیله بنی مُدْلِج پیمان صلحی امضا كرد و در همین غزوه بود كه رسول خدا امیرالمؤمنین را ابوتراب نامید. علی (ع) با عمار یاسر كنار نخلستان بنی مُدْلِج رفتند و پس از ساعتی كه كارهای آنان را مشاهده كردند خوابشان برد. رسول خدا (ص) به آن جا رفت و آنان را بیدار كرد، وقتی علی (ع) را خاك آلود دید نشان ساده زیستی را به او داد و فرمود:

«مالَكَ یا أَباتُراب؟!»

تو را چه شده است ای خاك آلوده؟!

محب طبری در ذخائر العقبی/ 57 گوید: ابوتراب محبوب ترین كنیه برای امیرالمؤمنین (ع) بود، هر گاه وی را بدین كنیه می خواندند خشنود می شد.

سریه عبدالله بن جحش

به روایت ابن اسحاق 2/ 252 و واقدی 1/ 13 در ماه رجب سال دوم هجرت دو ماه قبل از جنگ بدر پیامبر پسر عمه خود عبدالله بن

ص: 165

جَحْش را همراه هشت نفر از مهاجران به منطقه نَخْلَه بین مكه و طائف فرستاد تا اخبار قریش را به وی گزارش دهند. حضرت نامه ای نوشت و به عبدالله داد و فرمود تا دو روز راه نرفته آن را نخواند، پس از دو روز راه پیمودن در آن بنگرد و به آن عمل كند و كسی از همراهان خود را مجبور نسازد. عبدالله پس از آن كه دو روز راه پیمود نامه را گشود فرمان چنین بود: «راه خود را ادامه بده و در نَخْلَه بین مكه و طائف فرود آی. آن جا در كمین قریش بمان و اخبار آنان را برای ما به دست آور».

عبدالله به همراهان خود گفت هركدام از شما خواهان شهادت است با من رهسپار شود و كسی كه نمی خواهد همراه من بیاید بازگردد. همگی رهسپار نَخْلَه شده در آن جا فرود آمدند تا كاروان تجارت قریش رسید. كاروانیان در وهله نخست از دیدن مسلمانان ترسیدند. لیكن با دیدن عُكّاشة بن مِحْصَن كه سر خود را تراشیده بود آسوده خاطر شدند و گفتند اینان برای ادای عمره آمده اند. آن روز آخر ماه رجب بود، مسلمانان گفتند اگر جنگ كنند در ماه حرام جنگ كرده اند و اگر صبر كنند تا ماه حرام سپری شود كاروان قریش وارد حرم می شود كه نبرد در آن منطقه نیز حرام است. سرانجام تصمیم گرفتند در همان روز به نبرد بپردازند. طبرسی در جوامع الجامع 1/ 118 گوید: آن روز اولین روز از ماه رجب بود، مسلمانان گمان كردند آخر ماه جمادی الآخره است. واقد بن عبدالله با پرتاب تیری عمرو بن حَضْرَمی را كشت، یك نفر هم گریخت، عثمان بن عبدالله و حَكَم بن كیسان نیز اسیر شدند. عبدالله كاروان تجاری قریش

ص: 166

را به مدینه آورد و به قولی خمس آن را برای رسول خدا جدا و بقیه را تقسیم كرد.

پیامبر فرمود: «من به شما فرمان نداده بودم كه در ماه حرام بجنگید!» لذا از تصرف در غنایم و اسیران خودداری نمود. مسلمانان بر عبدالله و یاران وی خرده گرفتند. قریش هم شروع به تبلیغ بر ضد مسلمانان كرده و گفتند محمد و یارانش ماه حرام را حلال شمردند. سرانجام آیه دویست و هفده بقره نازل شد:

(یَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِیهِ قُلْ قِتَالٌ فِیهِ كَبِیرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبِیلِ اللهِ وَ كُفْرٌ بِهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ إِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِنْدَاللهِ وَالْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ).

از تو درباره جنگ در ماه حرام می پرسند بگو جنگ در آن گناهی است بزرگ. جلوگیری از راه خدا و كفر ورزیدن به او و جلوگیری از مسجدالحرام و اخراج ساكنان آن نزد خدا گناهی است بزرگ تر و فتنه انگیزی بدتر از كشتن است.

آن گاه رسول خدا (ص) غنایم و اسیران را تقسیم كرد. گویند این غنیمت نخستین غنیمتی بود كه به دست مسلمانان افتاد و عمرو بن عبدالله حَضْرَمی نخستین كافری بود كه به دست مسلمانان كشته شد و عثمان و حَكَم نخستین اسیرانی بودند كه به دست مسلمانان اسیر شدند.

تغییر قبله

رسول خدا (ص) و مسلمانان سیزده سالی را كه در مكه بودند به سوی بیت المَقْدِس نماز می گزاردند. البته به روایت كلینی 3/ 286 پیامبر كعبه را

ص: 167

در مقابل خود قرار می داد. گرچه زمخشری در كشاف 1/ 200 و طبرسی در جوامع الجامع 1/ 86 می گویند: پیامبر در مكه نیز به سوی كعبه نماز می گزارد، به مدینه كه هجرت كرد خدا دستور داد برای دوستی و الفت با یهود به سوی بیت الْمَقْدِس نماز بگزارد. باری، در مدینه نیز در اوایل هجرت تا هفده ماه به همان سوی نماز می خواندند. یهود كه همواره دنبال خرده گیری و اشكال تراشی بودند لب به سرزنش گشوده و به روایت سبل الهدی 3/ 537 گفتند محمد با ما مخالفت می كند اما به سوی قبله ما نماز می گزارد. پیامبر از این تبلیغات سوء آزرده خاطر گردید و منتظر بود كه در این باره دستوری فرا رسد.

سه شنبه پنجم شعبان و یا رجب سال دوم هجرت در حالی كه پیامبر (ص) در مسجدی در محله بنی سَلَمَه نماز ظهر می خواند در ركعت دوم نماز آیه صد و چهل و چهار بقره بر او نازل شد:

(قَدْ نَرَی تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِی السَّمَاءِ فَلَنُوَلِّینَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَیثُ مَا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ).

همانا گردانیدن رویت را به سوی آسمان می بینیم. پس تو را به سوی قبله ای می گردانیم كه از آن خشنودی. پس روی خود را به سوی مسجدالحرام برگردان و هر كجا كه بودید روی خود را بدان سوی برگردانید.

رسول خدا (ص) و مسلمانان روی از بیت المَقْدِس برتافتند و روی به قبله نماز را تمام كردند.

بیشتر مسلمانان و اعراب از تغییر قبله خوشحال بودند، زیرا خانه كعبه

ص: 168

از دیرباز مورد احترام آنان بود و از مهم ترین اماكن مقدس عرب به شمار می آمد. در مقابل برای یهودیان ناخوشایند بود. از این رو زبان به طعن گشوده و گفتند چرا مسلمانان قبله شان را تغییر دادند. آری، این موضوع حاكی از بحران روابط یهود و مسلمانان بود.

خلاصه درس

یثرب متشكل از دهكده هایی بود كه دو طایفه اوس و خزرج و طوایفی از یهود در آن زندگی می كردند. یثرب به هنگام هجرت هنوز شهر نشده بود. با ورود پیامبر و مهاجران مركز حكومت اسلامی شد و چهره شهر به خود گرفت. بدین جهت بود كه به «مدینة النبی» تغییر نام پیدا كرد. در نزدیكی یثرب دهكده ای قرار داشت به نام قُبا، این دهكده محل سكونت بنی عمرو بن عوف از قبیله اوس بود. رسول خدا (ص) در ابتدای هجرت وارد این دهكده شد.

امیرالمؤمنین (ع) به دستور رسول خدا در مكه ماند و اعلام كرد هر كس نزد محمد (ص) امانتی دارد بیاید بگیرد. پس از سه شبانه روز توقف در مكه و سپردن امانت ها به صاحبانشان همراه فاطمه دختر رسول خدا، فاطمه بنت اسد مادر خود، فاطمه دختر زبیر بن عبدالمطلب، سُوده همسر رسول خدا و ام كلثوم دختر آن حضرت از راه ذی طُوی رهسپار یثرب گردید.

هنگامی كه رسول خدا از قبا به مدینه آمد انصار برای بردن مهاجران به منازل خود با یكدیگر به رقابت پرداختند، ناچار كار به قرعه كشید تا

ص: 169

آن جا كه احدی از مهاجران بدون قرعه وارد خانه انصار نشد.

هجرت رسول خدا مبدأ تاریخ مسلمانان قرار گرفت. نخستین كاری كه رسول خدا در مدینه انجام داد تأسیس مركزی برای كارهای عبادی، سیاسی، نظامی و رسیدگی به امور مسلمانان بود كه به «مسجدالنبی» مشهور شد.

بسته شدن در خانه ها به مسجدالنبی به جز در خانه حضرت علی، برقراری عقد اخوت بین مهاجرین و انصار نیز از جمله وقایع این ایام است.

یهودیان مدینه دو گروه بودند؛ یك گروه اقلیت از افراد بومی یثرب كه با گذشت زمان به آیین یهود گرویده بودند ولی جمعیت جداگانه ای را تشكیل نمی دادند بلكه داخل همان طوایف عرب زندگی می كردند. گروه دیگر اكثریت كه سه طایفه بزرگ و مستقل بنی قَینُقاع، بنی نضیر و بنی قریظه بودند، اینان به یثرب هجرت كرده و جداگانه در قلعه های خود می زیستند.

دین اسلام كلیه طوایف و قبایل عرب را زیر پرچم واحد «لا إِلَهَ إِلَّا الله» درآورد و مسجد النبی مركز اداره حكومت پیامبر شد. برای اداره مدینه و هسته مركزی حكومت اسلامی پیمانی جامع و قانونی فراگیر تنظیم گردید و بنا به درخواست یهودیان بنی قَینُقاع، بنی نضیر و بنی قریظه پیمانی جداگانه با آنان هم امضا شد.

برای این مقطع از تاریخ اسلام می توان از یكی دو غزوه و سریه و همین طور از تغییر قبله نیز نام برد.

ص: 170

خود آزمایی

1. وضعیت یثرب را قبل از مهاجرت حضرت رسول و بعد از آن بنویسید.

2. اولین مسجدی كه در اسلام ساخته شد چه نام دارد؟

3. اولین نماز جمعه در كجا و در چه تاریخی برگزار گردید؟

4. مبدأ تاریخ مسلمان را بیان كنید.

5. مشخصات مسجد پیامبر را به طور خلاصه توضیح دهید.

6. منظور از «سد الابواب» چیست؟

7. پیمان برادری مهاجر و انصار را به طور اختصار بیان كنید.

8. یهودیان مدینه چند گروه بودند؟ طوایف مهم آن را نام ببرید.

9. چگونگی انعقاد پیمان عمومی مدینه را بیان كنید.

12. «غزوه» و «سریه» را تعریف كنید و چند نمونه از هر یك را نام ببرید.

13. نخستین غزوه ها و سریه ها كدام است؟

14. چگونگی و دلیل تغییر قبله را توضیح دهید.

ص: 171

ص: 172

درس ششم: جنگ بدر … تغییر مسیر تجاری قریش

هدف های آموزشی

انتظار می رود با مطالعه این درس:

- علت وقوع جنگ بدر را بدانیم.

- به چگونگی وقایع جنگ بدر پی ببریم.

- با موضوع و چگونگی ازدواج حضرت علی (ع) با حضرت زهرا آشنا بشویم.

- بتوانیم جنگ های «بنی قینقاع» و «سویق» را توضیح دهیم.

در این درس به جنگ بدر، تاریخ و علت وقوع، موقعیت جغرافیایی آن، شكست مشركان، حضور فرشتگان در بدر، نقش علی (ع) در پیروزی بدر، دیدگاه قرآن در خصوص جنگ بدر، پیامدهای آن، ازدواج علی (ع) و فاطمه (س)، جنگ بنی قینقاع، علت وقوع و نتیجه آن،جنگ سویق و در نهایت ضبط مال التجاره كاروان تجاری قریش به دست زید بن حارثه خواهیم پرداخت.

ص: 173

جنگ بدر

جنگ بدر در سال دوم و نوزده ماه پس از هجرت واقع شد. علت وقوع آن بنابر نقل ابن اسحاق 2/ 257 و واقدی 1/ 19 این بود كه كاروان تجاری بسیار بزرگی از مكیان كه تمامی قریش در مال التجاره آن سهیم بودند به سرمایه پنجاه هزار دینار با هزار شتر همراه چهل یا هفتاد تن از سران قریش مانند عمروعاص و مَخْرَمَة بن نوفل و به ریاست ابوسفیان به سوی شام حركت كرد. خبر حركت كاروان به رسول خدا رسید. حضرت برای تعقیب كاروان به ذی العُشَیره رفت ولی به آن دست نیافت. از این رو مترصّد بازگشت كاروان بود تا آن كه مطّلع شد كاروان در حال بازگشت به مكه است. طلحة بن عبیدالله و سعید بن زید را پیشاپیش فرستاد تا اخبار آن را گزارش دهند و به مسلمانان فرمود:

«هذِهِ عِیرُ قُرَیْشٍ فِیها أَمْوالُهُمْ، فَاخْرُجُوا إِلَیْها لَعَلَّ اللهُ یُنْفِلُكُمُوها».

این كاروان قریش است كه اموالشان در آن است، به سوی آنان بروید شاید خداوند غنیمتی به شما برساند.

گروه زیادی داوطلب خارج شدند، حتی برخی مانند سعد بن خَیثَمَه برای همراهی با رسول خدا (ص)، با پدرش قرعه زدند.

گروه زیادی هم شركت نكردند، زیرا حضرت برای جنگ بیرون نرفت. بدین جهت بود كه سرزنش و ملامت هم نشدند. البته به گفته واقدی 1/ 20 گروهی از رفتن همراه پیامبر اكراه داشتند.

رسول خدا (ص) ابولُبابه را به جانشینی خود در امور سیاسی و اجتماعی

ص: 174

و ابن ام مكتوم را برای اقامه نماز جماعت در مدینه نصب كرد. سپاه مدینه متشكل بود از سیصد و سیزده نفر مرد، هفتاد شتر كه معمولًا دو، سه و یا چهار نفر به نوبت بر یك شتر سوار می شدند، شش زره، هشت شمشیر و یك یا دو اسب. پیامبر (ص) روز دوشنبه هشتم یا دوازدهم ماه رمضان سال دوم هجرت راهی سرزمین بدر شد. بدر نام چاهی بود كه در بیست و پنج فرسخی شرق مدینه و در هشت فرسخی ساحل دریا قرار داشت. این منطقه محل عبور كاروان هایی بود كه از مكه به شام در تردّد بودند. در كنار این چاه سالی یك بار بازار صحرایی برپا می شد. حضرت در منطقه سُقْیا سپاه خود را صف آرایی كرد و از آنان سان دید. در همین جا بود كه عده ای را مانند عبدالله بن عمر، اسامة بن زید، زید بن ارْقَم و چند نفر دیگر را به لحاظ كم بودن سنشان به مدینه بازگرداند.

اطلاع قریش از حركت پیامبر

ابوسفیان كه گویا همان زمان كه در شام به سر می برد شنیده بود مسلمانان قصد تعرض به كاروان و مصادره آن را دارند با احتیاط تمام حركت كرد و از این بیم داشت كه هر لحظه به كاروان حمله شود. به روایت واقدی 1/ 28 عمروعاص گوید: وقت بازگشت به مكه در شهر مَعان مردی از قبیله جُذام به ما گفت هنگام رفتن شما به شام محمد قصد حمله به كاروان را داشت و یك ماه منتظر ماند و سپس به یثرب بازگشت، هم اكنون نیز چشم انتظار بازگشت شماست. ابوسفیان به تبوك كه رسید ضَمْضَم بن عمرو غفاری را اجیر كرد و به مكه فرستاد و دستور داد به قریش بگوید محمد و یارانش می خواهند به كاروان حمله كنند،

ص: 175

برای نجات كاروان بسیج شوید.

ضَمْضَم غفاری طبق دستور ابوسفیان گوش شترش را برید و پیراهن خود را از پیش و پشت چاك زد و وارونه بر تن كرد و با این هیئت وارد مكه شد و با فریاد بلند آرامش مكه را بر هم زد. او فریاد می زد: «ای قریشیان! ای فرزندان لُؤَی! كاروان كاروان! محمد متعرض آن شده، كمك كمك!» قریش با شنیدن فریادهای ضَمْضَم در عرض دو و یا سه روز خود را آماده دفاع از كاروان كردند. البته در رفتن یك نوع دلهره و اكراه وجود داشت. با این حال ابوجهل كه موافق رفتن بود فائق شد.

سرانجام سران قریش پس از كشمكش ها و اختلافات زیاد با سپاهی متشكل از نهصد و پنجاه نفر نیرو و هفتصد شتر، یكصد اسب و ششصد زره همراه كنیزكان رامشگر با ساز و آواز، دف زنان و هلهله كنان به سوی سرزمین بدر حركت كردند. كاروان قریش نزدیك منطقه بدر رسید و یك شب در آن جا توقف كرد. ابوسفیان بسیار وحشت زده و مضطرب بود كه مبادا مسلمانان به كاروان شبیخون بزنند، او با رفتن به دهكده بدر و كسب اطلاع از مَجْدِی بن عمرو جُهَنی از ورود مسلمانان باخبر گردید و بی درنگ نزد كاروان آمد و مسیر آن را به سوی دریای سرخ تغییر داد و به سرعت از جانب ساحل حركت كرد و بدر را در سمت چپ قرار داد. آن گاه قیس بن امرئ القیس را نزد سپاه قریش فرستاد و دستور داد به آنان بگوید بازگردید كه كاروان نجات یافت.

قیس به سوی سپاه قریش رفت و پیغام ابوسفیان را به آنان رساند. ولی ابوجهل نپذیرفت و گفت ما هرگز باز نخواهیم گشت. با آن كه قریش

ص: 176

چندان تمایلی به جنگ با پیامبر نداشت ولی به عللی ناگزیر از آن بود، چرا كه اولًا می خواست از حمله عبدالله بن جَحْش انتقام بگیرد و شكست خود را به نوعی جبران كند. ثانیاً بدون پاسخ ماندن حركت مسلمانان برای حمله به كاروان تجاری قریش حیثیت و وجهه آنان را خدشه دار می كرد. ثالثاً تداوم حیات اقتصادی مكیان در گرو امنیت مسیر كاروان تجاری آنان بود.

اخْنَس بن شَریق ثقفی كه هم پیمان بنی زُهْره بود به آنان گفت: خداوند كاروانتان را نجات داد و اموالتان را رها ساخت، بازگردید و ترس آن را هم به گردن من بگذارید. بنی زُهْره كه صد نفر بودند با شایع كردن این كه اخْنَس را مار گزید از رفتن تعلل ورزیدند و همگی از جُحْفَه به مكه بازگشتند. كنیزكان آوازه خوان را نیز از جُحْفَه به مكه بازگرداندند. به روایت كلینی 8/ 375 طالب بن ابی طالب پسر بزرگ حضرت ابوطالب نیز كه مسلمان بود و اسلام خود را پنهان می كرد و در دل پیرو دستور پیامبر (ص) بود و در شعر خود به این نكته تعریض داشت، به لحاظ طعنه قریش كه او را به هواخواهی پیامبر متهم كردند به مكه بازگشت.

رایزنی نظامی

ابن اسحاق 2/ 266 و واقدی 1/ 48 گویند: رسول خدا نیز با سپاه خود به سوی بدر آمد تا به ذَفْران رسید، در آن جا مطلع شد كه قریش با سپاهی گران برای دفاع از كاروان خود آمده اند. سپاهیان خود را از این موضوع آگاه ساخت و با آنان درباره جنگ با قریش به رایزنی پرداخت.

ص: 177

ابوبكر و عمر مطالبی گفتند حاكی از این كه جنگ به صلاح مسلمانان نیست و آنان آمادگی این كار را ندارند.

گفتار آنان تلویحاً توصیه به عقب نشینی بود. رسول خدا به سخنان آنان اعتنایی نكرد و چیزی نفرمود. آن گاه مقداد با سخنان شجاعانه خود رسول خدا را خوشحال كرد. او گفت: ای رسول خدا (ص) برای امتثال فرمان الهی حركت كن ما همراه تو هستیم. به خدا سوگند ما آن گونه كه بنی اسرائیل به پیامبرشان گفتند تو و پروردگارت بروید بجنگید و ما در این جا نشسته ایم، نمی گوییم، بلكه می گوییم: تو و پروردگارت بروید بجنگید همانا ما هم همراه شما می جنگیم. پیامبر مقداد را دعا كرد بعد فرمود:

«أَشِیرُوا عَلَیَّ أَیُّهَا النَّاس».

ای مردم رأی خود را بگویید.

مقصود او انصار بود كه تا به حال از آنان در حركت های نظامی استفاده نكرده بود و نظرش این بود كه انصار بر اساس تعهدات و پیمان های خود در عقبه متعهد شده بودند امنیت رسول خدا (ص) را همانند امنیت جان خود و خانواده شان در مدینه تأمین كنند، اما این كه در خارج از مدینه نیز همراه او بجنگند در پیمان ها ذكر نشده بود.

سعد بن مُعاذ بزرگ طایفه اوس متوجه مقصود حضرت شد و گفت: من از سوی انصار پاسخ می دهم. ای رسول خدا گویا مقصود شما ما هستیم؟ فرمود: «آری». عرض كرد: همانا ما به تو ایمان آوردیم و میثاق اطاعت بسته ایم. پس ای پیامبر خدا حركت كن. حضرت خوشحال و مصمم بر نبرد شد و فرمود: «به بركت خدا حركت كنید و مژده باد شما را. همانا خدا دست

ص: 178

یافتن بر یكی از این دو گروه (كاروان یا سپاه قریش) را به من وعده داده است. به خدا سوگند گویی من هم اكنون كشتارگاه ایشان را می بینم».

پیامبر پرچم های سه گانه جنگ را بست، زیرا از مدینه بدون پرچم بیرون آمده بود. رایت را به دست علی بن ابی طالب و پرچم مهاجران را به مصعب بن عُمیر و پرچم انصار را به یكی از انصار داد. آن گاه از ذَفْران حركت كرد و در شب جمعه هفدهم ماه رمضان به سرزمین بدر رسید و در كنار تپه ای از رمل كه قریش در آن سوی آن بودند اردو زد. آن گاه علی (ع)، زبیر، سعد وقاص، و بَسْبَس بن عمرو را فرستاد تا از كنار آب بدر خبر بیاورند. آنان آمدند دو نفر از آبكشان قریش را دستگیر كردند و بقیه گریختند و خبر ورود رسول خدا را به قریش دادند. با كسب اطلاع از آن دو نفر معلوم شد كه قریش بین نهصد تا هزار نفرند.

سپس با پیشنهاد حُباب بن مُنذِر لشكر اسلام حركت كرد و كنار نزدیك ترین چاه به دشمن اردو زد و برای آن كه بتوانند به آسانی از آب استفاده كنند حوضی ساختند. بین دو سپاه تنها یك تپه شنی فاصله بود. در آن شب به فرمان خداوند خواب بر مسلمانان چیره گشت. باران نیز بدون آن كه مشكلی برای مسلمانان ایجاد كند نازل شد، زمین شنزار غیر قابل عبور را برای مسلمانان محكم ساخت تا به راحتی رفت و آمد كنند و زیر پای قریش را از زیادی آب غیرقابل عبور و مرور كرد.

داستان سایبان

به روایت ابن اسحاق 2/ 272 و واقدی 1/ 49 سعد بن معاذ خدمت رسول خدا عرض كرد: سایبانی برای شما بسازیم و مركب تان را كنار آن

ص: 179

آماده كنیم و شما داخل آن بمان. اگر خدا ما را پیروز كرد این همان چیزی است كه ما می خواهیم و اگر به گونه دیگر شد بر مركب خود سوار می شوی و به مدینه نزد اقوام ما باز می گردی. پیامبر (ص) او را دعا كرد. سپس كنار چاه های آب سایبانی از شاخه های نخل برای حضرت ساختند، پیامبر و ابوبكر داخل سایبان بودند و سعد بن معاذ كنار درِ سایبان نگهبانی می داد.

این مطلب از چند جهت مورد تردید واقع شده است. اولًا ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه 14/ 118 گفته است: «من از كار سایبان تعجب می كنم، از كجا آنان شاخه نخل داشتند كه با آن سایبان بسازند و حال آن كه منطقه بدر سرزمین نخل نبود و آن تعداد شاخه نخل هم كه همراه مسلمانان بود آن قدر كم بود كه به منزله سلاح به شمار می آمد». البته امروزه در سرزمین بدر نخل وجود دارد. ثانیاً پیامبر كه نباید از میدان جنگ فرار كند. ثالثاً این كار از ناحیه فرماندهی موجب سستی و تضعیف روحیه جنگجویان می شود. رابعاً پیش از پیشنهاد سعد پیامبر بشارت داد كه پیروزی از آن مسلمانان است. خامساً این داستان با آن مطلبی كه امیرالمؤمنین درباره رسول خدا نقل می كند سازگار نیست. به نقل ابن سعد 2/ 23 آن حضرت فرمود: «چون روز بدر فرا رسید و جنگ شروع شد ما به رسول خدا پناه بردیم و او از همه بیشتر سختی های جنگ را تحمل كرد و هیچ كس از وی به دشمن نزدیك تر نبود». سادساً مورخان از جمله طبرسی در اعلام الوری/ 169 نقل كرده اند كه حضرت شمشیر به دست گرفت و با تلاوت آیه چهل و پنج سوره قمر (سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ یُوَلُّونَ الدُّبُرَ) به زودی این جمع شكست خورند و واپس گریزند، به قلب

ص: 180

دشمن حمله كرد. به نظر می رسد اگر روایت سایبان صحیح باشد احتمالًا از آن به عنوان مقر فرماندهی استفاده می شده و پیامبر از آن جا سپاه اسلام را هدایت می كرده است، هم چنان كه در جنگ بنی نضیر نیز این گونه بود.

ارزیابی قریش از سپاه اسلام

ابن اسحاق 2/ 274 گوید: مشركان قریش عُمیر بن وَهْب را فرستادند تا توان رزمی نیروهای اسلام را ارزیابی كند. او دو بار با اسب خود اطراف مسلمانان گشتی زد، بالا و پایین دره را به دقت بررسی كرد. آن گاه نزد قریش آمد و گفت: نه نیروی كمكی دارند و نه كمین، سیصد نفر یا اندكی بیشتر هستند، همراه آنان هفتاد شتر و دو اسب است. سپس گفت: ای گروه قریش شترانی دیدم كه با خود مرگ حمل می كنند. پس ببینید صلاحتان چیست. سران قریش برای اطمینان خاطر و احتیاط ابواسامه جُشَمی را نیز فرستادند. او هم پس از ارزیابی خویش سخنان عمیر را تأیید كرد.

واقدی 1/ 63 گوید: حكیم بن حِزام نزد عُتبه آمد و گفت: ای ابوالولید تو بزرگ و سرور قریشی و قریش از تو اطاعت می كند، می خواهی تا ابد از تو به نیكی یاد كنند؟ پرسید چه باید كرد؟ گفت خونبهای عمرو بن حَضْرَمی هم پیمان خود و قیمت كالایی را كه محمد در روز نَخْلَه گرفته است برعهده گیر و مردم را بازگردان، شما جز این خونبها و قیمت كالا چیز دیگری از محمد نمی خواهید. عُتبه پذیرفت بر شتر خود سوار شد و میان مشركان رفت و گفت ای قوم از من اطاعت

ص: 181

كنید و با این مرد و یارانش نجنگید و گناه و ترس آن را هم بر گردن من بگذارید. گروهی از اینان خویشاوند شما هستند.

ابوجهل خطاب به مردم گفت عتبه چنین می گوید چون پسرش همراه محمد است و محمد نیز پسرعموی اوست، او نمی خواهد پسر و پسرعمویش كشته شوند. آن گاه نزد عامر بن حَضْرَمی آمد و او را تحریك كرد تا به خونخواهی برادرش قیام كند. عامر خود را برهنه كرد و خاك بر سر خویش پاشید و فریاد زد: واعَمْراه واعَمْراه! ابوجهل به عُمیر گفت مردم را بشوران. آن گاه خودش آهنگ مسلمانان كرد و به آنان حمله ور شد. حكیم بن حِزام باز هم كوشید تا جنگ آغاز نشود، ولی نتیجه ای نداد. سرانجام عتبه را هم تعصب فرا گرفت و پیاده در حالی كه برادرش شیبه و فرزندش ولید او را همراهی می كردند آماده پیكار شد.

آغاز نبرد

عتبه مسلمانان را برای مبارزه فرا خواند. در این لحظه خوابی سبك پیامبر را فرا گرفت. قبلًا فرموده بود تا اجازه ندادم نجنگید و اگر به شما حمله كردند فقط تیربارانشان كنید، شمشیر نكشید مگر این كه شما را محاصره كنند. در همین خواب بود كه خداوند تعداد كفار را به پیامبر كم نشان داد. ابن اسحاق 2/ 279 گوید: حضرت دست هایش را به دعا گشود و فرمود:

«اللّهُمَّ إِنْ تَهْلِكَ هذِهِ الْعِصابَةُ الْیَوْمَ لا تُعْبَدْ».

بار خدایا اگر امروز این گروه كشته شوند دیگر در روی زمین پرستش نمی شوی.

ص: 182

به روایت ابن اسحاق 2/ 276 اسْوَد بن عبدالاسد مخزومی برادر ابوسَلَمَه كه مردی بدخو و گستاخ بود نزدیك حوض آب مسلمانان آمد و گفت با خدا عهد می كنم كه از حوض ایشان آب بنوشم یا آن را ویران كنم و یا در این راه كشته شوم. حمزه از سپاه بیرون آمد و با ضربتی یك پای او را قطع كرد. اسود خود را در حوض افكند تا با پای دیگرش آن را خراب كند و از آب آن بنوشد ولی حمزه او را در میان حوض به قتل رساند. در این وقت عتبه، شیبه و ولید از سپاه قریش خارج شدند و طبق رسم عرب هماورد طلبیدند. سه تن از جوانان انصار معاذ، معوّذ و عوف پسران عَفْرا به نبرد آنان آمدند. همین كه خود را معرفی كردند جنگجویان قریش گفتند ما با شما نمی جنگیم. سپس فریاد برآوردند ای محمد همتایان ما را از خویشاوندانمان به جنگ ما بفرست. رسول خدا به عُبیده و حمزه و علی فرمود: برخیزید. این سه نفر در مقابل سه نفر از مشركان قرار گرفتند و هنگامی كه خود را معرفی كردند عتبه و همراهانش گفتند: آری شما همتایانی بزرگوارید. امیرالمؤمنین با ولید، حمزه با عتبه و عبیده با شیبه به نبرد پرداختند. علی و حمزه بی درنگ هماوردان خود را از پای درآوردند ولی شیبه با ضربتی یك پای عُبیده را قطع كرد آن گاه علی و حمزه به یاری عبیده شتافتند و شیبه را كشتند.

به روایت واقدی 1/ 81 رسول خدا مشتی سنگریزه برداشت و به سوی كافران پاشید و فرمود:

«شاهَتِ الْوُجُوه! أَللَّهُمَّ ارْعَبْ قُلُوبَهُمْ وَ زَلْزِلْ أَقْدامَهُمْ!».

صورت هایتان زشت باد! بار خدایا دل های شان را پر از بیم كن و گام های شان را بلرزان.

ص: 183

آن گاه دشمنان خدا پا به فرار گذاشتند. مسلمانان هم آنان را تعقیب كرده و می كشتند و اسیر می گرفتند. هیچ یك از آنان نبود جز آن كه چشم و صورتش پر از خاك شده بود و نمی دانست به كدام طرف فرار كند. در این حال مؤمنان و فرشتگان با آنان نبرد می كردند.

فروپاشی سپاه قریش

پیامبر (ص) ابوجهل را فرعون این امت نامیده بود و همو بود كه به اتفاق عتبه در جنگ بدر نقش فرماندهی كل را ایفا می كرد.

واقدی 1/ 86 گوید: هنگامی كه عده ای از مشركان كشته شدند بنی مخزوم ابوجهل را در میان گرفتند و نمی گذاشتند كسی به او دسترسی پیدا كند، لباس هایش را به تن چند نفر كه حاضر شدند خود را فدای او كنند پوشاندند، آن چند نفر نیز به دست حضرت علی و حمزه كشته شدند.

معاذ بن عمرو بن جَمُوح ابوجهل را دید و تصمیم گرفت او را بكشد و با یك ضربت پایش را قطع كرد. در این حال معوّذ بن عَفْرا ضربتی دیگر زد و او را نقش بر زمین ساخت. در پایان جنگ پیامبر دستور داد ابوجهل را بیابند. عبدالله بن مسعود او را در حالی كه رمقی در بدن داشت یافت و سر وی را جدا كرد و آورد. رسول خدا (ص) از دیدن سر ابوجهل بسیار خوشحال شد و خدای را سپاس گفت.

با كشته شدن ابوجهل سپاه قریش نظم خود را به طور كامل از دست داد و دیگر هیچ امیدی برای جمع آوری و بازسازی آن نبود. بدین سان سپاه قریش با دادن هفتاد كشته و هفتاد اسیر نزدیك ظهر رو به هزیمت

ص: 184

گذاشت و به طوری شیرازه اش از هم گسست كه برخی در بیابان ها سرگردان شده و از بیراهه به سوی مكه گریختند. هنگام ظهر جنگ پایان یافت، آن گاه به دستور رسول خدا (ص) كشتگان قریش را داخل چاه های متروكه بدر ریختند و آن ها را پر كردند.

به نقل ابن اسحاق 2/ 364 و واقدی 1/ 145 در جنگ بدر چهارده تن از مسلمانان، هشت نفر از انصار و شش نفر از مهاجران به شهادت رسیدند.

غنایم و سرنوشت اسیران

واقدی 1/ 102 گوید: در جنگ بدر یك صد و پنجاه شتر، ده اسب، مقداری سلاح، پوست و لباس به غنیمت گرفته شد. این علاوه بر وسایل شخصی بود كه گروهی از مجاهدان از كشتن كفار به دست آورده بودند. اسرا نیز جزء غنایم به شمار می آمدند. بر سر تقسیم غنیمت اختلاف شد. آیه اول سوره انفال كه می فرماید: (یَسْئَلُونَكَ عَنِ الأَنْفَالِ) از تو درباره غنایم می پرسند، اشاره به همین اختلاف دارد. رسول خدا ابتدا از تقسیم غنایم خودداری كرد و عبدالله بن كعب مازنی را بر آن ها گماشت. سپس در درّه سَیر آن ها را بین مجاهدان به تساوی تقسیم كرد. هر نفر یك سهم و هر اسب دو سهم و سهامی نیز برای چند نفر كه نتوانسته بودند شركت كنند جدا كرد، از جمله جعفر بن ابی طالب (ع) كه در حبشه به سر می برد.

به روایت واقدی 1/ 114 رسول خدا (ص) عبدالله بن رَواحه و زید بن

ص: 185

حارثه را به مدینه فرستاد تا پیشاپیش مژده پیروزی سپاه اسلام را به مردم برسانند. عبدالله و زید در روز یكشنبه نوزدهم ماه رمضان داخل مدینه شدند. در این هنگام مردم از دفن رقیه دختر پیامبر باز می گشتند. زید بن حارثه بخش بالای مدینه را مطلع ساخت و عبدالله بن رواحه بخش پایین شهر را. این پیروزی غیرمترقبه برای مردم مدینه باوركردنی نبود.

رسول خدا پس از سه روز توقف در سرزمین بدر راهی مدینه شد، به شهر كه رسید اسیران قریش را بین اصحاب خود تقسیم كرد و سفارش نمود با آنان به نیكی رفتار كنند. به روایت ابن اسحاق 2/ 300 ابوعزیز بن عُمیر برادر مُصعب بن عُمیر گوید: من نزد طایفه ای از انصار بودم كه مرا از بدر آورده بودند، هنگام خوردن غذا كه فرا می رسید با آن كه نان خیلی كم بود به من نان می دادند و خودشان خرما می خوردند.

برخی از صحابه به كشتن اسیران و برخی دیگر به آزادی آنان رأی دادند. واقدی 1/ 107 از امیرالمؤمنین نقل می كند كه جبرئیل پیامبر را در این امر مخیر گذاشت. حضرت آزادی آنان را انتخاب كرد و به تناسب وضع مالی اسیران قریش سر بهای آنان را نفری هزار تا چهار هزار درهم تعیین كرد. بیشتر آنان از جمله عباس عموی پیامبر، فِدْیه پرداختند و آزاد شدند. عده ای را هم كه تمكن مالی نداشتند، ولی باسواد بودند دستور داد تا هركدام ده پسر بچه از فرزندان انصار را به طور كامل خواندن و نوشتن بیاموزند و سپس آزاد شوند. یكی دو نفر هم بدون فدیه آزاد شدند. ابوالعاص بن ربیع داماد پیامبر نیز جزء اسیران بود، زینب دختر رسول خدا گردنبندی را كه حضرت خدیجه شب زفاف به او بخشیده

ص: 186

بود، برای آزادی همسرش فرستاد. پیامبر (ص) با دیدن گردنبند به یاد خدیجه افتاد و سخت متأثر شد. آن گاه با صلاحدید مسلمانان ابوالعاص را بدون فدیه آزاد كرد و گردنبند را كه یادگار خدیجه بود به زینب بازگرداند.

به خوبی روشن نیست كه آیا فدیه اسیران متعلق به كل رزمندگان بود و یا از آنِ كسانی بود كه آنان را اسیر كرده بودند. واقدی 1/ 98 نخست می گوید: رسول خدا در آغاز جنگ فرمود:

«مَن أَسِرَ أَسِیراً فَلَهُ كَذا وَ كَذا».

هر كس اسیری بگیرد پس برای او چنین و چنان است.

آن گاه در 1/ 99 می نویسد: منادی پیامبر ندا داد:

«مَن أَسِرَ أَسِیراً فَهُوَ لَهُ».

هر كس اسیری بگیرد از آن خود اوست.

و نیز واقدی 1/ 140 نقل می كند مصعب بن عمیر به مُحرز بن نَضْلَه كه برادرش ابو عزیز بن عمیر را اسیر كرده بود گفت محكم نگهدارش كه در مكه مادر ثروتمندی دارد!

به روایت بلاذری 1/ 143 مقداد نیز كه نَضْر بن حارث را اسیر كرده بود وقتی پیامبر خواست نَضْر را بكشد، گفت این اسیر من است.

حلبی 2/ 280 نیز در ضمن بیان اسیران بنی مُصْطَلِق می گوید: اسیران بدر متعلق به اسیركنندگان بود. شواهدی نیز دلالت دارد بر این كه فدیه اسیران متعلق به كلیه مجاهدان بوده است. از جمله آزاد شدگان بدون فدیه ابوالعاص است كه با كسب رضایت كلیه مجاهدان صورت گرفت،

ص: 187

نه با جلب رضایت عبدالله جبیر یا خِراش بن صِمَّه كه او را اسیر كرده بودند. یا این كه عمرو بن ابی سفیان را علی (ع) اسیر كرد، اما با قرعه در سهم پیامبر (ص) قرار گرفت. نیز درباره سرنوشت اسیران نقل شده است كه پس از مشورت برخی پیشنهاد كردند كه فدیه آنان را می گیریم و با آن سپاه اسلام را بر ضد دشمنان تجهیز و تقویت می كنیم. برای اطلاع بیشتر رجوع شود به كتاب سرنوشت اسیر در اسلام.

ابن اسحاق 2/ 300 گوید: حَیسُمان بن عبدالله خزاعی نخستین كسی بود كه خبر شكست قریش را به مكه برد. قریش از او پرسیدند چه خبر؟ گفت: عتبة بن ربیعه، شیبة بن ربیعه، ابوجهل، امیة بن خَلَف، زَمْعَة بن اسود، نُبیه و مُنبِّه پسران حجّاج، ابوالبَخْتَری كشته شدند! چون اینان همه از سران و بزرگان قریش بودند مكیان گمان كردند حَیسُمان دیوانه شده است. ابولهب با شنیدن این خبر از شدت رنج و غصه بیش از هفت روز زنده نماند و درگذشت.

حضور فرشتگان در بدر

بیهقی در دلائل النبوه 3/ 55 نقل می كند كه علی (ع) فرمود: «من در جنگ بدر در حال آب كشیدن از چاه بودم كه سه مرتبه باد بسیار شدیدی وزید كه تا آن روز مانندش را ندیده بودم؛ اولی جبرئیل بود با هزار فرشته نزد رسول خدا فرود آمد، دومی میكائیل بود با هزار فرشته در جناح راست و سومی اسرافیل بود با هزار فرشته در جناح چپ آن حضرت فرود آمد». علامه مجلسی در بحار الانوار 17/ 306 نقل می كند كه سه بار وزیدن باد شدید سلام كردن این سه گروه به امیرالمؤمنین بود.

ص: 188

قطعاً روز بدر فرشتگان به یاری پیامبر و مسلمانان شتافتند، در این هیچ گونه شكی نیست، قرآن در سورة آل عمران و انفال به این مطلب تصریح دارد، اما كیفیت آن تا اندازه ای مبهم است. در این باره كه آیا فرشتگان كسی را كشتند نیز اختلاف است. برخی گفته اند فرشتگان افرادی را نیز كشته اند و اصولًا فرشتگان فقط در جنگ بدر جنگیدند. بعضی دیگر می گویند فرشتگان كسی را نكشتند، حضور و نقش آنان فقط برای تقویت روحیه مسلمانان و ایجاد رعب و وحشت در دل كفار بوده است و همین نظریه صحیح است، زیرا قاتل هر یك از هفتاد كشته قریش نام برده شده و بین مسلمانان مشخص و معلوم بوده است.

نقش علی در پیروزی بدر

نقش امیرالمؤمنین (ع) در جنگ بدر بسیار مؤثر و سرنوشت ساز بود. بخش عمده بار سنگین نظامی و عملیاتی جنگ برعهده آن حضرت و عمویش حمزه بود. بهترین دلیل بر این كه قسمت اعظم پیروزی جنگ بدر مرهون رشادت های فرزند ابوطالب بوده این است كه نیمی از كشته های قریش فقط به دست باكفایت او كشته شدند. شیخ مفید در ارشاد/ 140 نوشته است: شیعه و سنی اتفاق دارند كه سی و شش نفر از قهرمانان و سران شرك را علی (ع) به تنهایی كشت. ابن شهر آشوب در مناقب 2/ 82 گوید: گفته شده چهل و چند نفر را او به قتل رساند. البته این غیر از آن تعدادی است كه آن حضرت در كشتن آنان شركت داشته است.

شجاعت شگفت انگیز و نقش محوری او در نابود ساختن سران

ص: 189

شرك از همان ابتدای جنگ برای همه مشهود بود و دوست و دشمن به آن اعتراف كردند تا آن جا كه به روایت شیخ مفید/ 42 اسید بن ابی ایاس با اشعار خود مشركان را بر كشتن آن بزرگوار تحریض می كرد، كه یكی از آن ها این است:

هذَا ابْنُ فاطِمَةَ الَّذِی أَفْناكُمُ ذَبْحاً وَ یَمْشِی سالِماً لَمْ یُذْبَحِ

این پسر فاطمه است كه با سر بریدن شما را نابود كرد و حال آن كه تندرست و سالم راه می رود و كشته نمی شود.

شیخ مفید/ 56 گوید: یكی از شعرای بنی عامر در پاسخ حسان بن ثابت گفته است شما ما را نكشتید، بلكه شما به شمشیرهای بنی هاشم افتخار می كنید، یك بیت او چنین است:

فَجَالَ عَلِیٌّ جَوْلَةً هاشِمِیَّةً فَدَمَّرَهُمْ لَمّا عَتَوْا وَ تَكَبَّرُوا

پس علی حمله ای هاشمی كرد و آنان را در هنگامی كه سركشی كردند و تكبر ورزیدند نابود ساخت.

جنگ بدر از دیدگاه قرآن

ابن اسحاق 2/ 322 می گوید: تمامی سوره انفال پس از جنگ بدر نازل شد. ابتدا اختلاف مسلمانان را حل كرد و فرمود غنایم و انفال از آن خدا و رسول اوست. سپس ضعف مسلمانان را از نظر نیرو و سلاح گوشزد كرد و فرمود ما هزار فرشته صف كشیده به كمك شما فرستادیم كه باعث قوّت قلب شما و وحشت كفار شدند. هم چنین باران رحمت برایتان فرستادیم و نیز می گوید ما كفار را در نظر شما كم جلوه دادیم و شما را نیز در نظر كفار كم نشان دادیم تا كاری را كه خدا مقرر كرده بود انجام

ص: 190

شود. نیز فرمود اگر شما ثابت قدم باشید یك نفر شما می تواند با ده نفر، بیست نفر شما با دویست نفر و صد نفر شما با هزار نفر بجنگد.

هم چنین خداوند مسلمانان را از این جهت كه در جنگ بدر برخی از دشمنان را نمی كشتند و به فكر اسیر كردن آنان بودند تا از این راه مالی به دست آورند سرزنش كرد و فرمود كسی حق ندارد در حین جنگ اسیر بگیرد. بسیاری از آداب جنگ و مسائل مربوط به آن و این كه تمامی نیرو و توان از خداوند است و نهایتاً كلیه كارها به دست اوست در این سوره بیان شده است.

پیامدهای جنگ بدر

جنگ بدر نخستین و مهم ترین درگیری تمام عیاری بود كه میان مسلمانان و قریش درگرفت، خداوند به سبب این جنگ مسلمانان را عزیز و سربلند كرد و كفار قریش را خوار و ذلیل و سرشكسته ساخت. به روایت واقدی 1/ 121 و كلینی 2/ 121 خبر پیروزی مسلمانان از جزیرةالعرب فراتر رفت و به كشور حبشه نیز رسید، نجاشی شهریار حبشه خبر پیروزی پیامبر و مسلمانان را به جعفر (ع) رساند و از این حادثه اظهار مسرت نمود. روحیه مسلمانان مدینه و قبایل اطراف تقویت شد و دانستند كه با قدرت ایمان می توان بر دشمن بسیار قوی چیره شد. قریش نیز به هراس افتاد و متوجه شد كه كار پیامبر و مسلمانان را نباید آسان پنداشت، چرا كه پیامبر به كمك یك عده كشاورز یثرب سران آزموده قریش را به خاك مذلت افكند و راه تجارت و بازرگانی آنان را دچار خطر جدی و مختل كرد. از این رو به روایت الدرر/ 131 ابتدا به فكر انتقام افتادند و

ص: 191

هیئتی را به ریاست عمروعاص برای بازگرداندن جعفر بن ابی طالب و مهاجران به حبشه فرستادند تا آنان را در قبال كشته های بدر به قتل برسانند. اما نجاشی این بار نیز به سخنانشان اعتنایی نكرد و آنان سرافكنده به مكه بازگشتند. آن گاه سران قریش در فكر تدارك جنگی بس سخت برآمدند كه طی آن پیامبر و مسلمانان را از پای درآورند و برای همیشه آسوده خاطر شوند و از این به بعد بود كه با كشته شدن ابوجهل و عتبه ریاست كفار قریش به ابوسفیان رسید.

آری، پیروزی پیامبر و مسلمانان در جنگ بدر كه به هیچ وجه انتظارش نمی رفت، بر یهودیان و عده ای از مشركان و منافقان مدینه نیز گران آمد. آنان برای جلوگیری از رشد و گسترش اسلام تبلیغات وسیعی را بر ضد رسول خدا به راه انداختند. در رأس اینان كعب بن اشرف قرار داشت كه از طرف مادر یهودی بود. كعب با شنیدن خبر پیروزی پیامبر و دیدن اسیران قریش در حال ذلت و خواری برآشفت و به هواداران خود گفت: وای بر شما! امروز دیگر زیر زمین برای شما بهتر از روی آن است. او صریحا در اشعار خود از پیامبر بدگویی می كرد. كعب به مكه رفت و با سرودن اشعاری در رثای كشتگان بدر قریش را بر ضد حضرت شوراند. فتنه انگیزی، تبلیغات سوء و حرمت شكنی اخلالگران آرامش مدینه را در معرض خطر قرار داد. رسول خدا به ناچار با آنان برخورد جدی كرد، تعدادی را سركوب و گروهی را به هلاكت رساند.

شكست قریش در بدر هم چنین بر نگرانی اعراب و قبایلی كه در اطراف مدینه می زیستند افزود، زیرا آنان دیدند مسلمانانی كه تعدادی از ایشان در مدینه غریب بودند و هیچ گونه امكاناتی نداشتند، ضربه مهلكی

ص: 192

بر پیكر قریش وارد كردند. اعراب به جای آن كه به حقانیت اسلام و پیامبر پی برند و مسلمان شوند، به كارشكنی و غارت و راهزنی پرداختند. رسول خدا در غزوه های بنی سُلیم، ذی أمَرّ و قَرْقَرَةُ الْكُدْر به سركوبی آنان پرداخت.

ازدواج امیرالمؤمنین (ع)

در ماه رمضان سال دوم هجرت امیرالمؤمنین (ع) در حالی كه بیست و پنج سال داشت با حضرت زهرا (س) كه بنا بر قول مشهور بین علمای شیعه نه ساله بود ازدواج كرد. قبل از علی (ع) عده ای درخواست ازدواج با آن حضرت را نموده بودند ولی پیامبر نپذیرفته و فرموده بود منتظر فرمان الهی هستم. آن گاه طبق نقل بحار الانوار 36/ 361 به فرمان خدا كه فرمود:

«زَوِّجِ النُّورَ مِنَ النُّور».

نور را به تزویج نور درآور.

فاطمه (س) را به علی تزویج نمود. آری، خداوند فاطمه را به نكاح علی درآورد و عقد آنان در آسمان ها در حضور فرشتگان بسته شد. حضرت زهرا چند ماهی عقد بسته بود سپس در ماه ذی الحجه همان سال طی یك جشن عروسی به خانه علی (ع) رفت.

جنگ بنی قینقاع

به روایت ابن اسحاق 3/ 50 و واقدی 1/ 176 یهود بنی قَینُقاع نیز پس از جنگ بدر به دشمنی و ستیزه جویی با پیامبر خدا برخاستند. آنان كه عموما شغلشان زرگری و صنعتگری بود پیمان بسته بودند كه بر ضد

ص: 193

پیامبر اقدامی نكنند با این حال پیمان خود را زیر پا گذاشته و به اخلالگری پرداختند.

رسول خدا (ص) نخست یهود بنی قینقاع را جمع و موعظه و نصیحت كرد و خطاب به آنان فرمود: «ای جماعت یهود شما می دانید كه من فرستاده خدا هستم، پس قبل از آن كه خداوند بلایی را كه بر سر قریش فرود آورد بر سر شما فرود آورد مسلمان شوید». آنان در پاسخ گفتند: پیروزی بر آنان تو را مغرور نكند، همانا تو بر گروهی نادان چیره شدی. به خدا سوگند ما مرد جنگیم، اگر با ما جنگ كنی خواهی دانست كه با كسی چون ما جنگ نكرده ای.

در همین ایام روزی یك زن مسلمان از انصار به بازار بنی قینقاع رفت و نزد زرگری نشست تا زیورآلات بخرد. زن مسلمان صورت خود را به طور كامل از نامحرم پوشانده بود. یهودیان درصدد برآمدند تا چهره اش را بنگرند اما او هم چنان صورت خود را پوشیده نگهداشت. یكی از یهودیان دامن او را از پشت با خاری به بالای لباسش گره زد. هنگامی كه زن از جا برخاست قسمتی از بدنش نمایان شد، یهودیان خندیدند و او را مسخره كردند. زن بی گناه تا متوجه این كار زشت شد فریاد كشید!

یك نفر از مسلمانان كه این صحنه تأثرانگیز و ناجوانمردانه را دید غیرتش به جوش آمد و به دفاع از زن مظلوم پرداخت و بی درنگ آن مرد یهودی را كشت. یهودیان نیز دسته جمعی بر سر آن مسلمان ریختند و او را به قتل رساندند. دیگر مسلمانان نیز به طرفداری از هم كیش خود برخاستند و در نتیجه آشوب برپا شد. آن گاه یهودیان در دژ خود سنگر

ص: 194

گرفته و اعلام جنگ كردند. رسول خدا (ص) با سپاهی از مسلمانان دژ آنان را به مدت پانزده روز محاصره كرد. یهودیان سرانجام تسلیم شدند. عبدالله بن ابَی رئیس منافقان كه با یهود بنی قینقاع هم پیمان بود وساطت نمود و حضرت با اصرار بیش از حد او از كشتن آنان صرف نظر نمود ولی اموال و سلاحشان را مصادره و خودشان را از مدینه اخراج كرد. كار ضبط اموال و سلاح آنان زیر نظر عُبادة بن صامت كه از هم پیمانانشان بود انجام گرفت. یهودیان به ناچار از مدینه كوچ كردند و در سرزمین اذْرِعات شام ساكن شدند. درمورد تعداد یهودیان بنی قینقاع مورخان چیزی ننوشته اند جز مسعودی در التنبیه و الاشراف/ 206 كه تعداد مردانشان را چهارصد نفر نوشته است.

جنگ سویق

به روایت ابن اسحاق 3/ 47 ابوسفیان پس از جنگ بدر نذر و عهد نموده و سوگند یاد كرده بود تا با محمد جنگ نكند، غسل جنابت انجام ندهد و به گفته واقدی 1/ 181 روغن زدن بر سر خویش را تا هنگام گرفتن انتقام خون كشتگان قریش حرام كرده بود. بنابراین در ذی الحجه سال دوم هجرت با دویست یا به قولی چهل نفر حركت كرد و به مدینه آمد. شبانه به در خانه حُیی بن اخْطَب یهودی رفت، او در را به رویش باز نكرد. نزد سَلّام بن مِشْكَم رفت. سَلّام ابوسفیان را پذیرفت و از او میزبانی كرد و اخبار پیغمبر و یاران آن حضرت را در اختیار وی نهاد. ابوسفیان سحرگاه از خانه سَلّام بن مِشْكَم بیرون آمد، در منطقه عُریض در نزدیك مدینه مردی از انصار را كه همراه كارگرش كار می كرد كشت و دو

ص: 195

خانه و یك مزرعه را نیز به آتش كشید و با این كار سوگند و نذر خود را انجام شده پنداشت و چون بیم آن داشت كه مسلمانان او را تعقیب كنند به سوی مكه گریخت. پیامبر به تعقیب آنان پرداخت. ابوسفیان و همراهانش برای آن كه سبكبار شوند و سریع راه بپیمایند كیسه های سویق (آرد) خود را كه خوراك معمولی آنان بود انداختند و گریختند. مسلمانان آن كیسه ها را جمع كردند و به همین مناسبت این غزوه را جنگ سویق می نامند.

تغییر مسیر تجاری قریش

راه تجاری ساحل دریای سرخ برای قریش ناامن شده بود و دیگر نمی توانستند آسوده خاطر از این راه برای تجارت به شام بروند. صفوان بن امیه كه پدرش در جنگ بدر به دست مسلمانان كشته شده بود به نقل واقدی 1/ 197 گفت: محمد و یارانش راه تجارت ما را بسته اند، ما نمی دانیم با اصحاب او چه كار كنیم. اسْوَد بن مطّلب پیشنهاد كرد راه ساحل را ترك كنند و از راه عراق به شام بروند. فُرات بن حَیان عِجْلی را به عنوان راهنما انتخاب كردند. ابوزَمْعَه صفوان را با اموال زیادی معادل سی هزار درهم همراه عبدالله بن ابی ربیعه و حُویطب بن عبدالعزّی و گروهی از مردان قریش راهی شام كرد. به روایت ابن اسحاق 3/ 53 ابوسفیان نیز همراه كاروان بود.

از طریق نُعیم بن مسعود اشْجَعی خبر حركت كاروان در مدینه پخش شد. پیامبر زید بن حارثه را با صد نفر به سوی آنان فرستاد و این نخستین سریه ای بود كه زید بن حارثه به امیری آن منصوب شد. زید بن حارثه در

ص: 196

قَرَدَه به كاروان قریش رسید، بزرگان قریش فرار كردند و یك یا دو نفر اسیر شدند. آن گاه زید مال التجاره كاروان را به مدینه آورد. حضرت خمس آن را برداشت و بقیه را بین لشكریان تقسیم كرد. صفوان به مكه بازگشت و این امر بر كینه توزی او افزود. صفوان و دیگر سران شرك مصمم شدند تا از پیامبر انتقام بگیرند.

خلاصه درس

جنگ بدر: جنگ بدر در سال دوم هجرت نوزده ماه پس از هجرت واقع شد. علت وقوع آن این بود كه مسلمانان به قصد مصادره اموال كاروان تجاری قریش به بدر رفته بودند ولی كاروانیان فرار كردند و بین مسلمانان و مشركان كه از مكه به یاری كاروان آمده بودند نبردی درگرفت و بسیاری از سران كفر از جمله ابوجهل، عتبه، شیبه و امیه به هلاكت رسیدند و تعدادی نیز به اسارت مسلمانان درآمدند.

نقش امیرالمؤمنین در جنگ بدر بسیار مؤثر و سرنوشت ساز بود. بخش عمده بار سنگین نظامی و عملیاتی جنگ بر عهده آن حضرت و عمویش حمزه بود.

بخش زیادی از سوره انفال درباره جنگ بدر نازل شد.

پیروزی پیامبر و مسلمانان در جنگ بدر كه به هیچ وجه انتظارش نمی رفت، بر یهودیان و عده ای از مشركان و منافقان مدینه نیز گران آمد.

شكست قریش در بدر هم چنین بر نگرانی اعراب و قبایلی كه در اطراف مدینه می زیستند افزود.

ص: 197

در ماه رمضان سال دوم هجرت امیرالمؤمنین (ع) در حالی كه بیست و پنج سال داشت با حضرت زهرا (س) كه بنا بر قول مشهور علمای شیعه نه ساله بود ازدواج كرد.

جنگ بنی قینقاع: از جمله وقایع دیگر در این زمان جنگ با یهود بنی قینقاع بود كه نهایتاً پس از پانزده روز محاصره سرانجام یهودیان تسلیم شدند.

جنگ سویق: این جنگ و نیز مصادره مال التجاره قریش در قَرَدَه كه از مسیر عراق عازم شام بود، به فرماندهی زید بن حارثه از وقایع دیگر این ایام به حساب می آید.

خود آزمایی

1. جنگ بدر به چه علت و در چه تاریخی رخ داد؟

2. نقش حضرت علی (ع) را در پیروزی جنگ بدر توضیح دهید.

3. جنگ بدر را از دیدگاه قرآن بررسی كنید.

4. پیامدهای جنگ بدر چه بود؟

5. چگونگی ازدواج حضرت علی (ع) با حضرت زهرا (س) را شرح دهید.

6. علت وقوع جنگ بنی قینقاع چه بود؟

7. داستان جنگ سویق چه بود؟

ص: 198

درس هفتم: جنگ احد … و ارزیابی جنگ احد

هدف های آموزشی

انتظار می رود با مطالعه این درس:

- علت وقوع جنگ احد را بدانیم.

- با چگونگی وقایع جنگ احد آشنا شویم.

- نگاه قرآن را در باب جنگ احد بدانیم.

در این درس به جنگ احد، تاریخ و علت وقوع آن، موقعیت جغرافیایی رخداد آن، مشورت نظامی پیامبر با اصحاب، شایعه قتل رسول خدا به وسیله عبدالله بن قمیئه لیثی، شهادت حمزه، نقش حیاتی امیرالمؤمنین در جنگ احد، مثله شدن شهدا به دست مشركان، بازگشت سپاه اسلام به مدینه، نگاه قرآن به جنگ احد و ارزیابی این جنگ خواهیم پرداخت.

جنگ احد

جنگ بدر ضربه شكننده ای بر كفار مكه وارد ساخت و قریشیان با تحمل این شكست آشكار عظمت و ابّهت خود را از دست دادند. سران

ص: 199

شرك برای جبران آن و اعاده حیثیت از دست رفته خود در بدر در صدد انتقام برآمدند. واقدی 1/ 199 گوید: همگی توافق كردند مال التجاره ای را كه ابوسفیان در جنگ بدر سالم به مكه رساند صرف هزینه انتقام از رسول خدا و مسلمانان كنند. برخی نیز گفته اند قرار شد سود آن را صرف جنگ كنند. گویند هر دینار مال التجاره یك دینار سود داشت كه درنتیجه پنجاه هزار دینار به هزینه جنگ اختصاص داده شد. آنان نیروی خود را در مصاف با مسلمانان چندان كافی نمی دانستند. لذا از نفوذ خود استفاده كرده و از دیگر قبایل و هم پیمانان خود یاری طلبیدند. سپاه شرك متشكل از سه هزار مرد جنگی كه پانزده تن از زنان سران سپاه نیز همراه آنان بودند، هفتصد زره، دویست اسب و سه هزار شتر و تعداد زیادی سلاح، به فرماندهی ابوسفیان راهی مدینه شد.

اطلاع پیامبر از حركت قریش

به روایت واقدی 1/ 204 عباس بن عبدالمطلب عموی پیامبر قبل از حركت قریش نامه ای به آن حضرت نوشت و لشكركشی مشركان را یادآور شد. آنگاه نامه را به یك نفر از طایفه بنی غفار داد و شرط كرد سه روزه نامه را برساند. مرد غفاری در محله قبا نامه را به پیامبر تقدیم كرد. ابَی بن كعب نامه را برای ایشان خواند، حضرت دستور داد تا این مطلب را كتمان كند.

برخی از محققان در این امر تشكیك كرده و گفته اند موقعیت عباس در بین مشركان اجازه نمی داد تا برخلاف میل آنان كاری انجام دهد. اما با توجه به این كه عباس پس از جنگ بدر دیگر در هیچ یك از

ص: 200

لشكركشی های قریش شركت نكرد و به بهانه این كه نمی تواند با برادرزاده اش بجنگد و در جنگ بدر هم دچار مشكل شده است، از همراهی با قریش خودداری كرد، بعید به نظر نمی رسد كه اطلاعاتی در اختیار پیامبر گذاشته باشد. گروهی از قبیله خزاعه نیز كه همواره با پیامبر دوست بودند به سرعت به مدینه آمدند و خبر حركت قریش را به آن حضرت رساندند.

سپاه قریش پنجشنبه پنجم ماه شوال سال سوم هجرت به دامنه كوه احد رسید و در منطقه وِطا فرود آمد. قریشیان شتران و اسبان خود را برای چرا در كشتزارهای مردم مدینه رها كردند. بین وِطا و جُرْف كه به عِرْض معروف بود زمین های زراعی یثربیان قرار داشت كه با شتران آبكش آن ها را آبیاری می كردند. كشاورزان مسلمان با شنیدن خبر ورود سپاه قریش ابزار و وسایل خود را جمع كرده به مدینه بردند. گفته اند در آن هنگام محصول مسلمانان آماده درو بوده كه می توان حدس زد اوایل فصل بهار بوده است.

موقعیت جغرافیایی جنگ احد

با توجه به این كه مكه در جنوب مدینه و كوه احد در شمال آن قرار دارد، به طور معمول و طبیعی باید جنگ در ناحیه جنوب واقع می شد. پس چرا سپاه شرك مدینه را دور زد و در دامنه كوه احد موضع گرفت و ارتباط خود را با مكه قطع كرد؟ هیچ یك از مورخان و سیره نگاران این سؤال را مطرح نكرده اند. مرحوم آیة الله سید مهدی روحانی با تمسك به شعر ابن زِبَعْری كه به روایت ابن اسحاق 3/ 144 درباره جنگ

ص: 201

احد می گوید:

حِینَ حَكَّتْ بِقُباءَ بَرْكَها ***و اسْتَحَرَّ الْقَتْلُ فِی عَبْدِ الأَشَل

هنگامی كه شتر جنگ در منطقه قبا سینه بر زمین زد و كشتار شدیدی در طایفه بنی عبدالاشهل رخ داد، معتقد بود جنگ در محله قبا شروع شد ولی دامنه آن به كوه احد در محله بنی عبدالاشهل كشیده شد.

محمد حمیدالله حیدرآبادی در كتاب رسول اكرم در میدان جنگ/ 78 گوید: «من مدت ها دچار این فكر بودم كه مهاجمین مكه در صورتی كه از طرف جنوب مكه می آمدند چرا از همان طرف جنوب به شهر حمله نبردند و از مدینه عبور كردند و به طرف شمال آن آمدند؟ در صورتی كه با این عمل راه بازگشت و تجدید قوای خودشان را قطع كردند. از علمای متعدد پرسش كردم و چون هیچ كس نتوانست مرا قانع كند، خواه ناخواه این نتیجه را گرفتم كه احد فعلی نباید آن احد اصلی باشد. احد اصلی بایستی در مجاورت قبا واقع شده باشد. وقتی این سرزمین را از نزدیك دیدم آن چیز را فهمیدم كه زیر و رو كردن صفحات آن همه كتاب و صحبت كردن با علمای متتبع و بی نظیر نتوانسته بود به من بفهماند. حقیقت امر این است كه مدینه در دشتی از مواد آتش فشان واقع شده است كه از هر طرف كوه آن را محصور كرده است و راه ارتباط آن از طریق دره های تنگ صورت می گیرد».

وی سپس چنین نتیجه گرفته كه برای ورود سپاه چندین هزار نفری قریش راهی جز راه شمال وجود نداشت و فضا و میدان برای جنگ جز منطقه شمال یافت نمی شد. مؤید این نظریه سخن سمهودی است كه در وفاء الوفاء 6/ 206 می گوید: «یك طرف مدینه باز و سایر اطراف آن را

ص: 202

ساختمان ها و نخلستان ها پوشانده بود».

رسول خدا با فرستادن انس و مونس پسران فَضاله از دشمن و با اعزام حباب بن مُنذر از تعداد و آمادگی شان اطلاع حاصل كرد.

واقدی 1/ 208 گوید: مسلمانان شب جمعه ششم شوال برای جلوگیری از شبیخون احتمالی دشمن تا صبح در مدینه نگهبانی دادند. پیامبر صبح برای مردم خطبه خواند و فرمود: «من در خواب دیدم مثل این كه داخل زرهی مستحكم قرار دارم و تیغه شمشیرم ذوالفقار شكاف برداشته است و گاوی را سر می بریدند و من قوچی را از پی خود می كشیدم». پرسیدند چگونه تعبیر می فرمایید؟ فرمود: «اما زره مستحكم مدینه است پس داخل آن بمانید. شكاف قبضه شمشیرم نیز مصیبتی است كه به خودم می رسد. گاو سر بریده هم كشته شدن برخی از یاران من است. اما قوچی كه از پی خود می كشیدم، كشتن كَبْشُ الكَتِیبه (طلحة بن ابی طلحه پرچمدار سپاه شرك) است كه به خواست خدا او را خواهم كشت».

مشورت نظامی با اصحاب

پیامبر درباره این كه در داخل یا خارج مدینه بجنگند از اصحاب نظر خواست. تصمیم خود حضرت با توجه به خوابی كه دیده بودند این بود كه داخل مدینه سنگر بگیرند و با دشمن بجنگند و دوست داشت تا جایی كه ممكن است مسلمانان نیز با ایشان موافقت كنند. نظر عبدالله بن ابی نیز ماندن داخل مدینه بود. بزرگان مهاجر و انصار نیز همین نظر را داشتند. اما جوانانی كه در بدر حضور نداشتند و عاشق شهادت بودند و

ص: 203

نیز برخی از دلیرمردان، برخورد با دشمن را در بیرون شهر و در میدان نبرد ترجیح می دادند و ماندن داخل شهر را نوعی ضعف و سرشكستگی تلقی می كردند. به روایت واقدی 1/ 210 برخی از بزرگان و خیرخواهان مانند حمزة بن عبدالمطلب، سعد بن عباده و نعمان بن مالك گفتند: ای رسول خدا می ترسیم دشمن تصور كند كه ما از ترس برخورد با آنان بیرون نرفته ایم و این سبب گستاخی آنان گردد. شما در بدر با سیصد نفر بودید خداوند پیروزت كرد و حال آن كه تعداد ما امروز زیاد است. آن گاه حمزة بن عبدالمطلب گفت: سوگند به آن كه قرآن را بر تو فرو فرستاد امروز هیچ خوراكی نخواهم خورد مگر آن كه در بیرون مدینه شمشیر به دست با دشمن نبرد كنم. حمزه روز جمعه و شنبه روزه بود و در حال روزه با دشمن به نبرد پرداخت.

حركت به سوی احد

واقدی 1/ 213 گوید: چون بیشتر مسلمانان خواهان خروج از مدینه بودند، رسول خدا به آنان اجازه خروج داد. ابتدا نماز جمعه را اقامه نمود و مسلمانان را موعظه و سفارش به تلاش و كوشش كرد و به آنان خبر داد تا وقتی كه صبر و بردباری نمایند پیروزی از آن ایشان است. آن گاه در حالی كه لباس جنگ پوشیده بود از خانه بیرون آمد. مردم از اصرار خود بر خروج از مدینه پشیمان شدند و گفتند حق ما نیست كه با شما مخالفت كنیم، هر چه می خواهید انجام دهید. پیامبر (ص) فرمود: «همانا شما را به این كار فرا خواندم ولی نپذیرفتید. برای پیامبری كه لباس جنگ بپوشد، تا جنگ نكرده سزاوار نیست آن را از تن درآورد. بنگرید

ص: 204

آن چه فرمان می دهم اطاعت نمایید به نام خدا حركت كنید، اگر صبر كنید پیروزی از آن شماست».

به روایت واقدی 1/ 215 پیامبر سه پرچم بست؛ پرچم مهاجران را به امیرالمؤمنین، پرچم اوسیان را به اسید بن حُضیر و پرچم خزرج را به سعد بن عُباده داد. شیخ مفید/ 43 گوید: لواء را هم كه گویا بزرگ تر از رایت بوده است به دست مصعب بن عمیر سپرد. پس از شهادت مصعب لواء را نیز به علی (ع) سپرد، در آن روز بود كه رایت و لواء هر دو در دست بنی هاشم قرار گرفت. محب طبری در الریاض النضره 3/ 137 و دیگران نوشته اند امیرالمؤمنین در تمام جنگ ها پرچمدار پیامبر بوده است.

هم چنین محب طبری در ذخائر العقبی 1/ 138 گوید: در جنگ احد دست علی (ع) آسیب دید و پرچم از دستش افتاد، پیامبر فرمود: «پرچم را در دست چپ او بگذارید، زیرا او در دنیا و آخرت پرچمدار من است». معمولًا در جنگ ها هر یك از قبایل كه ستون جداگانه نظامی تشكیل می دادند برای خود پرچمی جداگانه داشتند، اما گویا پرچم كل سپاه كه تمامی واحدها را در برمی گرفته متعلق به خود رسول خدا بوده و در تمامی جنگ ها علی (ع) به نوعی حامل آن بوده است.

صف آرایی و آغاز پیكار

رسول خدا عبدالله بن ام مكتوم را به جانشینی خود در مدینه گذاشت و با سپاه اسلام به سوی احد حركت كرد و نماز صبح را در احد گزارد. عبدالله بن ابی رئیس منافقان از همین جا و یا به قول ابن اسحاق 2/ 68 از محل شَوْط همراه سیصد نفر از یاران خود به بهانه این كه رسول خدا (ص)

ص: 205

به سخن او اعتنایی ننمود و از پسربچه ها اطاعت كرد، جدا شد. حضرت صفوف سپاهیان خود را آراست. كوه احد را پشت سر و مدینه را پیش روی و كوه عَینَین را در سمت چپ خود قرار داد. پنجاه نفر تیرانداز به فرماندهی عبدالله بن جُبیر بر فراز كوه عَینَین گمارد و با تأكید بسیار به او فرمود: «سواران دشمن را با تیراندازی از ما دفع كن تا از پشت سر به ما حمله نكنند، چه پیروز شویم و چه شكست بخوریم تو در جای خود استوار بمان».

مشركان قوای خود را صف آرایی نمودند، به روایت ابن اسحاق 3/ 70 خالد بن ولید را بر جناح راست و عِكْرِمَة بن ابی جهل را بر جناح چپ و صفوان بن امیه را بر سواره نظام و عبدالله بن ابی ربیعه را بر تیراندازان گماردند. پرچم را به طلحة بن ابی طلحه دادند و او را در مقدمه سپاه فرستادند. زنان هم پشت سر مردان قرار گرفتند.

ابوعامر راهب كه پیامبر او را ابوعامر فاسق نامید نخستین كسی بود كه آتش جنگ را برافروخت. زنان قریش كه قبل از درگیری در پیشاپیش سپاه قرار داشتند با نواختن طبل و دَفْ و سرودن شعر در رثای كشته های بدر سپاه قریش را به جنگ با مسلمانان تشویق و تحریض می كردند.

واقدی 1/ 225 گوید: طلحة بن ابی طلحه بانگ زد چه كسی با من مبارزه می كند؟ علی (ع) فرمود: «آیا با من مبارزه می كنی؟». طلحه گفت: آری. آن گاه در میان دو لشكر به مبارزه پرداختند. امیرالمؤمنین پیش دستی كرد و ضربتی بر سر طلحه زد فرق وی را شكافت و به ریش او رسید. پرچمدار قریش به خاك افتاد. پس از كشته شدن طلحه برادر او

ص: 206

عثمان بن ابی طلحه پرچم قریش را به دست گرفت و گفت:

إِنَّ عَلی أَهْلِ اللِّواءِ حَقّا ***أَنْ یَخْضِبُوا الصَّعْدَةَ أَوْ تَنْدَقّا

همانا بر پرچمداران است كه نیزه ها را خون آلود كنند یا آن ها را بشكنند.

سپس عثمان با پرچم به میدان آمد. حمزه به او حمله كرد و با یك ضربت او را كشت. بعد از عثمان ابوسعد بن ابی طلحه به میدان آمد. سعد بن ابی وقاص به مبارزه با او پرداخت و سرانجام او را كشت. پرچمداران قریش كه از بنی عبدالدار بودند یكی پس از دیگری به میدان آمده و كشته شدند. در پی كشته شدن آنان مشركان چنان رو به هزیمت گذاشتند كه به پشت سر خود نگاه نمی كردند. زنان كه در آغاز جنگ ولوله و شادی می كردند بانگ زاری و واویلا برداشتند. خالد بسیار تلاش كرد كه از جناح چپ لشكر اسلام بگذرد و از پشت سر به مسلمانان حمله كند ولی هر بار تیراندازان او را عقب می راندند تا آن كه تیراندازان سستی از خود نشان داده و به طمع جمع آوری غنیمت از فرمان عبدالله بن جبیر سرپیچی كردند و جز عده كمی كه كمتر از ده نفر بودند كسی دیگر با فرمانده نماند.

حمله خالد بن ولید

هنگامی كه مسلمانان با خیال آسوده مشغول جمع آوری غنایم بودند خالد و عِكْرِمَه فرصت را غنیمت شمردند و چون عده تیراندازان را اندك دیدند از تنگه بین كوه احد و عَینَین به مسلمانان حمله كردند. عبدالله با یاران اندكش مردانه مقاومت كرد و سرانجام همه آنان به شهادت رسیدند. آن گاه خالد و عِكْرِمَه همراه نیروهای شان از پشت سر

ص: 207

به آنان حمله كردند. به نقل ابن اسحاق 3/ 83 عَمْرَه دختر عَلْقَمَه از این موقعیت استفاده كرد و پرچم واژگون شده قریش را به دست گرفت و افراد فراری را به بازگشت و پایداری فرا خواند. فراریان قریش با دیدن پرچم برافراشته بار دیگر به سوی میدان آمدند. سرانجام سپاه قریش دوباره سازمان یافت و مسلمانان را از پیش رو و پشت سر محاصره كرد. مسلمانان چنان غافلگیر شدند كه نظم و انسجام نظامی خود را از دست دادند و حتی برخی بدون توجه و شناخت، یاران خود را كشتند. واقدی 1/ 230 می نویسد: نَسْطاس برده صفوان كه برای نگهبانی از اموال و حفظ آن در لشكرگاه قریش به سر می برد می گوید من در لشكرگاه مانده بودم پس از ساعتی كه از جنگ گذشت یاران ما گریختند. اصحاب محمد وارد لشكرگاه ما شدند، ما میان بارها بودیم آنان ما را محاصره كردند، من هم در بین كسانی بودم كه اسیر شدند. ناگهان متوجه كوه شدیم كه سواران ما از پشت آن روی آوردند و وارد معركه شدند و كسی نبود كه آنان را برگرداند. آنان كشتار سختی كردند و مسلمانان از هر سو پا به گریز نهادند و آن چه از لشكر ما به غارت برده بودند رها كردند و اسیران ما نیز آزاد شدند.

شایعه قتل رسول خدا

گویا وحشی در ابتدای از هم پاشیدن سپاه اسلام كمین كرد و از پشت سر نیزه ای به حضرت حمزه زد و او را به شهادت رساند. كشته شدن این سردار بزرگ در بی سامانی سپاه اسلام و شكست آن تأثیر زیادی داشت. به روایت ابن اسحاق 3/ 77 عبدالله بن قَمِیئَه لیثی كه

ص: 208

می خواست پیامبر را به قتل برساند مصعب بن عمیر را كه وقتی زره می پوشید شبیه آن حضرت می شد كشت و فریاد زد: محمد را كشتم! شایعه قتل رسول خدا برآشفتگی و بی نظمی سپاه اسلام افزود، مسلمانان با شنیدن این خبر وحشتناك به كلی روحیه جنگ آوری و نظم و انضباط خود را از دست دادند. بسیاری از آنان از صحنه جنگ گریختند و تعدادی نیز سرگردان و حیران ماندند. فقط چند نفری همراه پیامبر ثابت قدم ایستادند. دیاربكری در تاریخ الخمیس 1/ 430 گوید: مسلمانان سه گروه شدند؛ گروهی به مدینه فرار كردند و داخل شهر شدند، زن ها خاك بر روی آنان می پاشیدند و می گفتند از نزد پیامبر فرار كردید! گروه زیادی نیز به سوی كوه احد گریختند و در آن جا حیران و سرگردان بودند و چند نفری نیز همراه پیامبر ماندند.

در وهله اول نخستین كسی كه پایدار و استوار در میدان جنگ ایستاد و خم به ابرو نیاورد و به قول واقدی 1/ 242 حتی یك وجب عقب نشینی نكرد خود پیامبر بود كه قهرمانانه جنگید و به قدری تیراندازی كرد و دشمن را از خود دفع نمود تا آن كه زه كمانش پاره شد. همین رشادت معجزه گونه بود كه نگذاشت سپاه اسلام یكسره از هم گسیخته شود و مشركان مدینه را فتح كنند. پس از رسول خدا (ص) تنها كسی كه مورخان شیعه و سنی اتفاق و اجماع دارند بر این كه فرار نكرد و مردانه از حضرت دفاع كرد امیرالمؤمنین بود. مصعب بن عمیر نیز بی شك پایداری كرد و در همان ابتدای كار شهید شد. درمورد ابودُجانه نیز تقریباً اتفاق نظر بر پایداری و فرار نكردن اوست، برخی عاصم بن ثابت و سهل بن حُنیف را نیز از پایداران شمرده اند. بعدها دست سیاست تعداد ثابت قدمان را

ص: 209

تحریف كرد و عده ای را بر آنان افزود. از این روست كه شمار آنان را هفت، سیزده، چهارده، هفده، سی و غیر این ها نیز گفته اند.

یكی از شیرزنانی كه شجاعانه از پیامبر اكرم (ص) دفاع كرد و تحسین آن حضرت را برانگیخت نُسَیبَه دختر كعب معروف به ام عُماره بود. او كه برای آب رساندن به مجروحان در احد، همراه همسر و دو فرزندش شركت كرده بود، وقتی جان رسول خدا (ص) را در معرض خطر دید به روایت واقدی 1/ 269 لباس خود را به كمر بست و شمشیر به دست گرفت و به دفاع از آن حضرت پرداخت. رسول خدا چون جانفشانی وی را دید فرمود: «امروز مقام نُسیبه دختر كعب بیشتر از مقام فلانی و فلانی است».

شیخ مفید در ارشاد/ 44 از زید بن وَهْب نقل می كند كه او از عبدالله بن مسعود پرسید: «واقعاً مردم از نزد رسول خدا (ص) فرار كردند تا آن جا كه جز علی بن ابی طالب (ع) و ابودجانه و سهل بن حُنیف كسی نماند؟ ابن مسعود گفت: سپس طلحة بن عبیدالله هم به آنان پیوست. گفتم ابوبكر و عمر كجا بودند؟ گفت: آنان نیز از كسانی بودند كه از جنگ كناره گیری كردند. گفتم عثمان كجا بود؟ گفت: او پس از سه روز آمد! رسول خدا به او فرمود: عثمان خیلی دور رفتی! از ابن مسعود پرسیدم تو كجا بودی؟ گفت من هم جزء كسانی بودم كه از جنگ كناره گیری كردم. گفتم پس چه كسی این مطلب را برای تو نقل كرد؟ گفت عاصم و سهل بن حُنیف. گفتم استواری علی در این جا خیلی شگفت است. گفت اگر تو از آن درشگفتی بی شك فرشتگان نیز از آن درشگفت بودند، آیا نمی دانی كه جبرئیل در آن روز در حالی كه به آسمان می رفت می گفت: «لا فَتی إِلّا عَلِیّ و لا سَیْفَ إِلّا ذُوالْفَقار».

ص: 210

به روایت واقدی 1/ 295 عمر همواره می گفت: خبر كشته شدن پیامبر كه پخش شد من مانند بز كوهی از كوه بالا می رفتم! فخر رازی در تفسیر كبیر 9/ 61 گوید: سه روز پس از جنگ احد در حالی كه پیامبر و علی مشغول شستشوی شمشیر و سلاح خود بودند، همسر عثمان نزد پیامبر آمد و سراغ وی را گرفت، علی گفت: «بدان كه امروز عثمان روزگار را مفتضح كرد!» وقتی عمر و دو دوستش نزد رسول خدا (ص) آمدند به آنان فرمود: «شما از صحنه جنگ خیلی دور شدید!».

واقدی 1/ 237 گوید: رسول خدا مردم را صدا می زد ولی احدی به پشت سر خود نگاه نمی كرد، همه در حال فرار بودند. به روایت ابن اسحاق 3/ 88 اولین كسی كه آن حضرت را شناخت كعب بن مالك بود، او پیامبر را از چشم هایش شناخت كه از زیر كلاه خود می درخشید. بلند فریاد برآورد: ای مسلمانان این پیامبر است! آن گاه گروهی از اصحاب بازگشتند. از این كه در این جنگ از مهاجران فقط چهار نفر شهید شدند معلوم می شود كه گویا انصار از بسیاری از مهاجران بهتر پایداری كردند به طوری كه بار سنگین نبرد بیشتر بر دوش آنان بوده است و مهاجران در ترك میدان جنگ پیشگام بوده اند!

پیمان بر كشتن پیامبر

در آن گیر و دار كه اوضاع سپاه اسلام به وخامت گرایید و نظم و انسجام خود را به كلی از دست داد، به گفته واقدی 1/ 243 چهار نفر از اشرار خطرناك و شیاطین قریش، عبدالله بن شهاب زُهْری، عبدالله بن قَمِیئه لیثی، عتبة بن ابی وقّاص و ابَی بن خَلَف كه پیمان بسته بودند به هر نحوی

ص: 211

شده رسول خدا را به قتل برسانند، با تمام توان حمله خود را آغاز كردند و ضربات سنگینی بر حضرت وارد نمودند. در همین جا بود كه دندان پیامبر شكسته و صورت و لب هایش سخت مجروح و خون آلود گشت. امیرالمؤمنین و چند نفر دیگر حضرت را از تیررس دشمن دور ساخته و به كنار كوه بردند. هنگام عبور پاهایش در یكی از چاله های سرپوشیده كه به دستور ابوعامر فاسق در سر راه ایشان كنده بودند فرو رفت و زانوهایش مجروح شد. جراحات رسول خدا (ص) بسیار زیاد و طاقت فرسا بود به طوری كه نماز ظهر را نشسته خواند. سلامت و حال عمومی حضرت بسیار نگران كننده و رقت بار بود. به روایت اعلام الوری/ 83 و سبل الهدی 7/ 39 برخی اصحاب وقتی پیامبر را در این حال دیدند سخت متأثر شدند و از ایشان خواستند كفار را نفرین كند. به حضرت گفتند:

«أَفَلا تَدْعُو عَلَیْهِم؟».

آیا آنان را نفرین نمی كنی؟

این ابر آسمان رحمت با یك دنیا بزرگواری و مهربانی و عطوفت در پاسخ فرمود:

«اللّهُمَّ اهْدِ قَوْمِی فَإِنَّهُم لا یَعْلَمُونَ».

بار خدایا قوم مرا هدایت كن، زیرا آنان نمی فهمند.

رشادت امیرالمؤمنین

نقش امیرالمؤمنین (ع) در جنگ احد سرنوشت ساز و حیاتی بود. سپاه شرك تصمیم گرفته بود تا رسول خدا (ص) را به قتل نرساند به مكه بازنگردد.

ص: 212

علی بن ابراهیم قمی 1/ 116 می گوید: امیرالمؤمنین در روز احد نود زخم برداشت تا آن جا كه شمشیرش شكست و از پیامبر درخواست شمشیر كرد. حضرت ذوالفقار خود را به وی داد. ابن ابی الحدید 14/ 250 گوید: هنگامی كه عموم اصحاب پیامبر روز احد از نزد آن حضرت فرار كردند، دسته های لشكر مشركان كه متشكل از پهلوانان بزرگ بود پی در پی بر شخص رسول خدا حمله ور شدند و كار بسیار دشوار و بحرانی شد، یك دسته متشكل از پنجاه پهلوان قصد جان پیامبر را نمود. حضرت به امیرالمؤمنین فرمود: «ای علی این گروه را از من دور كن». او پیاده بر آن سواران حمله برد و بی پروا شمشیر زد تا شماری از آنان را كشت و بقیه را هم متفرق ساخت.

واقدی 1/ 256 گوید: علی (ع) فرمود: «هر آینه مرا در آن روز می دیدی، من به تنهایی با گروهی خشن برخورد كردم كه عِكْرِمَة بن ابی جهل هم در میان آنان بود. با شمشیر به میان آنان رفتم. من شمشیر می زدم و آنان مرا احاطه كرده بودند تا آن كه توانستم از میان ایشان بیرون بروم، سپس دوباره حمله كردم تا آن كه به همان جا كه آمده بودم بازگشتم و لكن مرگم به تأخیر افتاد». طبرسی در احتجاج 1/ 199 گوید: امیرالمؤمنین در احتجاجی كه با اصحاب شورا داشت تصریح كرد كه در جنگ احد همه مردم به جز آن حضرت از نزد رسول خدا (ص) رفتند. به روایت شیخ صدوق در خصال/ 560 علی (ع) در احتجاجی كه با ابوبكر داشت چنین فرمود: «آیا در میان شما جز من كسی هست كه در میدان مبارزه نه تن از بنی عبدالدار را كشته باشد كه هركدام یكی پس از دیگری پرچم را به دست می گرفتند تا آن كه صَوْاب جُشَمی غلام آنان به میدان

ص: 213

آمد، او می گفت به خدا سوگند در عوض سرورانم جز محمد كس دیگر را نخواهم كشت. گونه هایش برآمده و چشم هایش سرخ شده بود، شما از او ترسیدید و كناره گرفتید. هنگامی كه نزدیك آمد مانند گنبد پابرجایی بود، دو ضربت بین من و او رد و بدل شد و من او را دو نیم كردم».

به نقل ابن ابی الحدید 15/ 54 از بیست و هشت نفر كشته های جنگ احد دوازده نفر آنان را امیرالمؤمنین (ع) كشت. این نسبت به كل كشته ها همانند جنگ بدر است كه نزدیك نصف آنان را علی بن ابی طالب كشت. آری، در جنگ احد تمام اهتمام امیرالمؤمنین بر حفظ جان پیامبر و راندن دشمنان از اطراف ایشان بود، برخلاف جنگ بدر كه چندان خطری رسول خدا (ص) را تهدید نمی كرد و هدف اصلی وارد كردن ضربات سهمگین بر سپاه دشمن بود.

طبرسی در مجمع البیان 2/ 512 از امام باقر (ع) نقل می كند كه فرمود: «علی (ع) در جنگ احد شصت زخم برداشت. پیامبر ام سُلیم و ام عطیه را دستور داد تا او را مداوا كنند. آنان گفتند ما هر جای او را درمان می كنیم جای دیگر سر باز می كند و لذا ما بر جان وی بیمناكیم! رسول خدا (ص) به اتفاق مسلمانان به عیادت علی (ع) رفت در حالی كه او غرق در جراحت روی زمین افتاده بود. حضرت دست به زخم های وی می كشید و آن ها بهبود می یافت و می فرمود: همانا مردی كه این چنین در راه خدا بلا ببیند بی شك تلاش خود را كرده و معذور است. علی (ع) گفت: سپاس خدا را كه من فرار نكردم و پشت به جنگ ننمودم». سپس به نقل ابن طاووس در سَعْدُ السُّعُود/ 12 افزود: «اما افسوس كه از فیض شهادت محروم شدم! پیامبر فرمود: آن را نیز ان شاءالله در پیش داری».

ص: 214

داماد شهید

حَنْظَلَه پسر ابوعامر فاسق با جمیله دختر عبدالله بن ابَی سركرده منافقان ازدواج كرد. به روایت واقدی/ 273 عروسی او مصادف شد با شبی كه فردای آن جنگ احد بود. حنظله یك شب برای انجام عروسی از رسول خدا (ص) اجازه گرفت. آن گاه صبح شنبه در حال جنابت به جبهه جنگ رفت. مشركان كه پراكنده شدند حنظله به ابوسفیان حمله برد و اسبش را پی كرد و او را نقش بر زمین ساخت. سپس خواست سرش را جدا سازد كه او فریاد كشید: ای گروه قریش من ابوسفیان بن حرب هستم! عده ای صدای وی را می شنیدند ولی چون در حال فرار بودند اعتنایی نمی كردند تا آن كه اسْوَدبن شَعُوب او را شناخت و با نیزه به حنظله حمله برد و او را شهید كرد و ابوسفیان را نجات داد. پیامبر فرمود:

«إِنِّی رَأَیْتُ الْمَلائِكَةَ تُغَسِّلُ حَنْظَلَةَ بْنَ أَبِی عامِرٍ بَیْنَ السَّماءِ وَ الأَرْضِ بِماءِ الْمُزْنِ فِی صِحافِ الْفِضَّةِ».

من فرشتگان را دیدم كه حنظلة بن ابی عامر را میان زمین و آسمان با آب باران در ظرف سیمین غسل می دادند.

از این رو بود كه حنظله به «غَسِیلُ الْمَلائِكَه» معروف شد.

مثله كردن شهیدان

پس از پایان درگیری و فرو نشستن آتش جنگ، هند همسر ابوسفیان فرصت را مغتنم شمرد و به روایت ابن اسحاق 3/ 96 و واقدی 1/ 274 همراه دیگر زنان مشرك در بین كشتگان رفتند و یكایك آنان را مُثله كردند! گوش و بینی شهدا را بریدند و از آن ها گردنبند، دستبند،

ص: 215

گوشواره و خلخال ساختند و خود را با آن ها زینت كردند. جز حنظله كه پدرش ابوعامر در سپاه مشركان بود و از آنان خواست كه او را مُثله نكنند تمامی شهدا مُثله شدند. برخی جسدها را تكه تكه كردند، مانند بدن عبدالله بن عمرو پدر جابر و عمرو بن جَمُوح به طوری كه شناخت آنان ممكن نبود. از همه رقت بارتر پیكر مطهّر حضرت حمزه سید الشهدا بود. وحشی به دستور هند شكم حمزه را پاره كرد و جگرش را درآورد تا هند آن را بخورد! این اعمال وحشتناك گرچه برای انسان سلیم النفس چندش آور و دهشت زاست ولی خونخواران مكه برای تشفّی دل خود چنین جنایت هولناكی را مرتكب شدند. به روایت ابن اسحاق 3/ 98 هند در اشعار خود گفت:

شَفَیْتُ مِنْ حَمْزَةَ نَفْسِی بِأُحُد ***حَتَّی بَقَرْتُ بَطْنَهُ عَنِ الْكَبِد

دلم را در احد از دست حمزه خنك كردم، به طوری كه شكمش را پاره كردم و جگرش را درآوردم!

حمزه (ع) این شیر مرد دلاور و سردار بزرگ پیامبر كه به «أَسَدُالله» و «أَسَدُ رَسُولِه» مشهور بود، پس از شهادت به لحاظ مقام و منزلت بزرگی كه داشت و در بین شهیدان از همه برتر بود به لقب «سیدالشهداء» نیز نائل گشت.

شیطنت ابوسفیان

ابوسفیان فرمانده كل سپاه شرك پس از آرامش جنگ موقعیت را برای شیطنت و ایجاد تزلزل در عقاید سپاه اسلام مناسب دید. طبری 2/ 526 گوید: به سپاهیانش فرمان داد این شعار را سر دهند:

ص: 216

«اُعْلُ هُبَل! اعْلُ هُبَل!».

سرفراز باش هبل! سرفراز باش هبل!

پیامبر (ص) با این كه در وضعیت مناسبی به سر نمی برد با این حال از این امر خطیر غافل نماند، مسلمانان به فرمان آن حضرت در پاسخ ابوسفیان گفتند:

«اللهُ أَعْلی وَ أَجَلّ! اللهُ أَعْلی وَ أَجَلّ!».

خدا والاتر و برتر است! خدا والاتر و برتر است!

ابوسفیان شعار را تغییر داد و با یارانش فریاد زدند:

«أَلا لَنَا الْعُزَّی و لا عُزَّی لَكُم! أَلا لَنَا الْعُزَّی و لا عُزَّی لَكُم».

ما بت عزّی داریم و شما بت عزّی ندارید! ما بت عزّی داریم و شما بت عزّی ندارید!

مسلمانان به دستور پیامبر بانگ برآوردند:

«اللهُ مَوْلانا وَ لا مَوْلی لَكُمْ، اللهُ مَوْلانا وَ لا مَوْلی لَكُمْ!».

خدا سرپرست ماست، ولی شما سرپرست ندارید! خدا سرپرست ماست، ولی شما سرپرست ندارید!

ابوسفیان فریاد زد: كشته های احد شما در مقابل كشته های بدر ما. مسلمانان به امر پیامبر در پاسخ او گفتند: هرگز! هرگز! كشته های ما در بهشت و كشتگان شما در جهنم اند. فرمانده سپاه كفر كه خود را در جنگ اعتقادی و تبلیغی شكست خورده دید با گفتن وعده ما و شما سال آینده در سرزمین بدر و شنیدن جواب مثبت از سوی پیامبر میدان جنگ را ترك كرد. این نخستین گام عقب نشینی از سوی فرمانده سپاه شرك به

ص: 217

شمار می آمد و اولین اعتراف ضمنی بود به این كه به طور كامل به اهداف خود دست نیافته است.

نگرانی مدینه و دفن شهدا

فرار برخی از مسلمانان به مدینه و شایعه قتل رسول خدا (ص) موجب نگرانی زنان در مدینه گردید، نزدیكی میدان جنگ به شهر باعث شد كه چند تن از زنان برای اطلاع از سلامت حضرت و رساندن آب و غذا و مداوای مجروحان راهی احد شوند. حضرت زهرا (س) دختر پیامبر نیز به احد آمد. خبر سلامت پیغمبر اكرم زنان را از نگرانی خارج ساخت. این زنان قهرمان با شنیدن خبر سلامت پیامبر كشته ها و مصائب خویش را فراموش كردند. واقدی 1/ 265 گوید: در بین راه هند دختر عمرو بن حَرام عمه جابر را دیدند كه جنازه شوهر، پسر و برادرش را بر شتری بار كرده و عازم مدینه است. عایشه به او گفت پشت سرت چه خبر است؟ هند گفت: خیر است. رسول خدا تندرست و هر مصیبتی پس از آن ناچیز است، خداوند گروهی از مؤمنان را به شهادت برگرفت و كافران را بدون دسترسی به پیروزی دست خالی بازگرداند.

پس از آن كه سپاه شرك راهی مكه شد مسلمانان اجساد مطهّر شهدا را از میدان جنگ جمع آوری كردند. در تعداد شهدای احد اختلاف است، از شصت و پنج تا هشتاد و یك نفر نوشته اند. ابن هشام 3/ 133 تعداد شهدا را هفتاد نفر گفته است. واقدی 1/ 300 گوید: از مسلمانان هفتاد و چهار نفر شهید شدند، چهار نفر از مهاجران و سایر آنان از انصار بودند. به روایت واقدی 1/ 289 رسول خدا (ص) فرمود: «عمویم

ص: 218

حمزه چه شد؟». حارث بن صِمَّه رفت از حمزه خبری بیاورد ولی دیر كرد، آن گاه علی (ع) رفت حمزه را كشته یافت و پیامبر را خبر كرد. رسول خدا بر بالین حمزه آمد. هنگامی كه عموی خود را در آن وضعیت دید سخت متأثر شد و اشكش جاری گشت. سپس خطاب به حمزه فرمود:

«لَنْ أُصابَ بِمِثْلِكَ أَبَداً!».

هرگز به مصیبتی مانند مصیبت تو دچار نشدم.

و نیز فرمود:

«ما وَقَفْتُ مَوْقِفاً قَطُّ أَغْیَظُ إِلیَّ مِنْ هذَا الْمَوْقِفِ!».

و هیچ گاه در چنین جایگاه كه این قدر مرا خشمگین كند قرار نگرفته ام.

ابوقَتاده چون اندوه شدید پیامبر را در مورد قتل حمزه و مُثله كردن او دید خواست به قریش ناسزا بگوید اما حضرت او را منع كرد. ابوقَتاده چندین بار خواست این كار را انجام دهد، پیامبر در مرتبه چهارم فرمود: «نزد خدا از تو حسابرسی خواهم كرد!». حضرت بر جنازه شهیدان نماز خواند. آن گاه چند تن از شهدا را به مدینه آوردند و در بقیع و مكان های دیگر دفن كردند. رسول خدا از این كار جلوگیری كرد و به روایت سبل الهدی 4/ 331 فرمود:

«رُدُّوهُمْ وَادْفِنُوهُمْ حَیْثُ صُرِعُوا».

باز گردانیدشان و در همان جا كه كشته شدند دفنشان كنید.

اما فقط شَمّاس را به احد بازگرداندند، چون دیگران دفن شده بودند. بقیه شهدا نیز در احد دفن شدند.

ص: 219

بازگشت به مدینه

پیامبر چون از دفن شهدا فارغ گشت اسب خود را سوار شد و مسلمانان نیز همراه او سرزمین احد را ترك كردند و راهی مدینه شدند. واقدی 1/ 248 گوید: پیامبر وارد مدینه شد و به خانه خود رفت. غروب آفتاب بلال اذان گفت و ایشان با تكیه بر سعد بن معاذ و سعد بن عباده به مسجد آمد و نماز مغرب را گزارد. بعد از نماز مغرب نیز با تكیه بر آن دو به خانه بازگشت. در این حال مردم داخل مسجد آتش روشن كرده و مجروحان را درمان می كردند. آن گاه بلال اذان عشا را گفت و حضرت نماز را اقامه كرد. چون بیم آن می رفت كه مشركان بازگردند و شبانه به مدینه حمله كنند و در این بین جان رسول خدا (ص) از همه بیشتر در معرض خطر بود. از این رو بزرگان اوس و خزرج اطراف مسجد و خانه پیامبر را تا صبح محافظت می كردند.

عقب نشینی مشركان

با این كه در جنگ احد برتری نظامی با سپاه شرك بود و آنان ضربه شكننده ای بر پیكر سپاه اسلام وارد ساختند، با این حال بدون آن كه به هدف خود كه نابودی پیامبر و مسلمانان بود برسند مدینه را به سوی مكه ترك كردند. این كه چرا مشركان مكه به اصطلاح خود كار رسول خدا (ص) را یكسره نكردند با آن كه آمده بودند حضرت را بكشند و به گمان خود از دست او خلاص شوند، چند وجه به نظر می رسد. در درجه اول باید گفت مشیت الهی بر بقای وجود شریف پیامبر تعلق گرفته بود تا دین مقدس اسلام تثبیت گردد. در مرحله بعد شجاعت اعجازگونه و

ص: 220

جانبازی شگفت انگیز امیرالمؤمنین (ع) بود كه مانع از رسیدن مشركان به هدفشان شد. آنان هر چه در توان داشتند به كار گرفتند تا پیامبر را به قتل برسانند لیكن هر بار با دفاع سنگین و كوبنده فرزند قهرمان ابوطالب روبرو شدند.

واقدی 1/ 299 گوید: از عمروعاص سؤال شد چگونه مشركان در جنگ احد مسلمانان را رها كرده و رفتند؟ گفت: هنگامی كه ما به آنان حمله كردیم و گروهی از ایشان را كشتیم آن ها از هر سو پراكنده شدند، بعد گروهی از آنان به مدینه بازگشته است. قریش با یكدیگر به مشورت پرداختند و گفتند پیروزی با ماست پس بهتر است به مكه بازگردیم، چرا كه خبر رسیده كه ابن ابَی با یك سوم مردم بازگشتند و گروهی از اوس و خزرج هم در جنگ شركت نكرده اند. لذا ما از حمله آنان در امان نیستیم در حالی كه تعدادی مجروح نیز در بین ما هستند و اسبان ما نیز تیر خورده و لنگ شده اند. پس بدین لحاظ به سوی مكه بازگشتند.

طبرسی در مجمع البیان 2/ 539 می گوید: ابوسفیان و مشركان هنگام بازگشت پشیمان شدند و گفتند بازگردیم و مسلمانان را نابود كنیم ولی خداوند وحشت در دل ایشان انداخت به طوری كه از تصمیم خود منصرف شدند.

جنگ احد از نگاه قرآن

واقدی 1/ 319 می نویسد: ام بكر دختر مِسْوَر بن مَخْرَمه گوید پدرم به عبدالرحمن بن عوف گفت از جنگ احد برای ما بگو. گفت ای برادرزاده از آیه صد و بیستم سوره آل عمران بخوان گویا با ما همراه

ص: 221

بودی. ابن اسحاق 3/ 112 گوید: شصت آیه از سوره آل عمران درباره جنگ احد نازل شده است. تعداد زیادی از آیات به صراحت درباره وقایع و حوادث احد است و پاره ای نیز اشاره كلی به آن دارد.

گویا برای مسلمانان این سؤال مطرح بوده كه چرا خداوند آنان را در احد همانند بدر یاری نكرد؟ خداوند در پاسخ شروط امداد الهی را بیان می كند و می فرماید كه اگر بردبار و پرهیزگار باشید خداوند شما را یاری می كند.

درباره شایعه قتل رسول خدا (ص) می فرماید: «همانا محمد پیامبر است كه پیش از او نیز پیامبران دیگر آمده اند، آیا اگر او بمیرد یا كشته شود شما به آیین پیشین خود باز می گردید؟!» آن گاه به فرار مسلمانان اشاره می كند و می گوید: «به یاد بیاورید هنگامی را كه در حال فرار از كوه بالا می رفتید و به احدی توجه نمی كردید و پیامبر شما را از پشت سر فرا می خواند». بعد می فرماید پس از آن كه غم شما را فرا گرفت خداوند آرامش و امنیت بر شما فرو فرستاد. بعد راجع به فرار از جنگ كه گناه كبیره است به حضرت دستور می دهد: «آنان را ببخش و برای شان آمرزش بخواه و در كارها با آنان مشورت كن». سپس به پیامبر می گوید: «مپندار آنان كه در راه خدا كشته شده اند مرده اند، بلكه آنان زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند».

ارزیابی جنگ احد

بی شك جنگ احد ضربه سختی بر پیكره اسلام و مسلمانان وارد ساخت به طوری كه اكثر خانه های مدینه داغدار شدند و كمتر خانه ای یافت می شد كه شهید یا مجروح نداده باشد. بیش از هفتاد تن كشته از

ص: 222

سپاه هفتصد نفری اسلام یعنی بیش از یك دهم آن شهید و باقی نیز مجروح و زخمی شدند، حتی خودِ پیامبر سخت مجروح شده بود. منافقان و یهودیان نیز زبان به طعن گشوده و به روایت واقدی 1/ 317 گفتند محمد فقط خواستار پادشاهی است، هرگز هیچ پیغمبری چنین مصیبتی ندیده است. شكست مسلمانان از یك سو و سرزنش یهودیان و منافقان از دیگر سوی موجب دل شكستگی و افسردگی آنان شد. خداوند با فرستادن آیاتی افكار و عقاید آنان را بازسازی و روحیه شان را تقویت كرد و به آنان فرمود: اگر شما در جنگ احد كشته و مجروح دادید آنان نیز در جنگ بدر كشته و مجروح و حتی اسیر دادند و ضمن دلداری و روحیه دادن از ایشان دلجویی كرد.

در ارزیابی جنگ احد در یك كلام می توان گفت مكه طبق قوانین نظامی آن روز حجاز و سنت های قبیله ای چندان برتری بر مدینه پیدا نكرد. مشركان هفتاد نفر از مسلمانان را شهید كردند، مسلمانان نیز در جنگ بدر هفتاد نفر از آنان را كشته بودند، مسلمانان در جنگ بدر چهارده كشته دادند ولی قریش در جنگ احد بیست و هشت كشته داد. یعنی دو برابر مسلمانان كشته دادند. وانگهی مسلمانان در جنگ بدر هفتاد اسیر گرفتند ولی مشركان در احد یك اسیر هم نگرفتند. پس باز هم برتری نظامی با مسلمانان بود. لذاست كه ابوسفیان در احتجاجی كه پس از پایان جنگ بارسول خدا داشت به طور ضمنی به عقیم ماندن اهداف خود اعتراف كرد و برای دستیابی به آن وعده حضور در بدر را داد. به لحاظ همین امور بین محققان اختلاف است كه آیا مسلمانان در جنگ احد شكست خوردند یا نه؟ زیرا از این نظر كه سپاه آنان از هم

ص: 223

پاشید و پا به فرار گذاشتند شكست محسوب می شود. اما از این نظر كه مكه چندان مزیتی بر مدینه پیدا نكرد و پیامبر و مسلمانان به حیات خود و حكومت نوپای شان ادامه دادند نمی توان گفت متحمل شكست شدند.

خلاصه درس

جنگ احد: سران شرك برای جبران و اعاده حیثیت از دست رفته خود در جنگ بدر در صدد انتقام از مسلمانان برآمدند.

سپاه قریش پنجشنبه پنجم ماه شوال سال سوم هجرت به دامنه كوه احد رسید و در منطقه وِطا فرود آمد. رسول خدا عبدالله بن ام مكتوم را به جانشینی خود در مدینه گذاشت و با سپاه اسلام به سوی احد حركت كرد و نماز صبح را در احد گزارد. حضرت صفوف سپاهیان خود را آراست. كوه احد را پشت سر و مدینه را پیش روی و كوه عَینَین را در سمت چپ خود قرار داد. پنجاه نفر تیرانداز به فرماندهی عبدالله بن جُبیر بر فراز كوه عَینَین گمارد و با تأكید بسیار به او فرمود: «سواران دشمن را با تیراندازی از ما دفع كن تا از پشت سر به ما حمله نكنند، چه پیروز شویم و چه شكست بخوریم تو در جای خود استوار بمان». مشركان نیز قوای خود را صف آرایی نمودند.

هنگامی كه مسلمانان با خیال آسوده مشغول جمع آوری غنایم بودند خالد و عِكْرِمَه به مسلمانان حمله كردند. سپاه قریش دوباره سازمان یافت و مسلمانان را از پیش رو و پشت سر محاصره كرد. گویا وحشی در ابتدای از هم پاشیدن سپاه اسلام كمین كرد و از پشت سر نیزه ای به حضرت حمزه زد و او را به شهادت رساند. كشته شدن این سردار بزرگ

ص: 224

در بی سامانی سپاه اسلام و شكست آن تأثیر زیادی داشت.

در گیر و دار درگیری های پیش آمده، جان پیامبر (ص) در خطر افتاد و در همین جا بود كه دندان پیامبر شكسته و صورت و لب هایش سخت مجروح و خون آلود گشت. امیرالمؤمنین و چند نفر دیگر حضرت را از تیررس دشمن دور ساخته و به كنار كوه بردند.

نقش امیرالمؤمنین (ع) در جنگ احد در محافظت از جان رسول خدا (ص) سرنوشت ساز و حیاتی بود.

همچنین دلاوری و از جان گذشتگی نسیبه دختر كعب معروف به ام عُماره در دفاع از حضرت رسول در این نبرد ستودنی بود و این در حالی بود كه بسیاری از اسم و رسم دارها از صحنه درگیری فرار كردند.

از جمله وقایع زشت و دور از شأن انسان در این جنگ مثله كردن جنازه شهدا و از جمله حمزه سیدالشهداء به دست زنان قریش و از جمله هند جگرخوار بود.

با این كه در جنگ احد برتری نظامی با سپاه شرك بود و آنان ضربه شكننده ای بر پیكر سپاه اسلام وارد ساختند، با این حال بدون آن كه به هدف خود كه نابودی پیامبر و مسلمانان بود برسند مدینه را به سوی مكه ترك كردند.

خود آزمایی

1. علت بروز جنگ احد را بیان كنید.

2. از نظر جغرافیایی میدان نبرد و منطقه درگیری جنگ احد را تشریح كنید.

ص: 225

3. نقش امیرالمؤمنین را در جنگ احد توضیح دهید.

4. «سیدالشهدا» لقب چه كسی بود؟

5. در چه جنگی مشركان شهیدان را مثله كردند؟

6. كدام سوره از قرآن به جنگ احد پرداخته است؟

7. توضیح دهید در ارزیابی جنگ احد، چه نتیجه ای حاصل می شود؟

ص: 226

درس هشتم: غزوه حمراء الاسد … و غزوه دومة الجندل

هدف های آموزشی

انتظار می رود با مطالعه این درس:

- با چگونگی غزوه حمراء الاسد و سریه ابوسلمه آشنا شویم.

- چگونگی حوادث رجیع و بئر معونه را بدانیم.

- علل وقوع جنگ بنی نضیر را بررسی كنیم.

- چگونگی وقایع جنگ بنی نضیر را بدانیم.

- بتوانیم نتایج جنگ بنی نضیر را توضیح دهیم.

- با نظر قرآن درباره جنگ بنی نضیرآشنا شویم.

- نظر قرآن را در باب شرب خمر بدانیم.

- ماجرای غزوات بدر الموعد، ذات الرقاع، و دومةالجندل را بدانیم.

در این درس به جنگ حمراء الاسد به عنوان دنباله و ادامه جنگ احد، سریه ابو سلمه، حوادث رجیع و بئر معونه، جنگ بنی نضیر، ماجرای

ص: 227

تحریم خمر و نزول آیه چهل و سه سوره نساء، غزوات بدر الموعد، ذات الرقاع و دومة الجندل خواهیم پرداخت.

غزوه حمراء الاسد

جنگ حَمْراء الاسد دنباله و ادامه جنگ احد به شمار می رود. رسول خدا (ص) غروب شنبه از جنگ احد به مدینه بازگشت. واقدی 1/ 326 گوید: شب هنگام كه برای اقامه نماز عشا به مسجد رفت عبدالله بن عمرو مُزَنی آن حضرت را ملاقات نمود و گفت قریش را در منطقه مَلَل دیدم فرود آمده بودند و ابوسفیان و همراهانش می گفتند باز گردیم و بقیه مسلمانان را نابود كنیم ولی صفوان مخالف این كار بود. پیامبر پس از این گزارش تصمیم گرفت دشمن را تعقیب كند.

به روایت واقدی 1/ 334 رسول خدا صبح یكشنبه هشتم و یا به روایت ابن اسحاق 3/ 107 شانزدهم شوال پس از نماز به بلال دستور داد تا ندا دهد و مردم را به تعقیب دشمن فرا خواند و جز آنان كه دیروز در جنگ احد حاضر بودند كس دیگری شركت نكند. فقط جابر بن عبدالله انصاری كه به سفارش پدرش به عنوان سرپرست خانواده در مدینه مانده و در احد شركت نكرده بود با اجازه حضرت در حمراء الاسد شركت كرد. این دستور گویا بدان لحاظ بود كه اولًا توبیخی باشد برای كسانی كه از جنگ احد تخلف كرده اند و ثانیاً تقویت روحیه ای باشد برای سپاهی كه دیروز شكست خورده بود.

پیامبر پرچم را به علی داد و ابن ام مكتوم را به جانشینی خود در مدینه گماشت. آن گاه پس از اقامه دو ركعت نماز سوار بر اسب خود شد و به

ص: 228

تعقیب دشمن پرداخت. بیشتر افراد را مجروحانی تشكیل می دادند كه دیروز در جنگ احد به شدت زخمی شده بودند و با مشكلات و درد و رنج فراوان روانه جنگ شدند. سه نفر در طلیعه سپاه برای ردیابی دشمن رفتند. دو نفر آنان سَلیط و نعمان پسران سفیان در حمراء الاسد به دست دشمن گرفتار شده و به شهادت رسیدند. حضرت به آن منطقه كه رسید هر دو را در یك قبر دفن كرد. سپاه اسلام تا حمراء الاسد كه در حدود سه فرسنگی راه مدینه به مكه قرار داشت آمد و در آن جا توقف كرد. رسول خدا دستور داد تا سپاهیان روزها هیزم جمع كنند و شب ها هر كس جداگانه آن ها را آتش بزند. شب ها پانصد شعله آتش برافروخته می شد. آوازه این اردو و آتش در همه جا شایع شد و این خود یكی از عللی بود كه خداوند با آن دشمن را منكوب كرد.

به روایت طبرسی/ 86 مَعْبَد بن ابی مَعْبَد خزاعی با رسول خدا (ص) ملاقات كرد و گفت: مصیبتی كه بر شما رسید بر ما گران است، ما دوست داشتیم خداوند منزلت شما را فزونی می داد و این مصیبت برای دیگری اتفاق می افتاد. سپس از حضرت جدا شد و رفت و در منزل رَوْحا به ابوسفیان و همراهانش برخورد كه درباره بازگشت به مدینه رایزنی می كردند. چون ابوسفیان مَعْبَد را دید پرسید چه خبر؟ گفت محمد و یارانش بر شما خشمگین و آتشی هستند، این علی بن ابی طالب است كه پیشاپیش سپاه می آید! ابوسفیان بیمناك شد و فكر بازگشت به مدینه را از سر به در كرد. آن گاه مشركان از ترس تعقیب مسلمانان شتابان گریختند. كلینی در كافی 8/ 321 از امام صادق (ع) روایت می كند كه آنان تا مكه چنین احساس می كردند كه سپاه محمد در تعقیبشان است.

ص: 229

سریه ابوسلمه

شكست مسلمانان در جنگ احد موجب گستاخی طوایف اطراف مدینه شد و آنان تحركاتی بر ضد مسلمانان آغاز كردند. طایفه بنی اسد در حدود سی و پنج فرسنگی مدینه در منطقه قَطَن زندگی می كردند، آنان به تصور این كه مدینه دیگر پس از شكست از قریش چندان قدرت تدافعی ندارد، سه ماه پس از جنگ احد تصمیم گرفتند تا اطراف مدینه بیایند و اموال و حشم مسلمانان را غارت كنند. واقدی 1/ 340 گوید: سَلَمَه و طُلَیحَه پسران خُوَیلِد سیصد تن از طایفه بنی اسد را بسیج نموده و آماده حمله به مدینه شدند. مردی از قبیله طَی كه در همان ناحیه می زیست به دیدار یكی از اقوام خود به مدینه آمد و خبر حمله بنی اسد را به رسول خدا (ع) رساند. حضرت در محرم سال چهارم هجرت پسرعمه خود ابوسَلَمَه را كه در احد زخمی شده و تا اندازه ای بهبود یافته بود با صد و پنجاه تن مهاجر و انصار به سوی آنان گسیل داشت. ابوسلمه با راهنمایی همان مرد طایی به مدت چهار روز از بیراهه خود را به منطقه قَطَن در نزدیكی یكی از چاه های بنی اسد رساند. آن گاه ضمن درگیری مختصری مقداری غنیمت و چند اسیر گرفت و به مدینه بازگشت. ابوسلمه پس از چندی جراحت زخمش عود كرد و به شهادت رسید.

حركت دیگر مربوط به سفیان بن خالد هُذَلی بود كه در عُرَنَه نیرو جمع می كرد و قصد تجاوز به مدینه داشت، پیامبر با اعزام عبدالله بن انیس او را سركوب كرد.

ص: 230

حادثه رجیع

علت حادثه رَجِیع را دوگونه نقل كرده اند؛ یكی روایت اولِ واقدی 1/ 354 كه از عروة بن زبیر است، عروه می گوید: پیامبر در سال چهارم هجرت گروهی از یاران خود را برای كسب خبر به سوی مكه فرستاد. آنان تا رجیع كه نام چاه آبی از قبیله هُذیل در حدود دوازده فرسنگی مدینه بود رفتند، در آن جا گروهی از بنی لِحْیان متعرض آنان شدند. اما مشهور بنابه نقل ابن اسحاق 3/ 178 و واقدی 1/ 354 گفته اند: چون سفیان بن خالد هُذَلی به دست عبدالله بن انیس كشته شد، قبیله بنی لِحْیان از قبیله های عَضَل و قارَه خواستند نزد پیامبر بروند و به بهانه اسلام آوردن درخواست مبلّغ دینی كنند، آن گاه گروهی از آنان را به انتقام سفیان بكشند و تعدادی را نیز تسلیم قریش كرده جایزه بگیرند.

مؤید این روایت اشعار حسان است كه بارها در آن به غدر و خیانت طایفه هذیل تصریح كرده است. هفت تن كه تظاهر به اسلام می كردند حضور پیامبر رسیدند و گفتند: دین اسلام در بین قبایل ما آشكار شده، چند نفر از یارانت را بفرست تا قرآن و احكام اسلام را به ما بیاموزند. حضرت شش یا هفت نفر از بزرگان اصحاب را همراهشان روانه كرد. آنان تا كنار آبگاه رجیع آمدند، در آن جا عَضَل و قاره پیمان شكستند و از قبیله هذیل برای كشتن آنان كمك خواستند و همگی با شمشیرهای كشیده بر ایشان تاختند. مبلّغان اسلام به ناچار دست به شمشیر برده و به دفاع از خود پرداختند. هذلیان گفتند: ما با شما جنگ نداریم، عهد می كنیم كه شما را نكشیم ما می خواهیم شما را تسلیم قریش كنیم و جایزه بگیریم. خُبیب بن عدی، زید بن دَثِنَه و عبدالله بن طارق تسلیم

ص: 231

شدند. اما مَرْثَد بن ابی مَرْثَد، خالد بن بُكیر و عاصم بن ثابت گفتند: به خدا قسم ما عهد و پیمان مشرك را نمی پذیریم و به جنگ پرداختند و هر سه شهید شدند.

مردان هُذلی همراه سه نفر اسیر مسلمان راهی مكه شدند. عبدالله بن طارق نیز در بین راه در مر الظّهران بر آنان شورید و شهید شد. خُبیب و زید را به مكه بردند و در مقابل دو اسیر هُذَلی كه در مكه بودند فروختند. ماه های حرام كه گذشت خُبیب و زید را در یك روز برای اعدام به تَنْعِیم در خارج از منطقه حرم آوردند و هر دو را كشتند.

حادثه بئر معونه

به روایت ابن اسحاق 3/ 193 در ماه صفر چهار ماه پس از جنگ احد در سال چهارم هجرت ابوبرا عامر بن مالك عامری كلابی معروف به مُلاعب الاسِنَّه با هدایایی نزد رسول خدا آمد، چون مشرك بود حضرت هدیه او را نپذیرفت، آن گاه اسلام را به او عرضه كرد. ابوبرا نه اسلام آورد و نه آن را رد كرد. گفت ای محمد همانا من آیین تو را كاری نیكو و شریف می بینم، اگر مردانی از اصحاب خویش را برای دعوت مردم نجد بفرستی امیدوارم كه اجابت كنند. حضرت فرمود: «من از اهل نجد بر یاران خود بیمناكم».

ابوبرا گفت: بیم نداشته باش من آنان را پناه می دهم. سپس رسول خدا (ص) چهل تن و یا به قولی هفتاد تن از یاران جوان خود را كه عموما از انصار و قاری قرآن بودند به فرماندهی منذر بن عمرو همراه نامه ای به سوی بنی عامر گسیل داشت.

ص: 232

مبلّغان اسلام آمدند تا به بِئر مَعُونَه كه چاه آبی بود از آب های بنی سُلیم و بین سرزمین بنی عامر و بنی سُلیم واقع شده بود رسیدند. در آن جا توقف كردند و چهارپایان خود را برای چرا رها كردند. آن گاه حَرام بن مِلْحان را همراه چند تن از بنی عامر با نامه پیامبر نزد عامر بن طُفیل كه از بزرگان بنی عامر بود فرستادند. او بدون آن كه نامه حضرت را بخواند حَرام بن مِلْحان را كشت و از بنی عامر برای كشتن اصحاب رسول خدا كمك خواست. چون ابوبرا قبلًا به منطقه نجد رفته بود و مردم از پناه دادن او مطلع بودند، تقاضای عامر را رد كردند. او از دیگر قبایل كمك گرفت و مسلمانان را شهید كرد. عمرو بن امیه ضَمْری كه از این حادثه جان سالم به در برد راهی مدینه شد و در بین راه به دو نفر از بنی عامر برخورد و بدون اطلاع از پیمان رسول خدا با بنی عامر آن دو تن را سر برید. چون به مدینه رسید حضرت فرمود: «دو مردی را كشته ای كه باید دیه آنان را بپردازم». سپس فرمود: «این كار ابوبراء است، من این كار را نمی خواستم و از آن بیمناك بودم».

واقدی 1/ 349 گوید: خبر شهدای رجیع و بئر معونه در یك شب به رسول خدا رسید و حضرت بسیار آزرده خاطر گردید. ابوبرا از این حادثه و این كه برادرزاده اش عامر بن طفیل پناه او را نادیده گرفت و خیانت كرد متأثر شد و درصدد جبران برآمد و پسر خود ربیعه و برادرزاده اش لَبید را با هدیه ای برای نوعی عذرخواهی نزد پیامبر فرستاد. حضرت باز هم هدیه او را نپذیرفت.

تذكر دو نكته در این جا مناسب است؛ یكی این كه مؤلف سیرة المصطفی/ 443 در بی گناهی ابوبرا تشكیك كرده و می گوید ابوبرا در

ص: 233

بین قبیله خود رهبری مطاع بود و عرب هم پناه را معتبر می دانست و به آن اهتمام ویژه ای می ورزید و فرض این است كه ابوبرا به یاران پیامبر پناه داده بود. و انگهی ابوبرا با پیمان شكنان برخورد و اعتراض و خونخواهی نكرد. در پاسخ این اشكال می توان گفت شاید ابوبرا در ادای مسئولیت خود كوتاهی كرده باشد ولی تعمد و خیانتی در كار نبوده است. از ملاقاتی هم كه فرزند او پس از وقوع حادثه با رسول خدا (ص) داشته بیش از این استفاده نمی شود. واقدی 1/ 350 می نویسد: بعدها كه ابوبرا بیمار شد و از پیامبر طلب شفا كرد حضرت عسلی را متبرك كرد و برای او فرستاد.

نكته دوم این كه برخی از محققان معاصر در بسیاری از جزئیات این دو حادثه تشكیك و تردید كرده اند و عمده دلایل آنان اختلاف زیاد بین روایات و بعضا تناقضات آن هاست. روشن است كه اگر بر اثر اختلاف نقل ها و یا تناقض بدوی آن ها در وقایع تاریخی تشكیك و انكار شود اكثر حوادث تاریخی قابل اثبات نیست.

جنگ بنی نضیر

تاریخ جنگ بنی نضیر را عروة بن زبیر هفت ماه پس از جنگ احد دانسته ولی به نقل مشهور هفتم ربیع الاول سال چهارم هجرت بوده است. طوایف سه گانه یهود بنی قینقاع، بنی نضیر و بنی قریظه در شمال شرقی منطقه قبا سكونت داشتند و بنی نضیر در دهكده ای به نام زُهره زندگی می كردند. گویند پس از واقعه بئر معونه پیامبر برای كمك در پرداخت خونبهای دو مرد عامری كه به دست عمرو بن امیه كشته شدند نزد

ص: 234

بنی نضیر رفت. طبرسی در اعلام الوری/ 88 گفته رفتن حضرت برای گرفتن وام و برخی نیز گفته اند برای سؤال از چگونگی دیه بوده است، زیرا بنی نضیر از هم پیمانان بنی عامر بودند و از قوانین و مقررات دیه آنان اطلاع داشتند. البته برخی هم احتمال داده اند این ظاهر قضیه بوده و حضرت درواقع می خواسته از اهداف و نیات آنان مطلع گردد، چرا كه پس از جنگ احد منافقان و یهود بر پیامبر و مسلمانان جرأت یافتند و درصدد توطئه و ضربه زدن برآمدند. بعضی هم توطئه قتل رسول خدا را در اثناء یك مناظره علمی علت جنگ بنی نضیر دانسته اند.

مؤلف سبل الهدی 4/ 451 گوید: كفار قریش قبل از جنگ بدر به سردسته منافقان عبدالله بن ابی و بت پرستان مدینه نامه نوشتند كه شما محمد را پناه دادید، حال یا او را اخراج كنید و یا ما عرب را بر سر شما می ریزیم ولی آنان نتوانستند كاری كنند. پس از جنگ بدر به یهودیان نامه نوشتند و گفتند شما دارای سلاح و قلعه های مستحكم هستید، پس یا با محمد بجنگید و یا ما چنین و چنان خواهیم كرد. یهود بنی نضیر تصمیم به قتل پیامبر گرفتند كه توطئه شان برملا شد و رسول خدا (ص) به جنگ آنان رفت.

به هر حال پیامبر همراه كمتر از ده نفر از اصحاب راهی قلعه بنی نضیر شد و در كنار دیوار خانه یكی از آنان نشست و راجع به كمك در پرداخت خونبها به طایفه بنی عامر گفتگو كرد. یهودیان گفتند: ای ابوالقاسم هر چه دوست داشته باشی انجام می دهیم. چطور شده به دیدار ما آمده ای؟! بنشین تا از شما پذیرایی كنیم. آن گاه عده ای از آنان خلوت كرده و در باب كشتن پیامبر رایزنی كردند. حُیی بن اخْطَب گفت: ای

ص: 235

یهودیان از بالای بام سنگی بر سرش بیفكنید و او را بكشید! كاری كه یك روز باید انجام بدهید هم اكنون تمامش كنید. سَلّام بن مِشْكَم آنان را از این كار نهی كرد ولی نپذیرفتند. عمرو بن جِحاش سنگ آسیایی را آماده كرد و می خواست آن را بر سر پیامبر بیندازد كه جبرئیل او را از توطئه آنان آگاه ساخت. حضرت به سرعت برخاست و چنین وانمود كرد كه برای كاری می رود و یكسره آهنگ مدینه كرد و به روایت تاریخ الخمیس 1/ 460 علی (ع) را طلبید و فرمود: «از جای خود تكان نخور و هر كس از اصحاب در باره من سؤال كرد بگو به مدینه رفت». آن گاه امیرالمؤمنین و یاران پیامبر مقداری منتظر نشستند، وقتی از مراجعت حضرت مأیوس شدند برخاستند بروند. حُیی بن اخطب گفت: ابوالقاسم عجله كرد حال آن كه ما قصد داشتیم خواسته او را برآورده سازیم و از ایشان پذیرایی كنیم.

نصیحت ابن صوریا

واقدی 1/ 365 گوید: پس از آن كه رسول خدا (ص) به مدینه رفت كنانة بن صُوریا به یهودیان گفت: به تورات سوگند محمد از خیانت شما باخبر شد. به خدا قسم همانا او فرستاده خدا و خاتم انبیاست، عین اوصاف او در كتاب ما موجود است. من دو پیشنهاد دارم؛ نخست این كه اسلام بیاورید تا اموال و اولادتان در امان باشد و از سرزمین خود هم خارج نشوید. گفتند ما تورات و عهد موسی را رها نمی كنیم. گفت پس در این صورت محمد برای شما پیام می فرستد كه از سرزمین من خارج شوید این نصیحت را بپذیرید كه جان و مال شما در امان است. گفتند

ص: 236

این پیشنهاد را می پذیریم.

پیامبر (ص) به مدینه آمد و محمد بن مَسْلَمَه را كه با یهود بنی نضیر هم پیمان بود به سوی آنان فرستاد تا بگوید كه در مدت ده روز از مدینه بیرون بروند. یهودیان چند روزی توقف كردند و در این بین آماده رفتن بودند و تعدادی شتر نیز از قبیله اشجع كرایه كردند.

كارشكنی منافقان

عبدالله بن ابی برای یهودیان پیام فرستاد كه از خانه های خود خارج نشوید و در قلعه هایتان بمانید. من دو هزار نفر از اقوام خود و دیگر عرب دارم كه با شما داخل قلعه ها می جنگند و تا آخرین نفر ایستادگی خواهند كرد و یهودیان بنی قریظه نیز شما را یاری خواهند نمود. دیاربكری در تاریخ الخمیس 1/ 462 گوید: در این هنگام یهودیان گرد هم آمده و توطئه خطرناكی را طراحی كرده و گفتند پیامبر را به عنوان مناظره و گفتگو فرا می خوانیم و غافلگیرانه او را به قتل می رسانیم.

سپس از حضرت خواستند همراه سی نفر از یارانش بیاید و آنان نیز سی نفر از احبار و علمای یهود را بفرستند، این دو گروه بروند در مكانی كه مسافت آن نسبت به محل هر دو مساوی باشد بنشینند و درباره اسلام گفتگو كنند. اگر علما و احبار یهود پیامبر را تصدیق كردند تمامی یهود بنی نضیر به او ایمان بیاورند، حضرت پذیرفت.

سپس یهودیان با خود گفتند چگونه ما می توانیم به او دسترسی پیدا كنیم و حال آن كه سی نفر پیش مرگ همراه اوست. از این رو به رسول خدا گفتند در بین شصت نفر جمعیت امكان تفهیم و تفاهم وجود ندارد

ص: 237

بهتر است شما سه نفر از اصحاب خود را همراه بیاورید و از علمای ما نیز سه نفر بیایند. حضرت این پیشنهاد را نیز پذیرفت. آن گاه سه نفر عالم یهود خنجر همراه خود پنهان كردند تا به طور ناگهانی رسول خدا (ص) را به قتل برسانند. یكی از زنان خیرخواه بنی نضیر برادر خود را كه مسلمان شده و در جرگه انصار بود از توطئه یهود مطلع ساخت و او نیز سریعاً مطلب را به آگاهی رسول خدا (ص) رساند و ایشان از رفتن به مناظره خودداری كرد و به مدینه بازگشت. نكته قابل تأمّل این كه رسول خدا برای هدایت یهود راضی بود هر شرطی را بپذیرد ولی آنان خود گمراهی و تباهی را انتخاب كردند.

بیهقی در دلائل النبوة 3/ 179 و صالحی شامی در سبل الهدی 4/ 451 نیز این مطلب را نقل كرده اند جز آن كه گفته اند این كار به تحریك قریش انجام شد و هم چنان كه گذشت علت جنگ بنی نضیر نیز بنابر قولی این مسأله بوده است. گویا كعب بن مالك در شعر خود به این مطلب اشاره دارد در آن جا كه به روایت ابن اسحاق 3/ 209 می گوید:

لَقَدْ خَزِیَتْ بِغَدْرَتِهَا الْحُبُورُ كَذاكَ الدَّهرُ ذُو صَرْفٍ یَدُورُ

احبار یهود با خیانتی كه كردند مسلّماً خوار شدند. روزگار این گونه پستی و بلندی دارد.

واقدی 1/ 369 گوید: عبدالله بن ابَی نزد كعب بن اسد رئیس بنی قریظه فرستاد و درخواست كمك كرد ولی او گفت حتی یك نفر از بنی قریظه پیمان شكنی نمی كند. عبدالله پیوسته حُیی بن اخطب را به مقاومت و جنگ تشویق می كرد تا آن كه حُیی برادر خود جُدَی ابن اخطب را نزد پیامبر فرستاد و گفت به او بگو كه ما خانه و اموال

ص: 238

خود را ترك نمی كنیم، هر كاری می خواهی بكن! آن حضرت میان اصحاب نشسته بود چون این خبر را شنید تكبیر گفت! مسلمانان نیز تكبیر گفتند.

آن گاه دستور بسیج داد مسلمانان بی درنگ آماده شدند، پرچم را به دست علی داد و همراه سپاه اسلام به سوی بنی نضیر حركت كرد و نماز عصر را در منطقه بنی نضیر گزارد. یهودیان آن روز را تا شب به سوی مسلمانان تیراندازی و سنگ پرانی كردند. بقیه اصحاب نیز كه به واسطه كارهای خود تأخیر كرده بودند تا وقت نماز عشا خود را به اردوگاه رساندند. پیامبر نماز عشا را خواند آن گاه علی بن ابی طالب را به فرماندهی لشكر منصوب كرد و خود با چند نفر از اصحاب به خانه بازگشت. صبح پس از اقامه نماز ابن ام مكتوم را به جانشینی خود گماشت و به سوی بنی نضیر رفت. یك خیمه چوبی كه بر روی آن چرم و پارچه مویین كشیده بودند و سعد بن عباده آن را فرستاده بود برای رسول خدا برپا كردند. یكی از یهودیان به نام غَزْوَك كه بی باك و شجاع و تیرانداز ماهری بود تیری انداخت كه به خیمه پیامبر اصابت كرد. حضرت دستور داد خیمه اش را از تیررس دشمن دور كردند. یهودیان آن روز را به شب بردند ولی از كمك عبدالله بن ابی خبری نشد.

شجاعت امیرالمؤمنین

به روایت واقدی 1/ 372 و شیخ مفید/ 49 در یكی از شب ها هنگام عشا علی (ع) حضور نداشت مردم گفتند: یا رسول الله ما علی را نمی بینیم؟ فرمود: «به او كاری نداشته باشید، همانا او در پی برخی از

ص: 239

كارهای شماست». چیزی نگذشت او با سر غَزْوَك آمد، سر را مقابل پیامبر گذاشت و گفت: «ای رسول خدا! من در كمین این مرد پلید بودم دیدم مرد شجاعی است. با خود گفتم ممكن است جرأت پیدا كند و شبانه بر ما شبیخون بزند. او در حالی كه شمشیر برهنه داشت همراه تنی چند از یهودیان پیش می آمد. من بر وی سخت حمله كردم و او را كشتم. یارانش گریختند ولی در همین نزدیكی هستند، اگر چند نفری با من بفرستی امیدوارم بر آنان دست یابم. پیامبر ابودُجانه و سهل بن حُنیف و ده نفر دیگر را همراه آن حضرت فرستاد. ایشان دشمن را تعقیب كرده و پیش از آن كه به قلعه های شان برسند كشتند و سرهای آنان را آوردند و در چاه های بنی خَطْمَه انداختند.

تسلیم شدن بنی نضیر

چون محاصره طول كشید و یهودیان تسلیم نمی شدند رسول خدا برای جلوگیری از خونریزی دستور داد نخل های آنان را قطع كنند. واقدی 1/ 373 گوید: تعدادی از نخل ها كه قطع شد زنان گریبان ها را چاك دادند و بر سر و صورت خود زدند و صدای شیون و زاری آنان بلند شد. حُیی بن اخطب كسی را نزد رسول خدا (ص) فرستاد و گفت: ای محمد تو خود از تباهی نهی می كردی، حال چرا نخل ها را قطع می كنی؟ ما آن چه را كه قبلًا خواستی می پذیریم و از سرزمین تو بیرون می رویم. پیامبر (ص) فرمود: «امروز دیگر آن را نمی پذیریم مگر به این شرط كه از اموالتان فقط به اندازه یك بار شتر آن هم بدون اسلحه همراه خود ببرید».

ص: 240

وقتی اخراج یهودیان قطعی شد آنان تا توانستند از اموال منقول همراه خود برداشته و خانه های شان را نیز تخریب كردند تا به دست مسلمانان نیفتد. پیامبر آنان را پس از پانزده روز محاصره، از مدینه اخراج كرد. بعضی از یهودیان رهسپار خیبر شدند، برخی هم به اذْرِعات شام رفتند. هنگام ترك مدینه صف كشیده و بر ششصد شتر سوار شدند و از وسط بازار مدینه عبور كردند. ابن اسحاق 3/ 202 گوید: از طایفه بنی نضیر فقط دو مرد به نام یامین بن عُمیر و ابوسعد بن وَهْب در زمان محاصره شبانه از قلعه خارج شدند و اسلام آوردند و اموال خود را حفظ كردند.

تقسیم غنایم

یهودیان بنی نضیر كشاورز بودند و بیشتر اموال آنان نخلستان و زمین های زراعی بود و چون اموالشان بدون جنگ و درگیری به دست آمده بود فَی ء و از خالصه رسول خدا (ص) به حساب می آمد و متعلق به خود آن حضرت بود. واقدی 1/ 379 گوید: پیامبر ثابت بن قیس بن شَمّاس را خواست و دستور داد همه انصار را جمع كند. هنگامی كه همه جمع شدند برای آنان سخن گفت، سپس از محبت های ایشان به مهاجران و این كه ایثار كرده و مهاجران را بر خود ترجیح داده و آنان را در منازل خویش سكونت داده اند یاد كرد. آن گاه خطاب به انصار فرمود: «اگر دوست داشته باشید آن چه را خداوند از بنی نضیر بر من غنیمت داده میان شما و مهاجران تقسیم كنم و مهاجران هم چنان در خانه های شما باشند و از اموال شما استفاده كنند و اگر دوست داشته باشید به مهاجران بدهم و آن ها از خانه های شما بیرون بروند». سعد بن عباده و سعد بن معاذ گفتند ای

ص: 241

رسول خدا بین مهاجران تقسیم كن و آنان هم چنان در خانه های ما بمانند. همه انصار گفتند: با این پیشنهاد موافقیم و می پذیریم. حضرت فرمود:

«اللَّهُمَّ ارْحَمِ الأَنْصارَ وَ أَبْناءَ الأَنْصارِ».

خدایا انصار و فرزندان انصار را رحمت فرما.

آن گاه قسمتی از اموال آنان را بین مهاجران تقسیم كرد و به انصار جز دو نفر، سهل بن حُنیف و ابودُجانه انصاری كه نیازمند بودند به كس دیگر چیزی نداد. از همین زمان به بعد مهاجران كم كم از منازل انصار بیرون رفتند و زندگی مستقل تشكیل دادند.

نكته قابل تذكر این است كه در غزوة بنی قینقاع هم اموال آنان بدون جنگ و درگیری به دست آمد، با این حال آن جا گفته نشد كه از خالصه رسول خداست. حلبی 2/ 268 اشاره ای به این مطلب دارد. البته ممكن است این حكم در جنگ بنی نضیر تشریع شده و پیش از آن نبوده است. برخی از محققان گفته اند علت این كه اموال بنی نضیر اختصاص به رسول خدا پیدا كرد این بود كه قلعه بنی نضیر به دست امیرالمؤمنین فتح شد و درحقیقت او به تنهایی این جنگ را به پیروزی رساند. بعضی از پژوهشگران معتقدند این اختلاف نشأت گرفته از حكم حكومتی پیامبر بوده است.

نتایج جنگ بنی نضیر

جنگ بنی نضیر دومین درگیری مسلمانان با یهود بود. اخراج بنی نضیر با توجه به قدرتی كه در مدینه داشتند ضربه شكننده ای به یهودیان وارد آورد و برای منافقان و مشركان نیز شكست غیر مستقیم به حساب می آمد، زیرا كه آنان امید زیادی به یهودیان داشتند. نوشته اند منافقان به شدت

ص: 242

ناراحت و غمگین شدند. به نقل ابن اسحاق 3/ 205 ابن لُقَیم عَبْسِی گوید:

فَمَنْ مُبْلِغٌ عَنِّی قُرَیْشاً رِسالَةً فَهَلْ بَعْدَهُم فِی الْمَجْدِ مِنْ مُتَكرَّمِ

كیست كه از سوی من به قریش پیام ببرد كه آیا پس از بنی نضیر در شرافت و بزرگی جایگاهی برای شما مانده است؟!

اخراج بنی نضیر حتی برای برخی از مسلمانان هم پیمان آنان نیز خوشایند نبود تا آن جا كه افرادی چون حسان بن ثابت از رفتن آنان تأسف خوردند. در مقابل برای مسلمانان پیروزی آشكاری بود و تا اندازه زیادی شكست جنگ احد را جبران كرد و خطر بالقوه بزرگی را از بین برد و امنیت مدینه را تا حد زیادی تأمین كرد.

در هیچ یك از منابع سیره و تاریخ اسلام تعداد یهودیان بنی نضیر ذكر نگردیده است. در تفسیر قمی 1/ 168 آمده است: یهودیان بنی نضیر هزار نفر بودند كه گویا با توجه به این كه به قول واقدی 1/ 374 هنگام رفتن ششصد شتر آنان را حمل می كرده و طبق روایت تاریخ الخمیس 1/ 462 از ابن عباس كه هر سه خانوار یك شتر داشتند آنان دویست خانوار بوده اند كه میانگین جمعیت آن تقریباً هزار نفر می شود و اگر روایت دیگر تاریخ الخمیس 1/ 462 كه می گوید به هر سه نفر یك شتر تعلق داشت صحیح باشد می توان گفت تعداد آنان نزدیك به دو هزار نفر بوده است.

جنگ بنی نضیر از نظر قرآن

بیشتر آیات سوره حشر درباره جنگ بنی نضیر نازل شده تا آن جا كه ابن عباس این سوره را سوره بنی نضیر می نامید. در صدر سوره آمده است:

ص: 243

«اوست كسی كه كافران اهل كتاب را در نخستین برخورد با مسلمانان از خانه های شان بیرون راند، شما گمان نمی كردید كه آنان بیرون روند. خودشان می پنداشتند كه دژهای شان آنان را از عذاب الهی در امان نگه می دارد. خداوند در دل های شان هراس افكند به گونه ای كه خانه های خود را با دست خویش و با دست مؤمنان ویران می كردند». چون قطع درختان نخل در اذهان برخی شبهه ایجاد كرده بود خداوند این كار را تأیید كرد و فرمود: «هر درخت نخلی را كه قطع كردید یا آن را به حال خود وانهادید به اذن خدا بود تا فاسقان را خوار گرداند». آن گاه به توضیح فَی ء و غنایم می پردازد. در قرآن به علت جنگ بنی نضیر اشاره نشده است.

تحریم خمر

به روایت تاریخ الخمیس 2/ 26 گروهی از صحابه خدمت پیامبر رسیدند و عرض كردند یا رسول الله (ص) نظر خود را درمورد شراب بیان فرما، چرا كه شراب عقل را زائل و مال را نابود می كند. در پاسخ آنان آیه دویست و نوزده بقره نازل شد:

(یَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِمَا إِثْمٌ كَبِیرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُمَا أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِمَا).

از تو درباره شراب و قمار می پرسند بگو در آن ها گناهی بزرگ و سودهایی نیز برای مردم است ولی گناه آن ها از سودشان بیشتر است.

بعدها گروهی در میهمانی عبدالرحمن بن عوف شراب نوشیده و

ص: 244

مست شدند، سپس برخی مشغول نماز گردیدند و یكی از آنان سوره كافرون را در نماز خود این گونه خواند: «قُلْ یَا أَیُّهَا الْكَافِرُونَ أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ». پس از این واقعه آیه چهل و سه نساء فرود آمد:

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَقْرَبُوا الصَّلَوةَ وَأَنْتُمْ سُكَارَی).

ای كسانی كه ایمان آورده اید در حال مستی گرد نماز نروید.

پس از این ماجرا شرابخواری خیلی كم شد تا آن كه گروهی از انصار همراه سعد بن ابی وقاص در جلسه ای شراب نوشیدند و در حال مستی به تفاخر پرداختند. سعد شعری در هجای انصار خواند و كار به درگیری كشید، پس از آن شكایت نزد رسول خدا بردند. آن گاه آیه نود مائده نازل شد:

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَالأَنصَابُ وَالأَزْلَامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ).

ای كسانی كه ایمان آورده اید شراب و قمار و بت ها و تیرهای قرعه پلیدند و از كار شیطان اند، پس از آن ها دوری گزینید.

در تاریخ تحریم نهایی خمر اختلاف زیاد است، مشهور آن است كه تحریم نهایی خمر هم زمان با جنگ بنی نضیر بوده است. از آن جا كه شرابخواری در بین عرب ها رایج و نفع تجاری آن نیز زیاد بود تحریم دفعی آن بر آنان سخت و دشوار می نمود، به این لحاظ حرمت آن به تدریج تشریع شد. هر چند از گزارش ابن اسحاق 2/ 28 كه می گوید وقتی اعْشی برای پذیرش اسلام به مكه آمد به او گفتند محمد شراب را تحریم كرده، استفاده می شود كه شراب در همان اوایل بعثت هم نوعی مذمّت و حرمت داشته است.

ص: 245

بدر الموعد

این غزوه به نام های بدر الآخره و بدر الثالثه نیز نامیده شده است. طبق وعده ابوسفیان در جنگ احد قرار شد قریش سال آینده در بدر با مسلمانان برخورد كنند. به روایت واقدی 1/ 384 ابوسفیان از رفتن به سرزمین بدر و جنگ با رسول خدا (ص) اكراه داشت. با این حال هر كس در مكه نزد او می آمد و آهنگ مدینه داشت در ظاهر به او می گفت: ما تصمیم داریم باسپاهی گران به جنگ محمد برویم. آنان وقتی وارد مدینه می شدند به مسلمانان می گفتند ما در حالی ابوسفیان را ترك كردیم كه سرگرم جمع آوری سپاه بود. مسلمانان این مطلب را خوش نداشتند و از آن بیمناك بودند. نُعیم بن مسعود اشجعی به مكه آمد، ابوسفیان با عده ای از سران قریش به دیدار او رفت و مشكل خود را با او در میان گذاشت. نعیم گفت آمدن من به مكه نیز جز برای این نبود كه دیدم محمد و یارانش مشغول تهیه سلاح و اسب هستند. من از مدینه كه بیرون آمدم شهر مانند دانه های انار پر از سپاه بود.

ابوسفیان گفت دوست ندارم محمد و یارانش به قصد جنگ بیرون بیایند و من خارج نشوم، زیرا در این صورت آنان جسور می شوند. پس ما بیست شتر برای تو جایزه تعیین می كنیم و آن ها را به دست سهیل بن عمرو می سپاریم به شرط آن كه آنان را متفرق سازی. نعیم پذیرفت و شتابان راهی مدینه شد و سر خود را تراشید كه حالت عمره گزاران را داشته باشد. او هنگامی به مدینه رسید كه اصحاب رسول خدا در حال آماده شدن برای جنگ با مشركان بودند. مسلمانان از او پرسیدند از ابوسفیان چه خبر؟ گفت درحالی او را ترك كردم كه سپاهی گران برای

ص: 246

جنگ با شما فراهم آورده بود. با تبلیغات او اوضاع طوری شد كه بیم آن می رفت كسی در جنگ شركت نكند.

پیامبر (ص) فرمود: «سوگند به آن كه جانم در دست اوست هر آینه به جنگ خواهم رفت هر چند یك نفر با من خارج نشود». پرچم را به دست علی (ع) داد و با سپاه یك هزار و پانصد نفری با ده اسب راهی سرزمین بدصر شد. هشت شب منتظر ابوسفیان ماند. مسلمانان مقداری كالای تجاری كه همراه داشتند فروختند و سپس به مدینه بازگشتند.

ابوسفیان به قریش گفت می دانید كه ما نعیم بن مسعود را برای متفرق كردن یاران محمد فرستادیم ولی ما هم اكنون بیرون می رویم و یكی دو شب بعد بازمی گردیم. ابوسفیان با دو هزار نفر و پنجاه اسب حركت كرد و تا نزدیك مرّ الظهران و یا عُسْفان آمد. مَعْبَد بن ابی مَعْبَد خزاعی كه آن سال در بازار بدر شركت كرده بود نخستین كسی بود كه اخبار بدرالموعود را به مكه برد. صفوان به ابوسفیان گفت: به خدا سوگند من تو را آن روز از وعده دادن بازداشتم و اكنون آنان بر ما جسور شدند و تصور می كنند به واسطه ضعف و ناتوانی است كه از مقابله با آنان خودداری كردیم. از همین جا بود كه قریش دوباره به چاره اندیشی و جمع اموال برای جنگ با پیامبر پرداختند و مقدمات جنگ خندق را فراهم كردند.

تخلف ابوسفیان از وعده ای كه به پیامبر و مسلمانان داده بود موجب سرشكستگی و تضعیف او شد و در بین طوایف عرب انعكاس بدی داشت. شعرا خُلْف وعده او را تقبیح كرده و به سرزنش وی پرداختند. كعب بن مالك گفت:

ص: 247

وَعَدْنا أَباسُفْیانَ بَدْراً فَلَمْ نَجِدْ*** لِمَوْعِدِه صِدْقاً وَ ما كانَ وافِیاً

با ابوسفیان درباره حضور در بدر وعده گذاردیم ولی او را در وعده اش راستگو نیافتیم، او وفاكننده به وعده خود نیست.

غزوه ذات الرقاع

ابن اسحاق 3/ 213 این غزوه را قبل از بدر الموعد آورده است. واقدی 1/ 395 از جابر نقل می كند كه مردی مقداری كالا برای فروش به مدینه آورد. از او پرسیدند متاعت را از كدام ناحیه آورده ای؟ گفت از نجد آمدم و در آن جا گروهی از قبیله نَمِر و ثَعْلَب را دیدم كه مردم را بر ضد شما جمع كرده اند. چون این گفتار به اطلاع رسول خدا (ص) رسید با چهارصد و یا به قولی هفتصد و یا هشتصد نفر از مدینه خارج شد. تا به محل آنان رسید ولی هیچ كس را در آن جا نیافت، زیرا اعراب به قله های كوه رفته بودند. لذا بدون درگیری به مدینه بازگشت.

غزوه دومة الجندل

به گفته معجم ما اسْتَعْجَم 2/ 564 منطقه دُوْمَةُ الجَنْدَل در حدود هشتاد فرسنگی شمال مدینه قرار دارد. در صدر اسلام در آن جا بازارتجاری بزرگی بوده است. واقدی 1/ 402 درباره علت این جنگ گفته است: رسول خدا تصمیم گرفت به سرزمین های مرزی شام برود. به ایشان گفتند اگر به مرزهای شام نزدیك شوید مایه ترس قیصر خواهد شد. هم چنین خبر رسید گروه زیادی در دومة الجندل جمع شده اند و نسبت به تجار و بازرگانان ستم می كنند. گروهی از عرب نیز با آنان هماهنگ

ص: 248

شده و قصد حمله به مدینه را دارند. پیامبر با هزار نفر از مسلمانان آهنگ دومة الجندل كرد. شب ها راه می پیمود و روزها خود را از انظار پنهان می داشت. به نزدیكی دومة الجندل كه رسیدند معلوم شد دشمن از آن جا كوچیده است و مسلمانان جز بر گوسفندان و شبانان ایشان دست نیافتند. اهل دومة الجندل نیز با اطلاع از ورود سپاه اسلام پراكنده شدند. پیامبر چند روزی در آن جا توقف نمود و دسته هایی به اطراف اعزام كرد.

مسعودی در التنبیه والاشراف/ 214 گوید: این نخستین جنگ با رومیان بود، زیرا اكَیدِر بن عبدالملك كِنْدی فرمانروای دومة الجندل بر كیش نصرانیت و فرمانبردار هِرَقْل پادشاه روم بود و راه بر مسافران و بازرگانان مدینه می بست.

خلاصه درس

غزوه حمراء الاسد: جنگ حَمْراء الاسد دنباله و ادامه جنگ احد به شمار میرود که در نتیجه آن مشرکان از ترس تعقیب مسلمانان شتابان گریختند.

سریه ابوسلمه حادثه رجیع حادثه بئر معونه نیز از اتفاقات این ایام است.

جنگ بنی نضیر تاریخ جنگ بنی نضیر را عروة بن زبیر هفت ماه پس از جنگ احد دانسته ولی به نقل مشهور هفتم ربیع الاول سال چهارم هجرت بوده است. یهود بنی نضیر تصمیم به قت_ل پیامبر گرفتن_د ک_ه توطئه شان برملا شد و رسول خدا به جنگ آنان رفت و نهایتاً یهود

ص: 249

بنی نضیر به خواسته پیامبر گردن نهادند و از مدینه بیرون رفتند. یهودیان بنی نضیر کشاورز بودند و بیشتر اموال آنان نخلستان و زمینهای زراعی بود و چون اموالشان بدون جنگ و درگیری به دست آمده بود فیء و از خالصه رسول خدا به حساب می آمد و متعلق ب_ه خ_ود آن حضرت بود. پیامبر قسمتی از اموال آنان را بین مهاجران تقسیم کرد و به انصار جز دو نفر سهل بن حنیف و ابودجانه انصاری که نیازمند بودند به کس دیگر چیزی نداد. از همین زمان به بعد مهاجران کم کم از منازل انصار بیرون رفتند و زندگی مستقل تشکیل دادند. جنگ بنی نضیر دومین درگیری مسلمانان با یهود بود اخراج بنی نضیر با توجه به قدرتی که در مدینه داشتند ضربه شکننده ای به یهودیان وارد آورد و برای منافقان و مشرکان نیز شکست غیر مستقیم به حساب می آمد، زیرا آنان امید زیادی به یهودیان داشتند. نوشته اند منافقان به شدت ناراحت و غمگین شدند.

بدر الموعد: این غزوه به نامهای بدر الآخره و ب_در الثالث_ه ن_ی_ز ن_امی_ده شده است. طبق وعده ابوسفیان در جنگ احد قرار شد قریش سال آینده منطقه بدر با مسلمانان برخورد کنند ابوسفیان از رفتن به سرزمین بدر و جنگ با رسول خدا اکراه داشت اما سپاه اسلام به سرزمین بدر رفت و در آنجا هشت شب منتظر ابوسفیان ماند مسلمانان مقداری کالای تجاری که همراه داشتند فروختند و سپس به مدینه بازگشتند. تخلف ابوسفیان از وعده ای که به پیامبر و مسلمانان داده بود موجب سرشکستگی و تضعیف او شد و در بین طوایف عرب برای وی انعکاس بدی داشت.

ص: 250

خود آزمایی

1. غزوه حمراء الاسد را توضیح دهید.

2. سریه ابو سلمه را شرح دهید.

3. حادثه رجیع را توضیح دهید.

4. حادثه بئر معونه را شرح دهید.

5. نتایج جنگ بنی نضیر را بیان كنید.

6. كدام سوره از قرآن جنگ بنی نضیر را توضیح داده است؟

7. آیه چهل و سه سوره نساء درباره چه مطلبی است؟

8. نام های دیگر بدر الموعد چیست؟

9. ماجرای غزوات ذات الرقاع و دومة الجندل چه بود؟ به اختصار توضیح دهید.

ص: 251

جلد 2

مشخصات كتاب

سرشناسه : میرشریفی، علی، 1337-

عنوان و نام پدیدآور : درسنامه آشنایی با تاریخ اسلام( پیام آور رحمت) / علی میرشریفی؛ تدوین و آماده سازی معاونت آموزش و پژوهش [ بعثه مقام معظم رهبری]؛ [برای] حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، معاونت آموزش و پژوهش.

مشخصات نشر : تهران: مشعر، 1389.

مشخصات ظاهری : 2 ج.

شابك : 22000 ریال: ج.1 : 978-964-540-230-1 ؛ 25000 ریال: ج.2 : 978-964-540-231-8

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

یادداشت : ج.1(چاپ اول).

یادداشت : ج.2 ( چاپ اول: 1389).

یادداشت : كتاب حاضر قبلا تحت عنوان« پیام آور رحمت» توسط انتشارات سازمان مطالعات و تدوین كتب علوم انسانی دانشگا هها (سمت)، مركز تحقیق و توسعه علوم انسانی در سال 1385 به صورت مجزا منتشر شده است.

یادداشت : كتابنامه.

عنوان دیگر : پیام آور رحمت.

موضوع : محمد (ص)، پیامبر اسلام، 53 قبل از هجرت - 11ق. -- سرگذشتنامه

شناسه افزوده : بعثه مقام معظم رهبری در امور حج و زیارت. معاونت آموزش و پژوهش

شناسه افزوده : حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت. معاونت آموزش و پژوهش

رده بندی كنگره : BP22/9/م917پ9 1389

رده بندی دیویی : 297/93

شماره كتابشناسی ملی : 2033222

ص: 1

ص: 2

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 3

ص: 4

فهرست

تصویر

ص: 5

تصویر

ص: 6

تصویر

ص: 7

تصویر

ص: 8

تصویر

ص: 9

تصویر

ص: 10

درآمد

در جلد اول درسنامه آشنایی با تاریخ اسلام (پیام آور رحمت) فصل اول كه شامل مباحث دوران قبل از بعثت و عصر جاهلیت است و فصل دوم كه در بردارنده دوران بعد از بعثت و تاریخ دعوت به اسلام در مكه و حوادث مربوط به آن است و نیز پاره ای از مباحث فصل سوم كه محتوی مقداری از مطالب دوران بعد از هجرت در مدینه و نیز جنگ های بدر، احد، حمراء الاسد، بنی نضیر، ذات الرقاع و دومة الجندل است گذشت. از پانزده درسی كه كتاب درسنامه آشنایی با تاریخ اسلام حاوی آن است، هشت درس آن در جلد اول آمده و هفت درس دیگر آن كه شامل بقیه مباحث و مطالب دوران پس از هجرت است در این جلد یعنی جلد دوم آمده كه از درس نهم و از جنگ احزاب (خندق) آغاز می شود و با سرگذشت رحلت رسول خدا (ص) كتاب نیز خاتمه می یابد و فهرست منابع و مآخذ كتاب در پایان آن درج شده است.

ص: 11

ص: 12

درس نهم جنگ احزاب، … و دوران تثبیت قدرت

اشاره

هدف های آموزشی

انتظار می رود با مطالعه این درس:

- علل وقوع جنگ احزاب را بررسی كنیم.

- موقعیت مكانی جنگ احزاب را بدانیم.

- به چگونگی وقایع جنگ احزاب پی ببریم.

- با نظر قرآن در مورد جنگ احزاب آشنا شویم.

- علل شكست مشركان در جنگ احزاب را بدانیم.

- چگونگی جنگ بنی قریظه را بدانیم.

در این درس به جنگ احزاب، علت وقوع آن، موقعیت مكانی آن، حفر خندق به پیشنهاد سلمان فارسی، پیمان شكنی یهود به تحریك ابوسفیان، رشادت حضرت علی (ع) در از پای در آوردن عمرو بن عبدود كه از پهلوانان نامدار عرب بود، نگاه قرآن به جنگ احزاب، علل هزیمت سپاه شرك، پایان یافتن اقتدار قریش در نتیجه جنگ احزاب، علت

ص: 13

رخداد جنگ بنی قریظه و در نهایت اسارت آنان به دست سپاه اسلام خواهیم پرداخت.

جنگ احزاب (خندق)

پیروزی پیامبر (ص) در جنگ بنی نضیر و اخراج آنان از مدینه و سركوبی برخی قبیله های سركش عرب در جنگ های ذات الرقاع و دومةالجندل و حضور فعال و مقتدرانه در بدر الموعد تا اندازه ای شكست مسلمانان را در احد جبران كرد و موجب تضعیف قریش و یهودیان گردید. عدم حضور قریش در سرزمین بدر و تخلف ابوسفیان از وعده خویش، موقعیت قریش را متزلزل ساخت و تداوم سروری آنان را در بین قبایل جزیرة العرب با خطر جدی روبه رو كرد. سران قریش تصمیم گرفتند این مشكل بزرگ را به هر نوع كه شده حل كنند و به اصطلاح خودشان از دست رسول خدا (ص) و مسلمانان راحت شوند. بنابراین برای جنگ با حضرت به جمع آوری اموال پرداختند و هزینه جنگ خندق را بر دوش اهل مكه نهادند به طوری كه تمام مردم كم و بیش كمك كردند.

از دیگر سوی یهودیان اخراجی بنی نضیر با سران یهود خیبر تجمع و توطئه جنگ بر ضد مسلمانان را طراحی كردند. به روایت ابن اسحاق 3/ 225 و واقدی 2/ 441 سَلّام بن ابی الحُقیق، حُیی بن اخْطَب، كنانة بن ربیع و هَوْذة بن قیس همراه عده ای دیگر رهسپار مكه شدند و نزد سران قریش رفتند و آنان را به جنگ با رسول خدا (ص) فرا خواندند. ابوسفیان گفت: ای یهودیان شما اهل دانش و كتاب پیشین هستید، دین ما بهتر است یا دین محمد؟ یهودیان برخلاف عقیده خود شرك و بت پرستی را

ص: 14

بر توحید ترجیح داده و گفتند بلكه دین شما از دین محمد بهتر است و شما از او به حق نزدیك ترید. خداوند آیه پنجاه و یك سوره نساء را در مذمت و تقبیح آنان نازل كرد:

أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْكِتَابِ یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ یَقُولُونَ لِلَّذِینَ كَفَرُوا هَؤُلاءِ أَهْدَی مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا سَبِیلًا.

آیا ندیدی كسانی را كه بهره ای از كتاب به آنان داده شده به جبت و طاغوت ایمان می آورند و به كافران می گویند اینان از كسانی كه ایمان آورده اند هدایت یافته ترند.

باری، قریش از پاسخ یهودیان شاد و در جنگ با رسول خدا راسخ تر شدند. سپس پنجاه نفر از سران طوایف با یكدیگر هم پیمان گشتند و در كنار پرده كعبه گرد آمده سوگند یاد كردند كه تا آخرین نفر بر ضد رسول خدا (ص) بجنگند.

یهودیان نیز غَطَفان و بنی سُلیم را با خود متحد كردند و قرار شد در ازای شركت قبیله غَطَفان خرمای یك سال خیبر و یا به قولی نصف آن را به آنان بدهند. سرانجام از تمامی قبایل ده هزار نیرو، ششصد اسب و چندین هزار شتر در قالب سه لشكر آماده شدند. فرماندهی كل سپاه با ابوسفیان بود. گویا حجاز تا آن روز در هیچ یك از جنگ های خود چنین سپاه بزرگی را ندیده یا كم دیده بود.

شورای جنگی مدینه

سوارانی از قبیله خزاعه چهار روزه خود را به مدینه رساندند و رسول خدا (ص) را از حركت سپاه بزرگ قریش مطلع ساختند. به روایت شیخ

ص: 15

صدوق در خصال/ 368 امیرالمؤمنین فرمود جبرئیل بر پیامبر نازل شد و او را از این مطلب آگاه كرد. واقدی 2/ 444 گوید: حضرت یاران خود را از حمله قریب الوقوع قریش باخبر ساخت و آنان را موعظه كرد و فرمود اگر شكیبایی و پرهیزكاری كنند پیروز خواهند شد و مردم را به اطاعت از خدا و رسول او فرا خواند. آن گاه درباره جنگ به مشورت پرداخت و از آنان پرسید برای پیكار با دشمن به بیرون مدینه بروند یا در مدینه بمانند؟ نظر مسلمانان در این مورد مختلف بود.

سلمان گفت: ای رسول خدا (ص) روزگاری كه ما در سرزمین فارس بودیم و از سواران دشمن بیم داشتیم در اطراف خود خندق می كندیم. مسلمانان نظر سلمان را پسندیدند و با توجه به خسارتی كه در جنگ احد متحمل شده بودند بیشتر مایل بودند كه در داخل مدینه بمانند. پیامبر (ص) سوار اسب شد و همراه تنی چند از اصحاب برای تعیین مكان حفر خندق و اردوگاه سپاه بیرون رفت. قرار شد در دامنه كوه سَلْع اردو بزنند و كوه را پشت سر قرار دهند و حفر خندق را از ناحیه مَذاذ شروع و به ذُباب و راتِج ختم كنند. پیامبر همان روز فرمان حفر خندق را صادر كرد. از ناحیه راتِج تا كوه ذُباب كه قسمت شرقی بود به مهاجران واگذار گردید و از ناحیه كوه ذُباب تا كوه بنی عبید به انصار سپرده شد.

پیامبر (ص) هر چهل ذراع را به ده نفر سپرد و این جا بود كه بر سر سلمان كه به تنهایی به جای ده مرد كار می كرد نزاع شد. انصار مدعی بودند سلمان از انصار است و مهاجران می گفتند او از مهاجران است و هر یك خواهان آن بودند كه سلمان را نزد خود ببرند. در این بین پیامبر

ص: 16

داوری كرد و با سخن تاریخی خود به كشمكش انصار و مهاجر خاتمه داد و فرمود:

«سَلْمانُ مِنّا أَهْلَ الْبَیْتِ».

سلمان از ما اهل بیت است.

مسلمانانی كه سهم خود را حفر می كردند به یاری كسانی می شتافتند كه هنوز سهم خود را نكنده بودند.

به روایت ابن اسحاق 3/ 230 سلمان گوید: «من در ناحیه ای از حفر خندق به سنگ بزرگی برخوردم كه كار را دشوار ساخت. رسول خدا (ص) آمد كلنگ را از من گرفت سه بار به آن زد كه هر بار برقی از زیر كلنگ جهید. پرسیدم: ای رسول خدا این برق چه بود؟ فرمود: «خداوند با برق نخستین یمن و با برق دوم شام و مغرب و با برق سوم مشرق زمین را برای من فتح كرد».

موقعیت و مشخصات خندق

همان گونه كه در جنگ احد گفته شد مكه در جنوب مدینه قرار دارد و به طور طبیعی باید خندق در ناحیه جنوب بر سر راه قریش حفر می شد، با این وصف چرا در شمال مدینه حفر شد؟ پاسخ همان است كه در جنگ احد گفته شد. یعنی مدینه یك حالت نعل اسبی داشت كه سه طرف آن را كوه، ساختمان و نخلستان پوشانده بود و ورود یك سپاه بزرگ فقط از ناحیه شمال ممكن بود. به قول سمهودی در وفاء الوفاء 4/ 1205 با حفر خندق در سمت شمال حصار شهر كامل شد و دیگر راه ورود برای سپاه شرك نماند. اما حدود و مشخصات

ص: 17

خندق به طور دقیق در متون سیره و تاریخ ذكر نشده است.

محققان و نویسندگان متأخر از روی برخی قراین حدود و اندازه آن را متفاوت گفته اند. به نقل واقدی 2/ 447 عمق خندق پنج ذراع بوده است كه حدود دو متر و نیم می شود. با توجه به گزارشی كه گفته عمق خندق بلندتر از قامت یك انسان بوده و اگر شخصی در آن می ایستاد دیگر دیده نمی شده این اندازه صحیح تر به نظر می رسد. عرض آن هم گویا حدود دو متر و نیم تا سه متر بوده كه انسان پیاده و سواره به راحتی نمی توانسته از آن عبور كند. طول خندق را پنج هزار ذراع نوشته اند كه قریب نیم فرسخ می شود. اگر سه هزار نیرویی كه در جنگ احزاب حاضر شدند در حفر خندق هم شركت نموده و همان طور كه تصریح شده هر نفر هم چهار ذراع حفر كرده باشند طول خندق دوازده هزار ذراع بوده است، یعنی حدود یك فرسخ و این دقیق تر به نظر می رسد. محمد حمیدالله حیدرآبادی هم در كتاب رسول اكرم در میدان جنگ/ 114 گفته است: «شخصاً بعد از رسیدگی به وضع خندق چنین استنباط می كنم كه طول اصلی آن در حدود پنج كیلومتر و نیم بوده است». واقدی 2/ 454 گوید: خندق به مدت شش روز حفر شد.

حركت به سوی دشمن

ابن اسحاق 3/ 230 گوید: چون رسول خدا (ص) از حفر خندق فراغت یافت سپاهیان شرك متشكل از احزاب مختلف عرب به نزدیك مدینه رسیدند. قریش و هم پیمانانشان از بنی كنانه و مردم تِهامه در ناحیه ای از رُومَه، میان جُرْف و زَغابه در وادی عقیق فرود آمدند. غطفان و پیروانشان

ص: 18

از مردم نجد در ناحیه ای از نَقْما تا كنار احد جای گرفتند. پیامبر (ص)، ابن ام مكتوم را در مدینه به جای خود گذاشت و دستور داد زنان و كودكان را در برج ها و كوشك ها جای دادند و پرچم مهاجران را به علی بن ابی طالب و پرچم انصار را به سعد بن عباده داد و با سه هزار نفر از مدینه خارج شد و در دامنه كوه سَلْع فرود آمد و آن جا را لشكرگاه خود قرار داد. كوه سَلْع پشت سر و خندق در مقابل حضرت بود و بین سپاه اسلام و سپاه شرك خندق قرار داشت.

پیمان شكنی یهود

به روایت واقدی 2/ 455 حُیی بن اخْطَب كه از سران اخراجی بنی نضیر بود به تحریك ابوسفیان نزد كعب بن اسد رئیس بنی قریظه رفت و از او خواست تا پیمان خود را با محمد نقض كند ولی كعب نمی پذیرفت. حُیی آن قدر او را وسوسه كرد تا آن كه در نهایت گفت من می ترسم محمد كشته نشود و قریش به سرزمین خود بازگردد، تو نیز به سوی خانواده ات باز گردی و من و همراهانم كشته شویم. حُیی به تورات سوگند یاد كرد كه اگر چنین شود او نزد بنی قریظه بماند و به سرنوشت آنان دچار گردد.

در نقل دیگر واقدی 2/ 486 آمده است كه قرار شد هنگام شروع جنگ حُیی هفتاد نفر از بزرگان طوایف مختلف را به عنوان گروگان و وثیقه نزد آنان بگذارد. قراردادی نیز در این زمینه نوشته و امضا شد.

ص: 19

آن گاه عهدنامه ای را كه با رسول خدا بسته بودند آوردند، حُیی آن را پاره كرد و از قلعه بنی قریظه خارج شد.

واقدی 2/ 457 گوید: رسول خدا (ص) پس از آگاهی از پیمان شكنی بنی قریظه ابتدا زبیر را فرستاد تا خبری بیاورد. زبیر پس از بررسی و بازدید بازگشت و گفت بنی قریظه را دیدم كه چهارپایان خود را جمع كرده و قلعه ها و راه های شان را اصلاح و ترمیم می كردند. باز هم برای كسب اطلاع بیشتر و اتمام حجت سعد بن عباده و سعد بن معاذ و اسید بن حُضیر را نزد آنان فرستاد و فرمود: «بنگرید آن چه از اینان به ما رسیده راست است یا دروغ؟ اگر راست بود سخن به كنایه بگویید من می فهمم تا موجب تضعیف مسلمانان نشود و اگر بر پیمان خود وفادارند آشكارا و در حضور مردم بگویید». اینان نزد یهودیان آمدند دیدند كار از پیمان شكنی هم بالاتر است. وقتی از آنان خواستند نقض عهد نكنند به رسول خدا (ص) اسائه ادب كرده و به سعد بن معاذ فحش های ركیك دادند. فرستادگان پیامبر بازگشتند و با گفتن عَضَل و قاره به آن حضرت رساندند كه مانند قبیله عَضَل و قاره پیمان شكنی كرده اند. رسول خدا (ص) تكبیر گفت و فرمود:

«أَبْشِرُوا یا مَعْشَرَ الْمُسْلِمِینَ بِنَصْرِ اللهِ وَ عَوْنِهِ».

ای مسلمانان مژده باد شما را به یاری و كمك خداوند.

به این صورت خبر پیمان شكنی یهودیان در بین مسلمانان پخش شد.

مسلمانان بر زنان و كودكان و اموال خود سخت بیمناك بودند. یهود بنی قریظه تصمیم گرفتند شبانه به مركز مدینه شبیخون بزنند. به این منظور حُیی بن اخطب رانزد قریش فرستادند تا هزار نفر از آنان و هزار نفر از غطفان بیایند و به كمك آنان به مركز شهر حمله كنند. این خبر به پیامبر رسید و گرفتاری بسیار سخت شد. رسول خدا (ص)، سَلَمَة بن اسْلَم را با

ص: 20

دویست مرد و زید بن حارثه را همراه سیصد نفر برای پاسداری از مدینه اعزام كرد و فرمود تا سپیده دم تكبیر بگویند.

تنظیم سپاه

به روایت واقدی 2/ 472 رسول خدا (ص) سپاه خود را سازماندهی كرد و نگهبانانی بر خندق گمارد و دستور داد هرگاه دشمن خواست از خندق عبور كند او را با تیر و سنگ به عقب برانند. حدود سی و پنج اسب سوار نیز در طول خندق گشت می زدند و به مردانی كه برای نگهبانی گمارده بودند سركشی می كردند. علی بن ابراهیم قمی 2/ 186 گوید: شب ها فرماندهی سپاه با امیرالمؤمنین بود.

پیامبر (ص) خیمه خود را در دامنه كوه سَلْع برپا كرد و عَبّاد بن بشر را به فرماندهی نگهبانان آن گمارد. خود حضرت نیز زره بر تن كرد و كلاهخود بر سر گذاشت و به دقت از خندق حفاظت می كرد و مرتب به نگهبانان و مجاهدان سركشی می نمود. مشركان پیوسته درصدد بودند تا از جاهای باریك و تنگ خندق عبور كرده و به قلب سپاه اسلام حمله ور شوند ولی هر بار با مقاومت سرسخت نگهبانان مسلمان روبه رو می گشتند.

فرماندهان و رؤسای مشركان به نوبت به معركه می آمدند. گاهی پراكنده و گاهی با هم در اطراف خندق اسب می تاختند، همه آنان یك هدف داشتند و به یك جا می خواستند حمله كنند و آن هم خیمه پیامبر بود. در یكی از روزها حِبّان بن عَرِقَه تیری به دست سعد بن معاذ زد، چون زره او كوتاه بود تیر به دستش اصابت كرد و پس از چند ماه شهید شد.

ص: 21

فارس یلیل

مسلمانان هم چنان در محاصره دشمن بودند ولی نبرد شدیدی بین آنان رخ نداد تا آن كه به روایت واقدی 2/ 470 یك روز عده ای از پهلوانان قریش تصمیم گرفتند دسته جمعی حمله كنند. از این رو در جستجوی تنگنایی برآمدند. عمرو بن عَبْدِوُدّ، عِكْرِمَة بن ابی جهل، هُبیرة بن ابی وَهْب و ضِرار بن خطّاب اسب های خود را تاختند و از تنگنایی عبور كردند. عمرو نخستین كسی بود كه از خندق عبور كرد.

به روایت طبرسی/ 91 پهلوانان قریش مابین خندق و كوه سَلْع به جولان درآمدند. علی بن ابی طالب با گروهی از مسلمانان راه عبور از خندق را مسدود كردند. عمرو بن عَبْدِوُدّ كه از پهلوانان نامدار عرب به شمار می آمد و با صدها نفر برابر بود پیوسته هماورد می طلبید.

به روایت قمی 2/ 183 و عیون التواریخ 1/ 200 امیرالمؤمنین برخاست و گفت: «ای رسول خدا (ص) من با او مبارزه می كنم». حضرت دستور داد بنشیند. عمرو دوباره مبارز طلبید ولی ترس و وحشت چنان بر سر مسلمانان سایه افكنده بود كه نفس در سینه ها حبس شده، سرها به گریبان فرو رفته و سكوت محض آنان را فرا گرفته بود. علی (ع) برای بار دوم برخاست و اعلام آمادگی كرد و این بار نیز پیامبر به او دستور داد بنشیند. عمرو اسب خود را پس و پیش تاخت و وقتی دید كسی پاسخ او را نمی دهد عربده مستانه سر داد:

وَ لَقَدْ بَحِحْتُ مِنَ النِّداءِ*** بِجَمْعِهِمْ هَلْ مِنْ مُبارِز

وَ وَقَفْتُ مُذْ جَبُنَ الشُّجاعُ ***مَوْقِفَ الْقَرْنِ المُناجِز

همانا صدایم گرفت از بس فریاد زدم آیا در بینشان مبارزی هست و من در جایگاهی از مبارزه ایستاده ام كه قهرمانان سخت به وحشت می افتند!

ص: 22

قمی 2/ 182 گوید: امیرالمؤمنین (ع) برخاست و از رسول خدا (ص) اجازه رفتن به میدان خواست. حضرت فرمود: «نزدیك من بیا». چون نزدیك رفت عمامه از سر خویش برداشت و بر سر وی نهاد و شمشیر خود، ذوالفقار را نیز به او داد. سپس دست به دعا برداشت و فرمود: «خدایا او را بر دشمن یاری فرما» و از خدا خواست تا وی را از هر جهت محافظت فرماید. آن گاه به نقل طبرسی/ 194 و ابن ابی الحدید 13/ 361 سخن مهم و تاریخی خود را درباره عظمت و اهمیت این نبرد چنین بیان داشت: «بَرَزَ الإِیمَانُ كُلُّهُ إِلَی الشِّرْكِ كُلِّهِ» تمامی ایمان در برابر تمامی كفر آشكار شد. ابن ابی الحدید 19/ 63 گوید: علی (ع) هنگامی كه نزدیك عمرو رسید پاسخ رجز او را چنین داد:

لا تَعْجَلَنَّ فَقَدْ أَتا ***كَ مُجِیبُ صَوْتِكَ غَیْرَ عاجِز

ذُو نِیَّةٍ وَ بَصِیرَةٍ ***یَرْجُو بِذاكَ نَجاةَ فائِز

شتاب مكن كه همانا پاسخ دهنده بانگ تو با قدرت تمام به سویت آمد، كسی كه دارای هدف و بینش است و از این نبرد امید رستگاری دارد.

تزلزل عمرو

به روایت قمی 2/ 184 عمرو كه در جاهلیت با ابوطالب دوست بود پرسید: تو كیستی؟ فرمود: «علی پسر ابوطالب». عمرو گفت: آری، همانا پدرت همنشین و دوست من بود. بازگرد كه من دوست ندارم تو را بكشم. حضرت فرمود: «ولی من دوست دارم تو را بكشم». عمرو گفت: برادرزاده من مایل نیستم مرد بزرگواری مانند تو را به قتل برسانم. بازگرد كه برایت بهتر است. ابن ابی الحدید 19/ 64 می نویسد: استاد ما ابوالخیر

ص: 23

مصدّق بن شَبیب نحوی می گفت: به خدا سوگند پیشنهاد بازگشت برای زنده ماندن علی (ع) نبود بلكه از ترس بود، زیرا او از كشته های علی در بدر و احد اطلاع داشت و می دانست كه اگر با وی به نبرد برخیزد همانا كشته خواهد شد. چون خجالت می كشید ترس خود را اظهار كند چنین گفت و هر آینه دروغ می گفت. امیرالمؤمنین فرمود: «ای عمرو تو در جاهلیت می گفته ای اگر كسی سه خواسته از تو داشته باشد تمامی و یا یكی از آن ها را می پذیری» گفت: آری. حضرت از او خواست مسلمان شود، نپذیرفت. به او گفت جنگ را ترك كند و به مكه بازگردد، قبول نكرد.

سرانجام به او پیشنهاد كرد پیاده به جنگ بپردازد، این را پذیرفت و اسب خود را پی كرد و یا به قولی به صورت آن زد و به كناری راند. آن گاه به پیكار پرداختند، غبار غلیظی برخاست به طوری كه از چشم ها پنهان شدند. عمرو با شمشیر آخته حمله ور شد، حضرت در پناه سپر به استقبال او رفت. عمرو ضربتی زد سپر شكافته شد و بر سر آن بزرگوار اصابت نمود. حضرت بی درنگ ضربتی بر شانه عمرو زد كه او را نقش بر زمین كرد. از حذیفه نقل شده كه زره عمرو كوتاه بود امیرالمؤمنین با شمشیر پاهایش را قطع كرد و او از قفا به زمین افتاد. ابن شهر آشوب در مناقب 2/ 115 گوید: چون علی (ع) روی سینه عمرو نشست تا سرش را جدا كند او به مادر حضرت دشنام داد و آب دهان به صورتش افكند. حضرت خشمناك شد و از بیم آن كه مبادا او را برای انتقام خویش بكشد برخاست و وی را رها كرد، بعد كه خشمش فروكش كرد سر عمرو را برای رضای خدا از بدن جدا كرد.

ص: 24

به روایت شیخ مفید/ 55 امیرالمؤمنین (ع) سر عمرو را جدا كرد و با خود آورد مقابل رسول خدا گذاشت. در این لحظه پیامبر ارزش و عظمت كار آن حضرت را بیان كرد و برای همیشه جاودانه ساخت، به نقل تاریخ بغداد 12/ 19، مستدرك حاكم 3/ 32 و مجمع البیان 8/ 343 فرمود:

«لَضَرْبَةُ عَلِیٍّ یَوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثَّقَلَیْنِ».

هر آینه ضربت علی در روز خندق برتر از عبادت جن و انس است.

شیخ مفید/ 56 و ابن ابی الحدید 19/ 62 روایت كرده اند كه پس از كشته شدن عمرو، پیامبر (ص) فرمود:

«الآنَ نَغزُوهُم وَ لا یَغْزُونا».

هم اینك ما به جنگ آنان می رویم و آنان دیگر به جنگ ما نمی آیند.

قراردادی كه امضا نشد

ابن اسحاق 3/ 234 و واقدی 2/ 477 نقل كرده اند كه وقتی دوران محاصره طول كشید و مسلمانان دچار سختی شدند رسول خدا (ص) سران غطفان را خواست و با آنان قرارداد بست كه یك سوم خرمای آن سال مدینه را بگیرند و با سپاه خود بازگشته و از جنگ با مسلمانان دست بكشند. هنوز قرارداد امضا نشده بود حضرت با سعد بن معاذ و سعد بن عباده مشورت كرد. آنان گفتند: ای رسول خدا! اگر این دستور آسمانی است كه حتماً اجرا كنید و اگر دستور آسمانی نیست ولی خودتان بدان

ص: 25

مایل هستید باز هم اجرا كنید كه ما گوش به فرمانیم و اما اگر مشورت می فرمایید پس برای آنان نزد ما جز شمشیر چیز دیگری نیست. پیامبر (ص) به سعد بن معاذ دستور داد نامه را پاره كند و او با آب دهان نوشته ها را محو نمود و سپس آن را پاره كرد.

برخی از محققان معاصر در صحت این مطلب به این گونه تردید كرده و مسائلی را در استبعاد آن ذكر نموده اند. به نظر می رسد اصل داستان صحیح است ولی به گونه ای دیگر و آن این كه درخواست این مطلب از سوی قبیله غطفان بوده است نه از جانب پیغمبر. واقدی 2/ 483 نقل می كند كه زبیر بن باطا در ضمن سخنان خود كه تفاوت موقعیت بنی قریظه را با قریش بیان می داشت گفت: غطفان از محمد خواسته اند كه مقداری از محصول خرمای اوسیان را به آنان بدهد تا برگردند و محمد نپذیرفته و گفته است فقط شمشیر بین ما حكمفرماست. با توجه به این كه قبیله غطفان به گدایان عرب معروف بودند و در شدت فقر و تنگدستی به سر می بردند به احتمال زیاد درخواست قسمتی از خرمای مدینه از سوی خود آنان بوده است.

ماجرای نعیم بن مسعود

به روایت ابن اسحاق 3/ 240 و واقدی 2/ 480 نعیم بن مسعود اشجعی از قبیله غطفان كه همراه آنان به جنگ مسلمانان آمده بود، گفته است بین نماز مغرب و عشا نزد پیامبر رفتم و گفتم: ای رسول خدا، من اسلام آورده ام ولی قبیله ام از اسلام من بی خبرند، هر چه می خواهی به من دستور ده. پیامبر فرمود: «تا می توانی دشمن را خوار و پراكنده ساز». از

ص: 26

آن جا نزد بنی قریظه كه در جاهلیت ندیمشان بودم رفتم و گفتم ای بنی قریظه دوستی و صمیمیت مرا با خویش می دانید. قریش و غطفان مانند شما نیستند، اگر پیروز نشوند به سرزمین خود باز می گردند و شما را با محمد رها می كنند و شما هم به تنهایی قدرت مقاومت با او را ندارید. پس در جنگ با آنان همراه نشوید مگر آن كه گروهی از اشراف و بزرگان آنان را گروگان بگیرید.

سپس نزد قریش آمد و به ابوسفیان و بزرگان قریش گفت از دوستی من با خود و مخالفتم با محمد به خوبی آگاهید. بنی قریظه از پیمان شكنی با محمد پشیمان شده و شخصی را نزد او فرستاده و گفته اند ما هفتاد نفر از قریش و غطفان می گیریم و به تو تسلیم می كنیم تا گردن بزنی و ما تا پایان جنگ همراه تو می جنگیم مشروط بر آن كه بنی نضیر را بازگردانی. آن گاه نزد قبیله خود غطفان رفت و همین مطلب را به آنان گفت. ابوسفیان و رؤسای غطفان عكرمة بن ابی جهل را همراه چند نفر از قریش و غطفان غروب جمعه نزد بنی قریظه فرستادند. عكرمه به آنان گفت توقف ما طولانی و مراتع خشك شده است و چهارپایان در معرض هلاكت اند، آماده باشید فردا صبح همگی با این مرد بجنگیم. یهودیان گفتند: فردا شنبه است و ما روز شنبه جنگ نخواهیم كرد. وانگهی ما با محمد نمی جنگیم مگر آن كه شما گروهی از مردان خود را به عنوان گروگان نزد ما بگذارید.

پذیرفتن این داستان بدین صورت مشكل است، محققان در صحت آن تشكیك و تردید كرده اند، چرا كه عموماً راویان آن از قبیله اشجع و درنهایت خود نعیم بن مسعود است و او به گفته ابن دُرید در كتاب

ص: 27

اشتقاق مردی سخن چین بوده است. آری، نعیم به بوقلمون صفتی و دروغگویی شهرت داشته است. او در جنگ بدر الموعد از طرف ابوسفیان مأمور شد در ازای گرفتن بیست شتر به مدینه بیاید و با دروغ پردازی و شایعه پراكنی مسلمانان را از جنگ با ابوسفیان ترسانده و منصرف سازد. لذا نعیم كسی نبود كه به صداقت و راستگویی معروف و مورد اعتماد عرب باشد. آن هم در پذیرش اسرار بسیار خطیر و سرنوشت ساز نظامی. وانگهی چرا احدی به او ایراد نگرفت و وی را در مورد خیانت بزرگی كه در حق قریش و قبیله خود روا داشت سرزنش و توبیخ نكرد.

برخی نیز اشكال كرده و گفته اند نعیم قبل از جنگ خندق مسلمان شده بود. اشكال دیگر این كه اگر علت بازگشت قریش این بوده نباید حُیی بن اخطب نزد بنی قریظه می رفت و خود را تسلیم مرگ می كرد، چون بنی قریظه به وعده ای كه به حُیی داده بودند كه بر ضد پیامبر و مسلمانان بجنگند عمل نكردند و نیز باید هنگامی كه كار بنی قریظه رو به وخامت گذاشت آنان را درباره ترك جنگ سرزنش می كرد.

همان گونه كه گذشت مسأله گروگان و وثیقه گرفتن را واقدی 2/ 486 در یك نقل از ابوكعب قُرَظی روایت می كند كه در همان ابتدای كار بوده است. لذا وقتی عكرمه پرسید كدام گروگان؟ كعب گفت همانی كه خودتان شرط كردید. گفت چه كسی شرط كرده است؟ گفت حُیی بن اخطب. به روایت قُرْب الاسناد/ 133 امیرالمؤمنین (ع) فرمود: «به رسول خدا (ص) خبر رسید كه بنی قریظه كسی را نزد ابوسفیان فرستاده و گفته اند هنگامی كه شما با محمد برخورد كردید ما شما را كمك و یاری

ص: 28

می كنیم. رسول خدا (ص) برخاست خطبه خواند و فرمود: همانا بنی قریظه كسی نزد ما فرستاده اند كه وقتی ما با ابوسفیان به جنگ برخیزیم ما را كمك و یاری دهند. آن گاه این مطلب به ابوسفیان رسید و او گفت یهود خیانت كردند. سپس مسلمانان را رها كرد و رفت».

به هر حال هر چه بوده این مطلب مسلم است كه اختلافی بین مشركان و یهودیان رخ داده، حال علت آن چه بوده، به نظر می رسد كه خود پیامبر در این كار نقش اساسی داشته است. گرچه نعیم نیز در این ماجرا بدون تأثیر نبوده است. اما این كه علت اصلی بازگشت قریش تخلف بنی قریظه بوده به هیچ وجه صحیح نیست و در آینده از آن سخن خواهیم گفت.

لشكریان خدا

واقدی 2/ 488 گوید: شب شنبه كه فرا رسید خداوند باد و توفان سهمگینی را برانگیخت كه همه اسباب و وسایل مشركان را به هم ریخت و واژگون ساخت. حذیفة بن یمان گوید پیامبر (ص) در آن شب به پاخاست و تا یك سوم از شب گذشته نماز خواند. آن گاه رو به ما كرد و گفت: «كیست برخیزد و بنگرد این گروه چه كرده اند و سپس بازگردد؟». حذیفه گوید رسول خدا (ص) با این بیان بازگشتن او را تعهد كرد. با این حال كسی از شدت ترس و گرسنگی و سرما برنخاست. حضرت مرا فراخواند و چاره ای جز برخاستن نداشتم. فرمود: «ای حذیفه برو میان این قوم ببین چه می كنند، به كاری هم دست نزن تا نزد من بازگردی». حذیفه می گوید من به میان دشمن رفتم ابوسفیان برخاست و

ص: 29

گفت از جاسوسان بپرهیزید، هر كسی بنگرد همنشین او كیست؟ حذیفه گوید من دست مردی را كه طرف چپم بود گرفتم و گفتم تو كیستی؟ گفت عمروعاص. دست مردی را نیز كه در پهلوی دیگرم بود گرفتم و گفتم تو كیستی؟ گفت معاویة بن ابی سفیان. آن گاه ابوسفیان گفت ای قریش به خدا قسم این جا جای ماندن شما نیست، همانا اسبان و شتران ما هلاك شدند، بنی قریظه خلف وعده كردند و شدت توفان هم كه می بینید چه بر سر ما آورده است. حركت كنید كه من هم حركت می كنم.

سپس برخاست و به سبب شتابزدگی به شتر پای بسته خود سوار شد. عكرمه ابوسفیان را صدا زد و به او گفت تو سالار و فرمانده این قومی، این گونه می گریزی و مردم را رها می كنی؟ ابوسفیان شرمگین شد و شتر خود را خواباند و از آن پیاده شد. سپس به عمروعاص گفت من و تو ناچاریم با گروهی از سواران این جا در مقابل محمد و یارانش بمانیم تا سپاه بگذرد، زیرا از تعقیب دشمن در امان نیستیم. حذیفه به سوی غطفان رفت دید آنان نیز كوچیده اند. سپس به اردوگاه مسلمانان بازگشت. پیامبر در حال نماز خواندن بود، سلام نماز را كه گفت حذیفه اخبار را به آن حضرت گزارش داد.

رسول خدا (ص) و سپاه اسلام آن شب را در كنار خندق گذراندند و بامداد فردا دیگر هیچ كس از سپاه دشمن در كنار خندق نمانده بود. در این هنگام پیامبر اجازه داد مسلمانان به خانه های خود بروند و آنان با خرسندی تمام و با شتاب به خانه های شان رفتند.

در غزوه احزاب بنابر قول ابن اسحاق 3/ 264 و واقدی 2/ 495 شش نفر

ص: 30

از مسلمانان و سه نفر از مشركان كشته شدند. از شهدای بزرگ جنگ خندق سعد بن معاذ بود كه نخست مجروح و بعد از چند ماه شهید شد. سعد در امور سیاسی و اجتماعی مدینه وزنه سنگینی به شمار می آمد و خدمات بزرگی به اسلام و رسول خدا (ص) كرد. او مردی مؤمن و متعهد و معتقد به مبانی اسلام و مطیع محض پیامبر بود.

مدت محاصره خندق را پانزده، بیست، بیست و پنج، سی و چهل روز و غیر آن هم گفته اند. واقدی 2/ 491 گوید: قول صحیح تر نزد ما پانزده روز است، در شعر ضرار بن خطّاب یك ماه و در شعر ابن زِبَعْری چهل روز آمده است.

جنگ احزاب در منظر قرآن

خداوند در سوره احزاب كه به سبب همین جنگ احزاب نامیده شد، به پاره ای از مسائل این جنگ پرداخته است. از آیه نهم به بعد می فرماید: «ای كسانی كه ایمان آورده اید به یاد آورید نعمت خدا را هنگامی كه لشكریانی به سوی شما آمدند. آن گاه بر سر ایشان باد و لشكریانی كه نمی دیدید فرستادیم و خداوند به آن چه انجام می دهید بیناست».

بعد با اشاره به هجوم همه جانبه سپاه شرك از بیرون و پایین مدینه و بنی قریظه از داخل و بالای مدینه و این كه مسلمانان سخت به وحشت افتادند و نزدیك بود كه قالب تهی كنند می گوید: «آن هنگامی كه از سمت بالا و پایین بر سر شما فرود آمدند و آن گاه كه دیدگان خیره گشت و جان ها به گلوگاه رسید و به خدا گمان های نادرست

ص: 31

می بردید». سپس با توجه به این كه این جنگ امتحان الهی بود می فرماید: «در آن جا بود كه مؤمنان در معرض امتحان قرار گرفتند و سخت تكان خوردند».

بعد به نفاق منافقان و كارشكنی آنان می پردازد و از آنان حكایت می كند كه گفتند خدا و رسولش ما را فریب دادند و بعد از مؤمنان تمجید می كند كه وقتی احزاب را دیدند گفتند این همان است كه خدا و رسولش به ما وعده دادند، خدا و رسول او راست گفته اند و بر ایمان و تسلیمشان افزوده شد.

علل هزیمت سپاه شرك

جنگ خندق از جنگ های بسیار بزرگ و وحشتناك بود. مشركان با بسیج تمامی قبایل هم پیمان خود یقین داشتند كه رسول خدا را به قتل می رسانند و مدینه را ویران می كنند. اگر كمك ها و امدادهای الهی نبود از نظر نظامی این گمان چندان هم بعید به نظر نمی رسید. آنان مدینه را به طور كامل محاصره و ارتباط آن را با خارج قطع كردند و اگر این محاصره طول می كشید مسلمانان با مشكلات فراوان روبه رو می گردیدند. مدینه همانند جزیره ای درآمده بود كه ارتباط آن با خارج قطع شده باشد و شبانه روز توفان آن را به غرق شدن تهدید كند.

با وجود این كه از دیدگاه نظامی شكستی برای قریش متصور نبود، چگونه شد كه آنان بدون رسیدن به كوچك ترین اهداف خود مدینه را ترك كردند؟ در ارزیابی علل شكست و هزیمت سپاه ده هزار نفری احزاب نخست باید از خندق سخن گفت، چرا كه نخستین و بزرگ ترین

ص: 32

عاملی كه جلو سپاه بزرگ و ویرانگر قریش و غطفان را گرفت همانا وجود خندق بود. به روایت ابن اسحاق 3/ 267 یكی از مشركان درباره نقش خندق سروده است:

فَلَوْ لا خَنْدَقٌ كانُوا لَدَیْهِ*** لَدَمَّرْنا عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینا

اگر نبود خندقی كه به آن پناه برده بودند همه آنان را نابود می كردیم.

به نقل ابن اسحاق 3/ 269 عبدالله بن زِبَعْرَی نیز گفته است:

لَوْلَا الْخَنادِقُ غادَرُوا مِنْ جَمْعِهِمْ*** قَتْلَی لِطَیْرٍ سُغَّبٍ وَ ذُئاب

اگر خندق ها نبود كشته های زیادی از جمع خود برای پرندگان و گرگان گرسنه برجای می گذاشتند.

ابوسفیان فرمانده كل سپاه شرك نیز در نامه ای به رسول خدا علت عدم پیروزی خود را وجود خندق بیان كرد. لذا سخن مؤلف دولة الرسول فی المدینه/ 252 كه گفته قریش به طور جدی نخواست بجنگد والا عبور از موانع ممكن بود، صحیح به نظر نمی رسد.

علت و عامل بعدی در هزیمت سپاه قریش كشته شدن پهلوان نامدار آنان عمرو بن عَبْدِوُدّ بود. خداوند در آیه بیست و پنج سوره احزاب می فرماید: (وَكَفَی اللهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتَالَ). قمی در تفسیر 2/ 189 و حَسْكانی در شواهد التنزیل 2/ 3 گفته اند: مقصود خداوند این است كه به وسیله علی (ع) مؤمنان را از جنگ بی نیاز ساخت. به روایت شیخ صدوق در خصال/ 368 امیرالمؤمنین در این باره فرموده است: «قهرمان عرب و قریش در آن روز عمرو بن عبدوُدّ بود كه مانند شتر مست فریاد می كشید و مبارز می طلبید، هیچ كس به مبارزه او اقدام نكرد. خداوند عزّوجلّ او را به دست من كشت در حالی كه عرب را عقیده این بود كه

ص: 33

هیچ پهلوانی با عمرو برابری نتواند كرد. خداوند قریش و عرب را به سبب این قتلی كه من در بینشان انجام دادم شكست داد».

جابر بن عبدالله انصاری كه از نزدیك صحنه را مشاهده می كرده گفته است همان گونه كه داود باعث شكست سپاه جالوت گشت علی نیز باعث شكست سپاه شرك شد. ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه 5/ 7 تصریح دارد به این كه علت هزیمت سپاه قریش كشته شدن عمرو بن عَبْدِوُد بوده است. آری، با این كه قتل عمرو بسیار خطیر و سرنوشت ساز بود و مسیر تاریخ را به نفع اسلام تغییر داد و قریش را برای همیشه ذلیل و مسلمانان را عزیز كرد ولی آن گونه كه شایسته و حق آن است مطرح نشده است.

در مرحله بعد توفان نیز عرصه را بر مشركان تنگ كرد و تمام تداركات، پشتیبانی، بار و بنه و هستی آنان را بر هم ریخت و نظم و اساس كارشان را دگرگون ساخت. ابوسفیان در توجیه و تعلیل فرمان خود به عقب نشینی و بازگشت به مكه گفت: می بینید كه شدت طوفان با ما چه می كند، نه دیگی بر جایش قرار می گیرد، نه آتشی روشن می ماند و نه خیمه ای بر پای می ایستد. قرآن در آیه نه سوره احزاب می فرماید ما بر سر آنان تندباد فرستادیم. به نقل ابن اسحاق 3/ 368 كعب بن مالك درباره نقش طوفان در شكست سپاه شرك سروده است.

بِرِیحٍ عاصِفٍ هَبَّتْ عَلَیْكُمْ ***فَكُنْتُمْ تَحْتَها مُتَكَمِّهِینا

با طوفان شدیدی كه بر شما وزید و شما در زیر آن همچون كور مادرزاد بودید.

به روایت ابن اسحاق 3/ 270 حسان بن ثابت نیز گفته است:

ص: 34

بِهُبُوبِ مُعْصِفَةٍ تُفَرّقُ جَمْعَهُمْ ***وَ جُنُودِ رَبِّكَ سَیِّدِ الأَرْباب

با وزیدن بادهای شدید جمعشان را پراكنده كرد و لشكریان پروردگارت كه سرور پروردگارهاست.

از دیگر عوامل و علل شكست قریش خشكسالی و كمبود علوفه برای شتران و اسبان آنان بود. به همین لحاظ از بنی قریظه درخواست علوفه كردند. ابوسفیان و عكرمه به این مطلب تصریح نمودند.

علت دیگر شكست سپاه شرك اختلاف بین آنان و یهود بنی قریظه بود كه ابوسفیان به این نیز اشاره كرد. اما این كه این عامل بسیار مهم شمرده شده و برخی گفته اند سبب فرار قریش فقط حیله نعیم بود گویا به این لحاظ بوده كه قتل عمرو بن عبدوُدّ كم رنگ شود و از عظمت آن كاسته گردد و الا پرواضح است كه جداشدن یك گروه چند صد نفری از بدنه سپاه ده هزار نفری چندان ضربه ای بر آن وارد نمی كند، حتی اگر موقعیت سوق الجیشی آن گروه اقلیت مهم و خطیر باشد. این نیز روشن است كه بنی قریظه توان ایجاد رعب و وحشت و ناامن كردن داخل مدینه و در نهایت به خطر انداختن جان زنان و كودكان را داشته اند ولی به هیچ وجه توان مقابله با مسلمانان و شكست آنان را نداشتند.

جنگ احزاب پایان اقتدار قریش

ابوسفیان می خواست از رشد و گسترش دین خدا و حكومت پیامبر (ص) جلوگیری كند و به سلطه بی معارض قریش در حجاز تداوم بخشد و موقعیت ریاست خود را كه به سبب عدم حضورش در بدرالموعد دچار ضعف شده بود سر و سامان بخشد. به این سبب با به كار گرفتن تمام توان خود سپاه

ص: 35

عظیم ده هزار نفری احزاب را بسیج نمود. او مطمئن بود كه در پناه چنین سپاهی می تواند پیامبر را بكشد و مدینه را ویران كند. با این حال جز این كه مدتی مسلمانان را محاصره و اذیت كرد كار دیگری نتوانست انجام دهد و سرانجام با پذیرش شكست سرافكنده به مكه بازگشت. در واقع پایان جنگ احزاب به سود مسلمانان و به ضرر مشركان تمام شد. موقعیت رهبری ابوسفیان در نظر مردم مكه متزلزل گشت و حیثیت و عظمت قریش در بین قبایل درهم شكست و بسیاری از عرب های حجاز متوجه شدند كه نیروی خارق العاده ای مسلمانان را یاری می دهد. بی شك این آخرین تلاش و كوشش طاقت فرسایی بود كه مشركان برای نابودی اسلام به كار گرفتند، ولی به اهداف خود نرسیده و دست خالی مدینه را ترك كردند. از این به بعد بود كه دیگر ستاره بخت و اقتدار قریش رو به افول گرایید. در مقابل حضور مقتدرانه سپاه اسلام در بسیاری از مناطق حجاز توانمندی بی بدیل اسلام را به منصه ظهور گذاشت و این قدرت تا آن جا پیش رفت كه سرانجام مكه نیز در برابر آن سر فرود آورد و سقوط كرد.

جنگ بنی قریظه

جنگ بنی قریظه در حقیقت بخش پایانی جنگ خندق است، به این بیان كه بنی قریظه نیز قسمتی از سپاه احزاب به شمار می رفتند كه در داخل مدینه بر ضد مسلمانان تحركاتی را شروع كرده بودند. چون مشركان از جنگ خندق به مكه بازگشتند بنی قریظه به شدت ترسیدند و گفتند محمد به جنگ ما خواهد آمد. حُیی بن اخطب نیز پس از بازگشت قریش و غطفان برای آن كه به عهدش با كعب بن اسد عمل كند به قلعه

ص: 36

بنی قریظه رفت و همراه آنان بود. برای همه روشن بود كه خیانت بسیار بزرگ بنی قریظه و بیعت شكنی آنان به هیچ وجه قابل عفو و اغماض نبود و خیانت آنان به مراتب از خیانت بنی قینقاع و بنی نضیر بدتر و بزرگ تر بود. از این رو خود آنان هم امیدی به زنده بودن نداشتند و مجازات جرم خود را قتل می دانستند.

واقدی 2/ 496 گوید: روز بیست و چهارم ذی القعده سال پنجم هجرت مسلمانان از اطراف خندق به مدینه بازگشتند. جبرئیل نزد پیامبر (ص) آمد و گفت خداوند تو را امر می كند كه رهسپار دیار بنی قریظه شوی و هم اكنون من بر سر ایشان می روم و در قلعه های شان زلزله می افكنم.

رسول خدا بلال را فرمود تا در میان مردم اعلام كند هر كس فرمانبردار خدا و رسول اوست باید نماز عصر را جز در بنی قریظه نخواند.

آن گاه پرچم را كه هم چنان به حالت خود باقی و پس از بازگشت از خندق باز نشده بود به دست علی (ع) سپرد و او را همراه سی نفر از خزرج به سوی بنی قریظه گسیل داشت. به روایت شیخ مفید/ 58 امیرالمؤمنین (ع) فرمود: «مردم نزد من جمع شدند و من حركت كردم تا نزدیك دیوارهای شان رسیدم، یهودیان بالای پشت بام ها آمدند و چون مرا دیدند یكی از آنان فریاد زد: قاتل عمرو به سراغتان آمد، سپس شروع كردند به رسول خدا ناسزا گفتن».

به روایت ابن اسحاق 3/ 245 امیرالمؤمنین پس از شنیدن كلمات زشت یهودیان به سوی رسول خدا آمد، در بین راه به حضرت برخورد و عرض كرد: «ای رسول خدا به این پلیدها نزدیك نشوید. فرمود: برای چه؟ گمان می كنم از آنان درباره من سخن ناروایی شنیده ای؟ عرض كرد:

ص: 37

آری. فرمود: اگر مرا ببینند از این سخنان نمی گویند».

خاتم پیامبران كه چشمه جوشان رحمت برای تشنگان عدالت بود، ابتدا كوشید تا از مجازات و كشتن یهودیان جنایتكار بنی قریظه نیز درگذرد و سابقه سوء آنان را نادیده بگیرد ولی این بار نیز یهودیان با لجاجت و عناد تمام، با آن كه راه حق برای شان روشن بود راه ضلالت و نابودی را برگزیدند! عبدالرزّاق در المُصَنَّف 5/ 370 و ابونعیم در دلائل النبوه/ 505 گفته اند: رسول خدا ابتدا یهودیان را به پذیرش اسلام دعوت كرد اما آنان نپذیرفتند و به ناچار محاصره ادامه پیدا كرد و هر دو گروه به سوی یكدیگر تیراندازی می كردند.

درخواست مذاكره

بنی قریظه مدتی در محاصره به سر بردند و از سوی مسلمانان به آنان تیراندازی می شد. واقدی 2/ 501 گوید: یهودیان ناچار جنگ را رها كرده و به پیامبر پیشنهاد مذاكره دادند. پیامبر پذیرفت، بنی قریظه نَبّاش بن قیس را برای مذاكره فرستادند، او ساعتی با آن حضرت مذاكره كرد و برای فرار از مجازات حق و شمشیر عدالت و نیز توطئه و فتنه گری در آینده همچون یهودیان بنی نضیر، گفت ما به همان گونه كه بنی نضیر تسلیم شدند تسلیم می شویم. اموال و سلاح ما از شما باشد، خون ما محفوظ بماند و ما با زنان و كودكان از شهر بیرون برویم و از اموال فقط به اندازه بار شتری غیر از سلاح از آن ما باشد. رسول خدا نپذیرفت. نَبّاش گفت: ما به همان بار شتر هم احتیاج نداریم. پیامبر فرمود: «نه، مگر آن كه تسلیم فرمان من شوید». نَبّاش نزد یاران خود بازگشت و حاصل گفتگوی خود

ص: 38

را به اطلاع آنان رساند.

به نقل ابن اسحاق 3/ 246 و واقدی 2/ 502 در این هنگام كعب بن اسد رو به بنی قریظه كرد و گفت: ای گروه یهود می بینید كه چه بر سرتان آمده است. اكنون سه كار را به شما پیشنهاد می كنم؛ از این مرد پیروی كنیم به خدا سوگند شما می دانید محمد فرستاده خداست، در این صورت بر جان و مال و فرزندان و زنان ایمن خواهید بود. گفتند ما هرگز دست از تورات برنمی داریم. گفت پس بیایید فرزندان و زنانمان را بكشیم و آن گاه بدون آن كه نگران بازماندگان خود باشیم با شمشیرهای آخته بر محمد و یاران وی حمله كنیم. گفتند این بیچارگان چه گناهی دارند، زندگی بعد از ایشان چه ارزشی خواهد داشت! كعب گفت فقط یك راه دیگر مانده است و آن این كه امشب شب شنبه است محمد و یارانش از حمله ما آسوده خاطرند، بر ایشان حمله بریم. گفتند می گویی شنبه خود را تباه سازیم، تو كه می دانی از این كار چه بر سر ما آمده است.

لغزش ابولبابه

واقدی 2/ 505 گوید: چون كار بر یهودیان سخت شد و خداوند رعب و وحشت بر دلشان افكند از رسول خدا (ص) خواستند تا ابولُبابة بن عبدالمنذر را كه از هم پیمانان بنی قریظه بود، نزد آنان بفرستد تا در كار خود با وی مشورت كنند. پیامبر (ص)، ابولبابه را نزد ایشان فرستاد. یهودیان چون او را دیدند شروع كردند به گریه و زاری. كعب به ابولبابه گفت: آیا به حكم محمد تن در دهیم و تسلیم شویم؟ گفت: آری و با اشاره به گلوی خود فهماند كه آنان را سر می برد! این كار ابولبابه افشای اسرار

ص: 39

نظامی بود و كار تسلیم بنی قریظه را با مشكل روبه رو می كرد و به تأخیر می انداخت. خود او نیز به سرعت متوجه اشتباه بزرگ خود شد و دانست كه این امر را خداوند از پیامبرش پوشیده نمی دارد.

ابولبابه گوید هنوز گامی برنداشته بودم كه ناگهان متوجه شدم به خدا و رسول او خیانت كرده ام، از راه دیگری از پشت قلعه ها به مسجد النبی آمدم و خودم را به ستون بستم و گفتم از این جا نخواهم رفت تا خدا توبه ام را قبول كند. او هفت و یا به روایتی پانزده شبانه روز كنار ستون مسجد به سر برد تا آن كه توبه اش پذیرفته شد و رسول خدا پس از نماز صبح او را از ستون باز كرد. سهیلی در الرَّوْضُ الأُنُف 6/ 228 از امام زین العابدین (ع) نقل می كند كه حضرت فاطمه (س) آمد تا طناب ابولبابه را باز كند ولی او گفت سوگند یاد كرده ام جز رسول خدا فرد دیگری مرا باز نكند. پیامبر (ص) كه آمد بند او را بگشاید فرمود:

«فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّی».

فاطمه پاره تن من است.

یعنی اگر او هم باز می كرد به سوگند خود وفا كرده بودی. سهیلی گوید این حدیث دلالت دارد بر این كه كسی كه فاطمه را سب كند همانا كافر شده است و كسی كه به او درود بفرستد بر پدر وی درود فرستاده است.

اسارت بنی قریظه و حكم سعد

به روایت ابن هشام در سیره 3/ 251 یك روز علی بن ابی طالب در هنگام محاصره بنی قریظه فریاد زد: «ای سپاه ایمان!» آن گاه او و زبیر بن

ص: 40

عوام حمله كردند. علی گفت: «به خدا قسم یا همان چیزی را كه حمزه چشید می چشم یا قلعه ایشان را می گشایم». سپس یهودیان گفتند: ای محمد به حكم سعد بن معاذ تسلیم می شویم. ابن عبدالبر اندلسی در الدرر/ 179 می نویسد: در شبی كه فردای آن بنی قریظه تسلیم حكم رسول خدا شدند گروهی از یهودیان از قلعه های شان خارج و مسلمان شدند و جان و مال خود را حفظ كردند.

به روایت واقدی 2/ 509 به دستور حضرت اسیران بنی قریظه را به ریسمان بستند و كالاهای شان را ضبط كردند. یك هزار و پانصد شمشیر، سیصد زره، دو هزار نیزه و یك هزار و پانصد سپر فلزی و چرمی و مقدار زیادی لباس و ظرف و اثاث وجود داشت. تعداد زیادی نیز خم می بود كه شراب آن ها را به زمین ریختند و نابود كردند. هم چنین تعدادی شتران آبكش و نیز دام به دست آمد.

اوسیان نزد رسول خدا آمدند و تقاضا كردند تا همان گونه كه بنی قینقاع را به خزرجیان و عبدالله بن ابی بخشید بنی قریظه را نیز به اوسیان ببخشد. وقتی اصرار كردند حضرت فرمود: «اگر حكم درباره ایشان را به مردی از شما واگذارم خشنود خواهید شد؟». گفتند: آری. فرمود: «حكم كردن در این باره را به سعد بن معاذ واگذار كردم».

پس از آن كه سعد حاضر شد گفت: من حكم می كنم مردانشان كشته، اموالشان قسمت و فرزندان و زنانشان اسیر شوند. پیامبر (ص) فرمود:

«لَقَدْ حَكَمْتَ فِیهِمْ بِحُكْمِ اللهِ مِنْ فَوْقِ سَبْعَةِ أَرْقِعَةٍ».

همانا حكمی كردی كه خداوند از فراز هفت آسمان حكم كرده بود.

ص: 41

آن گاه یهودیان بنی قریظه به سزای خیانت و جنایت خود رسیدند. تعداد آن ها را از چهارصد تا نهصد نفر گفته اند. با توجه به این كه تعداد زنان و فرزندان آنان را هزار نفر گفته اند چهار صد نفر صحیح تر به نظر می رسد.

در این جنگ از مسلمانان یك نفر به نام خَلّاد بن سُوَید انصاری شهید شد. زنی از یهودیان با انداختن سنگ آسیا او را كشت. واقدی 2/ 524 گوید: مجموع اسیران از زن و بچه هزار نفر بودند. پیامبر دستور داد در تقسیم و نیز فروش بین كودكان و مادرانشان جدایی نیفتد. اگر مادری دارای فرزند كوچك بود او را همراه فرزندش به مشركان عرب، یهودیان مدینه و تیماء و خیبر می فروختند ولی اگر كودك نابالغی بی مادر بود او را فقط به مسلمانان می فروختند.

آیات بیست و شش و بیست و هفت سوره احزاب درباره جنگ بنی قریظه نازل شد. خداوند در آن دو آیه می فرماید: «كسانی از اهل كتاب را كه از مشركان حمایت كرده بودند از قلعه های شان فرود آورد و در دل هاشان هراس افكند. گروهی را می كشتید و گروهی را اسیر می كردید و زمین و دیار و اموالشان را و نیز سرزمینی را كه بر آن گام ننهاده بودید نصیب شما ساخت و خدا بر هر چیز تواناست».

بدین سان مدینه از لوث یهودیان پاك شد و قریش متحد بسیار خوبی را از دست داد و حكومت رسول خدا (ص) از خطر بسیار بزرگی رهایی یافت. اعدام دسته جمعی یهودیان بنی قریظه را سیره نویسان، مورخان و مفسران متقدم و متأخر نوشته اند و بین آنان مشهور و معروف بوده و بر

ص: 42

آن اجماع دارند ولی برخی از نویسندگان معاصر در صحت آن تشكیك و بدون ارائه دلیل معتبر قضیه را انكار كرده اند. نگارنده این موضوع را در كتاب فریادی به بلندای تاریخ عنوان كرده و پاسخ شبهات آن را به تفصیل داده است.

دوران تثبیت قدرت

گرچه در ابتدای جنگ خندق خارج نشدن رسول خدا از مدینه برای نبرد و سنگر گرفتن در پشت خندق نوعی ضعف و عقب نشینی تلقی می شد. اما با زمینگیرشدن سپاه شرك در آن سوی خندق و بازگشت بدون نتیجه مشركان سرانجام كتاب پیروزی به نفع سپاه اسلام ورق خورد و آوازه آن به سراسر جزیرة العرب رسید. در فاصله بین جنگ احزاب و صلح حدیبیه كه می توان آن را مرحله تثبیت قدرت اسلام نامید برای رسول خدا (ص) دو موضوع از اهمیت بیشتری برخوردار بود؛ یكی زمینه سازی برای پذیرش اسلام و دیگری ایجاد امنیت و جلوگیری از تعرضات و غارت و چپاول اعراب بیابانگرد.

برای تحقق بخشیدن به این اهداف به ناچار باید اعراب شرور و متجاوز سركوب می شدند. اعراب بدوی و قبایل بیابانگرد حجاز از فهم، فرهنگ و مسائل الهی و انسانی بویی نبرده بودند و جز به یك لقمه نان و دانه ای خرما به چیز دیگری نمی اندیشیدند و حاضر بودند برای به دست آوردن آن به هر جنایتی دست بزنند. اینان فقط یك زبان می فهمیدند و آن زبان زور بود و بس، جز در مقابل زور و قدرت در برابر هیچ چیز دیگری تسلیم نمی شدند. این گروه باید در مقابل قدرت مركزی مدینه

ص: 43

سر تسلیم فرود می آوردند و دست از تجاوز و ناامن ساختن مناطق و راه ها برمی داشتند. از این رو بعد از جنگ خندق تا صلح حدیبیه بیشتر اهتمام حضرت صرف جلوگیری از تجاوزات اعراب و سركوبی آنان شد. هم اكنون به تعدادی از غَزَوات و سرایایی كه به این منظور انجام شد اشاره می شود.

خلاصه درس

جنگ احزاب (خندق): عدم حضور قریش در سرزمین بدر و تخلف ابوسفیان از وعده خویش، موقعیت قریش را متزلزل ساخت. لذا سران قریش تصمیم گرفتند این مشكل بزرگ را به هر نوع كه شده حل كنند. بنابراین برای جنگ با حضرت به جمع آوری اموال پرداختند. از دیگر سوی یهودیان اخراجی بنی نضیر با سران یهود خیبر تجمع و توطئه جنگ بر ضد مسلمانان را طراحی كردند. سوارانی از قبیله خزاعه چهار روزه خود را به مدینه رساندند و رسول خدا (ص) را از حركت سپاه بزرگ قریش مطلع ساختند. حضرت یاران خود را از حمله قریب الوقوع قریش باخبر ساخت و آنان را موعظه كرد و فرمود اگر شكیبایی و پرهیزكاری كنند، آن گاه درباره جنگ به مشورت پرداخت و از آنان پرسید برای پیكار با دشمن به بیرون مدینه بروند یا در مدینه بمانند؟

مسلمانان نظر سلمان مبنی بر حفر خندق را پسندیدند و بیشتر مایل بودند كه در داخل مدینه بمانند. پیامبر سوار اسب شد و همراه تنی چند از اصحاب برای تعیین مكان حفر خندق و اردوگاه سپاه به بیرون مدینه رفت. چون رسول خدا (ص) از حفر خندق فراغت یافت سپاهیان شرك

ص: 44

متشكل از احزاب مختلف عرب به نزدیك مدینه رسیدند. حُیی بن اخْطَب كه از سران اخراجی بنی نضیر بود به تحریك ابوسفیان نزد كعب بن اسد رئیس بنی قریظه رفت و از او خواست تا پیمان خود را با محمد نقض كند. رسول خدا (ص) پس از آگاهی از پیمان شكنی بنی قریظه ابتدا زبیر را فرستاد تا خبری بیاورد. به این صورت خبر پیمان شكنی یهودیان در بین مسلمانان پخش شد. یهود بنی قریظه تصمیم گرفتند شبانه به مركز مدینه شبیخون بزنند.

رسول خدا (ص)، سَلَمَة بن اسْلَم را با دویست مرد و زید بن حارثه را همراه سیصد نفر برای پاسداری از مدینه اعزام كرد و فرمود تا سپیده دم تكبیر بگویند. رسول خدا (ص) سپاه خود را سازماندهی كرد. مسلمانان هم چنان در محاصره دشمن بودند. عمرو نخستین كسی بود كه از خندق عبور كرد و پیوسته هماورد می طلبید. امیرالمؤمنین برخاست و گفت: «ای رسول خدا من با او مبارزه می كنم». حضرت دستور داد بنشیند. عمرو دوباره مبارز طلبید ولی ترس و وحشت چنان بر سر مسلمانان سایه افكنده بود كه نفس در سینه ها حبس شده، سرها به گریبان فرو رفته و سكوت محض آنان را فرا گرفته بود. علی (ع) برای بار دوم برخاست و اعلام آمادگی كرد و این بار نیز پیامبر به او دستور داد بنشیند. عمرو گفت: از بس فریاد زدم كه آیا در بینشان مبارزی هست صدایم گرفت! امیرالمؤمنین برخاست و از رسول خدا اجازه رفتن به میدان خواست. حضرت فرمود: «نزدیك من بیا». چون نزدیك رفت عمامه از سر خویش برداشت و بر سر وی نهاد و شمشیر خود، ذوالفقار را نیز به او داد. سپس دست به دعا برداشت. عمرو با شمشیر آخته حمله ور شد، ضربتی زد سپر

ص: 45

شكافته شد و بر سر آن بزرگوار اصابت نمود. حضرت بی درنگ ضربتی بر شانه عمرو زد كه او را نقش بر زمین كرد. در این لحظه پیامبر ارزش و عظمت كار آن حضرت را بیان كرد و برای همیشه جاودانه ساخت و فرمود: هر آینه ضربت علی (ع) در روز خندق برتر از عبادت جن و انس است.

حذیفه گوید حضرت مرا فراخواند و فرمود: «ای حذیفه برو میان این قوم ببین چه می كنند، به كاری هم دست نزن تا نزد من بازگردی».

پیامبر (ص) در حال نماز خواندن بود، سلام نماز را كه گفت حذیفه اخبار را به آن حضرت گزارش داد. پیامبر و سپاه اسلام آن شب را در كنار خندق گذراندند و بامداد فردا دیگر هیچ كس از سپاه دشمن در كنار خندق نمانده بود. در این هنگام پیامبر اجازه داد مسلمانان به خانه های خود بروند و آنان با خرسندی تمام و با شتاب به خانه های شان رفتند.

خداوند در سوره احزاب كه به سبب همین جنگ احزاب نامیده شد، به پاره ای از مسائل این جنگ پرداخته است.

جنگ خندق از جنگ های بسیار بزرگ و وحشتناك بود. مشركان با بسیج تمامی قبایل هم پیمان خود یقین داشتند كه رسول خدا را به قتل می رسانند و مدینه را ویران می كنند. اگر كمك ها و امدادهای الهی نبود از نظر نظامی این گمان چندان هم بعید به نظر نمی رسید.

ابوسفیان فرمانده كل سپاه شرك نیز در نامه ای به رسول خدا علت عدم پیروزی خود را وجود خندق بیان كرد. در مرحله بعد توفان نیز عرصه را بر مشركان تنگ كرد. قرآن در آیه نه سوره احزاب می فرماید

ص: 46

ما بر سر آنان تندباد فرستادیم. از دیگر عوامل و علل شكست قریش خشكسالی و كمبود علوفه برای شتران و اسبان آنان بود. به همین لحاظ از بنی قریظه درخواست علوفه كردند.

علت دیگر شكست سپاه شرك اختلاف بین آنان و یهود بنی قریظه بود. در واقع پایان جنگ احزاب به سود مسلمانان و به ضرر مشركان تمام شد. بی شك این آخرین تلاش و كوشش طاقت فرسایی بود كه مشركان برای نابودی اسلام به كار گرفتند ولی به اهداف خود نرسیده و دست خالی مدینه را ترك كردند.

جنگ بنی قریظه: جنگ بنی قریظه در حقیقت بخش پایانی جنگ خندق است، به این بیان كه بنی قریظه نیز قسمتی از سپاه احزاب به شمار می رفتند كه در داخل مدینه بر ضد مسلمانان تحركاتی را شروع كرده بودند. چون مشركان از جنگ خندق به مكه بازگشتند بنی قریظه به شدت ترسیدند و گفتند محمد به جنگ ما خواهد آمد. برای همه روشن بود كه خیانت بسیار بزرگ بنی قریظه و بیعت شكنی آنان به هیچ وجه قابل عفو و اغماض نبود، از این رو خود آنان هم امیدی به زنده بودن نداشتند و مجازات جرم خود را قتل می دانستند.

رسول خدا (ص)، بلال را فرمود تا در میان مردم اعلام كند هر كس فرمانبردار خدا و رسول اوست باید نماز عصر را جز در بنی قریظه نخواند.

آن گاه پرچم را كه هم چنان به حالت خود باقی و پس از بازگشت از خندق باز نشده بود به دست علی (ع) سپرد و او را همراه سی نفر از خزرج به سوی بنی قریظه گسیل داشت. رسول خدا ابتدا یهودیان را به پذیرش اسلام دعوت كرد اما آنان نپذیرفتند و به ناچار محاصره ادامه پیدا

ص: 47

كرد و هر دو گروه به سوی یكدیگر تیراندازی می كردند. بنی قریظه مدتی در محاصره به سر بردند و از سوی مسلمانان به آنان تیراندازی می شد. یهودیان بنی قریظه نَبّاش بن قیس را برای مذاكره فرستادند، او گفت ما به همان گونه كه بنی نضیر تسلیم شدند تسلیم می شویم. پیامبر (ص) فرمود: «نه، مگر آن كه تسلیم فرمان من شوید».

چون كار بر یهودیان سخت شد و خداوند رعب و وحشت بر دلشان افكند از رسول خدا (ص) خواستند تا ابولُبابة بن عبدالمنذر را كه از هم پیمانان بنی قریظه بود، نزد آنان بفرستد تا در كار خود با وی مشورت كنند. ابولبابه با اشاره به گلوی خود فهماند كه آنان را سر می برد! این كار ابولبابه افشای اسرار نظامی بود و كار تسلیم بنی قریظه را با مشكل روبه رو می كرد و به تأخیر می انداخت. ابولبابه گوید هنوز گامی برنداشته بودم كه ناگهان متوجه شدم به خدا و رسول او خیانت كرده ام، از راه دیگری از پشت قلعه ها به مسجد النبی آمدم و خودم را به ستون بستم و گفتم از این جا نخواهم رفت تا خدا توبه ام را قبول كند.

سهیلی در الرَّوْضُ الأُنُف 6/ 228 از امام زین العابدین (ع) نقل می كند كه حضرت فاطمه (س) آمد تا طناب ابولبابه را باز كند ولی او گفت سوگند یاد كرده ام جز رسول خدا فرد دیگری مرا باز نكند. پیامبر كه آمد بند او را بگشاید فرمود: «فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّی» فاطمه پاره تن من است، یعنی اگر او هم باز می كرد به سوگند خود وفا كرده بودی. سهیلی گوید این حدیث دلالت دارد بر این كه كسی كه فاطمه را سب كند همانا كافر شده است و كسی كه به او درود بفرستد بر پدر وی درود فرستاده است.

در شبی كه فردای آن بنی قریظه تسلیم حكم رسول خدا (ص) شدند

ص: 48

گروهی از یهودیان از قلعه های شان خارج و مسلمان شدند و جان و مال خود را حفظ كردند. به دستور حضرت اسیران بنی قریظه را به ریسمان بستند و كالاهای شان را ضبط كردند. اوسیان نزد رسول خدا (ص) آمدند و تقاضا كردند تا همان گونه كه بنی قینقاع را به خزرجیان و عبدالله بن ابی بخشید بنی قریظه را نیز به اوسیان ببخشد. وقتی اصرار كردند حضرت فرمود: «اگر حكم درباره ایشان را به مردی از شما واگذارم خشنود خواهید شد؟» گفتند: آری. فرمود: «حكم كردن در این باره را به سعد بن معاذ واگذار كردم». پس از آن كه سعد حاضر شد گفت: من حكم می كنم مردانشان كشته، اموالشان قسمت و فرزندان و زنانشان اسیر شوند. آیات بیست و شش و بیست و هفت سوره احزاب درباره جنگ بنی قریظه نازل شد.

خود آزمایی

1. نام دیگر جنگ احزاب چیست؟

2. موقعیت و مشخصات خندق را توضیح دهید.

3. پیمان شكنی یهود را شرح دهید.

4. نقش حضرت علی (ع) را در جنگ احزاب بیان كنید.

5. كدام سوره از قرآن به جنگ احزاب پرداخته است؟

6. علل شكست مشركان در جنگ احزاب چه بود؟

7. فروپاشی اقتدار قریش از كدام جنگ آغاز شد؟

8. عاقبت بنی قریظه در جنگی به همین نام چه شد؟

ص: 49

ص: 50

درس دهم غزوه ذی قرد، … و پیامدهای صلح حدیبیه

اشاره

هدف های آموزشی

انتظار می رود با مطالعه این درس:

- چگونگی پیش آمدهای غزوه ذی قرد و سریه زید به عیص را بدانیم.

- جنگ بنی مصطلق را بررسی و تحلیل كنیم.

- علت نزول سوره منافقین را بدانیم.

- چگونگی صلح حدیبیه را بدانیم.

- با محتوای صلحنامه حدیبیه آشنا شویم.

- پیمان حدیبیه را ارزیابی كنیم.

- به پیامدهای صلح حدیبیه پی ببریم.

در این درس به رخدادهای غزوه ذی قرد، سریه زید به عیص، جنگ بنی مصطلق، نزاع بین مهاجرین و انصار بر سر آب، نفاق افكنی عبدالله بن ابی و دامن زدن به این نزاع به وسیله او، نزول سوره منافقین و رسوایی

ص: 51

منافقین، ماجرای افك و بهتان به همسر پیامبر، بیعت شجره یا بیعت رضوان تصمیم بر صلح با مشركان و امضای پیمان صلح حدیبیه، ارزیابی این پیمان و پیامدهای آن خواهیم پرداخت.

غزوه ذی قرد

غزوه ذی قِرَد كه آن را غابه نیز نامند به روایت واقدی 2/ 537 در ربیع الاول سال ششم هجرت واقع شد. علت وقوع آن چنین بود كه شتران شیرده پیامبر كه حدود بیست ماده شتر بودند در منطقه غابه در یك فرسنگی مدینه در حال چرا به سر می بردند و هر روز غروب شیر آن ها را به مدینه می آوردند. ابوذر از رسول خدا اجازه خواست تا به غابه رود و از آن ها مواظبت كند. حضرت فرمود: «می ترسم از این ناحیه بر تو غارت برند، ما از جانب عُیینَة بن حِصْن و وابستگان او امنیت نداریم». ابوذر اصرار ورزید. حضرت فرمود: «گویی تو را می بینم در حالی كه پسرت كشته و همسرت اسیر گردیده، عصازنان نزد من می آیی».

آن گاه او همراه پسر و همسرش نزد شتران رفتند. ابوذر گوید ما یك شب شیر شتران را دوشیده و در خیمه های خود خوابیده بودیم. نیمه شب عُیینَة بن حِصْن با چهل سوار به ما هجوم آوردند. پسرم در برابر آنان ایستاد او را كشتند و همسرم را اسیر كردند و شتران را به غارت بردند. من خودم را حضور پیامبر رساندم و خبر دادم. سَلَمَة بن اكْوَع گوید من سحرگاه برای آوردن شیر به نزد گله شتران رفتم، غلام عبدالرحمن بن عوف را دیدم، او گفت عُیینَه شتران پیامبر را به غارت برده است. به مدینه بازگشتم و با فریاد رسا اعلام خطر كردم!

ص: 52

رسول خدا (ص) مردم را برای تعقیب راهزنان و اشرار و تأمین امنیت فرا خواند و هشت نفر سواره را به فرماندهی مقداد پیشاپیش اعزام كرد.

آن گاه ابن ام مكتوم را به جانشینی خود گماشت و سعد بن عباده را با سیصد نفر از قبیله اش مأمور پاسبانی مدینه كرد و با سپاهی پانصد و یا هفتصد نفری تا ذی قرد كه در شش فرسنگی مدینه قرار داشت پیش رفت. در آن جا زد و خوردی رخ داد، چند نفر كشته شدند و ده شتر را پس گرفتند. رسول خدا یك شبانه روز در آن جا توقف كرد و پس از پنج روز به مدینه بازگشت. در این غزوه مُحْرِز بن نَضْلَه و وقّاص بن مُجَزِّر به شهادت رسیدند و از مشركان شش نفر، از جمله دو نفر از پسران عُیینَه كشته شدند. برخی گویند پیامبر در ذی قِرَد نماز خوف خواند.

سریه زید به عیص

واقدی 2/ 553 می نویسد: چون پیامبر (ص) از جنگ غابه بازگشت خبر رسید كه كاروانی از قریش از شام می آید. حضرت بر همان اساس كه در جنگ بدر به سوی كاروان قریش رفت، زید بن حارثه را همراه یكصد و هفتاد سوار در جمادی الآخره سال ششم به سوی آنان فرستاد. سپاهیان اسلام در عِیص به كاروان رسیدند و آن را مصادره و برخی از نگهبانان آن را اسیر كردند، از جمله ایشان ابوالعاص بن ربیع داماد پیغمبر بود.

سبل الهدی 6/ 133 گوید: ابوالعاص شبانه به در خانه زینب همسر قبلی خود رفت و از وی پناه خواست و زینب او را پناه داد. چون پیامبر فریضه صبح را ادا كرد، زینب از جایگاه زنان به نام «صُفّة النساء» با صدای بلند اعلام كرد من به ابوالعاص پناه داده ام، حضرت نیز پذیرفت و به مسلمانان

ص: 53

فرمود: «همان گونه كه می دانید این مرد از ماست و از او اموالی به شما رسیده، اگر نیكی كنید و به او باز گردانید ما این كار را دوست داریم و اگر نپذیرید آن غنیمتی است كه خداوند به شما ارزانی داشته و شما به آن سزاوارترید». مسلمانان گفتند: ای رسول خدا بلكه به او باز می گردانیم. ابوالعاص به مكه آمد و اموال مردم را به صاحبانشان باز گرداند. آن گاه گفت من هم اكنون گواهی می دهم خدایی جز خداوند یكتا نیست و محمد فرستاده اوست. همانا من در مدینه اسلام آوردم و فقط به این جهت در مدینه نماندم چون بیم آن داشتم كه شما تصور كنید من برای آن كه اموال شما را تصرف كنم ایمان آورده ام. آن گاه به مدینه بازگشت و پیامبر زینب را دوباره به نكاح ابوالعاص درآورد.

جنگ بنی مصطلق

بنی مُصْطَلِق تیره ای از قبیله خزاعه به شمار می آمدند و با بنی مُدْلِج هم پیمان بودند و در ناحیه فُرْع كنار آب مُرَیسِیع منزل داشتند. به همین مناسبت به این غزوه مُرَیسِیع نیز می گویند. مریسیع در دوازده فرسنگی كنار دریا بین راه مكه و مدینه قرار داشت و تا مدینه حدود سی فرسنگ فاصله داشت. رئیس و سالار ایشان حارث بن ابی ضرار بود. او از قبیله خود و دیگر اعراب افرادی فراهم كرد و تعدادی اسب و سلاح خرید و به قصد جنگ با پیامبر آماده شد.

رسول خدا (ص) با اطلاع از این تصمیم بُریدة بن حُصیب اسْلَمی را برای تحقیق فرستاد. بُریده به سوی بنی مصطلق رفت و با حارث رئیس آنان گفتگو كرد. آن گاه نزد حضرت بازگشت و صحت خبر را تأیید كرد. پیامبر مردم را

ص: 54

برای جنگ با بنی مصطلق فرا خواند. مسلمانان كه به روایت ابن كثیر 3/ 297 هفتصد نفر بودند بی درنگ آماده شدند. آنان در این جنگ سی اسب داشتند، ده اسب از مهاجران و بیست اسب از انصار بود. واقدی 1/ 405 می گوید: گروه زیادی از منافقان نیز در این جنگ شركت كردند.

حركت سپاه اسلام

رسول خدا (ص) زید بن حارثه و یا ابوذر و یا نُمیلة بن عبدالله را در مدینه به جای خود گذاشت و همراه سپاه اسلام روز دوشنبه دوم شعبان سال ششم هجرت و یا به قول واقدی 1/ 404 سال پنجم هجرت از مدینه خارج شد و چون به منطقه حلائق رسید فرود آمد. در آن جا مردی از قبیله عبدالقیس را به حضور رسول خدا آوردند. حضرت پرسید «خانواده ات كجاست؟» گفت: رَوْحا. فرمود: «كجا می روی؟» گفت: نزد شما آمدم تا ایمان بیاورم و گواهی دهم آن چه را آورده ای حق است و همراه شما با دشمنانتان جنگ كنم. پیامبر (ص) فرمود: «سپاس خدایی را كه تو را به اسلام هدایت كرد». آن گاه آن مرد پرسید: ای رسول خدا! كدام یك از كارها نزد خدا محبوب تر است؟ فرمود:

«الصَّلاةُ فِی أَوَّلِ وَقْتِها».

نماز اول وقت.

گویند از آن پس آن شخص مرتب نمازش را در اول وقت اقامه می كرد.

چون به محل بَقْعا رسیدند به جاسوسی از دشمن برخوردند. پیامبر (ص) او را به اسلام فرا خواند ولی او نپذیرفت. لذا به جرم جاسوسی او را

ص: 55

گردن زدند. خبر كشته شدن او كه به حارث و یارانش رسید سخت هراسان شده و به وحشت افتادند و كسانی كه از دیگر قبایل عرب همراه او بودند متفرق شدند.

شكست دشمن

رسول خدا (ص) در منطقه مُرَیسِیع اردو زد و صفوف سپاه خود را منظم نمود. دشمن هم در آن جا آماده جنگ بود. واقدی 1/ 407 گوید: پیامبر (ص) نخست فرمود آنان را به اسلام دعوت كنند. عمر به دستور آن حضرت خطاب به آنان گفت: بگویید «لا إِلهَ إِلَّا اللهُ» جان و مال خود را از تعرض مصون دارید. آنان نپذیرفتند. ابتدا مردی از دشمن تیراندازی كرد و با تیراندازی او جنگ شروع شد، مسلمانان نیز ساعتی تیراندازی كردند. سپس به فرمان رسول خدا یك باره تمامی سپاه اسلام حمله خود را آغاز كردند. به روایت شیخ مفید/ 62 و ابن شهر آشوب 1/ 201 با كشته شدن جنگجوی آنان مالك و پسرش به دست امیرالمؤمنین فتح و پیروزی نصیب سپاه اسلام گردید. دوازده نفر از دشمن كشته و بقیه اسیر شدند و حتی یك نفر هم از آنان نتوانست بگریزد. از مسلمانان فقط یك نفر اشتباهاً به دست یكی از مسلمانان كشته شد.

اسیران و غنایم

به روایت واقدی 1/ 410 اسیران را در گوشه ای جمع كردند. پیامبر بُریدة بن حُصیب را برآنان گمارد و دستور داد با آنان به نرمی و ملاطفت رفتار شود. چهارپایان و اموال را نیز جمع نموده و خمس آن را جدا

ص: 56

كردند. تعداد شتران دو هزار، گوسفندان پنج هزار و اسیران نیز دویست خانوار و برخی گفته اند هفتصد نفر بودند. جُوَیرِیه دختر حارث در سهم ثابت بن قیس و پسر عمویش قرار گرفت. آنان با او قرار گذاشتند كه با پرداخت نه اوقیه طلا بتواند خود را آزاد كند. در حالی كه پیامبر كنار آبی نشسته بود جویریه نزد رسول خدا آمد و ضمن اظهار اسلام عرض كرد من جویریه دختر حارث بن ابی ضرار هستم كه سالار قوم خود بود و شما می دانید كه چه بر سر ما آمده است. من در سهم ثابت بن قیس و پسر عمویش افتادم. ثابت سهم پسر عمویش را با پرداخت چند نخل در مدینه خرید و برای آزادی من قراردادی گذاشته كه توان پرداخت آن را ندارم، امیدوارم شما مرا یاری فرمایید. پیامبر (ص) فرمود: «كاری بهتر از این هم هست». پرسید چه كاری؟ فرمود: «تعهدی را كه كرده ای من می پردازم و تو را به همسری خود برمی گزینم».

جویریه گفت بسیار خوب. حضرت او را از ثابت بن قیس خرید و آزاد كرد و سپس با وی ازدواج نمود. چون این خبر میان مردم پخش شد مسلمانان تمامی اسیران بنی مصطلق را كه از این پس خویشاوندان سببی رسول خدا به شمار می آمدند به احترام آن حضرت بدون فدیه و یا با فدیه اندكی آزاد كردند. گویند به بركت این ازدواج ده ها خانه وار آزاد شدند و دوباره زندگی عادی خود را آغاز كردند. ظاهر گزارش این است كه این مراسم در همان منطقه مُرَیسِیع رخ داده است. به روایت شیخ مفید/ 62 امیرالمؤمنین (ع) جویریه را اسیر كرد و نزد پیامبر آورد، بعدها پدرش نزد رسول خدا (ص) آمد و درخواست استرداد دخترش را نمود و گفت: ای رسول خدا دختر من به اسارت درنیاید، زیرا او زنی است بزرگوار.

ص: 57

پیامبر (ص)، جویریه را بین ماندن نزد حضرت و رفتن پیش پدر مخیر ساخت. جویریه گفت من خدا و رسولش را اختیار می كنم. آن گاه رسول خدا (ص) او را آزاد كرد و در زمره همسران خویش درآورد.

نزاع مهاجر و انصار

ابن اسحاق 3/ 303 و واقدی 2/ 415 گویند: جنگ كه تمام شد مسلمانان بر سر چاه ها سرگرم آب كشیدن بودند، آب چندان كم بود كه دلوها پر نمی شد و به نوبت آب بر می داشتند. سِنان بن وَبَر جُهنی از انصار و جَهْجاه بن سعید غفاری كه مزدور عمر بود هر دو دلوهای خود را به چاه انداختند، دلوهای آنان با هم اشتباه شد، یكی از دلوها كه متعلق به سنان بود از چاه بیرون آمد. او گفت دلو من است. جهجاه گفت به خدا این دلو من است. بین آن دو نزاع درگرفت. جهجاه سیلی محكمی به گوش سنان زد. سنان انصار را به یاری طلبید و جهجاه در حالی كه فرار می كرد مهاجران را به كمك فرا خواند. مهاجران به یاری جهجاه و انصار به كمك سنان شتافتند. شمشیرها كشیده و فتنه بزرگی بر پا شد! سرانجام با وساطت تعدادی از مهاجر و انصار سنان بدون آن كه مرافعه را نزد پیامبر ببرد از حق خود صرف نظر كرد و آتش فتنه خاموش شد.

نفاق عبدالله بن ابی

به نقل واقدی 2/ 416 عبدالله بن ابی كه با عده ای از همفكران منافق خود در مجلسی نشسته بود از این حادثه و به خصوص از سیلی جهجاه به سنان خشمگین شد و در حضور مردانی از قبیله خود از جمله زید بن

ص: 58

ارْقَم كه جوانی نورس بود گفت: به خدا من خواری و ذلتی مانند امروز ندیده بودم، كار ما به جایی رسیده كه اینان در سرزمین ما و در شهر ما بر ما برتری می جویند. به خدا مثل ما و این گلیم پوشان قریش همان مثلی است كه می گوید: سگت را فربه كن تا تو را بخورد! به خدا قسم اگر به مدینه بازگردیم افراد عزیر افراد ذلیل را خارج خواهند كرد.

زید بن ارقم برخاست و این مطلب را به اطلاع رسول خدا (ص) رساند، سپس این خبر در لشكر شایع شد. عمر گفت ای رسول خدا به محمد بن مسلمه بگو تا عبدالله را بكشد. حضرت فرمود: «نه، آن گاه مردم می گویند محمد اصحاب خود را می كشد!».

ابن اسحاق 3/ 305 و واقدی 2/ 421 گویند: چون عبدالله پسر عبدالله بن ابی از گفتار عمر در مورد كشتن پدرش با خبر شد نزد رسول خدا آمد و گفت: یا رسول الله اگر می خواهید پدرم را بكشید به خودم امر بفرمایید. به خدا سوگند پیش از آن كه از این جا برخیزید سرش را برای شما می آورم. می ترسم اگر به كس دیگری فرمان دهید كه پدرم را بكشد من ناراحت شوم و تحمل دیدن قاتل پدرم را نداشته باشم و او را بكشم و داخل آتش شوم. البته عفو شما برتر و منت شما بزرگ تر است. حضرت فرمود: «ای عبدالله نه اراده كشتن او را كرده ام و نه به این كار فرمان داده ام، تا هر وقت كه میان ما باشد با وی خوشرفتاری خواهم كرد».

حركت سپاه و رسوایی منافقان

رسول خدا (ص) برای آن كه آتش این فتنه را خاموش كند و فكر آن ماجرا را از ذهن مردم بزداید، دستور حركت ناگهانی و بی موقع سپاه را

ص: 59

صادر كرد. واقدی 2/ 419 گوید: در گرمای شدید سوار بر ناقه شد و دستور حركت داد. سپاه اسلام آن روز و شب را تا نزدیك فردای آن روز بی وقفه به حركت خود ادامه داد و فقط برای اقامه نماز توقف می كرد. بعد كه پیامبر اجازه فرود آمدن داد مسلمانان بی درنگ به خواب رفتند و سر و صدا و كشمكش ها فروكش كرد. در بحار الانوار 20/ 296 آمده است: رسول خدا ابونَضْلَه طایی را به مدینه فرستاد تا خبر پیروزی جنگ مریسیع را به مردم برساند. مؤلف تاریخ الخمیس 1/ 472 گوید: نزدیك مدینه كه رسیدند عبدالله پسر عبدالله بن ابی جلوتر رفت و در دروازه شهر ایستاد و مانع ورود پدرش به شهر شد و گفت تا پیامبر اجازه ندهد وارد شهر نمی شوی تا بدانی كه امروز عزیز كیست و ذلیل چه كسی است. ابن ابی شكایت پسرش را نزد رسول خدا (ص) برد. حضرت به عبدالله پیغام داد بگذار پدرت وارد شهر شود.

در غزوه بنی مصطلق منافقان نیت پلید خود را آشكار كردند و همان گونه كه گذشت رئیس آنان عبدالله بن ابی به رسول خدا و مهاجران زبان طعن گشود. چون زید بن ارقم به پیامبر خبر داد و عبدالله بن ابی گفتار ناروای خود را انكار كرد، گروهی از انصار هم به لحاظ شخصیت سیاسی او از وی طرفداری كردند و به نكوهش زید پرداختند. كار بر زید سخت شد و به سرزنش ابن ابی گرفتار گردید. اما در راه بازگشت به مدینه با نزول سوره منافقین گفتار زشت عبدالله بن ابی بازگو و دروغ وی آشكار گردید.

علی بن ابراهیم قمی 2/ 369 می گوید: رسول خدا (ص) به زید بن ارقم مژده داد كه گفتار تو راست بود و درباره آن چه گفتی قرآن نازل شد.

ص: 60

آن گاه اصحاب را جمع كرد و سوره منافقین را برای آنان تلاوت فرمود. خداوند در این سوره مُهر دورویی و دروغگویی را تا ابد بر پیشانی منافقان زد.

ماجرای افك

به روایت ابن اسحاق 3/ 309 و واقدی 2/ 426 عایشه گوید: من در سفر بنی مصطلق با ام سلمه همراه پیامبر بودم. چون در راه بازگشت مدینه برای حاجتی از بین سپاه بیرون رفتم گردن بندم گسیخته شد، به اردوگاه كه بازگشتم متوجه شدم گردن بندم گم شده، برای یافتن آن به همان جا رفتم و آن را پیدا كردم. شتربانان من آمده بودند و به گمان آن كه من داخل كجاوه هستم آن را بالای شتر بسته و به راه افتاده بودند. هنگامی كه به اردوگاه بازگشتم همه مردم رفته بودند و كسی نمانده بود. جامه ام را به خود پیچیدم و در گوشه ای دراز كشیدم. صفوان بن مُعَطَّل كه از پی سپاه می آمد مرا شناخت، شترش را آورد و گفت سوار شو و خود كنار رفت. آن گاه مهار شتر را گرفت و با شتاب در پی لشكر به راه افتاد تا فردا صبح كه در منزل دیگر به سپاه رسیدیم. دروغگویان زبان به بهتان گشودند و بیشتر حرف ها را عبدالله بن ابی گفته بود ولی من اطلاع نداشتم. به مدینه كه آمدیم بیمار گشتم و برای درمان به خانه مادرم رفتم و در آن جا متوجه بهتان مردم شدم. از این رو بیماری ام شدت یافت تا آن كه یك روز آیه یازدهم تا سی و هفتم سوره نور نازل شد. رسول خدا (ص) به منبر رفت و آیات مذكور را درباره برائت من قرائت فرمود. تهمت زنندگان عبارت بودند از: عبدالله بن ابی، حسّان بن ثابت، مِسْطَح بن اثاثه و حَمْنَه دختر

ص: 61

جَحْش. گویند پیامبر دستور داد حسان، مِسْطَح و حَمْنَه را كه صریح بهتان زده بودند حد زدند ولی واقدی 2/ 434 می گوید: قول صحیح تر نزد ما آن است كه آنان را حد نزدند.

صفوان بن مُعَطَّل كه بعدها معلوم شد نمی تواند با زنان آمیزش كند به سبب بهتانی كه حسان به او زده بود شمشیری به وی زد و او را مجروح ساخت. رسول خدا از حسان خواست تا از صفوان صرف نظر نماید و او را قصاص نكند. پیامبر (ص) در مقابل پذیرش این درخواست نخلستانی به حسان داد و سیرین كنیز مصری را كه مُقَوْقِس پادشاه مصر به آن حضرت هدیه داده بود به او بخشید.

ماجرای افْك به این صورت در اكثر منابع اهل سنت و تعدادی از منابع شیعی آمده است، با این وصف برخی از علما و مفسران شیعه از جمله علی بن ابراهیم قمی 2/ 99 منكر این مطلب هستند و می گویند ماجرای افك درباره ماریه قِبْطِیه بوده است.

البته بر هر دو قول یك اشكال تاریخی به طور مشترك وارد است، قول مشهور می گوید پیامبر، سیرین را به حسان بخشید و حال آن كه سیرین را پادشاه مصر در سال هفتم به پیامبر (ص) اهدا كرد. مگر گفته شود كه ماجرای افك تا سال هفتم ادامه داشته كه این خلاف ظاهر نصوص است. به قول غیرمشهور نیز همین اشكال وارد است كه ماریه قبطیه را هم پادشاه مصر در سال هفتم به پیامبر هدیه كرد. مگر پاسخ داده شود كه داستان افك و ماجرای ماریه در سال هفتم بوده، این نیز خلاف مشهور است كه می گویند نزول سوره نور هم زمان با جنگ بنی مصطلق بوده است. گرچه به گفته علّامه طباطبایی در المیزان 15/ 104 ظاهر آیه

ص: 62

یازده سوره نور كه به صورت جمع می فرماید: (إِنَّ الَّذِینَ جَاؤُوا بِالإِفْكِ) كسانی كه تهمت بزرگ زدند، مؤید نظریه مشهور است.

آن چه در این ماجرا باعث شگفتی و حیرت انسان می گردد بردباری و بزرگواری پیامبر است، حضرت با درایت خاص و شكیبایی بی حد فتنه افك را خاموش و فتنه انگیزان و بهتان زنندگان را عفو كرد و از گناه بزرگشان درگذشت.

صلح حدیبیه

واقدی 2/ 572 گوید: رسول خدا (ص) در عالم رؤیا دید وارد كعبه شد، سر خود را تراشید و كلید كعبه را گرفت، آن گاه همراه دیگران به عرفات رفت و وقوف فرمود. حضرت رؤیای خود را برای مسلمانان بازگو نمود و آن را به فال نیك گرفت و از اصحاب برای ادای عمره دعوت كرد. مسلمانان به ویژه مهاجران كه شمار آنان به هزار و چهارصد نفر رسید بدون درنگ آماده حركت شدند. پیامبر هفتاد شتر قربانی همراه برداشت و برای این كه اعلام كند برای عُمره آمده است نه جنگ، دستور داد تا شتران را علامت قربانی بزنند و جز شمشیر كه سلاح مسافر بود از ادوات نظامی چیزی به همراه نداشته باشند.

هنگامی كه كاروان آماده حركت شد سعد بن عباده رئیس طایفه خزرج به رسول خدا (ص) گفت: كاش اجازه می فرمودید اسلحه همراه برمی داشتیم كه اگر از طرف دشمن تهدید شدیم آمادگی دفاع داشته باشیم. حضرت فرمود: «من اسلحه برنمی دارم، چون فقط برای عمره می روم». آن گاه عبدالله بن امّ مكتوم یا نُمیلة بن عبدالله لیثی را به جانشینی

ص: 63

خود در مدینه نصب كرد و روز دوشنبه اول ماه ذی القعده سال ششم هجرت با همراهانش به سوی مكه حركت كرد. از نقل واقدی 2/ 575 كه می گوید باران پاییزی بر مسلمانان بارید معلوم می شود كه سفر حدیبیه در فصل پاییز بوده ولی طبق تقویم تطبیقی وُوسْتِنْفِلْد در اسفندماه واقع شده است. مسلمانان با علاقه وافر و شور و اشتیاق وصف ناپذیری راهی مكه شدند، زیرا پس از شش سال برای اولین بار می خواستند خانه خدا را زیارت كنند و از اقوام و خویشان و منازل خود دیدن نمایند. پیامبر در بین راه مدینه به مكه هر قبیله ای را كه می دید از آنان دعوت می كرد تا در این سفر ایشان را همراهی كنند. این كار برای آن بود كه عده كاروان اسلام افزون گردد و قریش از كثرت جمعیت بترسند و اقدام به جنگ و یا جلوگیری از زیارت نكنند ولی اعراب بادیه نشین به بهانه اموال و زن و بچه های شان از فرمان حضرت سرپیچی می كردند.

آگاهی قریش از كاروان

واقدی 2/ 574 گوید: پیامبر (ص) با كاروان خود حركت كرد و در ذوالحُلیفه احرام بست. بیشتر مسلمانان نیز با احرام او محرم شدند. به روایت ابن اسحاق 3/ 323 پیامبر بُسْر بن سفیان را به مكه فرستاد تا اخبار و واكنش قریش را به اطلاع ایشان برساند. بُسْر بن سفیان خدمت آن حضرت بازگشت و گفت قریش از حركت شما آگاه شده اند، با زن و بچه از مكه بیرون آمده و در ذی طُوی اردو زده اند و با خدا عهد كرده اند كه هرگز نگذارند وارد مكه شوی. خالد بن ولید را هم همراه دویست نفر به كُراع الغَمیم گسیل داشته اند.

ص: 64

به روایت ابن اسحاق 3/ 323 پیامبر (ص) فرمود: «وای بر قریش! جنگ اینان را نابود كرده است. به خدا سوگند پیوسته در راه آن چه خدا مرا بدان مبعوث كرده است جهاد خواهم كرد تا خدا آن را پیروز گرداند و یا خود از میان بروم!». آن گاه فرمود: «كیست مرا از غیر آن راهی كه قریش در آن هستند ببرد؟». مردی از قبیله اسْلَم داوطلب شد و پیامبر را از راه ناهموار و سنگلاخی در میان دره های سخت عبور داد تا به سرزمین همواری رسیدند.

خالد بن ولید از این امر آگاه شد بی درنگ خود را بدان نقطه رساند و راه را بر مسلمانان بست و به اندازه ای بدان ها نزدیك شد كه وقتی رسول خدا خواست نماز بخواند عَبّاد بن بِشر را دستور داد تا با گروهی از مسلمانان مقابل خالد صف كشیدند. آن گاه نماز ظهر و عصر را به صورت نماز خوف خواند. سپس لشكر اسلام حركت كرد و روز بعد به سرزمین حُدَیبِیه كه در حدود چهار فرسخی غرب مكه قرار دارد رسید، شتر پیامبر در آن مكان زانو زد. حضرت فرمود: «آن خدایی كه از ورود فیل به مكه جلوگیری كرد این شتر را هم این جا نگه داشت. امروز قریش هر پیشنهادی به من بكنند كه در آن صله رحم باشد من آن را می پذیرم». سپس به مردم فرمود: «پیاده شوید». كاروان اسلام در همان جا اردو زد.

نمایندگان قریش

واقدی 2/ 593 گوید: چون رسول خدا (ص) در سرزمین حدیبیه مستقر شد بُدیل بن وَرْقاء خُزاعی با تنی چند از بزرگان خزاعه نزد ایشان آمد و پرسید: برای چه به این جا آمده ای؟ رسول خدا فرمود: «ما برای جنگ با

ص: 65

احدی نیامده ایم، ما آمده ایم این خانه را زیارت كنیم». آن گاه بُدیل و همراهان نزد قریش بازگشتند و گفتند: ای گروه قریش شما در مخالفت با محمد عجله كردید، محمد برای جنگ نیامده، او همانا برای زیارت این خانه آمده است. مشركان گفتند گرچه برای جنگ نیامده ولی هرگز نمی گذاریم با زور داخل مكه شود. سپس مِكْرَز بن حَفْص را نزد رسول خدا روانه كردند. حضرت تا مِكْرَز را در حال آمدن دید فرمود: «این مرد حیله گر است». آن گاه همان سخنانی را كه به بُدیل فرموده بود به او نیز بازگو كرد. یعقوبی 2/ 54 نوشته است: پیامبر حاضر نشد با وی مذاكره كند.

ابن اسحاق 3/ 326 گوید: آن گاه سران شرك حُلَیس بن عَلْقَمَه را نزد پیامبر فرستادند. هنگامی كه حضرت او را دید فرمود: «این مرد از قبیله ای است كه خداجوی هستند و قربانی را محترم می شمرند، شتران قربانی را پیش روی وی رها كنید تا آن ها را ببیند». حُلیس وقتی كه شتران نشانه دار را دید و مشاهده كرد كه به علت توقف زیاد و گرسنگی كرك های خود را خورده اند، قبل از ملاقات با رسول خدا (ص) به نزد قریش بازگشت و مشاهدات خود را گزارش داد و تأكید نمود محمد به هیچ وجه برای جنگ به مكه نیامده است. قریش به او می گفتند: بنشین همانا تو عرب بیابانی هستی و از اینگونه امور اطلاعی نداری. حُلیس از سخنان قریشیان به خشم آمد و آنان را به شورش قبیله خود تهدید كرد.

سپس عروة بن مسعود ثقفی را فرستادند. عروه نزد رسول خدا (ص) آمد و گفت: ای محمد از اطراف و اكناف مردم را جمع كرده و آنان را بر سر عشیره خود آورده ای تا ایشان را شكست دهی. آن گاه آمادگی

ص: 66

قریش را برای جلوگیری از ورود مسلمانان گوشزد كرد. پیامبر (ص) همان پاسخی را كه به دیگر نمایندگان قریش داده بود به او نیز داد. عروه كه از شیفتگی اصحاب رسول خدا به آن حضرت به شگفت آمده بود نزد قریش برگشت و به آنان گفت: ای گروه قریش من به دربار خسرو، قیصر و نجاشی رفته ام، به خدا سوگند پادشاهی را در میان رعیت خود چون محمد در میان اصحابش ندیدم، مردمی را دیدم كه هرگز دست از یاری او بر نمی دارند. اكنون ببینید صلاح شما در چیست.

بیعت رضوان

ابن اسحاق 3/ 328 گوید: پیامبر (ص)، خِراش بن امیه خُزاعی را به مكه فرستاد و شتر خود را كه ثَعْلَب نام داشت در اختیار وی گذاشت و به او دستور داد قریش را از مقصدش آگاه سازد. همین كه خِراش به مكه رسید قریشیان شتر او را كشتند و می خواستند خودش را نیز به قتل برسانند كه افراد قبیله اش از وی دفاع كرده و او را از چنگال قریش نجات دادند و خِراش به نزد رسول خدا بازگشت.

پیامبر، عثمان را نزد ابوسفیان و سران قریش فرستاد. ده نفر از مهاجران نیز با اجازه حضرت همراه عثمان به مكه رفتند تا از خویشاوندان خود دیدار كنند. عثمان راهی مكه شد، در موقع ورود ابان بن سعید بن عاص او را دید همراه خود سوار مركب نمود و به وی پناه داد تا مأموریتش را انجام دهد ولی قریش عثمان را بازداشت نموده و از بازگشت وی به كاروان اسلام جلوگیری كردند. بین مسلمانان شایع شد كه قریشیان عثمان را كشته اند! به نقل ابن اسحاق 3/ 330 رسول خدا (ص)

ص: 67

فرمود: «از این جا نمی رویم تا با قریش به نبرد بپردازیم». سپس اصحاب را برای بیعت فراخواند، تمامی مسلمانان به جز جَدّ بن قیس منافق، با آن حضرت بیعت كردند كه هرگز فرار نكنند و تا پای جان در كنار پیامبر بایستند. این بیعت در زیر درختی انجام گرفت و خداوند با فرستادن آیه هجده سوره فتح (لَقَدْ رَضِیَ اللهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ) خشنودی خود را از این بیعت اعلام كرد. از این رو آن را «بیعت شجره» و نیز «بیعت رضوان» گویند.

به روایت واقدی 2/ 605 قریش شخصی را نزد عبدالله بن ابی فرستادند و گفتند اگر بخواهی می توانی داخل مكه شوی و خانه خدا را طواف كنی. پسرش كه آن جا نشسته بود گفت: ای پدر تو را به خدا ما را در همه جا رسوا نكن! عبدالله نیز دعوت قریش را نپذیرفت.

آخرین فرستاده قریش

پس از پایان بیعت رضوان خبر رسید كه عثمان كشته نشده است در این هنگام به روایت واقدی 2/ 604 چون قریش شتاب و سرعت مردم را در امر بیعت و آمادگی ایشان را برای جنگ دیدند ترس و نگرانی شان بیشتر شد و در امر صلح عجله كردند. آن گاه سُهیل بن عمرو را همراه حُویطب بن عبدالعزّی و مِكْرَز بن حَفْص به سوی پیامبر (ص) روانه ساختند و گفتند نزد محمد برو و با او قرارداد صلحی منعقد ساز اما قرارداد صلح جز بر این نباشد كه امسال بازگردد. سهیل همراه یاران خود وارد اردوگاه مسلمانان شد و خدمت رسول خدا رسید. هنگام ورود سهیل پیامبر آمدن او را به فال نیك گرفت و فرمود: «كارشان آسان شد.

آن ها می خواهند

ص: 68

صلح كنند كه این مرد را فرستاده اند».

شیخ مفید/ 63 گوید: وحی بر پیامبر نازل شد كه پیشنهاد صلح را بپذیرد و نگارش و تنظیم آن را بر عهده امیرالمؤمنین بگذارد.

پس از آن كه نخستین دور گفتگوهای هیئت قریش با رسول خدا شروع شد و مسلمانان شنیدند پیامبر حاضر شده با مشركان صلح كند، بهت زده شدند و این امر برای بیشتر آنان باوركردنی نبود! مسلمانان شش سال بی وقفه با قریش در حال نبرد بودند و هیچ گاه انتظار صلح با آنان را نداشتند.

واقدی 3/ 606 گوید: هنگامی كه مقدمات صلح به پایان رسید و جز نوشتن متن قرارداد چیزی نمانده بود، عمر با ناراحتی تمام از جای برجست و نزد حضرت آمد و گفت ای رسول خدا! مگر تو پیامبر خدا نیستی؟ فرمود: «چرا». عمر گفت مگر ما مسلمان نیستیم؟ فرمود: «چرا». عمر گفت مگر اینان مشرك نیستند؟ فرمود: «چرا». عمر گفت پس چرا در راه دین خود تن به خواری می دهیم؟ رسول خدا (ص) فرمود: «من بنده خدا و پیامبر او هستم و هرگز با امر وی مخالفت نمی كنم، او نیز مرا تنها نخواهد گذاشت». عمر هم چنان پاسخ پیامبر را می داد تا این كه ابوعبیده جراح بانگ زد: ای پسر خطاب مگر نمی شنوی كه پیامبر چه می گوید!؟ از شیطان به خدا پناه ببر و اندیشه خود را باطل بدان. عمر از شرمساری شروع كرد به گفتن أعوذ بالله من الشیطان الرجیم! او بعدها می گفت: هرگز در پیامبری محمد شك نكردم جز در روز حدیبیه، چنان شك و تردیدی برایم حاصل شد كه از آغاز مسلمانی خود تا به آن روز دچارش نگشته بودم و اگر در آن روز پیروانی می یافتم كه به سبب صلح از جرگه

ص: 69

مسلمانان خارج می شدند من نیز خارج می شدم.

واقدی 2/ 607 گوید: هنوز متن عهدنامه نوشته نشده بود كه ابوجَنْدَل فرزند سهیل بن عمرو كه مسلمان بود و در بند به سر می برد از حبس گریخت و با همان قید و بندی كه بر وی بود با حالت رقت باری خود را به اردوگاه پیامبر رساند و از مسلمانان یاری طلبید. سهیل تا چشمش به فرزندش افتاد برخاست و شروع به كتك زدن او نمود و گفت ای محمد این اولین مورد از مفاد پیمان است، باید او را به من برگردانید. رسول خدا فرمود: «هنوز صلحنامه را ننوشته ایم».

سهیل گفت به خدا سوگند من حاضر به صلح نیستم تا او را به من بازگردانی. پیامبر به ناچار برای حفظ صلح ابوجندل را به پدرش بازگرداند. این صحنه بر نگرانی و اعتراض مسلمانان ناراضی افزود و به روایت واقدی 2/ 608 عمر این جا نیز به حضرت اعتراض كرد و حتی شمشیرش را نزدیك ابوجَنْدَل برد و از او خواست تا پدرش را بكشد ولی او نپذیرفت.

متن صلحنامه

ماجرای حدیبیه از آغاز تا انعقاد و امضای پیمان صلح حدود بیست روز طول كشید و رفت و آمدهای بسیاری انجام شد، سهیل بن عمرو چندین بار به مكه رفت و از سران قریش كسب تكلیف كرد. به روایت ترمذی 5/ 592 و شیخ مفید/ 64 یك بار سهیل از پیامبر خواست تا عده ای از مسلمانان مهاجر را كه به ادعای او بردگان و فرزندان اهل مكه بودند به قریش تحویل دهد. رسول خدا از این درخواست برآشفت و با اشاره به امیرالمؤمنین قریش را تهدید كرد و فرمود:

ص: 70

«یا مَعْشَرَ قُرَیْشٍ لَتَنْتَهُنَّ أَوْ لَیَبْعَثَنَّ اللهُ عَلَیْكُمْ مَنْ یَضْرِبُ رِقابَكُمْ بِالسَّیْفِ عَلَی الدِّینِ، قَدْ امْتَحَنَ اللهُ قَلْبَهُ عَلَی الإِیمانِ».

ای گروه قریش یا دست برمی دارید و یا خداوند فردی كه قلبش را به ایمان امتحان كرده برمی انگیزد و او گردن هایتان را در راه دین با شمشیر خواهد زد.

وقتی برخی پرسیدند این شخص كیست؟ پیامبر نشانی امیرالمؤمنین را داد.

پس از گفتگوهای زیاد و رفت و آمدها قرار شد متن صلحنامه را بنویسند. به روایت ابن اسحاق 3/ 331 و واقدی 2/ 610 رسول خدا (ص) به علی (ع) فرمود: «بنویس بسم الله الرحمن الرحیم». سهیل بن عمرو گفت ما «رحمان» را نمی شناسیم. بنویس «بِسْمِكَ اللَّهُمَ». مسلمانان از این موضوع به تنگ آمدند و گفتند: خداوند رحمان است و جز رحمان چیز دیگری ننویس. سهیل گفت پس من بر هیچ چیز صلح نخواهم كرد. نزدیك بود كار صلح منتفی گردد كه پیامبر عظیم الشأن با بردباری و دوراندیشی از آن جلوگیری كرد و فرمود: بنویس «بِسْمِكَ اللَّهُمَّ هَذا ما صالَحَ عَلَیْهِ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ سُهَیْلَ بْنَ عَمْروٍ». سهیل گفت اگر گواهی می دادم كه تو رسول خدایی با تو جنگ نمی كردم. نام خود و پدرت را بنویس. مسلمانان از این سخن سهیل بیشتر ناراحت شدند، صداها بلند شد. گروهی از بزرگان صحابه به پاخاستند و به شدت اعتراض كردند و به علی بن ابی طالب گفتند چیزی جز «محمد رسول الله» ننویس. اسید بن حضیر و سعد بن عباده، دست علی (ع) را گرفتند و گفتند مبادا چیزی جز

ص: 71

«محمد رسول الله» بنویسی، در غیر این صورت بین ما و ایشان شمشیر خواهد بود، چرا باید در دین خود تن به خواری دهیم.

پیامبر (ص) فرمود: «همانا من رسول خدا هستم، گرچه شما تكذیب كنید». آن گاه مسلمانان را آرام نمود و با دست به آنان اشاره كرد كه ساكت شوند و به امیرالمؤمنین فرمود لفظ «رسول الله» را پاك كند. وی گفت: «ای رسول خدا دستم یارای پاك كردن رسالت شما را از كنار نامتان ندارد». پیامبر (ص) از او خواست تا آن كلمه را نشان دهد و بدین سان خود آن حضرت كلمه «رسول الله» را پاك كرد و به امیرالمؤمنین فرمود: «تو خود نیز به زودی به چنین امری فراخوانده می شوی و ناچار به آن تن درمی دهی».

مقصود پیامبر ماجرای حكمیت جنگ صفّین بود كه سال ها بعد اتفاق افتاد و علی (ع) به ناچار كلمه «امیرالمؤمنین» را از كنار نام مبارك خود حذف كرد! باری، سپس صلحنامه حدیبیه به روایت ابن اسحاق 3/ 332، واقدی 2/ 610، قمی 2/ 313، طبرسی/ 97 و نویری 17/ 231 چنین به رشته تحریر درآمد:

به نام تو ای خدا

این پیمان صلحی است كه محمد بن عبدالله با سهیل بن عمرو بستند و توافق كردند مدت ده سال جنگ متوقف گردد، مردم در این مدت در امان باشند و دست از یكدیگر بردارند و هیچ گونه سرقت و خیانت نكنند و متعرض یكدیگر نگردند. هر كس از اصحاب محمد برای حج، عمره یا تجارت به مكه رود جان و مالش در امان باشد و هر كس از قریش در رفتن به مصر یا شام از مدینه عبور كند جان و مال او در امان باشد. دین

ص: 72

اسلام در مكه ظاهر و خداوند آشكارا پرستش گردد و احدی بر دینش اكراه، آزار و سرزنش نشود. هركس بخواهد در عهد و پیمان محمد درآید می تواند و هر كس نیز بخواهد در عهد و پیمان قریش درآید می تواند. هر كس از قریش بدون اذن سرپرست خود نزد محمد برود باید او را نزد سرپرستش بازگرداند و هر كس از محمد نزد قریش رود او را به وی بازنگردانند. محمد و یارانش امسال بازگردند و در سال آینده بیایند و فقط سه روز در شهر مكه اقامت كنند و سلاحی جز سلاح مسافر كه شمشیرِ در نیام است همراه نداشته باشند.

نسخه اول صلحنامه نزد پیامبر (ص) ماند و نسخه دیگری نیز نوشتند و به سهیل بن عمرو دادند. در این هنگام قبیله خزاعه از جای برخاستند و گفتند ما هم پیمان محمدیم و بنی بكر برخاستند و گفتند ما هم پیمان قریشیم.

عده ای از مسلمانان كه به ظاهر صلح می نگریستند و از عمق آن بی خبر بودند و چندان تعبّدی نیز نداشتند، از صلح ناراضی بودند. اینان اعتراض كرده و گفتند این صلح برای ما در حقیقت خواری و ذلت است. چرا مسلمانی كه از مكه به مدینه بیاید باید تحویل آنان دهیم ولی اگر مسلمانی از مدینه نزد قریش رود آنان موظف به تحویل او نباشند؟ با تحریك این عده نزدیك بود نظم و انسجام كاروان مسلمانان به هم خورده و مختل شود كه به روایت حلبی 3/ 22 پیامبر (ص) خطاب به معترضان فرمود: «اگر از آنان كسی نزد ما آید و ما او را به آنان بازگردانیم، به زودی خداوند برای وی وسیله نجات و گشایشی فراهم می آورد و اگر كسی از ما دوری كند و به سوی آن ها برود ما به او نیازی نداریم و او دیگر از ما نیست و به آنان سزاوارتر است».

ص: 73

خروج پیامبر از احرام

رسول خدا (ص) پس از قرارداد صلح برخاست و قربانی نمود و سپس سر تراشید و از احرام بیرون آمد ولی عده ای از مسلمانان امتناع ورزیدند و گفتند چگونه قربانی كنیم و سر بتراشیم و حال آن كه نه طواف كردیم و نه سعی بین صفا و مروه نمودیم. چون در حالت غیر اضطرار قربانی فرع سعی و طواف است.

واقدی 2/ 609 گوید: عمر با گروهی خدمت پیامبر (ص) رسیدند و گفتند: ای رسول خدا مگر نگفته بودی كه به زودی داخل مسجدالحرام خواهی شد. حضرت فرمود: «آیا گفتم در همین سفر؟! آگاه باشید شما به زودی داخل مسجدالحرام خواهید شد». سپس رو كرد به عمر و چنین فرمود: «آیا روز احد را فراموش نمودید كه می گریختید و به هیچ كس هم توجّه نمی كردید و من شما را فرا می خواندم؟» آن گاه روزهای دشواری را كه آنان از خود سستی نشان داده بودند و خود حضرت پایداری كرده بود برشمرد.

پیروزی آشكار

به روایت دلائل النبوه بیهقی 4/ 158 و نهایة الارب نویری 17/ 234 كاروان اسلام در حالی كه هاله ای از غم و اندوه بر آن سایه افكنده بود به سوی مدینه حركت كرد. بسیاری اندوهگین و غمناك و در این اندیشه بودند كه چه شد پس از شش سال اقتدار، افتخار، عظمت و سربلندی وضع به این جا منتهی گشت؟ در این حال بود كه خداوند مهربان رحمت خود را بر مسلمانان نازل و از آنان دلجویی و افكار

ص: 74

پریشانشان را بازسازی كرد. در بین راه مدینه ناگهان سوره فتح نازل شد: (بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ* إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُبِیناً).

نویری در نهایة الارب 17/ 235 گوید: عمر گفت: ای رسول خدا آیا این فتح است؟! فرمود: «آری، سوگند به آن كه جانم در دست اوست هر آینه این فتح است». جبرئیل به مناسبت این فتح و پیروزی به رسول خدا (ص) تبریك گفت، مسلمانان نیز تبریك گفتند. گویند حضرت از نزول این آیه به قدری خوشحال شد كه قابل وصف نیست. به روایت مجمع البیان 9/ 109 و سبل الهدی 5/ 96 پیامبر فرمود: «آیه ای بر من نازل شد كه نزد من از تمامی دنیا محبوب تر است» و به روایت واقدی 2/ 617 فرمود: «از آن چه خورشید بر آن می تابد بهتر است». آن گاه حضرت مسلمانان را جمع كرد و آیات سوره فتح را كه ناظر بر صلح حدیبیه است، برای آنان تلاوت فرمود. مسلمانان از شنیدن پیام خدا شاد شدند و از نگرانی و پریشانی بیرون آمدند.

اما برخی هم گفتند این پیروزی نیست، نه گذاشتند خانه خدا را زیارت كنیم و نه قربانی هایمان را سر ببریم. وقتی رسول اكرم (ص) گفتار اینان را شنید سخت آزرده شد و به روایت دلائل النبوه بیهقی 4/ 160 و سبل الهدی 5/ 96 فرمود: «این سخن بدی است بلكه این بزرگ ترین فتح است. همانا مشركان راضی شدند بگذارند شما (بدون درگیری) سرزمین آنان را ترك كنید و درخواست صلح و امان كردند و از شما چیزی را دیدند كه دوست نداشتند، خدا شما را بر آنان پیروز كرد و سالم و مأجور بازگرداند، پس این بزرگ ترین پیروزی است».

ص: 75

ارزیابی پیمان حدیبیه

1. بزرگ ترین نتیجه این صلح كه خداوند حكیم نیز بدان لحاظ آن را «فتح مبین» نامید و پیامبر (ص) هم در پاسخ به اعتراض برخی به آن اشاره كرد، به رسمیت شناختن حكومت اسلامی مدینه از سوی مشركان قریش بود.

2. به جهت فضای امن و قدرتی كه این صلح به بار آورد، رسول خدا (ص) به پادشاهان بزرگ جهان نامه نوشت و آنان را به اسلام دعوت نمود و جهانی بودن دین اسلام را اعلان كرد.

3. صلح مزبور به رسول خدا (ص) و مسلمانان فرصت داد تا خیبر، آخرین دژ یهود را فتح كنند و هم چنین زمینه ای شد برای فتح مكه و سركوبی سران شرك و برچیدن بساط بت و بت پرستی.

4. پیامبر (ص) با انعقاد صلح حدیبیه از ناحیه جنوب آسوده خاطر گردید. لذا فشار تبلیغی و نظامی را در شمال جزیرة العرب متمركز نمود و در نتیجه اسلام در مرز روم شرقی پیشرفت خوبی كرد.

5. عظیم ترین دستاورد صلح مذكور این بود كه در مدت كمتر از دو سال از این قرارداد، بر اثر رفت و آمدهای مسلمانان به مكه و گفتگو با یكدیگر و روشن شدن جوانب اسلام عده بسیار زیادی اسلام آوردند. تعداد این ها بیش از عده ای بود كه از آغاز اسلام تا به آن روز مسلمان شده بودند.

به روایت طبرسی/ 98 از امام صادق (ع) «هنوز مدت صلح تمام نشده بود كه نزدیك بود اسلام سراسر مكه را فرا گیرد». از این روست كه به روایت كلینی 8/ 326 امام صادق (ع) فرمود: «هیچ حادثه ای بابركت تر از صلح حدیبیه نبود».

ص: 76

پیامدهای صلح حدیبیه

الف. واقدی 2/ 624 گوید: بعد از آن كه قرارداد حدیبیه بین رسول اكرم (ص) و مشركان به امضا رسید و آن حضرت به مدینه بازگشت، ابوبصیر كه از مسلمانان گرفتار در مكه بود از حبس گریخت و رهسپار مدینه شد. اخْنَس بن شَریق و ازْهَر بن عبدعوف به پیامبر نامه نوشتند و طبق مفاد قرارداد خواستار استرداد ابوبصیر شدند. نامه را به دو نفر به نام خُنَیس و كوثر دادند و آنان با یك شتر راهی مدینه شدند و نامه را تقدیم حضور رسول خدا نمودند. حضرت ابوبصیر را خواست و به او فرمود: «می دانی كه ما با اینان پیمان بستیم و از نظر دینمان شایسته نیست كه پیمان شكنی كنیم. به زودی خداوند برای تو و دیگر مسلمانان دربند فرج و گشایشی عنایت خواهد كرد، پس به سوی قبیله خویش بازگرد».

ابوبصیر گفت: ای رسول خدا مرا نزد مشركان باز می گردانی تا شكنجه ام دهند و از دین خارج كنند؟! پیامبر (ص) فرمود: «ابوبصیر برو، همانا به زودی خدا برای تو و دیگر مسلمانان گرفتار گشایشی قرار خواهد داد». آن گاه ابوبصیر همراه آن دو مأمور راهی مكه شد تا به ذوالحلیفه رسیدند در آن جا منزل گرفتند و به استراحت پرداختند. ابوبصیر یكی از آن دو را كشت و دیگری فرار كرد و نزد پیامبر رفت. ابوبصیر اثاث و شتر آنان را برداشت و به مدینه آمد. خدمت حضرت رسید و گفت: ای رسول خدا به پیمان شما وفا شد و خدا آن را ادا كرد. شما مرا به دشمن تسلیم كردی ولی من از خود دفاع كردم تا دینم را از دست ندهم. پیامبر فرمود: «وای بر مادرش! اگر مردانی همراه داشت آتش جنگ را شعله ور می ساخت». ابوبصیر از حضرت درخواست نمود تا خمس لباس و شمشیر

ص: 77

و شتر خُنَیس را كه همراه آورده بود بردارد ولی ایشان قبول نكرد و فرمود: «اگر من خمس این مال را بپذیرم، قریش تصور خواهند كرد كه به پیمانم وفا نكرده ام. تو هستی و آن ها، به هر كجا می خواهی برو». چون خبر قتل خُنَیس به سهیل بن عمرو رسید سخت ناراحت شد و از پیامبر تقاضای دیه كرد. قریش و ابوسفیان به او گفتند محمد در این حادثه نقشی ندارد و تبرئه است، بیش از آن چه كرده است برعهده او نیست، او ابوبصیر را در اختیار فرستادگان شما قرار داده است.

باری، ابوبصیر از مدینه بیرون رفت و راهی ساحل دریا شد و در منطقه عِیص كه راه كاروان قریش از مكه به شام بود منزل گرفت. ابوبصیر كاروانیان قریش را كه از آن جا عبور می كردند به قتل می رساند و مال التجاره آنان را مصادره می كرد. وقتی مسلمانان دربند در مكه از جمله ابوجَنْدَل از داستان ابوبصیر و سخنی كه پیامبر (ص) درباره او فرموده بود باخبر شدند، به هر نحوی بود از حبس گریختند و در عیص به ابوبصیر پیوستند. ابوبصیر یك واحد نظامی هفتاد و یا به روایت طبرسی/ 98 سیصد نفری از آن ها تشكیل داد و ابوجندل را به معاونت خود برگزید. كار سختگیری بر كاروان قریش شدت یافت. وی در حقیقت حكومت خودمختاری را تأسیس كرد كه نه به ظاهر تابع حكومت مدینه بود و نه تابع قریش و طوایف مكه. از این رو بدون هیچ گونه منع قانونی و محذورات سیاسی می توانست ضربات شكننده خود را بر پیكر قریش وارد سازد.

ابوبصیر برای یارانش نماز جماعت می خواند و جلسه درس برقرار می كرد و قرآن، احكام و معارف اسلامی می آموخت. وقتی قریش دیدند

ص: 78

راه ارتباط تجاری شان با شام قطع شد و امنیت از آن رخت بربست، به روایت دیاربكری در تاریخ الخمیس 2/ 25 ابوسفیان را نزد پیامبر (ص) فرستادند و از ایشان عاجزانه درخواست كردند تا ابوبصیر و یارانش را به مدینه فرا خواند و از این پس نیز هر كس از مسلمانان مكه به مدینه بگریزد پیامبر او را نگه دارد و تحویل قریش ندهد. بدین سان طولی نكشید كه این ماده جنجالی به درخواست خود قریش لغو گردید. آن گاه رسول خدا نامه ای به ابوبصیر نوشت تا همراه یارانش به مدینه بازگردد.

فرستاده حضرت در حالی نامه را تسلیم ابوبصیر كرد كه وی در حال احتضار بود. ابوبصیر نامه رسول خدا (ص) را بوسید و شروع به خواندن كرد و در حالی كه نامه در دستش بود مرغ روحش به جنت پركشید. ابوجندل و یاران وی پیكر مقدس فرمانده خود را غسل داده، بر او نماز گزارده و در همان جا به خاك سپردند و بر سر مقبره او به عنوان یادبود و سپاس از زحماتش مسجدی ساختند. سپس عده ای از آنان به سرپرستی ابوجندل به مدینه آمدند و خدمت رهبر محبوب و پیامبر گرامیشان رسیدند و تعداد دیگر نزد قبیله و عشیره خود رفتند.

ب. به روایت تاریخ الخمیس 2/ 23 پس از انعقاد قرارداد حدیبیه چند تن از زنان مسلمان كه تحت شكنجه به سر می بردند به مدینه هجرت كردند و به پیامبر پناه بردند. آن گاه همسران و سرپرست آنان به مدینه آمدند و از پیامبر خواستند تا طبق مفاد صلحنامه ایشان را تحویل دهد. اما خداوند رحمان با نزول آیه دهم سوره مُمْتَحَنَه دستور داد تا زنان مهاجر را امتحان كنند، اگر واقعاً مسلمان هستند از بازگرداندن آنان به كفار خودداری شود، زیرا زن مسلمان نمی تواند در حباله مرد كافر باشد.

ص: 79

وانگهی زنان طاقت و تحمل شكنجه و آزار مشركان را نداشتند. از این رو بود كه به روایت مجمع البیان 9/ 274 پیامبر (ص) فرمود: «قرارداد درباره مردان است و شامل زنان نمی شود».

خلاصه درس

غزوه ذی قرد: غزوه ذی قِرَد كه آن را غابه نیز نامند در ربیع الاول سال ششم هجرت واقع شد. علت وقوع آن نیز هجوم نیمه شب عُیینَة بن حِصْن با چهل سوار به ابوذر و خانواده او بود. ابوذر گوید پسرم در برابر آنان ایستاد او را كشتند و همسرم را اسیر كردند و شتران را به غارت بردند. من خودم را حضور پیامبر (ص) رساندم و خبر دادم. سَلَمَة بن اكْوَع گوید من سحرگاه برای آوردن شیر به نزد گله شتران رفتم، غلام عبدالرحمن بن عوف را دیدم، او گفت عُیینَه شتران پیامبر را به غارت برده است. به مدینه بازگشتم و با فریاد رسا اعلام خطر كردم. رسول خدا مردم را برای تعقیب راهزنان و اشرار و تأمین امنیت فرا خواند و هشت نفر سواره را به فرماندهی مقداد پیشاپیش اعزام كرد. در آن جا زد و خوردی رخ داد، چند نفر كشته شدند و ده شتر را پس گرفتند.

رسول خدا (ص) یك شبانه روز در آن جا توقف كرد و پس از پنج روز به مدینه بازگشت.

سریه زید به عیص: چون پیامبر از جنگ غابه بازگشت خبر رسید كه كاروانی از قریش از شام می آید. حضرت بر همان اساس كه در جنگ بدر به سوی كاروان قریش رفت، زید بن حارثه را همراه یكصد و هفتاد سوار در جمادی الآخره سال ششم به سوی آنان فرستاد. سپاهیان

ص: 80

اسلام در عِیص به كاروان رسیدند و آن را مصادره و برخی از نگهبانان آن را اسیر كردند.

جنگ بنی مصطلق: بنی مُصْطَلِق تیره ای از قبیله خزاعه به شمار می آمدند. رئیس و سالار ایشان حارث بن ابی ضرار بود. او از قبیله خود و دیگر اعراب افرادی فراهم كرد و تعدادی اسب و سلاح خرید و به قصد جنگ با پیامبر آماده شد. بُریده به سوی بنی مصطلق رفت و با حارث رئیس آنان گفتگو كرد. آن گاه نزد حضرت بازگشت و صحت خبر را تأیید كرد. پیامبر مردم را برای جنگ با بنی مصطلق فرا خواند. رسول خدا در منطقه مُرَیسِیع اردو زد و صفوف سپاه خود را منظم نمود. دشمن هم در آن جا آماده جنگ بود. پیامبر (ص) نخست فرمود آنان را به اسلام دعوت كنند. عمر به دستور آن حضرت خطاب به آنان گفت: بگویید «لا إِلهَ إِلَّا الله» جان و مال خود را از تعرض مصون دارید. آنان نپذیرفتند. ابتدا مردی از دشمن تیراندازی كرد سپس به فرمان رسول خدا (ص) یك باره تمامی سپاه اسلام حمله خود را آغاز كردند. در پایان به دست امیرالمؤمنین فتح و پیروزی نصیب سپاه اسلام گردید.

در غزوه بنی مصطلق منافقان نیت پلید خود را آشكار كردند و همان گونه كه گذشت رئیس آنان عبدالله بن ابی به رسول خدا و مهاجران زبان طعن گشود. عبدالله بن ابی گفتار ناروای خود را انكار كرد، گروهی از انصار هم به لحاظ شخصیت سیاسی او از وی طرفداری كردند و به نكوهش زید پرداختند. اما در راه بازگشت به مدینه با نزول سوره منافقین گفتار زشت عبدالله بن ابی بازگو و دروغ وی آشكار گردید.

رسول خدا (ص) در عالم رؤیا دید وارد كعبه شد، سر خود را تراشید و

ص: 81

كلید كعبه را گرفت، آن گاه همراه دیگران به عرفات رفت و وقوف فرمود. حضرت رؤیای خود را برای مسلمانان بازگو نمود و آن را به فال نیك گرفت و از اصحاب برای ادای عمره دعوت كرد. گوید: پیامبر با كاروان خود حركت كرد و در ذوالحُلیفه احرام بست. بیشتر مسلمانان نیز با احرام او محرم شدند.

پیامبر (ص)، بُسْر بن سفیان را به مكه فرستاد تا اخبار و واكنش قریش را به اطلاع ایشان برساند. بُسْر بن سفیان خدمت آن حضرت بازگشت و گفت قریش از حركت شما آگاه شده اند، با زن و بچه از مكه بیرون آمده و در ذی طُوی اردو زده اند و با خدا عهد كرده اند كه هرگز نگذارند وارد مكه شوی. پیامبر (ص) فرمود: «كیست مرا از غیر آن راهی كه قریش در آن هستند ببرد؟». مردی از قبیله اسْلَم داوطلب شد و پیامبر را از راه ناهموار و سنگلاخی در میان دره های سخت عبور داد تا به سرزمین همواری رسیدند.

خالد بن ولید از این امر آگاه شد بی درنگ خود را بدان نقطه رساند و راه را بر مسلمانان بست و به اندازه ای بدان ها نزدیك شد كه وقتی رسول خدا (ص) خواست نماز بخواند به عَبّاد بن بِشر دستور داد تا با گروهی از مسلمانان مقابل خالد صف كشیدند. آن گاه نماز ظهر و عصر را به صورت نماز خوف خواند. سپس لشكر اسلام حركت كرد و روز بعد به سرزمین حُدَیبِیه كه در حدود چهار فرسخی غرب مكه قرار دارد رسید، شتر پیامبر در آن مكان زانو زد. حضرت فرمود: «آن خدایی كه از ورود فیل به مكه جلوگیری كرد این شتر را هم این جا نگه داشت. امروز قریش هر پیشنهادی به من بكنند كه در آن صله رحم باشد من آن را

ص: 82

می پذیرم». سپس به مردم فرمود: «پیاده شوید».

كاروان اسلام در همان جا اردو زد. پیامبر خِراش بن امیه خُزاعی را به مكه فرستاد و شتر خود را كه ثَعْلَب نام داشت در اختیار وی گذاشت و به او دستور داد قریش را از مقصدش آگاه سازد. همین كه خِراش به مكه رسید قریشیان شتر او را كشتند. پیامبر عثمان را نزد ابوسفیان و سران قریش فرستاد. بین مسلمانان شایع شد كه قریشیان عثمان را كشته اند! رسول خدا (ص) فرمود: «از این جا نمی رویم تا با قریش به نبرد بپردازیم». سپس اصحاب را برای بیعت فراخواند، تمامی مسلمانان به جز جَدّ بن قیس منافق، با آن حضرت بیعت كردند كه هرگز فرار نكنند و تا پای جان در كنار پیامبر بایستند. این بیعت در زیر درختی انجام گرفت و خداوند با فرستادن آیه هجده فتح (لَقَدْ رَضِیَ اللهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ) خشنودی خود را از این بیعت اعلام كرد. از این رو آن را «بیعت شجره» و نیز «بیعت رضوان» گویند.

پس از پایان بیعت رضوان خبر رسید كه عثمان كشته نشده است در این هنگام چون قریش شتاب و سرعت مردم را در امر بیعت و آمادگی ایشان را برای جنگ دیدند ترس و نگرانی شان بیشتر شد و در امر صلح عجله كردند. وحی بر پیامبر نازل شد كه پیشنهاد صلح را بپذیرد و نگارش و تنظیم آن را بر عهده امیرالمؤمنین بگذارد. ماجرای حدیبیه از آغاز تا انعقاد و امضای پیمان صلح حدود بیست روز طول كشید و رفت و آمدهای بسیاری انجام شد، سهیل بن عمرو چندین بار به مكه رفت و از سران قریش كسب تكلیف كرد. رسول خدا (ص) پس از قرارداد صلح برخاست و قربانی نمود و سپس سر تراشید و از احرام بیرون آمد. كاروان

ص: 83

اسلام در حالی كه هاله ای از غم و اندوه بر آن سایه افكنده بود به سوی مدینه حركت كرد. در بین راه مدینه ناگهان سوره فتح نازل شد. جبرئیل به مناسبت این فتح و پیروزی به رسول خدا (ص) تبریك گفت، مسلمانان نیز تبریك گفتند. عظیم ترین دستاورد صلح مذكور این بود كه در مدت كمتر از دو سال از این قرارداد، بر اثر رفت و آمدهای مسلمانان به مكه و گفتگو با یكدیگر و روشن شدن جوانب اسلام عده بسیار زیادی اسلام آوردند.

خود آزمایی

1. غزوات و سرایایی را كه در فاصله بین جنگ خندق تا صلح حدیبیه رخ داد نام ببرید.

2. غابه نام دیگر كدام غزوه است؟

3. ماجرای سریه زید به عیص چیست؟

5. جنگ بنی مصطلق را توضیح دهید.

6. نزاع مهاجرین و انصار بر سر چه بود؟ عاقبت این نزاع به كجا انجامید؟

7. منظور از «فتح المبین» چیست؟

8. سوره فتح ناظر به چه پیمانی است؟

9. صلح حدیبیه را ارزیابی كنید.

10. پیامدهای صلح حدیبیه چه بود؟

ص: 84

درس یازدهم دعوت جهانی، … و اسلام عمرو وخالد

اشاره

هدف های آموزشی

انتظار می رود با مطالعه این درس:

- با اقدامات پیامبر جهت دعوت جهانی و فرستادن نامه برای زمامداران جهان آشنا شویم.

- جنگ خیبر و علت وقوع آن را بررسی كنیم.

- موقعیت مكانی و چگونگی حوادث جنگ خیبر را بدانیم.

- به نقش حضرت علی (ع) در فتح خیبر پی ببریم.

- خیانت بزرگ یهود در فتح خیبر را بدانیم.

- با ماجرای فتح مصالحه آمیز فدك آشنا شویم.

- داستان غزوه وادی القری را بدانیم.

- منظور از عمرة القضاء را بدانیم.

- چگونگی اسلام آوردن عمرو و خالد را بدانیم.

در این درس به چگونگی دعوت جهانی اسلام و اقدامات پیامبر در این مورد خواهیم پرداخت كه عبارتند از: ارسال نامه به نجاشی شهریار

ص: 85

حبشه، قیصر روم، امپراتور ایران، پادشاه مصر، زمامداران شام و یمامه.

در ادامه به جنگ خیبر، علت وقوع آن، موقعیت مكانی خیبر، نقش امیرالمؤمنین (ع) در این جنگ، كشته شدن مرحب از قهرمانان بزرگ عرب و یهود و فتح خیبر به دست مبارك و توانای حضرت علی (ع) تسلیم شدن یهودیان، خیانت یهود و قصد جان پیامبر از سوی یهودیان، فتح سرزمین فدك و بخشیدن آن به حضرت فاطمه (س) از سوی پیامبر، غزوه وادی القری، عمرة القضاء و اسلام آوردن عمرو و خالد می پردازیم.

دعوت جهانی

با قرارداد صلح حدیبیه حكومت مدینه از سوی قریش و هم پیمانانشان به رسمیت شناخته شد و با سركوبی قبایل شرور و راهزن امنیت مدینه و مناطق اطراف و راه های منتهی به آن نیز تا اندازة زیادی تأمین گردید. پیامبر (ص) به تصریح قرآن «رحمة للعالمین» و «خاتم النبیّین» بود. دین او به جزیرة العرب اختصاص نداشت بلكه برای همه مردم دنیا بود. از این رو در این فرصتی كه پس از صلح حدیبیه پیش آمد به بُعد تبلیغی اسلام پرداخت. پیامبر از همان روز اول به جهانی بودن اسلام اشاره نموده بود. در سال پنجم بعثت هنگام اعزام جعفر بن ابی طالب و مهاجران به حبشه نجاشی را به پذیرش دین اسلام دعوت كرد. در سوره هایی كه در مكه نازل شده به جهانی بودن دین اسلام تصریح شده است. آیه بیست و هشت سبأ می گوید: (وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ) و ما نفرستادیم تو را مگر برای همه مردم. در آیه نوزده انعام آمده است: (وَأُوحِیَ إِلَیَّ هَذَا

ص: 86

الْقُرآنُ لأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ) این قرآن بر من وحی شده است تا شما و هر كس را كه این قرآن به او برسد هشدار دهم. نكته ظریفی كه در این آیه آمده تعبیر مَنْ بَلَغَ است. آیه به این مطلب اشاره دارد كه این دین به طور عادی و روال طبیعی به هر كسی كه در هر جای دنیا به سر می برد برسد موظف به پذیرش و گرویدن به آن است و روشن است تا آن زمان كه به اشخاص نرسیده و اطلاع از آن حاصل نكرده اند در قبال آن وظیفه ای ندارند. گفتنی است كه بسیاری از خطابات قرآن نیز (یَا أَیُّهَا النَّاس) برای عموم است و حتی یك مورد «یَا أَیُّهَا الْعَرَب» ندارد.

باری، جهان در عصر بعثت متشكل از چند كشور بزرگ بود و تقریبا در قبضه دو امپراتوری بزرگ ایران و روم قرار داشت و مناطق زیادی از دنیا زیر سلطه آن ها بود. قسمتی از خاور زمین مانند عراق و حیره و نیز بخشی از جزیرة العرب مانند یمن از مستعمرات ایران به شمار می آمد و بخش هایی از آسیا نیز زیر سلطه سیاسی و فرهنگی آن بود. امپراتوری روم نیز به دو بخش بزرگ شرقی و غربی تقسیم می شد. قسطنطنیه (تركیه)، شام (سوریه)، فلسطین، لبنان، اردن، مصر و پاره ای از سرزمین های دیگر در قلمرو روم شرقی قرار داشت و اروپای امروزی هم امپراتوری روم غربی را تشكیل می داد. پس مركز ثقل قدرت و سیاست جهان را این دو ابرقدرت تشكیل می دادند.

از این رو رسول خدا (ص) اعلام جهانی بودن رسالت خود را از این دو امپراتوری بزرگ آغاز كرد و هم چنین ممالك مجاور را به اسلام فرا خواند. البته این دعوت تا پایان عمر آن حضرت ادامه داشت و تا آن جا كه در آن روز با وسایل عادی ممكن بود، حاكمان و زمامداران عالم را

ص: 87

به پذیرش اسلام دعوت كرد. اما ابتدای آن از دو امپراتوری كبیر و چند كشور مجاور آغاز گشت. ابن هشام در سیره 4/ 254 می نویسد: پس از انعقاد صلح حدیبیه روزی رسول خدا (ص) به اصحاب گفت:

«أَیُّهَا النَّاسُ، إِنَّ اللهَ قَدْ بَعَثَنِی رَحْمَةً وَ كافَّةً».

ای مردم، همانا خداوند مرا به عنوان رحمت برای تمامی مردم فرستاده است.

بعد مسأله دعوت زمامداران جهان را به دین اسلام مطرح كرد. ابن سعد 1/ 258 گوید: در یك روز از محرم سال هفتم هجرت شش سفیر با شش نامه از مدینه خارج شدند و به دربار شش تن از زمامداران آن روز جهان رفتند. این شش زمامدار عبارت بودند از نجاشی پادشاه حبشه، قیصر امپراتور روم، خسرو پرویز امپراتور ایران، مُقَوْقِس پادشاه مصر، حارث بن ابی شمر فرمانروای شامات و هَوْذَة بن علی فرمانروای یمامَه.

نامه به نجاشی پادشاه حبشه

نامه پیامبر به نجاشی پادشاه حبشه درباره دعوت به اسلام دوگونه نقل شده است؛ یكی همان نامه مشهور كه در آن نام جعفر بن ابی طالب آمده و همان گونه كه در ابتدای كتاب گذشت مربوط به دوران مكه است. دیگری نامه غیر مشهور. این نامه به روایت دلائل النبوه بیهقی 2/ 308 و مستدرك حاكم 2/ 623 به این شرح است: «به نام خداوند مهرورز مهربان. این نامه ای است از محمد رسول خدا به سوی اصْحَمَه نجاشی بزرگ حبشه. درود بر كسی كه از هدایت پیروی كند و به خدا و رسول وی ایمان آورد و گواهی دهد كه جز او خدایی نیست، یگانه است و

ص: 88

شریكی ندارد، نه دوستی برگزید و نه فرزندی و این كه محمد بنده و فرستاده اوست. تو را به پذیرش دعوت خدا فرا می خوانم، چونكه من فرستاده او هستم. پس اسلام بیاور تا به سلامت بمانی. ای اهل كتاب بیایید به پیروی از سخنی كه بین ما و شما یكی است و آن این كه جز خدا را نپرستیم و چیزی را شریك او قرار ندهیم و یكدیگر را به جای خداوند پروردگار خود برنگزینیم و اگر امتناع می ورزید پس گواه باشید كه ما مسلمانیم و اگر رسالت مرا نپذیرید پس گناه نصارای قومت بر گردن توست».

عمرو بن امیه ضَمْری حامل نامه به نجاشی بود و به قول ابن سعد 1/ 258 او نخستین سفیری بود كه از مدینه بیرون رفت. درباره دعوت نجاشی به اسلام یك معضل بزرگ تاریخی وجود دارد و آن این كه همان گونه كه در اوایل كتاب یادآور شدیم نجاشی سال ها پیش در حضور جعفر بن ابی طالب اسلام آورد و خبر آن را نیز طی نامه ای خدمت رسول خدا (ص) اعلان نمود و به گرمی از جعفر و مهاجران مسلمان استقبال كرد و به عنوان میهمان از آنان پذیرایی نمود. حال چرا دوباره او را به اسلام دعوت كرد؟ در توجیه آن مطالبی گفته شده.

برخی مانند مسلم در صحیح 3/ 1397، ابن حَزْم در جوامع السیره/ 25 و ابن طُولُون در اعلام السائلین/ 57 گفته اند این نجاشی غیر از آن نجاشی بوده كه مهاجران به سوی او هجرت كردند، او مسلمان شده و از دنیا رفته بود ولی این نجاشی كافر بود. روشن است كه لفظ «نجاشی» لقب پادشاهان حبشه بوده است. برخی از محققان در تأیید این توجیه گفته اند به همین دلیل لحن نامه غیرمشهور تا اندازه ای تند است. این توجیه

ص: 89

صحیح نیست، زیرا در زمان دعوت پادشاهان به اسلام در اواخر سال ششم و یا اوایل سال هفتم نجاشی اصْحَمَه زنده بوده است. او به روایت ابن جوزی در المنتظم 3/ 375 و مقریزی در امتاع الاسماع/ 445 در سال نهم هجرت از دنیا رفت و رسول خدا از فاصله دور بر او نماز میت خواند. وانگهی نام او نیز اصْحَمَه بود كه در نامه به آن تصریح شده است. توجیه دیگر این است كه پذیرفتن اسلام نجاشی در ابتدای بعثت شاید رسمی نبوده، گویا در سال هفتم رسول خدا (ص) از او خواست به صراحت و به طور رسمی اسلام خود را آشكار كند. این توجیه نیز با ظاهر محتوا و لحن نامه سازگار نیست.

حلبی 3/ 249 گفته است: احتمال دارد پیامبر این نامه را بعدها پس از درگذشت اصْحَمَه به نجاشی بعدی نوشته باشد. با این همه اشكال همچنان باقی است.

نامه به قیصر روم

به نقل یعقوبی 2/ 77 و طبری 2/ 31 رسول خدا (ص)، قیصر روم را به شرح زیر به پذیرش اسلام دعوت كرد: «به نام خداوند مهرورز مهربان. از محمد فرستاده خدا به قیصر بزرگ روم. سلام بر كسی كه از هدایت پیروی كند. اما بعد من تو را به اسلام فرا می خوانم، اسلام بیاور تا به سلامت بمانی و خداوند تو را دوبار پاداش دهد. اگر روگردان شوی گناه قومت بر عهده تو خواهد بود. ای اهل كتاب بیایید به سوی سخنی كه بین ما و شما یكسان است و آن این كه جز خداوند را نپرستیم و چیزی را شریك او قرار ندهیم و بعضی از ما بعضی دیگر را به جای خدا به

ص: 90

سروری نگیریم. پس اگر روی گردان شدند بگویید گواه باشید كه ما مسلمانیم».

حامل نامه قیصر دِحْیة بن جناب كلبی بود كه پیش از این نیز چند بار به دیدار هِرَقْل رفته بود و به زبان رومی آشنایی داشت. نامه را طبق دستور حضرت به حاكم بُصْری رساند تا آن را به قیصر بدهد. قیصر كه قبلًا نذر كرده بود اگر بر ایرانیان پیروز شود پیاده به زیارت بیت المَقْدِس برود، در این ایام در حال رفتن به زیارت بود و در حِمْص به سر می برد. دِحْیه نامه را به حارث پادشاه غَسّان داد. آن گاه عَدی بن حاتم به دستور حارث دِحْیه را نزد قیصر برد. اطرافیان قیصر به وی گفتند هرگاه امپراتور را دیدی وی را سجده كن و سر برمدار تا تو را بار دهد. دِحْیه گفت هرگز چنین كاری نمی كنم و جز برای خدا سجده نخواهم كرد. آن گاه مردی او را راهنمایی كرد كه نامه اش را مقابل صندلی كه قیصر روی آن می نشیند بگذارد، او نیز چنین كرد. قیصر نامه را برداشت و مترجم را طلبید تا نامه را برای او بخواند. پس از اطلاع از مضمون آن از بزرگان و مردم روم خواست تا دعوت پیامبر (ص) را بپذیرند ولی ناگهان با مخالفت شدید مردم روبه رو شد. برای آرام كردن آنان گفت من هم با شما هم عقیده هستم، فقط خواستم شما را امتحان كنم.

نامه به پادشاه ایران

به روایت طبری 2/ 624 و قسطلانی 1/ 442 پیامبر نامه ای به خسرو پرویز پادشاه ایران نوشت و آن را به عبدالله بن حُذافه سَهْمی سپرد تا به دربار پادشاه ساسانی برساند. متن نامه چنین است: «به نام خداوند مهرورز

ص: 91

مهربان. از محمد فرستاده خدا به كسری بزرگ فارس. درود بر كسی كه پیرو هدایت باشد و به خدا و رسولش ایمان آورد و گواهی دهد خدایی جز خداوند یكتا نیست، یگانه است و شریكی ندارد و محمد بنده و فرستاده اوست. من تو را به سوی خداوند عزّوجلّ فرا می خوانم، زیرا من فرستاده خداوند عزّوجلّ به سوی تمامی مردم هستم تا كسانی را كه زنده هستند بیم دهم، اسلام بیاور تا به سلامت بمانی. پس اگر امتناع ورزی گناه مجوس بر عهده تو خواهد بود».

چون مترجم نامه را خواند، خسرو پرویز آن را گرفت و پاره كرد و گفت این كیست كه نام خود را بر نام من مقدم داشته است. چون خبر بی حرمتی او به حضرت رسید فرمود: «همان گونه كه نامه را پاره كرد، خداوند پادشاهی اش را پاره كند». سپس خسرو پرویز به باذان كارگزار خود در یمن نوشت دو نفر مرد دلیر را بفرست تا این مرد را كه در حجاز است نزد من بیاورند. در نقلی دیگر آمده است كه گفت: او را توبه بده و اگر نپذیرفت سر وی را برای من بفرست.

نامه به پادشاه مصر

به نقل دلائل النبوه بیهقی 4/ 395 و تاریخ الخمیس 2/ 37 رسول خدا (ص) نامه ای نیز به مُقَوْقِس پادشاه مصر به همان مضمون نامه قیصر و كسری نوشت و او را به اسلام دعوت نمود و تصریح كرد كه اگر امتناع ورزی همانا گناه قِبْط بر گردن توست. مصر در آن روز زیر سلطه روم شرقی به مركزیت قسطنطنیه بود و فرمانروای آن از پیروان آیین مسیح به شمار می آمد. حاطب بن ابی بَلْتَعَه كه حامل نامه بود هنگامی كه به مصر رسید

ص: 92

مقوقس در اسكندریه داخل كاخی در ساحل رود نیل به سر می برد، حاطب با كشتی به آن جا رفت و نامه را به دست او داد. پادشاه مصر وقتی از مضمون نامه اطلاع حاصل نمود رو كرد به حاطب و از او پرسید: اگر این شخص پیامبر است چرا بر قوم خود كه با او مخالفت كردند و از شهر خویش بیرونش راندند نفرین نمی كند؟ حاطب گفت: آیا تو خود گواهی نمی دهی كه عیسی بن مریم فرستاده خدا بود، پس چرا هنگامی كه قومش او را آزردند و می خواستند به دار بیاویزند نفرین نكرد كه خدا نابودشان سازد؟ مقوقس گفت: احسنت! مردی حكیم از نزد حكیمی آمده است.

آن گاه حاطب او را پند و اندرز داد و گفت: از سرنوشت فرعون كه در همین سرزمین بود عبرت بگیر كه چگونه خداوند از او انتقام گرفت و به كیفر دنیا و آخرت گرفتار ساخت. مقوقس با كمال احترام پاسخ نامه رسول خدا را نوشت و همراه هدایای ارزشمند برای پیامبر ارسال داشت. با آن كه حضرت معمولًا هدیه مشرك را نمی پذیرفت هدایای ایشان را قبول كرد. پادشاه مصر با آن كه نبوت آن حضرت برایش محرز بود ولی همان گونه كه خود او تصریح كرد برای حفظ تاج و تخت و ریاست خود از پذیرش اسلام سرباز زد. پیامبر (ص) درباره او فرمود: «درگذشتن از پادشاهی خود بخل ورزید با آن كه پادشاهی او را دوامی نیست». گویند مقوقس در زمان خلافت عمر در حالی كه بر كیش نصرانیت بود درگذشت.

نامه به زمامداران شام و یمامه

قسطلانی 1/ 449 و حلبی 3/ 255 گویند: پیامبر نامه ای نیز به حارث بن ابی شمر غَسّانی فرمانروای شام نوشت و او را به اسلام دعوت كرد. حامل

ص: 93

این نامه شجاع بن وَهْب اسدی بود. حارث در غُوطه دمشق سرگرم فراهم ساختن وسایل پذیرایی قیصر روم بود كه از حِمْص به طرف ایلیاء (بیت المَقْدِس) می آمد. شجاع بن وَهْب دو سه روز منتظر ماند تا موفق به ملاقات حارث شد. حارث پس از خواندن نامه بی حرمتی كرد و آن را كنار انداخت و گفت من به جنگ او خواهم رفت. بعد كه قیصر او را از این كار منصرف ساخت، روش خود را تغییر داد و هدایایی به شجاع اهدا كرد و گفت سلام مرا به رسول خدا (ص) برسان. چون شجاع بن وَهْب نزد پیامبر آمد حضرت فرمود: «پادشاهی وی بر باد است». حارث بن ابی شمر غَسّانی در سال هشتم هجرت درگذشت.

ابن اسعد 1/ 262 و قسطلانی 1/ 448 گویند: رسول خدا (ص) نامه ای هم به هَوْذَة بن علی حاكم یمامه نوشت و سَلیط بن عمرو عامری حامل آن بود. هَوْذَه با دعوت پیامبر برخوردی ملایم داشت و از سفیر آن حضرت پذیرایی كرد و به او هدایایی نیز بخشید.

رسول خدا (ص) در طی سال های بعد نیز نامه هایی برای حاكمان و زمامداران جهان نوشت و آنان را به اسلام دعوت كرد.

جنگ خیبر

خیبر سرزمین حاصلخیز و جلگه سرسبزی بود كه در حدود بیست و پنج فرسنگی شمال مدینه در سر راه شام قرار داشت. این منطقه در صدر اسلام قطب اصلی كشاورزی حجاز را تشكیل می داد و فزونی خرمای آن زبانزد عرب بود و به لحاظ درآمد سرشار از امور كشاورزی جمعیت زیادی در آن سكونت داشت. طبرسی در اعلام الوری/ 99 تعداد ساكنان

ص: 94

خیبر را چهارده هزار نفر نوشته است. واقدی 2/ 634 و دیگران گفته اند: ده هزار نیروی جنگجو و هزار زره پوش در خیبر وجود داشت. یعقوبی 2/ 56 تعداد جنگجویان آنان را بیست هزار نفر نوشته است. یهودیان خیبر در هفت قلعه مستحكم سنگی كه بر بالای كوه بنا شده بود زندگی می كردند كه به روایت یاقوت حَمَوی در معجم البلدان 2/ 409 عبارت بود از ناعِم، قَمُوص، شِقّ، نَطات، سُلالم، وَطیح و كَتیبه. داخل قلعه ها چاه آب و مواد غذایی به مقدار زیادی وجود داشت و ساكنین آن ها می توانستند داخل دژها سنگر گرفته و تا یك سال در مقابل دشمن مقاومت كنند. قلعه های سنگی نفوذناپذیر و جمعیت زیاد و سلاح فراوان و حتی منجنیق، خیبر را به قدرت بزرگی تبدیل كرده بود به طوری كه كلیه یهودیان حجاز تحت نفوذ آنان بودند و چشم امید به آن جا داشتند و اكثر جنگ ها و شورش هایی كه یهودیان و یا حتی قریش بر ضد حكومت پیامبر راه می انداختند به نوعی با خیبر ارتباط داشت. شكست یا پیروزی خیبر در مصاف با مسلمانان برای قریش بی نهایت مهم و سرنوشت ساز بود تا آن جا كه سران قریش مانند صفوان، سهیل و ابوسفیان بر سر این امر شرطبندی كردند.

ابن اسحاق/ 193 گوید: قبلًا رسول خدا (ص) نامه ای به یهود خیبر نوشته و آنان را به اسلام دعوت كرده بود ولی آنان نپذیرفته بودند. باری، صلح حدیبیه امنیت ناحیه جنوب را تأمین كرد اما امنیت نواحی شمال با وجود یهودیان خیبر تضمینی نداشت. به ویژه كه واقدی 2/ 530 می نویسد: چون خبر اعدام بنی قریظه به خیبر رسید یهودیان گرد هم آمدند، رئیس آنان سَلّام بن مِشْكم گفت: محمد از كار یهودیان مدینه آسوده گشت و

ص: 95

اینك به سوی شما خواهد آمد. پرسیدند چاره چیست؟ گفت باید با تمامی یهودیان خیبر كه شمارشان هم زیاد است با او به جنگ برخیزیم و از یهود تَیماء، فَدَك و وادی القُری هم كمك بگیریم. مشكل بزرگ یهودیان خیبر این بود كه پس از انعقاد صلح حدیبیه دیگر قریش و هم پیمانانشان نمی توانستند به آنان كمك نظامی كنند. یهودیان فقط مجاز بودند از قبایلی مانند بنی سعد و غطفان كه با قریش پیمان نداشتند كمك نظامی بگیرند.

حركت به سوی خیبر

رسول خدا (ص)، نُمیلة بن عبدالله لیثی و یا سِباع بن عُرْفُطَه غفاری را در مدینه به جانشینی خود گذاشت و با هزار و چهار صد نفر و دویست اسب در صفر سال هفتم هجرت و یا به روایت ابن اسحاق 2/ 342 در اواخر محرم رهسپار خیبر گردید. سپاه را كسانی تشكیل می دادند كه در حدیبیه شركت كرده بودند، تنها فردی كه در حدیبیه شركت كرد ولی در خیبر حضور نداشت جابربن عبدالله انصاری بود. بیست نفر زن نیز از جمله صفیه، ام سلمه و ام عماره در جنگ خیبر شركت كردند. پیامبر (ص) پرچم را به دست امیرالمؤمنین سپرد و به روایتی پرچمی هم به حُباب بن مُنذر و پرچمی دیگر به سعد بن عباده داد.

واقدی 2/ 660 از ابورُهْم غفاری نقل می كند كه گفت ما هنگام خوشه بستن خرما به خیبر رفتیم كه گویا اوایل فصل بهار بوده و هنوز گرمای شدید شروع نشده بود، زیرا سرزمین خیبر بسیار گرم و سوزان است.

واقدی 2/ 638 گوید: پیامبر همراه سپاه از مدینه خارج شد و از

ص: 96

راهنماهای خود خواست تا از راهی آنان را ببرد كه بین غطفان و خیبر جدایی بیفتد. سپاه پیش رفت تا به منطقه خیبر رسید. دیار بكری در تاریخ الخمیس 2/ 43 گوید: عبدالله بن ابی شخصی را نزد یهود خیبر فرستاد و به آنان اطلاع داد كه محمد به سوی شما می آید، در برابر وی مقاومت كنید. چون این خبر به خیبر رسید كنانة بن ابی الحُقیق و هَوْذَة بن قیس را نزد غطفان كه هم پیمان آنان بودند فرستادند و از آنان خواستند تا خیبریان را در مقابل پیامبر یاری دهند و اگر بر مسلمانان غلبه پیدا كردند نصف خرمای خیبر را به ایشان بدهند ولی غطفان از ترس مسلمانان نپذیرفتند. به روایتی دیگر پذیرفتند و به سوی خیبر حركت كردند اما در بین راه از بیم مسلمانان بر اموال و خانواده شان پشیمان شدند و بازگشتند.

محاصره خیبر

به نقل واقدی 2/ 640 رسول خدا عَبّاد بن بشر را پیشاپیش سپاه فرستاد. عَبّاد به یكی از جاسوسان یهود كه از قبیله اشجع بود برخورد، او پس از تهدید گفت یهودیان خیبر سخت از شما ترسیده اند و وحشت زده و بیمناكند. سپاه اسلام به خیبر رسید و شب هنگام در آن جا موضع گرفت. با این كه یهودیان از حركت رسول خدا (ص) اطلاع داشتند ولی متوجه ورود وی نشدند. صبح در حالی كه برای كار روزانه خود از قلعه ها خارج می شدند ناگهان با لشكر اسلام مواجه شده و فریاد كشیدند: محمد و لشكر! آن گاه وحشت زده گریختند و وارد حصارهای خود شدند. پیامبر تكبیر گفت و فرمود: «خیبر ویران شد!». یهودیان به رئیس خود سَلّام بن مِشْكم خبر دادند كه سپاه محمد آنان را غافلگیر كرد. سَلّام

ص: 97

گفت: سخن مرا نشنیدید و در لشكركشی به سوی او كوتاهی كردید، اكنون در جنگ با او كوتاهی نكنید. آنان اموال و زن و فرزندان خود را در قلعه كتیبه و ذخائرشان را در قلعه ناعم جای دادند. مردان جنگجو نیز در قلعه نَطات موضع گرفتند. قرار شد از برج ها سپاه اسلام را تیرباران كنند و هرگاه نیاز بود در خارج قلعه ها نیز به مبارزه بپردازند. پیامبر چون تصمیم یهود را بر جنگ دید اصحاب خود را موعظه و آنان را تشویق به جهاد كرد و بشارت داد به این كه پیروزی از آن ایشان است.

آغاز جنگ

ابن اسحاق 3/ 343 گوید: پیامبر طبق سیره همیشگی خود شبانه جنگ را شروع نكرد. به روایت سبل الهدی 5/ 187 دستورالعمل جنگی بسیار مهم ذیل را برای سپاه خود صادر كرد و فرمود: «برخورد با دشمن را آرزو نكنید، از خداوند متعال عافیت را بخواهید، چرا كه شما نمی دانید به چه چیز از ناحیه آنان مبتلا می شوید. هنگامی كه با آنان برخورد كردید بگویید بار خدایا تو پروردگار ما و ایشانی، پیشانی ما و اینان به دست توست، همانا تو آنان را می كشی. سپس روی زمین بنشینید، آن گاه كه شما را محاصره كردند برای نبرد برخیزید و تكبیر بگویید». آنگاه پیامبر دو زره بر تن كرد، كلاه خود بر سر گذاشت، سوار بر اسب شد و نیزه و سپر به دست گرفت. سپس فرمان جنگ را صادر و مسلمانان را تشویق به صبر و پایداری كرد.

نبرد در روز اول از قلعه نطات آغاز شد. یهودیان چون می دانستند كه سقوط خیبر پایان حیات یهود حجاز است سرسختانه به دفاع از كیان خود

ص: 98

پرداختند و در همان روز اول با تیراندازی گسترده حدود پنجاه نفر از مسلمانان را مجروح ساختند. به این سبب سپاه اسلام شبانگاه به منطقه رجیع تغییر مكان و آن جا را لشكرگاه خود قرار داد. مسلمانان به مدت یك هفته روزها كنار قلعه ها می جنگیدند و شب ها به اردوگاه خود بازمی گشتند. اما پس از فتح نطات اردوگاه را تغییر داده و در نزدیكی قلعه ها موضع گرفتند.

در ترتیب فتح قلعه های خیبر بین مورخان اختلاف زیاد است. ابن اسحاق 3/ 344 نوشته است: ناعم نخستین قلعه ای بود كه فتح شد و پس از آن قَمُوص. واقدی 2/ 645 گوید: اولین قلعه كه فتح شد نطات بود و سپس شقّ. قسطلانی در المواهب اللدنیه 1/ 286 گوید: قلعه ها یكی پس از دیگری گشوده می شد و فتح آن ها به ترتیب ذیل بود، نطات، ناعم، زُبیر، شِقّ، ابَی، بَراء، قَمُوص، وَطیح و سُلالم. البته برخی از این اقوال با هم قابل جمع است، چون تعدادی از این حصارها داخل یك قلعه بزرگ قرار داشته است، مانند قلعه ناعم، صَعْب و زبیر كه داخل نطات بوده است.

یهودیان جرأت آن را نداشتند كه وارد میدان شوند و به جنگ بپردازند بلكه طبق شیوه دیرین خود در كنار قلعه های شان می جنگیدند. فتح قلعه ها به لحاظ استحكام آن ها و غیرقابل نفوذبودن به كندی صورت می گرفت. به روایت واقدی 2/ 659 پیامبر (ص) پرچم را به حباب بن منذر سپرد. او همراه سپاهیان اسلام پس از سه روز جنگ بسیار سخت قلعه صَعْب را كه پانصد جنگجو داشت فتح كرد. پس از فتح قلعه صعب یهودیان به قلعه زبیر كه برفراز كوهی قرار داشت راه یافتند. پیامبر (ص) آنان را سه روز محاصره و سرانجام آن جا را نیز فتح كرد و پس از فتح

ص: 99

حصارهای نطات به محاصره قلعه شقّ پرداخت. این قلعه با رشادت ابودجانه انصاری و كمك حباب بن منذر فتح شد. روزی در اثنای جنگ مسلمانان تیرباران شدند، تیری هم به لباس رسول خدا اصابت كرد. چون فتح حصارهای نطات و شقّ به پایان رسید، یهودیانی كه جان سالم به در برده بودند به حصارهای كتیبه كه سخت ترین قلعه های آن قموص بود پناه بردند.

قموص به تصریح حِمْیری در الرَّوْضُ الْمِعْطار/ 228 از بزرگ ترین و مستحكم ترین دژهای خیبر به شمار می رفت كه سرانجام به دست توانای قهرمان بی بدیل اسلام امیرالمؤمنین (ع) فتح گردید.

دلاورمردی حیدر كرار

كار فتح قلعه قموص كه دژ نفوذناپذیر خیبر به شمار می آمد دشوار شد، پهلوانان بزرگ یهود به فرماندهی مرحب خیبری سرسختانه از قلعه خود دفاع كردند. به روایت احمد حنبل 5/ 333، بیهقی 4/ 205 و طبرسی/ 99 در همین ایام پیامبر سردرد داشت و نمی توانست در جنگ شركت كند. از این رو فرماندهی را به ابوبكر سپرد و پرچم را به دست او داد. ابوبكر همراه سپاه رفت ولی نتوانست كاری انجام دهد و رو به هزیمت گذاشت. روز بعد فرماندهی و پرچم را به عمر سپرد او نیز مانند ابوبكر كاری از پیش نبرد و فرار كرد. آن گاه پیامبر (ص) فرمود:

«لأُعْطِیَنَّ الرّایَةَ غَداً رَجُلًا یُحِبُّ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اللهُ وَ رَسُولُهُ، یَفْتَحُ اللهُ عَلی یَدَیْهِ، كَرّاراً غَیْرَ فَرّارٍ».

ص: 100

فردا پرچم را به مردی خواهم سپرد كه خدا و رسولش را دوست دارد خدا و رسولش نیز او را دوست دارند، خداوند به دست وی فتح می كند، او پی درپی حمله می برد بدون آن كه فرار كند.

مردم چشم انتظار دیدن این شخص بودند و آرزو می كردند كه فرد مورد نظر پیامبر باشند. رسول خدا (ص) بامداد فردا فرمود: «علی بن ابی طالب كجاست؟». مردم فریاد زدند: او چشم درد دارد به طوری كه جلوی پای خود را نمی بیند. سپس سَلَمَة بن اكْوَع و یا عمار یاسر را دنبال وی فرستاد و آنان او را آوردند. پیامبر (ص) با آب دهان خود چشم ایشان را درمان كرد و فرمود: «خدایا او را از گرما و سرما نگهدار». آن گاه زره آهنین خود را به وی پوشاند و ذوالفقار را به آن بست و پرچم را به دستش داد و به روایت شیخ مفید/ 66 فرمود: «پرچم را بگیر و آن را پیش ببر، جبرئیل همراه توست و پیروزی پیش رویت. ترس در سینه های آنان ریخته شده و بدان كه آن ها در كتابشان یافته اند آن كس كه اینان را نابود می كند نامش ایلیا (علی) است. پس هنگامی كه آن ها را دیدی بگو من علی هستم كه ان شاءالله خوار خواهند شد».

به روایت صحیح مسلم 4/ 1872 و امالی شیخ طوسی/ 380 سپس فرمود: «پیش برو بی آن كه به پشت سر خود توجه كنی تا آن كه خداوند پیروزت گرداند». امیرالمؤمنین كمی پیش رفت، آن گاه بدون آن كه سرش را برگرداند صدا زد: «ای رسول خدا! بر چه چیز با آنان جنگ كنم؟». فرمود: «با آنان جنگ كن تا گواهی دهند كه خدایی جز خدای یكتا نیست و محمد فرستاده اوست. هنگامی كه چنین كردند جان و مال خود را حفظ نموده اند. به خدا سوگند این كه خدا یك نفر را به دست تو

ص: 101

هدایت كند بهتر از آن است كه شتران سرخ موی داشته باشی» و به روایت علامه مجلسی 21/ 29 فرمود: «به یكی از سه چیز آنان را فرا بخوان؛ یا مسلمان شوند یا جزیه بپردازند و یا آماده جنگ شوند».

كشته شدن مرحب و فتح خیبر

امیرالمؤمنین (ع) هروله كنان با سپاه خود به كنار قلعه قموص آمد. به روایت تاریخ الخمیس 2/ 46 یك نفر یهودی از بالای قلعه پرسید تو كیستی؟ فرمود: «من علی بن ابی طالبم». یهودی گفت: سوگند به آن چه بر موسی نازل شد پیروز شدید! به روایت علامه مجلسی 2/ 29 نخست یهودیان را به اسلام فراخواند ولی نپذیرفتند، سپس به پرداخت جزیه دعوت كرد آن را نیز قبول نكردند. آن گاه آماده پیكار شد.

واقدی 2/ 654 می نویسد: نخست حارث كه پدر مرحب و به روایتی برادر او بود و از پهلوانان بزرگ یهود به شمار می آمد از قلعه بیرون آمد، تا مسلمانان او را دیدند فرار كردند. علی (ع) ایستاد و او را با یك ضربت كشت، یاران حارث به قلعه گریختند.

آن گاه به نقل شیخ مفید/ 66، ابن شاكر كُتْبی 1/ 266 و دیگران قهرمان بسیار بزرگ عرب و جنگاور نامدار یهود مرحب خیبری به سرعت از قلعه خارج شد در حالی كه دو زره بر تن و دو شمشیر همراه و كلاهخود سنگی بر سر داشت، این رجز را می خواند:

قَدْ عَلِمَتْ خَیْبَرُ أَنِّی مَرْحَبُ ***شاكِی السِّلاحِ بَطَلٌ مُجَرَّبُ

أَطْعَنُ أَحْیاناً وَ حِیناً أَضْرِبُ

ص: 102

خیبر می داند كه من مرحبم، غرق در سلاح و پهلوانی كارآزموده، گاهی نیزه فرو كوبم و گاهی شمشیر می زنم!

امیرالمؤمنین (ع) بی درنگ در پاسخ او فرمود:

أَنَا الَّذِی سَمَّتْنِی أُمِّی حَیْدَرَة ***كَلَیْثِ غاباتٍ كَرِیهِ الْمَنْظَرَة

أَكِیلُكُم بِالسَّیْفِ كَیْلَ السَّنْدَرَة

من آنم كه مادرم مرا شیر مرد نامیده است، همانند شیر بیشه ها دارای چهره ای مهیبم، بی درنگ شما را با شمشیر نیست و نابود خواهم كرد!

آن گاه دو پهلوان نامی عرب به نبرد برخاستند، مرحب خواست علی (ع) را با شمشیر بزند كه آن حضرت پیشی جست و با ذوالفقار ضربتی بس محكم بر سر او نواخت كه به روایت طبری 3/ 12 تمامی لشكریان اسلام صدای آن را شنیدند. مرحب با این كه سپر بر سر گرفته بود ولی شمشیر سپر را برید و كلاهخود را نیز پاره كرد و سرش را شكافت و به دندان ها رسید و مرحب نقش بر زمین گردید! به روایت ابن اسحاق 3/ 349 و حلبی 3/ 37 در ابتدای درگیری مرحب ضربه ای به امیرالمؤمنین زد سپر آن حضرت از دستش افتاد، بی درنگ به طرف در قلعه رفت و آن را از پاشنه كند و به جای سپر به كار برد. یعقوبی 2/ 506 گوید: برای گشودن قلعه در را از جای كند. پس از آن كه مرحب را كشت، در را روی خندقی كه اطراف قلعه بود انداخت، سپاه اسلام از روی آن عبور كرده و وارد قلعه شدند. بعد كه كار فتح قلعه تمام شد علی بن ابی طالب در را به پشت سر خود پرت كرد كه هشتاد وجب فاصله را پیمود. به روایت یعقوبی 2/ 56 درِ قلعه سنگی به طول چهار ذرع و عرض دو ذرع و ضخامت یك ذرع بود.

ص: 103

ابورافع آزاد شده رسول خدا (ص) گوید با هفت نفر كه من هشتمینِ آنان بودم كوشیدیم تا آن در را از جای بلند كنیم نتوانستیم. قسطلانی در المواهب اللدنیه 2/ 286 گوید: هفتاد نفر به راحتی نتوانستند آن را از جای بلند كنند. به نقل شیخ مفید/ 68 علی (ع) فرمود: «برای من وزن آن در به اندازه سپرم بود و هیچ تفاوتی با آن نداشت» و نیز به روایت كشف المراد/ 383 و تاریخ الخمیس 2/ 51 فرمود:

«وَاللهِ ما قَلَعْتُ بابَ خَیْبَرَ بِقُوَّةٍ جِسْمانِیَّةٍ ولَكِنْ بِقُوَّةٍ رَبّانِیَّة».

به خدا سوگند! من درِ خیبر را با نیروی جسمانی از جای نكندم، بلكه با نیروی الهی از جای درآوردم.

واقدی 2/ 657 گوید: چون مرحب و یاسر كشته شدند پیامبر (ص) فرمود: «مژده باد شما را! همانا خیبر به شما خوش آمد می گوید و كار آن آسان گردید». طبرسی/ 100 از امام باقر (ع) نقل كرده است: «شخصی نزد پیامبر آمد و مژده ورود علی را به قلعه داد. پیامبر (ص) به سوی قلعه حركت كرد، علی در راه به آن حضرت برخورد نمود. پیامبر فرمود: هرآینه خبر قابل تشكر و كار زبانزد تو به من رسید. همانا خداوند از تو خشنود است و من نیز از تو خشنودم. امیرالمؤمنین گریست! پیامبر (ص) پرسید: برای چه می گریی؟ عرض كرد: از شادی این كه خدا و رسولش از من خشنودند».

تسلیم شدن یهودیان

چون پهلوانان نامدار خیبر و در رأس آنان مرحب به دست علی (ع) كشته شدند و قلعه قموص كه مهم ترین و بزرگ ترین قلعه خیبر بود

ص: 104

سقوط كرد. كنانة بن ابی الحُقیق از رسول خدا درخواست صلح نمود و حضرت هم پذیرفت. در نتیجه قلعه های وَطیح و سلالم بدون جنگ و خونریزی تسلیم سپاه اسلام گردید. واقدی 2/ 670 گوید: كنانة شَمّاخ یهودی را برای انعقاد صلح نزد پیامبر فرستاد. حضرت ضمن مصالحه بر یهودیان منت گذاشت، تمامی مردان، زنان و كودكان را بخشید و آزاد كرد و از اسارت و كشتن آنان به این شرط صرف نظر كرد كه كلیه اموال خود را بگذارند و فقط با لباسی كه بر تن دارند از خیبر كوچ كنند. ابن اسحاق 3/ 352 گوید: یهودیان به رسول خدا (ص) عرض كردند ما صاحبان این نخل ها هستیم و به اصلاح امور و آبادی آن ها آگاه تریم، حاضریم در این جا بمانیم و برای شما كار كنیم. پیامبر به این شرط پذیرفت تا هر زمانی كه حضرت بخواهد بمانند و هر وقت كه آنان را نخواست كوچ كنند و بروند.

بی شك اداره سرزمین وسیع خیبر و اصلاح امور كشاورزی و باغداری آن با توجه به فاصله زیادی كه با مدینه داشت برای پیامبر (ص) مشكل بزرگی بود. لذا سپردن آن به دست یهودیان هم از این جهت صلاح بود و هم از آواره شدن هزاران انسان جلوگیری می كرد. به این ترتیب با عفو و رحمت بی كران پیامبر دیگر بار سرزمین خیبر در دست یهود قرار گرفت.

كاروانی از سرزمین خاطره ها

به نقل ابن اسحاق 4/ 3 و دیگران چون رسول خدا (ص) عازم خیبر گردید و مصمم شد آخرین خطری كه حكومت اسلامی را تهدید

ص: 105

می كند از سر راه بردارد و با فتح خیبر دیگر نیازی به نگهداشتن پایگاهی در خارج جزیرة العرب دیده نمی شد، عمرو بن امیه ضَمْری را نزد نجاشی فرستاد و از او خواست تا جعفر بن ابی طالب و دیگر مهاجرانی را كه در حبشه اقامت داشتند به مدینه گسیل دارد. نجاشی خواسته حضرت را اجابت كرد و اسباب و وسایل سفر مهاجران را آماده و با احترام كامل آنان را با دو كشتی روانه مدینه نمود. جعفر و یارانش زمانی به مدینه رسیدند كه پیامبر و مسلمانان در منطقه خیبر در حال پیكار با یهود بودند. بی درنگ راهی خیبر شدند و زمانی به سرزمین خیبر رسیدند كه تازه فتح شده بود. یكی از مسلمانان فریاد زد و به حضرت مژده داد كه جعفر آمد! پیامبر (ص) كه پانزده سال پسر عمو و سفیر خود را ندیده بود بی نهایت خوشحال شد، دوازده گام به استقبال جعفر شتافت، او را در آغوش كشید و پیشانیش را بوسید.

آن گاه به نقل واقدی 2/ 683 و یعقوبی 2/ 56 و تمامی مورخان و محدثان، جمله تاریخی خود را چنین فرمود:

«ما أَدْرِی بِأَیِّهِما أَنَا أَشَدُّ سُرُوراً، بِقُدُومِ جَعْفَرٍ، أَمْ بِفَتْحِ خَیْبَرَ؟».

نمی دانم به كدام یك خوشحال ترم، به آمدن جعفر یا به فتح خیبر؟!

و از شادی دیدار وی گریست. آن گاه نماز بسیار ارزشمند جعفر طیار را به عنوان جایزه و پاداش پانزده سال هجرت و تبلیغ اسلام به جناب جعفر (ع) اهدا و تعلیم كرد. این نماز كه كیمیای سعادت و كلید

ص: 106

رستگاری است، بین مسلمین مشهور و معروف است و پیشوایان و امامان شیعه همواره به آن اهتمام ورزیده، خود اقامه می نمودند و یاران خویش را نیز به خواندن آن سفارش می كردند.

تقسیم غنایم

به گفته ابن عبدالبر در الدرر/ 201 سرزمین خیبر عَنْوَةً، یعنی با جنگیدن و قدرت نظامی فتح شد، جز دو قلعه وَطیح و سلالم كه بدون درگیری تسلیم شدند تا جانشان در امان بماند.

به روایت واقدی 2/ 671 غنیمت خیبر علاوه بر سرزمین حاصلخیز، نخلستان ها، قلعه ها و بناها عبارت بود از مقدار بسیار زیادی اثاث، قماش، قطیفه، سلاح، خوراكی، شتر، گاو، گوسفند و غیر آن. فقط در قلعه كتیبه صد زره، چهارصد شمشیر، هزار نیزه و پانصد كمان عربی و تیردان به دست آمد. تعدادی از نسخه های تورات نیز در بین غنایم بود كه رسول خدا طبق درخواست یهودیان به آنان بازگرداند.

ابن اسحاق 3/ 364 و واقدی 2/ 689 گویند: رسول خدا (ص) پس از جدا كردن خمس غنایم آن ها را به هزار و هشتصد سهم تقسیم كرد، چون هزار و چهارصد جنگجو و دویست اسب بود. به هر اسب دو سهم تعلق می گرفت كه جمع آن هزار و هشتصد سهم می شد. این هزار و هشتصد سهم به هجده قسمت صد نفری تقسیم گردید كه هر گروه یك نماینده برای اخذ محصولات و عایدات آن داشت.

به روایت عیون الاثر 2/ 144 و زاد المعاد 3/ 575 مهاجران حبشه نیز از غنیمت خیبر سهم بردند. بیست زن در جنگ خیبر شركت داشتند، پیامبر

ص: 107

به آنان نیز هدایایی بخشید. غنایم قلعه كتیبه در خمس رسول خدا (ص) قرار گرفت و غنایم قلعه های وَطیح و سلالم چون بدون درگیری فتح شده بود از خالصه حضرت به شمار می رفت و متعلق به خود ایشان بود. پیامبر (ص) از سهم خود خرما، جو و گندم و مقداری اثاث و لباس و مهره های جیبی در بین بنی هاشم و فرزندان عبدالمطلب تقسیم كرد. هم چنین از سهام خود به مستمندان، فقیران و یتیمان نیز پرداخت. به روایت یعقوبی 2/ 56 چون از بیچارگی و نیازمندی و سختی و قحطی اهل مكه باخبر شد برای آنان نیز به وسیله عمرو بن امیه ضَمْری مقداری طلا فرستاد. شگفتا كه در اندیشه یاری رساندن به همان كسانی بود كه او را از سرزمین و خانه و كاشانه خویش بیرون راندند!

صندوق جنگ

به روایت واقدی 2/ 671 یهودیان مدینه به ویژه بنی نضیر یك صندوق و خزانه ملی از پوست شتر داشتند كه به آن «كنز» می گفتند و در آن طلا، نقره و اشیاء گرانبها و زیورآلات نگهداری می شد و معمولًا آن را در عروسی ها به اهل مكه عاریه می دادند و گاهی به مدت یك ماه در دست مكیان بود و در حوادث غیرمترقبه و هزینه های جنگی و خونبها و غیره نیز از آن استفاده می شد. پس از اخراج آنان از مدینه این صندوق نیز به خیبر منتقل شد. گویا رسول خدا (ص) برای آن كه توان مالی یهود را تضعیف كند تا دیگر به فكر حمله به مدینه نباشند در شرایط صلح خیبر قید كرد كه هیچ چیزی از اموال خود را نباید از پیامبر پنهان كنند، از جمله این صندوق را از آنان مطالبه كرد. كنانة بن ابی الحقیق كه خزانه دار

ص: 108

آن بود گفت آن گنج را در جنگ خرج كردیم و چیزی از آن نمانده است، چون ما آن را برای چنین روزی نگهداری می كردیم. پیامبر (ص) فرمود: «اگر آن گنج نزد شما باشد ذمه خدا و رسولش از شما برداشته خواهد شد». یهودیان پذیرفتند. آن گاه با اطلاعاتی كه از برخی یهودیان به دست آمد صندوق مذكور كه در خرابه ای پنهان شده بود پیدا شد و كنانه به سزای خود رسید.

اسیران

به روایت واقدی 2/ 700 در جنگ خیبر نود و سه نفر از یهودیان و پانزده نفر از مسلمانان كشته شدند ولی نویری 17/ 259 می گوید: از مسلمانان بیست نفر به شهادت رسیدند. در باره تعداد اسرای یهود اطلاعی در دست نیست، زیرا مورخان و سیره نگاران درباره اسیران خیبر توضیحی نداده اند. گویا جز صفیه و دختر عمویش و چند زن فرد دیگری اسیر نشد. یهودیان زنان و كودكان را در قلعه ای جای دادند و جنگجویان در قلعه های دیگر به جنگ پرداختند. در پایان هم كه كار به مصالحه انجامید پیامبر بر آنان منت گذاشت و همگی را بخشید و آزاد كرد. گزارشی كه واقدی 2/ 669 درباره صفیه نقل می كند مؤید همین مطلب است. او می نویسد عبدالرحمن بن محمد بن ابی بكر برایم نقل كرد كه به جعفر بن محمود گفتم چرا صفیه در حصن نزار در قلعه شقّ بود و حال آن كه قلعه خاندان ابوالحُقیق در منطقه سلالم است و چگونه شد كه جز در نزار در قلعه های نطات و شقّ هیچ زن و بچه ای اسیر نشد با آن كه در آن جا نیز باید زن و بچه بوده باشد. او گفت یهودیان زنان و كودكان خود را به

ص: 109

قلعه كتیبه منتقل كردند و قلعه نطات را برای جنگ آماده نمودند. بنی كنانه تصور می كردند كه قلعه نَزار، استوارترین قلعه هاست به همین جهت در شبی كه رسول خدا (ص) فردای آن آهنگ ناحیه شقّ نمود صفیه و دختر عمویش و چند زن دیگر را به آن جا منتقل كردند كه بعد اسیر شدند. از این رو كسی جز صفیه و دختر عمویش و چند زن دیگر كه همراه او در نزار بودند اسیر نگشت. طبرسی در اعلام الوری/ 100 گوید: علی (ع) صفیه را اسیر كرد و نزد رسول خدا فرستاد.

صفیه دختر حُیی بن اخْطَب نخست همسر سَلّام بن مِشْكَم بود. پس از او با كنانة بن ابی الحقیق ازدواج كرد. كنانه در خیبر كشته شد و صفیه اسیر گشت. صفیه چون اشراف زاده و پدرش از رؤسای یهود بود و رسول خدا به نقل طبرانی در المعجم الكبیر 2/ 304 می فرمود: «إِذَا جَاءَكُمْ كَرِیمُ قَوْمٍ فَأَكْرِمُوهُ» هرگاه شخصیت بزرگوار طایفه ای نزدتان آمد به او احترام بگذارید و نیز به روایت حلبی 2/ 45 می فرمود: «ارْحَمُوا عَزِیزَ قَوْمٍ ذُلَّ» به شخصت بزرگوار طایفه ای كه خوار شده مهربانی كنید، به وی بسیار احترام گذاشت و از ایشان دلجویی كرد و او را برای خود برگزید و فرمود: «اگر خواسته باشی به دین خود بمانی آزادی و من تو را به ترك آن مجبور نمی كنم و اگر خدا و رسولش و اسلام را برگزینی برای تو بهتر است». صفیه گفت من خدا و رسولش و اسلام را برمی گزینم. آن گاه حضرت او را آزاد و با او ازدواج نمود و مهرش را آزادیش قرار داد.

علی فاتح خیبر

به گواهی متون مستفیض و متواتر تاریخی و حدیثی یگانه قهرمانی كه خط دفاعی خیبر را در هم شكست و دژ پولادین و افسانه ای مرحب را

ص: 110

گشود امیرالمؤمنین علی (ع) بود. او با كشتن پهلوانان نامدار خیبر یهودیان را شكست داد و افتخار فتح خیبر در تاریخ اسلام به نام او ثبت شد تا آن جا كه همواره از او با عنوان فاتح خیبر یاد می شود و چون پی در پی و كرارا به دشمن حمله كرد، بدون آن كه فرار كند به «حیدر كرّار» معروف گردید. احمد حنبل 5/ 333، بخاری 3/ 144، مسلم 1/ 12، یعقوبی 2/ 56، طبری 3/ 12، حاكم نیشابوری 2/ 437، بیهقی 8/ 209، ابن قیم 3/ 569، ابن اثیر 2/ 149، دیار بكری 2/ 50، حلبی 3/ 38 و عده ای دیگر از محدثان اهل سنت و تمامی محدثان و مورخان شیعه نوشته اند علی (ع) مرحب را كشت و همو بود كه خیبر را فتح كرد. این كه در برخی روایات محمد بن مَسْلَمَه را شریك در قتل مرحب دانسته و یا كشتن مرحب به وی نسبت داده شده به هیچ وجه صحیح و قابل پذیرش نیست و با گزارشی كه بین مورخان و محدثان متواتر است تاب تعارض ندارد. قبلًا خود پیامبر پیروزی علی را نوید داد و فرمود: «یَفْتَحُ اللهُ عَلی یَدَیْهِ» خداوند به دست او خیبر را فتح می كند و این فتح بدون كشته شدن پهلوان بزرگ آنان چون مرحب ممكن نبود.

حاكم در مستدرك 3/ 437 می گوید: اخبار بسیاری با سندهای متواتر دلالت دارد بر این كه قاتل مرحب علی بن ابی طالب بود. ابن عبدالْبَرّ در الدرر/ 200 می گوید: به روایت ابن اسحاق مرحب را محمد بن مسلمه كشت ولی غیر او می گویند علی بن ابی طالب او را به قتل رساند و همین قول نیز نزد ما صحیح است.

ابن اثیر در كامل 2/ 149 نوشته است: گفته اند كسی كه مرحب را كشت و در قلعه را گشود علی بن ابی طالب بود، همین قول نیز مشهورتر

ص: 111

و صحیح تر است. ابوالفداء در المختصر فی اخبار البشر/ 140 گوید: علی ضربتی بر سر مرحب زد نقش بر زمین گشت و كشته شد. از ابن اسحاق خلاف این نقل شده ولی آن چه ما ذكر كردیم صحیح تر است و خیبر به دست علی رضی الله عنه گشوده شد. ابن شاكر كُتْبی نیز در عیون التواریخ 1/ 266 گوید: قول صحیح تر آن است كه علی بن ابی طالب مرحب را كشت و پیروزی به دست علی بود.

مؤلف بهجة المحافل 1/ 350 گوید: در سیره ابن هشام از ابن اسحاق نقل كرده كه قاتل مرحب محمد بن مسلمه انصاری بود ولی این صحیح نیست، آن چه در اخبار صحیح ثابت شده كه علی بن ابی طالب او را كشت صحیح تر است. دیار بكری نیز در تاریخ الخمیس 2/ 50 گوید: رسول خدا (ص)، علی را به فرماندهی سپاه گمارد و خیبر به دست او فتح شد و این قول كه علی مرحب را كشت صحیح است، اشعار ذیل را كه برخی از شعرا در این باره سروده اند مؤید آن است:

عَلِیٌّ حَمَی الإِسْلامَ مِنْ قَتْلِ مَرْحَب غَداةَ اعْتَلاهُ بِالحُسامِ الْمِضْخَم

علی با كشتن مرحب اسلام را یاری كرد در صبحگاهان نبرد كه شمشیر بزرگ و برّان را بر سر او فرود آورد.

مَقْدِسی در البدء و التاریخ 2/ 226 نوشته: این كه محمد بن مسلمه قاتل مرحب باشد روایت اهل سنت است ولی شیعه اجماع دارند كه علی او را كشت و این مطلب در اشعارشان مشهود است. از همه گویاتر فرمایش خود حضرت است كه به روایت شیخ صدوق در خصال/ 561 فرمود: «شما را به خدا سوگند آیا جز من كسی در بین شما هست كه در مبارزه

ص: 112

با پهلوان یهود مرحب یهودی را كشته باشد؟ گفتند: نه».

طرفه این كه محمد حسین هیكل مصری در كتاب حیاة محمد/ 358 بی پروا تاریخ را تحریف كرده و گفته محمد بن مسلمه مرحب را كشت و حتی اشاره ای هم به نام علی (ع) نكرده است!

خیانت بزرگ یهود

یهودیان كه پیمان شكنی و تزویر و خیانت طبیعت ثانوی آنان شده بود، به جای آن كه از رسول خدا به پاس عفو و گذشت از آنان و آزادی اسیران و اسكان دادن آنان در سرزمین مسلمانان تشكر و قدردانی كنند، طی توطئه ای خطرناك و ناجوانمردانه طرح قتل حضرت را ریختند و سم كشنده تب آوری تهیه كرده و آن را در غذایی ریخته و به وسیله زنی برای ایشان فرستادند.

ابن سعد 2/ 115، بخاری 7/ 32، بیهقی 2/ 256 و دیگران روایت كرده اند كه چون خیبر فتح شد یهودیان گوسفند بریانی را مسموم كرده و برای رسول خدا (ص) هدیه آوردند، آن حضرت با بِشْر بن بَرا مشغول خوردن شد. بشر اولین لقمه را كه برداشت متوجه مسمومیت آن شد ولی به جهت مراعات ادب در محضر پیامبر (ص) لقمه را فرو برد. رسول خدا تا لقمه را در دهان گذاشت بیرون انداخت و فرمود: «این گوشت به من خبر می دهد كه مسموم است». آن گاه دستور داد سران یهود را جمع كردند، از آنان پرسید: «سؤالی از شما می كنم آیا پاسخ آن را صادقانه می گویید؟» گفتند: آری. فرمود: «آیا در این گوسفند سم ریختید؟»

ص: 113

گفتند: آری. فرمود: «چه چیز باعث شد كه چنین كنید؟» گفتند: ما گفتیم اگر دروغگو باشی از دست تو راحت می شویم و اگر پیامبر باشی زیانی به شما نمی رساند! عده ای از مورخان و سیره نویسان نوشته اند این كار به دست زینب زن سَلّام بن مِشْكَم، دختر حارث و خواهر مرحب و یا به قولی برادرزاده او انجام شد.

باری، رسول خدا (ص) سریع حِجامت كرد تا از اثر زهر كاسته شود. با این وصف بعدها می فرمود اثر آن سم در بدن من عود می كند.

عبدالمعطی قَلْعَجِی در پاورقی دلائل النبوه بیهقی 4/ 258 نوشته است: استاد منیر عَجْلانی مدیر مجله العربیة الغرّاء طی مطالعات خود به سند بسیار قدیمی دست یافته كه در آن به حادثه مسموم كردن پیامبر در خیبر اشاره و گفته شده این كار از ناحیه رؤسای یهود بوده است. آری، بسیار بعید به نظر می رسد كه یك زن خودسرانه و به تنهایی و بدون مشورت و صلاحدید بزرگان قوم خود جرأت كار بس خطرناكی را داشته باشد.

شایان ذكر است درباره جنگ خیبر كه از بزرگ ترین جنگ ها و غزوات رسول خدا به شمار می رود و در هیچ یك از جنگ های پیامبر دشمن این تعداد كشته نداد آیاتی نازل نشد، فقط قبل از وقوع آن در سوره فتح كه در باره صلح حدیبیه است در یكی دو آیه به آن اشاره شده است.

فدك

فدك دهكده ای آباد و دارای سرزمین حاصلخیز و نخلستان ها و باغ های زیبا بود كه در نزدیكی خیبر قرار داشت. معجم ما استعجم 3/ 1015 گوید: از

ص: 114

فدك تا مدینه دو روز راه فاصله است. و ساكنان آن همه یهودی بودند. به روایت واقدی 2/ 706 هنگامی كه پیامبر (ص) به نزدیك خیبر رسید مُحَیصَة بن مسعود را به فدك فرستاد تا آنان را به اسلام دعوت كند و بیم دهد كه اگر مسلمان نشوند با آنان جنگ خواهد شد. محیصه نزد یهودیان فدك ماند. آنان به محیصه گفتند در قلعه نطات عامر، یاسر، اسَیر و حارث سالار یهودیان هستند، گمان نمی كنیم محمد بتواند به سرزمین آنان نزدیك گردد تا آن كه خبر كشته شدن بزرگان و پهلوانان خیبر به اطلاع ایشان رسید، این موضوع آنان را به وحشت انداخت و اركانشان را از هم پاشید. سرانجام مردی از سران یهود به نام نون بن یوشع همراه تنی چند از آنان با محیصه نزد رسول خدا (ص) رفتند و صلح كردند و از او خواستند تا با اینان نیز همانند خیبریان رفتار شود. ایشان نیز پذیرفت. به روایت طبرسی در اعلام الوری/ 100 كار فتح و مصالحه فدك به دست امیرالمؤمنین (ع) انجام شد.

سرزمین فدك چون بدون لشكركشی و جنگ فتح شده بود از اموال خالصه پیامبر به شمار می آمد و متعلق به خود ایشان بود. رسول خدا (ص) كه همواره عنایت خاصی داشت تا هر كسی كه به آن حضرت خدمت كرده آن را جبران كند، به روایت علامه مجلسی در بحار الانوار 29/ 115 فدك را در قبال مهر حضرت خدیجه كه بنا بر قول مشهور خود خدیجه پرداخته بود به دخترش حضرت فاطمه بخشید و فرمود: «دخترم همانا مادرت خدیجه بر گردن من مهر داشت، پدرت فدك را به عوض آن برای تو قرار داد و به تو و پس از تو به فرزندانت بخشید». به روایت كلینی 1/ 543 به عنوان حق ذوی القربی و خویشاوندان به او بخشید. برخی

ص: 115

احتمال داده اند فدك را برای این به فاطمه بخشید كه امیرالمؤمنین در آینده برای اداره حكومت اسلامی از آن استفاده كند. فدك بعدها پس از رحلت رسول خدا (ص) رنگ سیاسی به خود گرفت و در طول تاریخ فراز و نشیب های زیادی پیدا كرد.

غزوه وادی القری

رسول خدا (ص) پس از فتح خیبر و فراغت از كارهای آن رهسپار وادِی الْقُری شد. وادی القری منطقه ای بود متشكل از روستاهای زیاد و نزدیك به هم در حدود پنجاه فرسخی شمال مدینه كه ساكنان مناطقی از آن یهودی بودند. واقدی 2/ 710 گوید: آنان با شنیدن خبر آمدن سپاه اسلام آماده جنگ شدند. رسول خدا (ص) ایشان را محاصره كرد و گویند پرچم را به سعد بن عباده یا حباب بن منذر، یا سهل بن حنیف یا عَبّاد بن بشر داد و سپس اهل وادی القری را به پذیرش اسلام فرا خواند و اعلام كرد اگر اسلام بیاورند خونشان مصون و اموالشان محفوظ خواهد ماند و حساب اعمالشان نیز با خداست.

یهودیان وادی القری نپذیرفتند و روز نخست به جنگ با مسلمانان پرداختند كه طی آن ده نفر از جنگاورانشان به میدان آمدند و به دست علی (ع) و ابودجانه انصاری و زبیر بن عَوّام كشته شدند. هر یك از آنان كه كشته می شدند پیامبر بقیه را به اسلام دعوت می كرد، پس از نماز نیز آنان را به اسلام دعوت كرد. سرانجام اوایل روز دوم كه تازه آفتاب طلوع كرده بود تسلیم شدند. حضرت چند روز در آن جا ماند و بر

ص: 116

یهودیان ترحم كرد، زمین ها و نخلستان های آنان را همانند خیبر در اختیار خود آنان گذاشت و ایشان را عامل حكومت اسلامی مدینه در آن سرزمین قرار داد. چون خبر سرگذشت خیبر، فدك و وادی القری به یهودیان تَیماء رسید آنان نیز با رسول خدا (ص) صلح كردند و متعهد شدند كه جِزْیه بپردازند. بدین سان بود كه یهود در جزیرة العرب سركوب شد و دیگر چندان خطری از ناحیه آنان احساس نمی شد. پس از فتح خیبر، فدك و مناطق وابسته به آن و تنظیم امور آنان رسول خدا و سپاه اسلام به مدینه بازگشتند.

عمرة القضاء

همان گونه كه در صلح حدیبیه گذشت مشركان قریش در ذی القعده سال ششم هجرت مانع انجام دادن عُمره پیامبر و مسلمانان شدند. به روایت واقدی 2/ 731 رسول خدا (ص) در ذی القعده سال هفتم تصمیم گرفت عمره سال گذشته را قضا كند. به دستور آن حضرت تمامی كسانی كه در حدیبیه شركت داشتند در این سفر حاضر شدند تا عمره خود را قضا نمایند. گروهی غیر ازآنان نیز برای عمره آماده شدند كه تعداد مسلمانان به دو هزار نفر رسید. پیامبر ابورُهْم غفاری و یا عُوَیف بن اضْبط دِیلی را در مدینه به جانشینی خود گماشت و شصت شتر قربانی، صد اسب و تعدادی سلاح از قبیل زره، نیزه و كلاهخود همراه برداشت. عده ای گفتند: ای رسول خدا (ص) قریش شرط كرده اند كه بر آنان جز با سلاح مسافر وارد نشویم و شمشیرها نیز باید در غلاف باشد.

حضرت فرمود: «ما آن ها را وارد حرم نخواهیم كرد ولی نزدیك ما

ص: 117

خواهد بود كه اگر حمله ای از قریش صورت گرفت سلاح به ما نزدیك باشد».

نزدیك مكه كه رسیدند سلاح ها را در درّه یأجَج گذاشت و اوس بن خولی را مأمور محافظت آن ها كرد. چند نفر از قریش با دیدن اسبان و سلاح های مسلمانان شتابان خود را به مكه رساندند و سران قریش را از این امر مطلع كردند. قریش بی درنگ مِكْرَز بن حَفْص را همراه تنی چند نزد پیامبر فرستادند و گفتند: ای محمد به خدا سوگند هیچ گاه، نه در دوران كودكی و نه در دوران بزرگی به حیله معروف نبودی، با سلاح وارد حرم و قوم خود می شوی و حال آن كه شرط كرده بودی كه جز با سلاح مسافر داخل نشوی و شمشیرها نیز در غلاف باشد. پیامبر (ص) فرمود: «ما وارد مكه نخواهیم شد مگر به همان گونه».

آن گاه قریش مكه را خالی گذاشتند و به كوه ها رفتند و گفتند به محمد و یارانش نگاه هم نخواهیم كرد. رسول خدا (ص) در حالی كه بر شتر قَصْوا سوار بود و مسلمانان شمشیر بسته اطراف آن حضرت را گرفته بودند وارد مكه شد. سواره طواف كرد و با عصای خود حجرالاسود را استلام نمود، مسلمانان هم همراه آن حضرت طواف كردند. سپس سعی بین صفا و مَرْوَه نمود و در مَرْوَه قربانی كرد و سرش را تراشید و از احرام خارج شد. به روایت دیاربكری 2/ 63 پس از گذشت سه روز ظهر روز چهارم سهیل بن عمرو و حُویطب بن عبدالعزی نزد علی (ع) آمدند و گفتند به رفیقت بگو از نزد ما برود، مدت تمام شد. رسول خدا و مسلمانان از مكه خارج شدند. پیامبر (ص) فرمود: «نباید تا شب احدی از مسلمانان در مكه بماند».

ص: 118

اسلام عمرو و خالد

پس از جنگ احزاب و عقیم ماندن لشكركشی ده هزار نفری قریش و كشته شدن پهلوان نامدار عرب عمرو بن عبدِوُدّ، برای كسانی كه بینش سیاسی داشتند به خوبی آشكار بود كه از این پس دیگر كار قریش رو به وخامت گراییده و اقتدار آن رو به تحلیل است و از آن سوی دین اسلام و حكومت آن رو به گسترش و تثبیت است. عمرو عاص كه در عرصه تزویر و شیطنت بسیار قوی و زبانزد عرب بود آینده نگری نمود و خود را برای تسلیم به رسول خدا (ص) آماده ساخت.

او به روایت واقدی 2/ 742 همراه گروهی از دوستان خود به حبشه رفت تا به نجاشی پناهنده شود. در آن جا به توصیه نجاشی به حجاز بازگشت و مستقیماً راهی مدینه شد. در بین راه به خالد بن ولید برخورد كه او هم برای تسلیم شدن و پذیرش اسلام به مدینه می رفت. واقدی 2/ 745 گوید: هر دو در صفر سال هشتم هجرت وارد مدینه شدند و با سرافكندگی و شرمساری خدمت رسول خدا رسیدند و آن اقیانوس عفو و بخشش تمامی جنایات، ستمگری ها، اذیت ها، كینه توزی ها، هتك حرمت ها و بی مهری ها را از آنان نادیده گرفت و با كرامت و رحمت بی انتهای خود فرمود:

«الإِسْلامُ یَجُبُّ ما كانَ قَبْلَهُ».

اسلام گذشته ها را قطع می كند.

آن گاه عمرو و خالد شهادتین بر زبان جاری كردند و در جرگه مسلمانان قرار گرفتند.

ص: 119

خلاصه درس

پیامبر (ص) به تصریح قرآن «رحمة للعالمین» و «خاتم النبیین» بود. دین او به جزیرة العرب اختصاص نداشت بلكه برای همه مردم دنیا بود.

نامه به نجاشی پادشاه حبشه: پیامبر در سال پنجم بعثت هنگام اعزام جعفر بن ابی طالب و مهاجران به حبشه نجاشی را به پذیرش دین اسلام دعوت كرد و نیز نامه ای در سال هفتم هجرت برای نجاشی پادشاه حبشه نوشت. نجاشی دعوت پیامبر را پذیرفت و مراتب ایمان خود را به استحضار رسول خدا رساند.

نامه به قیصر روم: قیصر نامه را برداشت و مترجم را طلبید تا نامه را برای او بخواند. پس از اطلاع از مضمون آن از بزرگان و مردم روم خواست تا دعوت پیامبر را بپذیرند ولی ناگهان با مخالفت شدید مردم روبه رو شد. برای آرام كردن آنان گفت من هم با شما هم عقیده هستم، فقط خواستم شما را امتحان كنم.

نامه به پادشاه ایران: چون مترجم نامه را خواند، خسرو پرویز آن را گرفت و پاره كرد و گفت این كیست كه نام خود را بر نام من مقدم داشته است.

نامه به پادشاه مصر: پادشاه مصر با آن كه نبوت آن حضرت برایش محرز بود ولی همان گونه كه خود او تصریح كرد برای حفظ تاج و تخت و ریاست خود از پذیرش اسلام سرباز زد.

نامه به زمامداران شام و یمامه: حارث بن ابی شمر غَسّانی فرمانروای شام پس از خواندن نامه بی حرمتی كرد و آن را كنار انداخت و گفت من به

ص: 120

جنگ او خواهم رفت. بعد كه قیصر او را از این كار منصرف ساخت، روش خود را تغییر داد و هدایایی به شجاع اهدا كرد و گفت سلام مرا به رسول خدا برسان. هَوْذَة بن علی حاكم یمامه با دعوت پیامبر برخوردی ملایم داشت و از سفیر آن حضرت پذیرایی كرد و به او هدایایی نیز بخشید.

رسول خدا (ص) در طی سال های بعد نیز نامه هایی برای حاكمان و زمامداران جهان نوشت و آنان را به اسلام دعوت كرد.

جنگ خیبر: خیبر سرزمین حاصلخیز و جلگه سرسبزی بود كه در حدود بیست و پنج فرسنگی شمال مدینه در سر راه شام قرار داشت.

لًا رسول خدا نامه ای به یهود خیبر نوشته و آنان را به اسلام دعوت كرده بود ولی آنان نپذیرفته بودند. چون خبر اعدام بنی قریظه به خیبر رسید یهودیان گرد هم آمدند، گفتند با او به جنگ برخیزیم. مشكل بزرگ یهودیان خیبر این بود كه پس از انعقاد صلح حدیبیه فقط مجاز بودند از قبایلی مانند بنی سعد و غطفان كه با قریش پیمان نداشتند كمك نظامی بگیرند.

رسول خدا نُمیلة بن عبدالله لیثی و یا سِباع بن عُرْفُطه غفاری را در مدینه به جانشینی خود گذاشت و با هزار و چهار صد نفر و دویست اسب رهسپار خیبر گردید. سپاه اسلام به خیبر رسید. یهودیان صبح در حالی كه برای كار روزانه خود از قلعه ها خارج می شدند ناگهان با لشكر اسلام مواجه شده و فریاد كشیدند: محمد و لشكر! آن گاه وحشت زده گریختند و وارد حصارهای خود شدند. پیامبر تكبیر گفت و فرمود: «خیبر ویران شد!». یهودیان به رئیس خود سَلّام بن مِشْكم خبر دادند كه سپاه محمد آنان را غافلگیر كرد. سَلّام گفت: سخن مرا نشنیدید و در لشكركشی به

ص: 121

سوی او كوتاهی كردید، اكنون در جنگ با او كوتاهی نكنید. پیامبر چون تصمیم یهود را بر جنگ دید اصحاب خود را موعظه و آنان را تشویق به جهاد كرد و بشارت داد به این كه پیروزی از آن ایشان است. نبرد در روز اول از قلعه نطات آغاز شد.

در ترتیب فتح قلعه های خیبر بین مورخان اختلاف زیاد است. پیامبر (ص) زره آهنین خود را به امیرالمؤمنین پوشاند و ذوالفقار را به آن بست و پرچم را به دستش داد و فرمود: «پرچم را بگیر و آن را پیش ببر، جبرئیل همراه توست و پیروزی پیش رویت. ترس در سینه های آنان ریخته شده و بدان كه آن ها در كتابشان یافته اند آن كس كه اینان را نابود می كند نامش ایلیا (علی) است. پس هنگامی كه آن ها را دیدی بگو من علی هستم كه ان شاءالله خوار خواهند شد».

پهلوانان نامدار خیبر و در رأس آنان مرحب به دست علی (ع) كشته شدند و قلعه قموص كه مهم ترین و بزرگ ترین قلعه خیبر بود سقوط كرد.

یهودیان به رسول خدا (ص) عرض كردند ما صاحبان این نخل ها هستیم و به اصلاح امور و آبادی آن ها آگاه تریم، حاضریم در این جا بمانیم و برای شما كار كنیم. پیامبر به این شرط پذیرفت تا هر زمانی كه حضرت بخواهد بمانند و هر وقت نخواست كوچ كنند و بروند.

یهودیان كه پیمان شكنی و تزویر و خیانت طبیعت ثانوی آنان شده بود، به جای آن كه از رسول خدا (ص) به پاس عفو و گذشت و آزادی اسیران و اسكان دادن آنان در سرزمین مسلمانان تشكر و قدردانی كنند، طی توطئه ای خطرناك و ناجوانمردانه طرح قتل حضرت را ریختند و سم كشنده

ص: 122

تب آوری تهیه كرده و آن را در غذایی ریخته و به وسیله زنی برای ایشان فرستادند. رسول خدا (ص) سریع حِجامت كرد تا از اثر زهر كاسته شود. با این وصف بعدها می فرمود اثر آن سم هر سال در بدن من عود می كند.

فدك دهكده ای آباد و دارای سرزمین حاصلخیز و نخلستان ها و باغ های زیبا بود كه در نزدیكی خیبر قرار داشت. سرزمین فدك چون بدون لشكركشی و جنگ فتح شده بود از اموال خالصه آن حضرت به شمار می آمد و متعلق به خود ایشان بود. رسول خدا (ص) فدك را در قبال مهر حضرت خدیجه كه بنا بر قول مشهور خود خدیجه پرداخته بود به دخترش حضرت فاطمه (س) بخشید. فدك بعدها پس از رحلت رسول خدا رنگ سیاسی به خود گرفت و در طول تاریخ فراز و نشیب های زیادی پیدا كرد.

غزوه وادی القری

: رسول خدا (ص) پس از فتح خیبر و فراغت از كارهای آن رهسپار وادِی الْقُری شد. وادی القری منطقه ای بود متشكل از روستاهای زیاد و نزدیك به هم در حدود پنجاه فرسخی شمال مدینه كه ساكنان مناطقی از آن یهودی بودند. رسول خدا (ص) ایشان را محاصره كرد و سپس به پذیرش اسلام فرا خواند. یهودیان وادی القری نپذیرفتند و روز نخست به جنگ با مسلمانان پرداختند كه طی آن ده نفر از جنگاورانشان به میدان آمدند و به دست علی (ع) و ابودجانه انصاری و زبیر بن عَوّام كشته شدند. سرانجام اوایل روز دوم كه تازه آفتاب طلوع كرده بود تسلیم شدند. بدین سان بود كه یهود در جزیرة العرب سركوب شد و دیگر چندان خطری از ناحیه آنان احساس نمی شد. پس از فتح خیبر و مناطق وابسته به آن و تنظیم امور آن ها رسول خدا و سپاه اسلام به مدینه بازگشتند.

ص: 123

همان گونه كه در صلح حدیبیه گذشت مشركان قریش در ذی القعده سال ششم هجرت مانع انجام عُمره پیامبر و مسلمانان شدند.

رسول خدا (ص) در ذی القعده سال هفتم تصمیم گرفت عمره سال گذشته را قضا كند. رسول خدا در حالی كه بر شتر قَصْوا سوار بود و مسلمانان شمشیر بسته اطراف آن حضرت را گرفته بودند وارد مكه شد. سواره طواف كرد و با عصای خود حجرالاسود را استلام نمود، مسلمانان هم همراه آن حضرت طواف كردند. سپس سعی بین صفا و مَرْوَه نمود و در مَرْوَه قربانی كرد و سرش را تراشید و از احرام خارج شد.

پس از جنگ احزاب عمرو عاص كه در عرصه تزویر و شیطنت بسیار قوی و زبانزد عرب بود آینده نگری نمود و خود را برای تسلیم به رسول خدا آماده ساخت. او در بین راه به خالد بن ولید برخورد كه او هم برای تسلیم شدن و پذیرش اسلام به مدینه می رفت.

خود آزمایی

1. جهانی بودن دین اسلام را با آوردن چند دلیل توضیح دهید.

2. حضرت محمد (ص) جهت دعوت به پذیرش اسلام برای چه كسانی نامه نوشت؟

3. علت وقوع جنگ خیبر را شرح دهید.

4. نقش حضرت علی (ع) در فتح خیبر چه بود؟

5. خیانت بزرگ یهودیان خیبر را بر ضد پیامبر توضیح دهید.

6. حضرت رسول (ص) فدك را به چه كسی بخشید؟

7. غزوه وادی القری را توضیح دهید.

ص: 124

درس دوازدهم سریه كعب، … و مجازات نشدن خالد

اشاره

هدف های آموزشی

انتظار می رود با مطالعه این درس:

- داستان سریه كعب را بدانیم.

- علت وقوع جنگ موته را بررسی كنیم.

- موقعیت مكانی و چگونگی حوادث جنگ موته را بدانیم.

- فرمانده نبرد موته را بشناسیم.

- ماجرای سریه ذات السلاسل را بدانیم.

- به علت فتح مكه پی ببریم.

- چگونگی اسلام آوردن ابوسفیان را بدانیم.

- به نحوه سقوط مكه پی ببریم.

- با جریان سریه خالد بن ولید آشنا شویم.

در این درس به سریه كعب، جنگ موته، علت وقوع و عدم پیروزی مسلمانان در این جنگ، ماجرای سریه ذات السلاسل، پشیمانی دو

ص: 125

گناهكار بزرگ یعنی ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب عمو زاده پیامبر و عبدالله بن ابی امیه پسر عمه پیامبر و برادر ام سلمه و اسلام آوردن آن ها، اسلام آوردن ابوسفیان، سقوط مكه و تسلیم قریش، تطهیر خانه خدا از لوث شرك، ماجرای سریه خالد بن ولید و كشته شدن عده ای از مسلمانان بی گناه بنی جذیمه و بیزاری پیامبر از عمل زشت او خواهیم پرداخت.

سریه كعب

پس از عمرة القضاء چند سریه رخ داد كه مهم ترین آن ها سریه كعب بن عُمیر غفاری است. واقدی 2/ 752 گوید: پیامبر (ص) كعب را در ربیع الاول سال هشتم همراه پانزده نفر به سرزمین ذات اطْلاح از اراضی شام فرستاد. مسلمانان به گروه زیادی از مردم آن جا برخوردند و آنان را به اسلام دعوت كردند ولی آنان نپذیرفتند و به جنگ با مسلمانان پرداختند. مسلمانان مردانه جنگیدند و سرانجام همه آنان شهید شدند، جز یك نفر كه در بین مجروحان افتاده بود، شبانه برخاست و خود را با رنج و زحمت فراوان به مدینه رساند و پیامبر را از این واقعه باخبر ساخت.

جنگ موته

در اوایل سال هشتم هجرت در بسیاری از مناطق حجاز امنیت برقرار شد. پیامبر تصمیم گرفت دعوت و تبلیغ اسلام را در مرزهای شمال و سرزمین روم شرقی متمركز كند. به روایت واقدی 2/ 752 و ابن سعد 2/ 128 حارث بن عمیر ازْدِی را همراه نامه ای نزد شُرَحْبِیل بن عمرو

ص: 126

غَسّانی فرمانروای بُصْری فرستاد و او را به پذیرش اسلام فرا خواند.

حارث به دهكده موته كه رسید شُرَحبِیل بن عمرو او را دستگیر كرد و گردن زد. این كار بر رسول خدا (ص) سخت آمد و در جمادی الاولی سال هشتم هجری سپاهی متشكل از سه هزار نفر به فرماندهی جعفر بن ابی طالب و معاونت زید بن حارثه و عبدالله بن رَواحه بسیج كرد. پس از اقامه نماز ظهر در اردوگاه جُرْف در شمال شهر مدینه حاضر شد و به نوشته یعقوبی 3/ 65، شرح الاخبار 3/ 206، تلخیص الشافی 2/ 227 و اعلام الوری/ 102 جعفر بن ابی طالب را به عنوان فرمانده سپاه معرفی كرد و مقرّر فرمود اگر او كشته شود زید بن حارثه فرمانده باشد و اگر او نیز كشته شد عبدالله بن رَواحه فرمانده باشد و اگر وی نیز كشته شود مسلمانان فردی را به عنوان فرمانده انتخاب كنند.

سپس سپاه اسلام را تا ثنیة الوداع مشایعت كرد و در آن جا در حالی كه مجاهدان اسلام دور حضرت حلقه زده بودند، به روایت واقدی 2/ 757 خطبه بسیار مهم ذیل را در باره رعایت مسائل و قوانین جنگ بیان كرد: «شما را به پرهیزكاری و نیكی به مسلمانان كه همراهتان هستند سفارش می كنم. به نام خدا در راه خدا به پیكار بپردازید. با كسی نبرد كنید كه به خدا كفر می ورزد. خیانت نكنید، مكر نورزید و زنان و كودكان شیرخوار و پیران فرتوت را نكشید. درختان را از جای نكنید و خانه ها را ویران نكنید. وقتی با دشمنان مشرك برخورد كردید به یكی از سه چیز آنان را فرا خوانید؛ نخست به پذیرش اسلام دعوت كنید، اگر نپذیرفتند به پرداخت جزیه فرا خوانید و اگر قبول نكردند از خداوند یاری جویید و با آنان به نبرد برخیزید».

ص: 127

شورای نظامی

ابن اسحاق 4/ 16 و واقدی 2/ 759 گویند: آن گاه سپاه اسلام به سوی شام حركت كرد. خبر حركت مسلمانان به فرمانروایان روم رسید. آنان نیز به گردآوری و بسیج سپاه پرداختند. سپاهیان اسلام به راه خود ادامه داده تا به منطقه مَعان در سرزمین اردن رسیدند. در آن جا مطلع شدند كه رومیان همراه سپاهی گران در مآب از توابع بَلْقا اردو زده اند. مسلمانان دو روز در مَعان توقف كردند و در این اندیشه بودند كه مشكل نابرابری سپاه را چگونه حل كنند. طی رایزنی خود به این نتیجه رسیدند كه نامه ای همراه یك پیك به مدینه اعزام و از رسول خدا (ص) كسب تكلیف كنند كه آیا به مدینه بازگردند و یا منتظر نیروی كمكی بمانند. نزدیك بود این نظریه پذیرفته شود اما عبدالله بن رواحه معاون دوم سپاه كه با روحیه شهادت طلبی از مدینه بیرون آمده بود با خطابه آتشین خود آن را دگرگون ساخت و گفت ما هیچ گاه با فزونی سپاه و كثرت سلاح و زیادی اسب نجنگیدیم. به خدا سوگند ما در جنگ بدر دو اسب و در احد یك اسب داشتیم. بدون شك یكی از دو نیكی است؛ یا پیروزی یا شهادت.

سخنان پسر رَواحه چنان روحیه مجاهدان را تقویت كرد كه همگی یك صدا فریاد زدند پسر رواحه راست می گوید و تصمیم گرفتند به راه خود ادامه داده و به نبرد بپردازند. سپاه اسلام حركت كرد تا به بَلْقاء رسید و در آن جا با سپاه روم رو به رو شد و سرانجام در دهكده موته اردو زد و لشكر روم نیز در مَشارف فرود آمد.

ص: 128

پیكار در صحرای موته

ابن اسحاق 4/ 20 گوید: جعفر بن ابی طالب سردار سپاه اسلام نیروهای خود را تنظیم و فرماندهان جناح ها را تعیین كرد. قُطبة بن قَتاده عُذْری را بر میمنه و عِبایة بن مالك انصاری را بر میسره گمارد و پرچم را خود به دست گرفت و چنین رجز می خواند:

یا حَبَّذَا الْجَنَّةُ وَ اقْتِرابُها ***طَیِّبَةً وَ بارِداً شَرابُها

وَ الرُّومُ رُومٌ قَدْ دَنا عَذابُها ***كافِرَةً بَعِیدَةً أَنْسابُها

عَلَیَّ إِذْ لاقَیْتُها ضِرابُها

ای خوشا بهشت و نزدیك شدن آن! نوشیدنی هایش پاكیزه و خنك است. روم رومی است كه عذابش فرا رسیده است، رومیانی كه كافرند و بیگانه. بر من است وقتی با آنان روبرو شوم ضربت خود را بر سرشان فرود آورم.

جعفر نبرد سنگینی كرد و آن گاه كه در محاصره دشمن واقع شد و دانست شهادتش قطعی است، برای آن كه دشمن از اسب او استفاده نكند و هم چنین سپاهیان خود را تشجیع و تحریض بر جنگ نماید و نیز به آنان بفهماند كه هیچ گونه خیال عقب نشینی و فرار در سر ندارد، از اسب پیاده شد و آن را پی كرد و بی درنگ به پیكار ادامه داد تا آن كه دست راست او جدا شد، پرچم را به دست چپ گرفت و با یك دست به نبرد ادامه داد تا دست چپ او نیز قطع شد. آن گاه پرچم را با باقی مانده بازوانش نگهداشت. سرانجام رومیان او را محاصره كردند و در حالی كه دست در بدن نداشت تا بتواند از خود دفاع كند او را كشتند. جعفر هیچ گاه به

ص: 129

دشمن پشت نكرد. از این رو هنگامی كه شهید شد نود زخم در قسمت جلوی بدن داشت.

پس از شهادت فرمانده كل معاون اول سپاه زید بن حارثه پرچم را به دست گرفت و قهرمانانه جنگید تا آن كه با نیزه ای كه به او زدند به شهادت رسید. سپس عبدالله بن رَواحه معاون دوم سپاه پرچم را برداشت و مردانه به نبرد پرداخت تا سرانجام شهید شد.

فرار خالد

واقدی 2/ 763 گوید: پس از كشته شدن فرماندهان ارشد، انسجام و نظم سپاه اسلام به هم ریخت و شیرازه آن از هم گسست. ثابت بن اقْرَم انصاری پرچم را به دست گرفت و مجاهدان را سوی خود فرا خواند، مسلمانان گرد او جمع شدند. آن گاه ثابت پرچم را به خالد بن ولید داد، اما خالد آن ایثار و رشادت فرماندهان قبلی را نداشت.

از این رو بدون آن كه كاری انجام دهد از میدان نبرد گریخت! مسلمانان وقتی دیدند فرمانده سپاه در حال فرار است، آنان نیز پا به فرار گذاشتند و سپاه روم به تعقیب آنان پرداخت. قُطبة بن عامر فریاد می زد: ای مردم! اگر جوانمرد در حال مصاف با دشمن كشته شود بهتر از آن است كه در حال فرار وی را بكشند. او یارانش را صدا می زد ولی كسی به سوی او نمی آمد. فقط فرار بود، مسلمانان پشت سر پرچمدار خود می گریختند! وقتی مردم مدینه شنیدند خالد گریخته و مسلمانان را نیز فراری داده، در جُرْف به استقبالشان رفتند و به صورتشان خاك می پاشیدند و می گفتند: ای فراریان! آیا در راه خدا فرار كردید؟! آن گاه

ص: 130

سپاهیان سریع به خانه های خود رفتند و از شرمساری از منزل بیرون نمی آمدند. واقدی 2/ 769 تعداد كشته های سپاه اسلام را در موته هشت نفر نوشته و به روایت ابن هشام 4/ 30 دوازده تن بوده اند. از كشته های احتمالی سپاه روم اطلاعی در دست نیست.

واقدی 2/ 761 گوید: پیش از آن كه خبر شهادت جعفر و معاونانش به مدینه برسد رسول خدا (ص) از آن آگاه شد و مردم را مطلع ساخت. حضرت بسیار غمگین شد تا آن جا كه به روایت اسدالغابه 1/ 289 جبرئیل به پیامبر فرمود:

«إِنَّ اللهَ قَدْ جَعَلَ لِجَعْفَرٍ جَناحَیْنِ مُضَرَّجَیْنِ بِالدَّمِ یَطِیرُ بِهِما مَعَ الْمَلائِكَةِ».

ای رسول خدا همانا خداوند برای جعفر دو بال آغشته به خون آفرید كه با آن ها همراه فرشتگان در بهشت پرواز می كند.

این خبر موجب تسلّی پیامبر شد و از این جا بود كه به «جعفر ذوالجناحین» و «جعفر طیار» معروف گردید. آن گاه به نقل یعقوبی 2/ 65 به منزل جعفر آمد كودكانش را نوازش كرد و به اسماء بنت عمیس تسلیت گفت و فرمود:

«عَلی مِثْلِ جَعْفَرٍ فَلْتَبْكِی الْبَواكِی».

زنان گریه كننده باید برای همچون جعفر بگریند.

آن گاه به حضرت زهرا (س) فرمود غذایی فراهم سازد و برای خانواده جعفر ببرد و این كار در بین بنی هاشم رسم شد. به روایت محاسن برقی 2/ 419 و كلینی 3/ 217 امام صادق (ع) فرمود: «از آن پس سنت شد كه برای خانواده داغدیده تا سه روز غذا فراهم سازند».

ص: 131

به نقل واقدی 2/ 766 اسما به پیامبر (ص) گفت: ای كاش مردم را جمع می كردی و فضایل جعفر را به آگاهی آنان می رساندی تا آن كه فراموش نشود. رسول خدا (ص) به مسجد رفت و فضایل جعفر را به آگاهی مردم رساند.

فرماندهی نبرد موته

گویا در صدر اسلام اختلافی وجود نداشته كه فرماندهی سپاه موته با جعفر بن ابی طالب بوده است، شعرا در آن روز در اشعار خود به این موضوع تصریح كرده اند. اما بعدها این مطلب دستخوش مسائل سیاسی گشته و اختلاف شده است. در این كه عبدالله بن رواحه معاون دوم سپاه موته بوده است اختلافی نیست بلكه اختلاف درباره فرمانده كل و معاون اول است. عموم مورخان اهل سنت نوشته اند فرمانده سپاه زید بن حارثه و جعفر بن ابی طالب معاون اول بوده است. بیشتر مورخان و محدثان شیعه نوشته اند سردار سپاه جعفر بن ابی طالب و معاون اول او زید بوده است. دلایل و شواهد زیادی نظر شیعه را تأیید می كند.

الف. طبرسی در اعلام الوری/ 102 گوید: ابان بن عثمان احْمَر از امام جعفر صادق (ع) روایت می كند كه حضرت فرمود: «رسول خدا (ص) جعفر بن ابی طالب را به فرماندهی آنان گمارد و فرمود: اگر او كشته شد زید فرمانده و اگر وی نیز كشته شد عبدالله بن رواحه فرمانده است».

ب. عده ای از مورخان و محدثان بزرگ همچون یعقوبی 2/ 65، قاضی نعمان 3/ 206، طبرسی/ 102، ابن شهر آشوب 1/ 205، ابن ابی الحدید 15/ 62،

ص: 132

علامه مجلسی 2/ 55 و دیگران گفته اند جعفر (ع) فرمانده سپاه بوده است.

ج. به روایت ابن سعد در طبقات 2/ 130 ابوعامر كه خود شاهد پیكار موته بوده است می گوید نخست جعفر بن ابی طالب پرچم را به دست گرفت و پیكار كرد تا كشته شد، آن گاه زید بن حارثه پرچم را برداشت و به نبرد پرداخت تا آن كه كشته شد.

د. در اشعار شعرا تصریح شده كه فرماندهی سپاه موته با جعفر بن ابی طالب بوده است. به روایت ابن اسحاق 4/ 26 حسان بن ثابت گوید:

فَلا یُبْعِدَنَّ اللهُ قَتْلی تَتابَعُوا ***بِمُؤتَةَ مِنْهُمْ ذُوالْجَناحَیْنِ جَعْفَرُ

غَداةَ مَضَوْا بِالْمُؤمِنِینَ یَقُودُهُم*** إِلَی الْمَوْتِ مَیْمُونُ النّقِیبَةِ أَزْهَرُ

خدا از رحمت خود دور نگرداند كشتگانی را كه به ترتیب در سرزمین موته به میدان شتافتند كه از آنان است جعفر ذوالجناحین. در آن بامدادی كه همراه مؤمنان حركت كردند و سپید چهره ای ایشان را به سوی مرگ رهبری می كرد.

كعب بن مالك نیز سروده است:

إذْ یَهْتَدُونَ بِجَعْفَرٍ وَلِوَائِهِ *** قُدَّامَ أَوَّلِهِمْ فَنِعْمَ الْأَوَّلُ

چون از جعفر و پرچمش پیروی كردند، جعفری كه پیشاپیش آنان در حركت بود، وه چه نیكو سرداری بود.

نگاهی به جنگ موته

دو مطلب در جنگ موته حائز اهمیت است؛ یكی این كه گویا مسلمانان همانند دیگر جنگ ها از خود رشادت نشان نداده و جانانه نجنگیدند. مؤید این مطلب این است كه اگر آنان استوار و پابرجا پیكار

ص: 133

می كردند نباید در همان درگیری نخست فرماندهان ارشد سپاه كشته می شدند. اما مطلب دوم، این كه در سیره ابن هشام 4/ 16 تعداد سپاه روم دویست هزار و در تذكرة الخواص/ 189 چهارصد هزار نفر آمده است، احتمالًا ذكر این رقم برای توجیه فرار خالد بوده است، زیرا برای مقابله با سه هزار نیرو به دویست هزار نفر احتیاج نیست! در روایت ابان از امام صادق (ع) آمده كه پادشاه روم سپاه زیادی بسیج كرد. تعدادی از محققان معاصر از روی برخی قراین و شواهد حدس زده اند كه سپاه روم حدود بیست هزار نفر و بعضی دیگر گفته اند حدود چهار تا پنج هزار نفر بوده است. از این روست كه برخی از دانشمندان متأخر اهل سنت در مقام توجیه برآمده اند، عبدالوهاب نجّار در السیرة النبویه/ 259 نوشته است: استاد خِضْری می گوید این تعداد را كه مورخان ذكر می كنند مبالغه آمیز است، مسلمانان فقط عده زیادی را در مقابل خود مشاهده كردند و به هیچ وجه ممكن نبود كه تعداد حقیقی آنان را بدانند. محال است سپاه عظیمی با یك لشكر كوچك برخورد كند آن گاه در میدان نبرد بیش از دوازده نفر كشته نشود.

عباس عَقّاد نیز به نقل الحركات العسكریه/ 394 گوید: قول ارجح این است كه این سپاه برای جنگ در آن جا نیامده بود بلكه هِرَقْل با سپاهیان خود كه برای زیارت شكرانه به بیت الْمَقْدِس می رفت در آن جا به سر می برد. سیف الدین سعید هم در الحركات العسكریه/ 394 نوشته است: بی شك هرقل و فرماندهان بزرگ او آن قدر از فنون نظامی بیگانه نبودند كه دویست هزار مرد جنگی را برای رویارویی با سه هزار نفر عرب بیاورند.

ص: 134

سریه ذات السلاسل

چند سریه در فاصله عُمرة القضاء و فتح مكه واقع شد كه مهم ترین آن ها سریه ذات السَّلاسِل است. اهل سنت این سریه را به گونه ای و شیعیان به نوع دیگر ذكر كرده اند. گویند سلاسل نام آبگاهی بوده كه در پشت وادی القری قرار داشته و تا مدینه ده روز راه بوده است. مؤلف معالم الاثیره/ 142 گوید: از منطقه ذات السلاسل اطلاع دقیقی در دست نیست و هیچ كس نمی تواند مكان آن را معین كند، به احتمال قوی در شمال مدینه در منطقه تبوك و یا مرزهای شام بوده است. واقدی 2/ 770 گوید: خبر رسید كه از قبایل بَلِی و قُضاعه مردانی جمع شده و قصد شبیخون به مدینه دارند پیامبر (ص)، عمروعاص را كه از ناحیه مادر با قبیله بَلِی خویشاوندی داشت همراه سیصد نفر به آن دیار گسیل داشت. او را به آن جهت انتخاب فرمود تا به این وسیله دل های آنان را جلب و به اسلام متمایل گرداند. عمرو تا نزدیكی منطقه آنان رفت، در آن جا از بیم دشمن توقف كرد.

آن گاه رافع بن مَكیث جُهَنی را نزد رسول خدا (ص) فرستاد و درخواست كمك كرد. حضرت دویست نفر از جمله ابوبكر و عمر را به فرماندهی ابوعبیده جرّاح به كمك عمرو فرستاد و توصیه كرد با هم اختلاف نكنند. آنان تا آخرین نقطه سرزمین دشمن رفتند و ساعتی با آنان درگیر شدند و مقداری تیراندازی كردند، دشمن فرار كرد و سپاه اسلام به مدینه بازگشت.

محدثان شیعه از جمله شیخ مفید/ 60 و علامه مجلسی 21/ 66 گفته اند پس از آن كه خبر رسید تعدادی از اعراب هم پیمان شده اند كه با تمام

ص: 135

نیرو و توان به مدینه یورش برند، پیامبر (ص) نخست ابوبكر را با گروهی اعزام كرد، او بدون آن كه بتواند كاری كند به مدینه بازگشت. سپس عمر را فرستاد، او نیز مانند ابوبكر بدون نتیجه بازگشت. عمروعاص كه تازه مسلمان شده بود عرض كرد یا رسول الله جنگ نیرنگ است، مرا بفرست تا كار را اصلاح كنم. او نیز رفت اما سرنوشت فرماندهان قبلی را داشت. سرانجام پیامبر (ص)، امیرالمؤمنین را به فرماندهی منصوب كرد، علی (ع) به خانه رفت و پارچه مخصوصی را كه هنگام سختی ها و دشواری های جنگ بر سر می بست بر سر خود بست. سپس به سوی دشمن حركت كرد. او با كاربرد اصول دقیق نظامی از قبیل استتار و اختفا، دشمن را غافلگیر كرد و با كشتن هفت نفر از دلاوران و جنگاوران آنان از جمله سعید بن مالك عِجْلی عده ای را اسیر كرد و دست بسته به مدینه آورد. طبرسی در مجمع البیان 10/ 528 گوید: به همین لحاظ كه اسیران را به صف كشیده و با طناب دست های شان را مانند این كه به زنجیر كشیده باشند بستند، به این جنگ ذات السَّلاسِل گویند.

شیخ مفید/ 88 گوید: رسول خدا (ص) همراه صحابه در خارج مدینه به استقبال علی (ع) رفت. هنگامی كه چشم علی به آن حضرت افتاد از اسب پیاده شد. پیامبر فرمود:

«ارْكَبْ فَإِنَّ اللهَ وَ رَسُولَهُ رَاضِیَانِ عَنْكَ».

سوار شو كه همانا خدا و رسولش از تو خشنود هستند.

امیرالمؤمنین از شادی گریست. آن گاه پیامبر (ص) فرمود: «ای علی اگر بیم آن را نداشتم كه طوایفی از امتم آن چه را كه نصارا درباره عیسی بن مریم گفته اند بگویند امروز درباره ات سخنی می گفتم كه هیچ گاه بر

ص: 136

گروهی نگذری مگر آن كه خاك زیر پای تو را (برای تبرك) برگیرند». در تفسیر فرات كوفی/ 598 آمده است: پیامبر (ص) با ردای خود غبار از صورت علی (ع) پاك كرد و پیشانیش را بوسید و در حالی كه می گریست به اصحاب فرمود:

«مَعاشِرَ أَصْحابِی لا تَلُومُونِی فِی حُبِّی عَلِیَّ بْنَ أَبِی طالِبٍ، فَإِنَّما حُبِّی عَلِیّاً مِنْ أَمْرِ اللهِ وَ اللهُ أَمَرَنِی أَنْ أُحِبَّ عَلِیّاً وَ أُدْنِیَهُ».

ای یاران من مرا برای علاقه ام به علی بن ابی طالب سرزنش نكنید، همانا علاقه من به علی از ناحیه خداست، خداوند مرا فرمان داد تا علی را دوست داشته باشم و مقرّب بدارم.

بسیاری از مفسران و محدثان شیعه نوشته اند سوره العادیات درباره این سریه نازل شده است.

فتح مكه

واقدی 2/ 780 گوید: پیش از اسلام بین قبیله خزاعه و بنی بكر اختلاف و درگیری بود، با آمدن اسلام و درگیر شدن با مسائل دین جدید دست از اختلاف برداشتند تا آن كه صلح حدیبیه پیش آمد. بنی بكر هم پیمان قریش و خزاعه كه در جاهلیت با عبدالمطلب پیمان داشتند هم پیمان رسول خدا (ص) شدند. بعدها انس بن زُنَیم دِیلی از قبیله بنی بكر رسول خدا (ص) را در شعری هجو كرد، نوجوانی از خزاعه به او حمله كرد و سرش را شكست و با این حادثه بین دو قبیله دوباره فتنه برپا شد.

به روایت واقدی 2/ 783 بیست و دو ماه كه از انعقاد صلح حدیبیه

ص: 137

گذشت، بنی نُفاثه كه تیره ای از بنی بكر بودند نزد قریش رفتند و از آنان خواستند تا ایشان را در جنگ با بنی خزاعه با نیرو و سلاح یاری دهند. قرار شد قریش این كار را پنهانی انجام دهند، آن گاه گروهی از سران قریش در حالی كه چهره خود را با نقاب پوشانده بودند، همراه جمعی از یاران خود به كمك بنی بكر شتافتند و شبانه به اتفاق آنان به گروهی از خزاعه كه در سر آب وَتِیر در نزدیكی مكه خواب بودند حمله بردند و حدود بیست و سه نفر از آنان را كه بیشترشان زن و كودك و افراد ضعیف بودند كشتند. بامدادان شركت قریش در این حمله برملا شد و آنان از كار خود پشیمان شدند و دریافتند كه عهد و پیمان خود را با رسول خدا شكستند. عمرو بن سالم خزاعی از تیره بنی كعب همراه چهل نفر برای شِكوه و دادخواهی و طلب یاری رهسپار مدینه شد و در حالی كه پیامبر با اصحاب در مسجد نشسته بودند به حضور ایشان رسید. آن گاه از قریش كه بنی بكر را كمك كرده بودند شكایت كرد و ظلم و مصائبی را كه بر آنان وارد شده بود، در ضمن اشعاری جانسوز بیان نمود. پیامبر (ص) فرمود: «یاری نشوم اگر همان گونه كه خودم را یاری می دهم بنی كعب را یاری نكنم».

سپس بُدیل بن وَرْقاء خزاعی نیز با مردانی از خزاعه رهسپار مدینه شد و آن چه را بر سرشان آمده بود به رسول خدا (ص) گزارش دادند و از قریش شكایت كردند.

نگرانی قریش

واقدی 2/ 785 گوید: حارث بن هشام و عبدالله بن ابی ربیعه نزد ابوسفیان آمدند و گفتند این كاری است كه به ناچار باید اصلاح گردد و

ص: 138

اگر اصلاح نشود محمد با اصحاب خود به سراغ ما خواهد آمد. با آن كه ظاهرا ابوسفیان در این ماجرا شركت نداشت و به روایت اعلام الوری/ 105 از امام صادق (ع) او در این هنگام در شام بود و به روایت واقدی 2/ 785 خود او تصریح كرد كه در این كار حضور نداشته و با وی مشورت هم نشده است. با این حال برای جلوگیری از سقوط مكه و سروری قریش صلاح در این دید كه برای تحكیم و تمدید پیمان به مدینه برود، زیرا ابوسفیان می دانست پس از سقوط خیبر كه پشتوانه خوبی برای قریش به شمار می آمد و رفتن سیاستمداران و سردارانی چون عمرو عاص و خالدبن ولید به مدینه، دیگر قریش چندان توان مقابله با سپاه اسلام را ندارد. ابوسفیان سرانجام نزد رسول خدا (ص) آمد و در باب تمدید عهدنامه سخن گفت. به روایت ابن اسحاق 4/ 38 و شیخ مفید/ 96 حضرت به او پاسخی نداد ولی به روایت واقدی 2/ 792 و اعلام الوری/ 105 پرسید: «مگر از ناحیه شما حادثه ای رخ داده است؟».

ابوسفیان گفت: نه، به خدا پناه می برم. حضرت فرمود: «پس ما هم چنان بر صلح حدیبیه و مدت آن پایبندیم».

آن گاه ابوسفیان از ابوبكر و عمر خواست تا در مورد تمدید و تحكیم عهدنامه با پیامبر گفتگو كنند، آنان نپذیرفتند. از آن جا به منزل حضرت علی (ع) آمد و از ایشان خواست تا نزد رسول خدا از وی شفاعت كند. امیرالمؤمنین فرمود: «رسول خدا بر كاری تصمیم گرفته و ما را یارای آن نیست كه با وی سخن بگوییم». سپس از حضرت فاطمه (س) درخواست كرد تا كودكانش را كه در حال بازی بودند دستور دهد قریش را پناه دهند. ایشان فرمود: «فرزندانم هنوز خردسال هستند. وانگهی احدی

ص: 139

برخلاف رسول خدا پناه نمی دهد». ابوسفیان به علی (ع) گفت كار بر من دشوار شده است، چاره چیست؟ حضرت فرمود: «چیزی كه برایت فایده داشته باشد نمی دانم ولی تو سرور بنی كنانه ای، برخیز و بین مردم یك جانبه تمدید پیمان را اعلام كن». پرسید این كار فایده ای دارد؟ فرمود: «نه به خدا، گمان نمی كنم ولی چاره ای جز این نداری». ابوسفیان برخاست به مسجد رفت و گفت: ای مردم من پیمان را تمدید كردم و سپس بر شتر خود سوار شد و به مكه بازگشت.

شیخ مفید/ 70 می گوید: ابتكاری كه امیرالمؤمنین (ع) درباره ابوسفیان انجام داد بهترین تدبیر بود، زیرا هم با نرمی و ملایمت ابوسفیان را از مدینه خارج كرد به طوری كه او گمان می كرد كاری انجام داده است و با بیرون راندن ابوسفیان این خطر دفع شد كه اگر او در مدینه می ماند و فكر خود را دنبال می كرد و كار را بر پیامبر دشوار می ساخت، حداقل كار فتح مكه به تعویق می افتاد و چنان چه ناراحت و دست خالی به مكه بازمی گشت قریش را بر ضد رسول خدا (ص) تحریك و اندیشه جنگ را در سر می پروراند.

وقتی ابوسفیان به مكه رسید و شرح مسافرت خود را به قریش گفت او را ملامت كردند و فهمیدند كه نتوانسته است كاری انجام دهد.

لغزش حاطب

با پیمان شكنی قریش مانع فتح مكه برطرف و راه آن باز شد.

رسول خدا (ص) تصمیم گرفت خانه خدا را از لوث شرك پاك كند و به شیطنت چندین ساله ماجراجویان قریش خاتمه دهد. بنابراین بدون

ص: 140

آن كه مقصد خود را بیان كند دستور داد تا مسلمانان آماده شوند.

ابن اسحاق 4/ 40 و واقدی 2/ 796 گویند: ابوقَتادة بن رِبْعی را همراه هشت نفر به منطقه اضَم اعزام كرد تا چنین تصور شود كه پیامبر آهنگ آن ناحیه را دارد و از خدا خواست اخبار جنگ به قریش نرسد. چون سپاه اسلام برای حركت آماده شد برخی از مردم به هر نحوی كه بود از حقیقت امر مطلع گردیدند. حاطب بن ابی بَلْتَعَه كه از بدریون و پیك رسول خدا (ص) نزد پادشاه مصر بود، نامه ای به سه نفر از سران قریش نوشت و آنان را از حركت پیامبر مطلع ساخت. آن گاه نامه را به زنی به نام ساره داد تا آن را از بیراهه به قریش برساند. ساره نامه را در میان بافته موهای خود پنهان كرد و راه مكه را در پیش گرفت. جبرئیل این ماجرا را به رسول خدا خبر داد و ایشان علی (ع) و زبیر یا به روایتی مِقْداد را امر فرمود تا در بین راه نامه را از او بگیرند.

امیرالمؤمنین و زبیر در بین راه به ساره رسیدند و او را از شتر پیاده و بارهایش را جستجو كردند ولی چیزی نیافتند. حضرت علی (ع) فرمود: «به خدا سوگند نه به رسول خدا دروغ گفته شده و نه به ما، یا خودت نامه را بیرون بیاور یا این كه ما تفتیشت می كنیم». همین كه جدیت امیرالمؤمنین را دید گفت كنار بروید و روی خود را برگردانید آن گاه نامه را از میان موهای خود درآورد و به آنان داد. علی بن ابی طالب نامه را گرفت و نزد پیامبر آورد. حضرت از حاطب پرسید: «چه چیز تو را به این كار واداشت؟». گفت: ای رسول خدا من به خدا و رسول ایمان دارم و هیچ گونه تغییر و تبدیل هم در عقیده ام نداده ام. چون در میان قریش عشیره ای ندارم و خانواده ام بین آنان تنها هستند، خواستم به سبب این

ص: 141

كار خانواده ام را حمایت كنند. پیامبر (ص)، حاطب را عفو كرد و سه آیه نخست سوره مُمْتَحَنَه در برائت او نازل شد.

تجهیز و حركت سپاه

رسول خدا (ص) به اعراب بادیه نشین پیام داد كه هر كس به خدا و روز قیامت ایمان دارد باید ماه رمضان در مدینه باشد. ده هزار نفر از قبایل مختلف آماده شدند. پیامبر ابورُهْم غفاری و یا ابن ام مكتوم را به جانشینی خود گذاشت و با سپاه اسلام عصر چهارشنبه و یا جمعه دهم و به روایت یعقوبی 2/ 158 و طبرسی/ 106 دوم ماه رمضان سال هشتم هجرت به سوی جنوب مدینه حركت كرد. در بیست فرسنگی مكه به قُدید كه رسید در بِئر ابن عِنَبَه اردو زد و پرچم ها را برافراشت و پرچم مهاجران را به علی بن ابی طالب سپرد.

عباس بن عبدالمطلب كه در مكه می زیست و هنوز هجرت نكرده بود، به نقل جوامع السیره/ 180 مقارن حركت پیامبر به قصد هجرت از مكه خارج شد و در ذی الحُلَیفَه به رسول خدا (ص) برخورد، بار و بنه خود را به مدینه فرستاد ولی خودش همراه آن حضرت به مكه بازگشت.

پشیمانی دو گناهكار بزرگ

به روایت ابن اسحاق 4/ 42 ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب عموزاده پیامبر كه حضرت را هجو می كرد و در تمامی جنگ ها بر ضد رسول خدا شركت داشت تا آن جا كه حضرت خونش را هدر شمرده

ص: 142

بود، همراه عبدالله بن ابی امیه مخزومی پسر عمه پیامبر و برادر ام سلمه كه او نیز از مخالفان و دشمنان سرسخت آن حضرت بود، در همین ایام برای پذیرش اسلام راهی مدینه شدند. در بین راه به سپاه اسلام برخوردند و خواستند با واسطه شدن عباس بن عبدالمطلب خدمت پیامبر (ص) برسند، ولی حضرت نپذیرفت. ام سلمه نزد حضرت شفاعت آنان را نمود و گفت یكی پسر عمو و دیگری پسر عمه و برادر همسرت است. پیامبر فرمود: «مرا به آنان نیازی نیست، پسر عمویم آبرویم را ریخت، پسر عمه و برادر همسرم هم گفت آن چه را كه گفت!». ابوسفیان بن حارث كه فرزند خردسالش را به همراه داشت گفت به خدا سوگند یا مرا می پذیرد یا دست این پسرم را می گیرم و سرگردان در بیابان ها می گردم تا هر دو از گرسنگی و تشنگی جان دهیم! هنگامی كه این مطلب به پیامبر رسید بر آنان دلسوزی و مهربانی نمود و به حضور پذیرفت و آن دو نزد حضرت مسلمان شدند.

ابن اثیر در كامل 2/ 164 گوید: علی (ع) به ابوسفیان گفت از روبرو نزد رسول خدا برود و در مقابل آن حضرت بایستد و آن چه را برادران یوسف به او گفتند به پیامبر بگوید. ابوسفیان سرافكنده در مقابل رسول خدا ایستاد و گفت: به خدا سوگند كه همانا خداوند تو را بر ما برتری داد گر چه ما گناهكاریم! پیامبر با یك دنیا بزرگواری و رحمت تمام جنایات و بی مهری ها را نادیده گرفت و فرمود: «امروز بر شما سرزنشی نیست!». گویند ابوسفیان بن حارث از خجالت و شرمندگی تا آخر عمر هیچ گاه به چهره رسول خدا (ص) نگاه نكرد.

ص: 143

اطلاع ابوسفیان از سپاه اسلام

واقدی 2/ 814 می نویسد: تا هنگامی كه مسلمانان در مَرُّ الظَّهْران فرود آمدند هیچ گونه اطلاعی به قریش نرسیده بود ولی آنان بیم داشتند كه شاید رسول خدا (ص) به جنگ ایشان بیاید. پیامبر در مَرُّ الظَّهْران دستور داد هر فردی شبانگاه آتشی برافروزد، مجموعا ده هزار شعله آتش افروخته شد. ابوسفیان، حكیم بن حزام و بُدَیل بن وَرْقاء خزاعی برای به دست آوردن اخبار از شهر خارج گشتند و با دیدن آتش سپاه اسلام وحشت زده شدند. عباس بن عبدالمطلب برای جلوگیری از خونریزی به سوی مكه آمد و در نزدیكی شهر ابوسفیان را دید. ابوسفیان از او پرسید چه خبر است؟ عباس گفت وای بر تو این رسول خداست با ده هزار نفر از مسلمانان، اگر بر تو ظفر یابد گردنت را می زند. بیا به دنبال من بر همین استر سوار شو تا تو را نزد او ببرم و برایت امان بگیرم. عباس با شتاب ابوسفیان را نزد رسول خدا (ص) آورد و عرض كرد من او را امان داده ام. عمر اصرار داشت كه ابوسفیان باید كشته شود. پیامبر به عباس فرمود: «او را داخل خیمه خود ببر و صبح نزد من بیاور».

عباس صبحگاهان ابوسفیان را آورد. هنگامی كه رسول خدا (ص) او را دید فرمود: «وای بر تو ای ابوسفیان! آیا وقت آن نرسیده كه بدانی خدایی جز خداوند یگانه نیست؟» گفت پدر و مادرم فدای تو باد چقدر بردبار و بزرگوار و خویشاوند دوستی. به خدا سوگند من هم گمان كردم اگر همراه خداوند خدایی دیگر وجود داشت تا كنون مرا یاری كرده بود. حضرت فرمود: «وای بر تو هنوز وقت آن نرسیده كه بدانی من پیامبرم؟». گفت: اما درباره این مطلب هنوز در دل من تردیدی است! ابن شهر آشوب 1/ 207

ص: 144

گوید: علی (ع) خواست با شمشیر او را بكشد، اما پیامبر مانع شد. عباس گفت: وای بر تو! اسلام بیاور قبل از آن كه گردنت زده شود. مقصود عباس این بود كه با اظهار اسلام مصونیت پیدا كند نه این كه در پذیرش اسلام مجبور باشد. ابوسفیان در این هنگام از روی اضطرار شهادتین را بر زبان جاری كرد و به روایت طبرسی/ 108 با لكنت زبان آن را ادا نمود و اسلام آورد. عباس به رسول خدا (ص) عرض كرد ابوسفیان مردی است خواهان فخر، برای او مزیتی قائل شوید. حضرت فرمود: «هر كس وارد خانه ابوسفیان شود، یا در خانه خود را ببندد و یا داخل مسجدالحرام شود در امان است». روشن است دارالامان بودن خانه ابوسفیان هیچ گونه فضیلتی برای وی به حساب نمی آمد، زیرا به گفته ابن حزم در جوامع السیره/ 182 خانه هر فرد مكی چنین حكمی داشت. ابن اسحاق 4/ 46 گوید: چون ابوسفیان خواست برود حضرت به عباس دستور داد او را در تنگنای دره نگهدارد تا سپاهیان خدا بر وی بگذرند و او عظمت و شُكوه آنان را ببیند تا مبادا به فكر مقاومت بیفتد. عباس چنان كرد و واحدهای سپاه اسلام یكایك از تنگنای دره عبور می كردند تا آن كه نوبت به كتیبة الخضراء رسید كه رسول خدا (ص) در بین آنان بود. ابوسفیان با دیدن این صحنه باطن خود را آشكار كرد و به عباس گفت: پادشاهی برادرزاده ات بالا گرفته است! عباس گفت: این پادشاهی نیست بلكه پیامبری است.

سقوط مكه و تسلیم قریش

ابوسفیان با شتاب به مكه آمد و دستور امان را به مردم ابلاغ كرد و قریش را از مخالفت و مقاومت و سرسختی برحذر داشت. به روایت

ص: 145

یعقوبی 2/ 59 او به مردم مكه گفت اگر اسلام نیاورند نابود خواهند شد. به نقل ابن اسحاق 4/ 47 و نویری 17/ 302 ابوسفیان گفت: ای گروه قریش این محمد است، با سپاهی آمده كه شما توان مقابله با آن را ندارید! همسرش هند او را توبیخ كرد و گفت گوش به سخن این پیر خرفت ندهید و مردم را به پایداری و قتل شوهرش فرا خواند. ابوسفیان گفت به حرف این زن مغرور نشوید كه كار از كار گذشته است، هر كس وارد خانه من شود درامان است. مردم گفتند خدا تو را بكشد، خانه ات كه مشكلی از ما حل نمی كند، مگر خانه تو چقدر وسعت دارد؟! ابوسفیان گفت: هر كس داخل خانه خویش بماند و یا وارد مسجد الحرام شود در امان است. مردم در این هنگام متفرق شدند، عده ای به خانه های خود و گروهی به مسجدالحرام رفتند.

رسول خدا (ص) در ذی طُوی سپاه خود را به چهار دسته تقسیم و شهر مكه را از چهار سو محاصره كرد و به روایت طبرسی/ 110 دستور اكید صادر كرد جز با كسانی كه سر جنگ دارند جنگ نشود. مقصود حضرت این بود تا جایی كه ممكن است از جنگ و خونریزی اجتناب شود و مكه بدون خونریزی فتح گردد. به روایت ابن اسحاق 4/ 49 و شیخ مفید/ 71 سعد بن عباده بزرگ انصار كه پرچم انصار را حمل می كرد بر مشركان قریش خشم برد و فریاد زد:

أَلْیَوْمُ یَوْمُ الْمَلْحَمَة ***أَلْیَوْمُ تُسْبَی الْحَرَمَة

امروز روز كشتار و انتقام است، امروز زنان اسیر خواهند شد!

آن گاه گفت: ای گروه اوس و خزرج انتقام روز احد را بگیرید! عباس به پیامبر گفت: یا رسول الله آیا نمی شنوی سعد بن عباده چه

ص: 146

می گوید؟ پیامبر به امیرالمؤمنین فرمود: «خودت را به سعد برسان و پرچم را از او بگیر و با ملایمت وارد مكه شو». علی پرچم را از سعد گرفت. به روایت ابن شهر آشوب 1/ 208 سعد به علی (ع) گفت اگر جز تو كس دیگری بود هرگز نمی توانست پرچم را از من بگیرد. امیرالمؤمنین به جای شعار تهدیدآمیز سعد فریاد زد:

«أَلْیَوْمُ یَوْمُ الْمَرْحَمَة».

امروز روز مهربانی است.

آن گاه به نقل واقدی 3/ 722 همان گونه كه پیامبر (ص) فرموده بود با پرچم وارد مكه شد و آن را در كنار حجرالاسود برافراشت.

منشور رأفت در عین قدرت

پیامبر اكرم (ص) در آستانه ورود به مكه و فتح امّ القری فرمانی بسیار مترقی و بشر دوستانه كه در بردارنده حقوق كامل و حرّیت و آزادی انسان و آسیب دیدگان جنگی است و تا انقراض عالم پیشرفته و قابل اجرا بوده صادر كرد و با یك دنیا مهر و محبت به روایت الاموال ابوعبید/ 141 و فتوح البلدان بلاذری/ 53 چنین فرمود:

«أَلا لا یُجْهَزَنَّ عَلی جَرِیحٍ وَلا یُتْبَعَنَّ مُدْبِرٌ وَ لا یُقْتَلَنَّ أَسِیرٌ، وَ مَنْ أَغْلَقَ بابَهُ فَهُوَآمِنٌ».

هان ای سپاهیان! هیچ مجروحی نباید از پا درآید، هیچ گریزانی نباید دنبال گردد، هیچ اسیری نباید كشته شود و هر كس داخل خانه اش بماند در امان است.

علاوه بر این به روایت ابن اسحاق 4/ 147 مسجدالحرام و خانه

ص: 147

ابوسفیان را نیز امانگاه قرار داد و از همه جالب تر این كه به روایت امتاع الاسماع/ 379 پرچم امانی بست و به دست ابورُوَیحَه عبدالله بن عبدالرحمن خثعمی داد و دستور فرمود فریاد بزند: «هر كس زیر پرچم ابورُوَیحه درآید در امان است».

رسول خدا روز جمعه بیستم ماه رمضان سال هشتم هجرت نزدیك ظهر همراه سپاهیان اسلام به گفته مقریزی در امتاع الاسماع/ 377 در حالی كه بر شتر قصوای خود سوار و به نشانه تواضع و فروتنی در برابر الله سر خود را پایین افكنده بود و سوره «إِذَا جَاءَ نَصْرُالله» را كه در همان وقت نازل شد زمزمه می كرد، وارد مكه گردید و شهر بدون مقاومت تسلیم او شد. حضرت در این هنگام نگاهی به مسلمانان افكند، كثرت و شوكت آنان هیچ گونه تأثیری در او نگذاشت و فرمود: «لا عَیْشَ إِلّا عَیْشُ الآخِرَة» زندگی جز زندگی آخرت نیست.

آن گاه سر بر جهاز شتر گذاشت و خدا را سجده كرد. شگفتا! این لحظه حضرت كه آشكارا و در اوج قدرت وارد مكه می شد با آن لحظه كه در نهایت ضعف و پنهانی از مكه خارج می گشت هیچ تفاوتی نداشت!

صفوان بن امیه، عِكْرِمَة بن ابی جهل و سهیل بن عمرو عده ای را برای جنگ و مقاومت در مقابل مسلمانان در خَنْدَمَه گرد آوردند. اینان با خالد بن ولید درگیر شدند. به روایت ابن اسحاق 4/ 50 دوازده یا سیزده نفر و به روایت واقدی 2/ 875 بیست و چهار نفر از مشركان كشته و دو یا سه نفر از مسلمانان شهید شدند.

سپاهیان اسلام از چهار سو وارد شهر شدند و در میعادگاه خود كه مسجدالحرام بود به هم رسیدند و پیرامون كعبه حلقه زدند. به روایت

ص: 148

واقدی 2/ 825 پیامبر دستور داد فقط ده نفر، شش مرد و چهار زن كه جرمشان بسیار سنگین بود مجازات شوند گرچه زیر پرده كعبه پنهان شده و یا به آن چنگ زده باشند. اینان عبارت بودند از عِكْرِمَة بن ابی جهل، هَبّار بن اسْوَد، عبدالله بن سعد، مِقْیس بن صُبابه، حُوَیرِث بن نُقَیذ، عبدالله بن هلال، هند بنت عُتبه، ساره آزاد شده عمرو بن هاشم، قُرَینا و قُرَیبَه كنیزان ابن خَطَل كه در آوازه خوانی خود رسول خدا را هجو می كردند. از این عده چهار نفر كشته و بقیه بخشوده شدند.

پیامبر (ص) در این مدت كه در مكه بود به خانه كسی نرفت، ابورافع در حَجُون كنار قبر حضرت ابوطالب و خدیجه خیمه ای از چرم برای ایشان برپا ساخت. حضرت در حَجُون اقامت داشت و برای نماز به مسجدالحرام می رفت.

تطهیر كعبه از بت ها

واقدی 1/ 831 گوید: رسول خدا (ص) پس از شستشو و ساعتی استراحت در خیمه خود بر ناقه قصوا سوار شد و در حالی كه سپاهیان در برابرش صف كشیده بودند راهی مسجدالحرام گردید. سوار بر شتر طواف و با چوبدستی خود حجرالاسود را استلام كرد و تكبیر گفت. مسلمانان همه با تكبیر آن حضرت تكبیر گفتند، آن چنان كه مكه از صدای تكبیر آنان به لرزه درآمد! در این هنگام مشركان بر فراز كوه ها ایستاده و نظاره گر این صحنه بودند.

بیهقی در دلائل النبوه 5/ 71 گوید: آن گاه با چوبدستی خود اشاره می كرد به هر یك از سیصد و شصت بتی كه پیرامون خانه كعبه نصب

ص: 149

شده بود و آن ها واژگون می شدند و حضرت آیه هشتاد و یك سوره اسراء را قرائت می فرمود: (جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً).

چند بت بزرگ از جمله هُبَل در موضع بلند قرار داشت كه دست به آن ها نمی رسید. دیاربكری 2/ 86 و دیگران از امیرالمؤمنین نقل كرده اند كه گفت: «پیامبر به من فرمود كنار كعبه بنشین، نشستم. آن گاه رسول خدا (ص) بر شانه هایم بالا رفت و فرمود برخیز. من برخاستم. وقتی دید من از نگهداری وی ناتوانم فرمود بنشین، نشستم و آن حضرت از شانه من پایین آمد سپس او نشست و به من فرمود بر شانه من بالا برو. بر شانه های حضرت بالا رفتم، بعد مرا بلند كرد. در این هنگام تصور كردم اگر بخواهم می توانم به افق آسمان برسم، آن گاه بر بام كعبه رفتم و رسول خدا (ص) كنار رفت. بت بزرگ قریش را فرو افكندم سپس از طرف ناودان خودم را به زمین پرتاب كردم چون زمین خوردم لبخندی زدم. پیامبر پرسید چرا لبخند می زنی؟ گفتم چون خودم را از مكان مرتفع پرتاب كردم و هیچ گونه دردی احساس نكردم. پیامبر (ص) فرمود: چگونه بدنت دچار درد شود در حالی كه محمد تو را بالا برد و جبرئیل فرود آورد».

دریای بی ساحل رحمت

قَسْطَلانی در المَواهِبُ اللَّدُنِّیه 1/ 323 گوید: پیامبر (ص)، امیرالمؤمنین را دنبال عثمان بن طلحه عَبْدَرِی فرستاد تا كلید كعبه را بگیرد اما او از دادن كلید امتناع ورزید. علی فرمود: «اگر می دانستی او فرستاده خداست از

ص: 150

دادن كلید امتناع نمی كردی». آن گاه كلید را به زور از دست عثمان گرفت و آورد و در كعبه را گشود. پیامبر داخل كعبه شد و دستور داد تصاویر و صورت هایی را كه مشركان در آن جا حك كرده بودند محو كردند و شستند. آن گاه در كعبه را گرفت و در حالی كه مردم اطراف آن حضرت را گرفته بودند بر در كعبه ایستاد و با چشمانی كه بارقه رحمت و عطوفت از آن ها ساطع بود قریش را نظاره می كرد.

قریش كه بیست سال بزرگ ترین جنایت ها را در حق آن حضرت روا داشته و از هیچ آزار و اذیتی دریغ نورزیده و او را مجبور به ترك وطن كرده بودند، اینك زندگی و مرگ خود را زیر لبان مبارك رسول خدا (ص) می دیدند. نفس ها در سینه ها حبس شده و همه منتظر بودند تا ببینند پیامبر پس از آن همه بدی كه از قریش دیده اكنون با آنان چه می كند. رسول خدا (ص) كه هر چه قدرتش فزونی می یافت فروتنی و مهربانیش بیشتر می شد، نگاهی به قریش كرد و به روایت ابن اسحاق 4/ 54 و واقدی 2/ 835 سخنان خود را چنین آغاز كرد: «سپاس خدایی را كه وعده خویش را انجام داد و بنده خود را یاری كرد و به تنهایی گروه ها را شكست داد. شما چه می گویید و چه می پندارید؟» گفتند: نیك می گوییم و نیك می پنداریم، برادری بزرگوار و فرزند برادری بزرگوار هستی كه قدرت یافته ای. در این هنگام دریای رحمت تمام آزارها، بدی ها، كینه توزی ها، ددمنشی ها و جنگ های بی رحمانه قریش را نادیده گرفت و در حالی كه اشك در چشمان مباركش حلقه زده بود و مردم نیز همه گریان بودند، با یك دنیا مهربانی و عطوفت و رحمت فرمود:

ص: 151

«فَإِنِّی أَقُولُ لَكُمْ كَمَا قَالَ أَخِی یُوسُفُ: لا تَثْرِیبَ عَلَیْكُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ».

من همان را می گویم كه برادرم یوسف گفت. امروز بر شما ملامتی نیست خداوند بیامرزدتان، او مهربان ترین مهربانان است.

«اذْهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقاء».

بروید كه شما آزادشدگان هستید.

از این رو به اهل مكه «طُلَقاء» می گویند.

بی شك این عفو و گذشت حیرت انگیز رسول اكرم (ص) از زیباترین و درخشان ترین جلوه های مهر و محبت بود كه به دست مهرپرور آن پیام آور رحمت تجلی كرد تا آن جا كه در طول تاریخ بشر نمونه ای برای آن نمی توان یافت و جدا قلم و زبان از تحریر و بیان آن عاجز و درمانده است! باری، حضرت كلید كعبه را دوباره به عثمان بن طلحه عَبْدَرِی داد. مردم گروه گروه، كوچك و بزرگ، زن و مرد خدمت آن حضرت می رسیدند و به روایت یعقوبی 2/ 60 خواسته یا ناخواسته ایمان می آوردند.

به روایت عیون التواریخ 1/ 306 مردم بر سر كوه صفا جمع شدند تا با پیامبر (ص) بر پذیرش اسلام بیعت كنند، رسول خدا با مردان بر این موضوع بیعت كرد كه در حد توان پیرو و گوش به فرمان خدا و رسولش باشند و سپس از زنان نیز بیعت گرفت. واقدی 2/ 850 گوید: در این هنگام هند همسر ابوسفیان از بین زنان برخاست خدمت پیامبر آمد و گفت ای رسول خدا با شما دست بیعت بدهم؟ حضرت فرمود:

«إِنِّی لا أُصَافِحُ النِّسَاءِ».

من با زنان دست نمی دهم.

ص: 152

به روایت ابن عبدالبر در الدرر/ 221 روز دوم فتح مكه رسول خدا (ص) خطبه بسیار مهمی برای مردم ایراد فرمود و پاره ای از احكام اسلام را بیان كرد.

در پایان این بحث تذكر چند نكته ضروری است:

الف. گرچه تمامی قریش صلح حدیبیه را نقض نكرده بودند ولی سكوت آنان دال بر رضا بود و به همین لحاظ رسول خدا (ص) پیمان شكنی را از سوی همه آنان تلقی كرد. همان گونه كه در اخراج یهود بنی قینقاع و بنی نضیر و كشتن بنی قریظه همه آنان نقض عهد نكرده بودند ولی با سكوتشان به این امر راضی بودند.

ب. پس از كشته شدن سران قریش در جنگ بدر، از جمله ابوجهل و عتبه ریاست قریش به ابوسفیان رسید و او جنایتكارترین فرد قریش و امّ الفساد بود، كلیه جنگ های قریش بر ضد رسول خدا (ص) را او فرماندهی كرد و شكی نیست كه اگر قرار بود كسی از قریش مجازات شود و تاوان جنایت های چندین ساله خود را بر ضد پیامبر و مسلمانان بپردازد به طور قطع شخص ابوسفیان بود. با این وصف چرا عباس بن عبدالمطلب آن قدر در حفظ جان و نگهداری او كوشید معلوم نیست و اما این كه امان به ابوسفیان داد، عباس در مقامی نبود كه بتواند به او امان بدهد. منتهی با اصرار زیاد این امان را تا حدی بر گردن پیامبر گذاشت. به راستی ابوسفیان كه برادرزاده عباس را آنقدر آزار داده و برادرش حمزه را به فجیع ترین وجه كشته و مثله كرده بود، چرا در نگاه عباس محترم بود؟ روشن نیست. شاید مقصود عباس این بود كه اگر ابوسفیان كشته شود دیگر كسی نمی تواند قریش را یك دست متقاعد به تسلیم

ص: 153

كند و این باعث هرج و مرج و خونریزی زیاد می گردد. هر چه بود كوشش بی دریغ وی در سالم نگهداشتن ابوسفیان مؤثر افتاد و آن عنصر خون آشام از این معركه جان سالم به در برد. البته باید حق داد كه با تسلیم شدن او راه برای تسلیم شدن قریش هموار گشت.

ج. بین علما اختلاف است كه آیا مكه عَنْوَةً، یعنی با قهر و غلبه فتح شد و یا صلحاً؟ ابن قَیم در زادالمعاد 3/ 623 می نویسد: اكثر اهل علم می گویند عَنْوَةً فتح شد، چرا كه گروهی از مكیان با خالد جنگیدند و پیامبر فرمود جنگ در آن حرام است فقط چند ساعتی برای من حلال شد و چون خداوند حرمت مكه را بزرگ شمرده پیامبر (ص) به احترام و حرمت مكه اهالی آن را اسیر نگرفت و اموال آنان را قسمت نكرد و اهل مكه را به عنوان اسیر آزاد كرد. شافعی و برخی دیگر می گویند مكه با صلح فتح شد، چون پیامبر به اهل مكه امان داد به همین جهت خانه و اموالشان را هم قسمت نكرد. برخی هم مانند ابن حزم در جوامع السیره/ 182 گفته اند كه مكه مُؤَمَّنَةً فتح شد. به این معنی كه حضرت به مكیان و زنان و فرزندانشان امان داد، آنان را اسیر نكرد و اموالشان را نیز به غنیمت نگرفت.

د. رسول خدا (ص) تمامی مردم مكه را بخشید و با اصل «الإِسْلَامُ یَجُبُّ ما كانَ قَبْلَهُ» قلم عفو بر جرائم آنان كشید و تمامی دشمنی ها و كینه توزی های سابق را نادیده گرفت.

ه. همان گونه كه قبلًا متذكر شدیم با فتح مكه دیگر راه هجرت بسته و تعطیل شد. رسول خدا (ص) فرمود:

«لا هِجْرَةَ بَعْدَ الْفَتْح».

بعد از فتح مكه دیگر هجرت نیست.

ص: 154

كسانی كه مانند اكثر امویان پس از فتح مكه به مدینه می آمدند، مهاجر محسوب نمی شدند و آیات قرآن درباره فضیلت مهاجران شامل آنان نمی شد.

و. پیامبر (ص) در فتح مكه هیچ كس را بر پذیرش اسلام اجبار نكرد، همه را آزاد گذاشت تا به دلخواه و انتخاب خود مسلمان شوند. حتی ابوسفیان را هم مجبور نساخت تا آن جا كه وقتی ابوسفیان بی حرمتی كرد و گفت من همواره در رسالت تو شك داشته ام و دارم او را تهدید نكرد، خود او به توصیه دوستش عباس به صورت ظاهر اسلام را پذیرفت. به روایت ابن اسحاق 4/ 60 صفوان هم وقتی خدمت پیامبر (ص) رسید گفت دو ماه به من مهلت بدهید تا درباره پذیرش اسلام فكر كنم. حضرت فرمود: «چهار ماه به تو مهلت می دهم». به همین جهت بود كه عده زیادی پس از فتح مكه تا سال نهم، یعنی نزدیك یك سال بر شرك خویش باقی بودند.

ز. «طُلَقاء» جمع طَلیق به معنای اسیران آزاد شده است، این لقب نشان دهنده سوء پیشینه قریش است كه برای همیشه بر پیشانی آنان نقش بست. «مُسْلِمَه» نیز جمع مسلم است، به كسانی كه در فتح مكه مسلمان شدند «مُسْلِمَةُ الْفَتْح» می گویند. این لقب هم تعریضی دارد به این كه اینان كسانی هستند كه تا زمان فتح مكه بر شرك خود باقی بوده اند و پس از فتح مكه مسلمان شدند.

ح. فتح مكه كه فتح الفتوح و فتح اعظم نام گرفت، به سیادت و سروری قریش و سلطه آنان در حجاز پایان داد. طوایفی كه زیر سلطه فكری و سیاسی قریش بودند همواره چنین می پنداشتند كه اگر مكیان بر

ص: 155

باطل بودند و دین اسلام بر حق بود قریش شكست می خورد. ابن سعد در طبقات 1/ 336 از عمرو بن سَلَمَه جَرْمی نقل می كند كه گفت: مردم منتظر بودند كه اگر مكه فتح شود مسلمان شوند و می گفتند منتظر بمانید اگر محمد بر قریش پیروز گردد پس او راستگو و پیامبر است و چون خبر فتح مكه رسید همه اقوام اقدام به پذیرش اسلام نمودند. مسعودی در التنبیه و الاشراف/ 239 گوید: هنگامی كه رسول خدا (ص) مكه را فتح كرد و قریش تسلیم او شد عرب به اسلام روی آورد.

سریه خالد بن ولید

رسول خدا (ص) پس از فتح مكه سرایا و دسته هایی به اطراف مكه اعزام كرد تا مردم را به اسلام دعوت كنند ولی فرمان جنگ به آنان نداد. ابن اسحاق 4/ 70 از امام باقر (ع) روایت می كند كه خالد بن ولید را همراه سیصد و پنجاه نفر از مهاجر و انصار و قبیله بنی سُلیم به سوی بنی جَذیمه در غُمَیصا درنزدیكی مكه فرستاد تا آنان را به اسلام فرا خواند. خالد برخلاف دستور پیامبر بر بنی جَذیمه هجوم برد، آنان از ترس مسلح شدند. خالد از ایشان پرسید در چه حالی به سر می برید؟ گفتند ما مسلمان هستیم، نماز می گزاریم و محمد را تصدیق كرده و در محله خودمان مسجد ساخته ایم و اذان می گوییم. گفت چرا سلاح به دست گرفته اید؟ گفتند بین ما و گروهی از اعراب دشمنی است ترسیدیم شما از آنان باشید بدین لحاظ سلاح برداشتیم. خالد گفت سلاح را كنار بگذارید. آنان سلاح خود را بر زمین گذاشتند. آن گاه دستور داد همه آنان را به اسارت گرفتند. خالد سپس خیانت كرد و به سبب عداوت و دشمنی

ص: 156

دیرینه ای كه از دوران جاهلیت با آنان داشت، سحرگاه فرمان قتل عام مسلمانان را صادر كرد و بانگ زد هر كس اسیری در دست دارد او را بكشد! بنی سلیم به لحاظ دشمنی كه از قدیم با بنی جَذیمه داشتند اسیران خود را كشتند ولی مهاجر و انصار از فرمان خالد سرباز زدند و اسیران خود را آزاد كردند. واقدی 3/ 884 گوید: نزدیك سی نفر از آنان كشته شدند.

چون خبر جنایت هولناك خالد به پیامبر (ص) رسید بسیار غمگین شد و گریست. سپس رو به قبله ایستاد و دست های خود را به سوی آسمان بلند نمود و سه مرتبه فرمود: «خدایا من از كرده خالد نزد تو بیزاری می جویم!». آن گاه به نقل یعقوبی 2/ 61 اموالی كه از یمن رسیده بود و یا به روایت واقدی 3/ 882 اموالی از صفوان بن امیه، عبدالله بن ابی ربیعه و حُویطب بن عبدالعزی قرض كرد به امیرالمؤمنین داد و فرمود: «نزد بنی جذیمه برو و خونبها و غرامت اموالشان و خسارت آن چه خالد از بین برده پرداخت كن و كارهای دوران جاهلیت را زیر پای خود قرار ده».

علی (ع) نزد بنی جَذیمه رفت و از آنان دلجویی و كارشان را به بهترین وجه اصلاح و همه آنان را راضی كرد تا آن جا كه چون هزینه پرداخت غرامت كم آمد ابورافع را نزد رسول خدا (ص) فرستاد و مال بیشتری درخواست كرد. پیامبر نیز موافقت كرد. حضرت علی تمام خونبهای آنان و بهای اموالشان را كه از بین رفته بود پرداخت، حتی خسارت ظروف غذای سگ ها و حیواناتشان را هم پرداخت و مقداری مال نیز در اختیار آنان گذاشت كه اگر بعدها برخی از اموال نابود شده

ص: 157

یادشان آمد از آن برداشته و به زیان دیدگان بپردازند. هنگامی كه نزد رسول خدا بازگشت حضرت از او پرسید: «یا علی چه كار كردی؟» عرض كرد: «ای رسول خدا (ص) نزد گروهی رفتیم كه مسلمان بودند و در دیار خود مساجدی ساخته بودند. پس خونبهای تمام كسانی را كه خالد آنان را كشته بود پرداختم، حتی تاوان ظروف سگ های شان را هم دادم». حضرت فرمود: «آفرین! كار صحیحی انجام دادی. من به خالد دستور جنگ نداده بودم، همانا فرمان دادم آنان را به اسلام فرا خواند».

به روایت علامه مجلسی در بحارالانوار 21/ 143 فرمود:

«أَرْضَیْتَنِی رَضِیَ اللهُ عَنْكَ. یا عَلِیُّ أَنْتَ هادِی أُمَّتِی، أَلا إِنَّ السَّعِیدَ كُلَّ السَّعِیدِ مَنْ أَحَبَّكَ وَ أَخَذَ بِطَرِیقَتِكَ، أَلا إِنَّ الشَّقِیَّ كُلَّ الشَّقِیِّ مَنْ خالَفَكَ وَ رَغِبَ عَنْ طَرِیقَتِكَ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ».

مرا خشنود كردی خداوند از تو خشنود باد. ای علی! تو راهنمای امت منی، تا روز قیامت خوشبخت واقعی كسی است كه تو را دوست بدارد و به راه تو برود و بدبخت واقعی كسی است كه با تو مخالفت ورزد و از راه تو روی گرداند.

و به نقل شیخ صدوق در خصال/ 562 فرمود: «به خدا سوگند اگر به جای این كاری كه كردی شتران سرخ موی نصیب من می شد این چنین شادمان نمی شدم». یعقوبی 2/ 61 می نویسد: در آن روز بود كه پیامبر (ص) به علی (ع) فرمود:

«فِداكَ أَبَوایَ».

پدر و مادرم فدای تو باد!

ص: 158

مجازات نشدن خالد

در این جا پرسش مهمی كه مطرح است و به صورت مشكل و معضل بسیار بزرگی در سیره رسول خدا (ص) درآمده این است كه چرا خالد پس از این جنایت هولناك مجازات و قصاص نشد؟ بلكه دوباره در جنگ طائف به فرماندهی رسید! جواب نخست كه از علمای اهل سنت بوده این است كه می گویند خالد در این كار اشتباه كرده او قصد یاری و نصرت اسلام را داشت ولی به خطا عده ای از مسلمانان را كشت و به همین لحاظ بود كه پیامبر دیه آنان را پرداخت. پاسخ دوم مطلبی است كه محقق بزرگ استاد سید جعفر مرتضی عاملی از لبنان به درخواست نگارنده ارسال داشته و خلاصه آن این است، گرچه جنایت خالد قابل انكار نیست ولی همین كه او مدعی كفر بنی جَذیمه شد شبهه ایجاد شد و با وجود شبهه حد ساقط می گردد و بدیهی است كه رسول خدا (ص) از روی موازین عادی و عرفی حكم می كرده است نه از روی علم غیب.

پاسخ سوم كه گویا دقیق تر باشد این است كه احكام اسلام، اعم از عبادی، اجتماعی و قوانین جزایی تابع مصالح و مفاسد است، با این حال در مواردی كه اضطرار پیش آید به گونه ای كه در ادای واجبات مفسده و در ارتكاب محرّمات مصلحت عرضی عارض شود، حكم اولی رفع و حكم ثانوی جایگزین می گردد، مانند خوردن مردار و نوشیدن شراب در حین اضطرار. در قوانین جزایی نیز حكم چنین است، یعنی اگر در اجرای حدی كه دارای مصلحت بوده مفسده آن فزونی یابد، مانند این كه اغتشاش و اختلال نظم پیش بیاید، از باب اهم و مهم و دفع افسد به فاسد آن حد ساقط می گردد. ماجرای خالد از مصادیق بارز همین موضوع بوده است.

ص: 159

كفار قریش در آن ایام به تازگی و از روی بی میلی در زمره مسلمانان درآمده بودند و سران آنان در پی فرصتی می گشتند تا كفر خود را آشكار كنند و بر ضد پیامبر (ص) و مسلمانان بشورند. لذا رسول خدا دید اگر بخواهد خالد را با آن موقعیت قبیله ای و اجتماعی كه در بین سران شرك دارد قصاص كند، شورش و اغتشاش بزرگی بر پا می شود كه به هیچ وجه نتوان آن را مهار كرد و صدها مشكل كوچك و بزرگ برای دین نوپای اسلام به دنبال دارد تا آن جا كه مفسده اجرای حد به مراتب بیش از مصلحت آن است. به این علت بود كه از اجرای حد خودداری كرد و به پرداخت دیه و خسارت اكتفا نمود و در عین حال از فعل خالد نیز نزد خداوند سه بار بیزاری جست. در سیره حلبی 3/ 199 و دلائل الصدق 3/ 33 هم به این نكته اشاره ای شده است. فرماندهی یافتن مجدد او نیز گویا در همین راستا بوده است و حضرت می خواسته به نوعی او را مهار كند.

خلاصه درس

سریه كعب: پس از عمرة القضاء چند سریه رخ داد كه مهم ترین آن ها سریه كعب بن عُمیر غفاری است كه در آن مسلمانان مردانه جنگیدند و سرانجام همه آنان شهید شدند، جز یك نفر كه در بین مجروحان افتاده بود.

جنگ موته: در اوایل سال هشتم هجرت در بسیاری از مناطق حجاز امنیت برقرار شد. پیامبر (ص) تصمیم گرفت دعوت و تبلیغ اسلام را در مرزهای شمال و سرزمین روم شرقی متمركز كند. حارث بن عمیر ازْدِی

ص: 160

را همراه نامه ای نزد شُرَحْبِیل بن عمرو غَسّانی فرمانروای بُصْری فرستاد و او را به پذیرش اسلام فرا خواند. حارث به دهكده موته كه رسید شُرَحبِیل بن عمرو او را دستگیر كرد و گردن زد. این كار بر رسول خدا (ص) سخت آمد و در جمادی الاولی سال هشتم هجری سپاهی متشكل از سه هزار نفر به فرماندهی جعفر بن ابی طالب و معاونت زید بن حارثه و عبدالله بن رَواحه بسیج كرد. آن گاه مسلمانان به سوی شام حركت كردند تا به منطقه مَعان در سرزمین اردن رسیدند. در آن جا مطلع شدند كه رومیان همراه سپاهی گران در مآب از توابع بَلْقا اردو زده اند. سپاه اسلام حركت كرد تا به بَلْقاء رسید و در آن جا با سپاه روم رو به رو شد و سرانجام در دهكده موته اردو زد و لشكر روم نیز در مَشارف فرود آمد.

پس از شهادت فرمانده كل معاون اول سپاه زید بن حارثه پرچم را به دست گرفت و قهرمانانه جنگید تا آن كه با نیزه ای كه به او زدند به شهادت رسید. سپس عبدالله بن رَواحه معاون دوم سپاه پرچم را برداشت و مردانه به نبرد پرداخت تا سرانجام شهید شد. پس از كشته شدن فرماندهان ارشد انسجام و نظم سپاه اسلام به هم ریخت و شیرازه آن از هم گسست. ثابت بن اقْرَم انصاری پرچم را به دست گرفت و مجاهدان را سوی خود فرا خواند، مسلمانان گرد او جمع شدند. آن گاه ثابت پرچم را به خالد بن ولید داد، اما خالد آن ایثار و رشادت فرماندهان قبلی را نداشت. از این رو بدون آن كه كاری انجام دهد از میدان نبرد گریخت! مسلمانان وقتی دیدند فرمانده سپاه در حال فرار است، آنان نیز پا به فرار گذاشتند و سپاه روم به تعقیب آنان پرداخت. پیش از آن كه خبر شهادت

ص: 161

جعفر و معاونانش به مدینه برسد رسول خدا (ص) از آن آگاه شد و مردم را نیز مطلع ساخت. حضرت از شهادت جعفر بسیار غمگین شد. جعفر پس از شهادت به لحاظ آن كه خدا دو بال به او داد تا در بهشت به هر كجا كه می خواهد پرواز كند، به «جعفر ذوالجناحین» و «جعفر طیار» معروف گردید.

سریه ذات السلاسل: چند سریه در فاصله عُمرة القضاء و فتح مكه واقع شد كه مهم ترین آن ها سریه ذات السَّلاسِل است. اهل سنت این سریه را به گونه ای و شیعیان به نوع دیگر ذكر كرده اند.

فتح مكه: پیش از اسلام بین قبیله خزاعه و بنی بكر اختلاف و درگیری بود، با آمدن اسلام و درگیر شدن با مسائل دین جدید دست از اختلاف برداشتند تا آن كه صلح حدیبیه پیش آمد. بیست و دو ماه كه از انعقاد صلح حدیبیه گذشت، بنی نُفاثه كه تیره ای از بنی بكر بودند نزد قریش رفتند و از آنان خواستند تا ایشان را در جنگ با بنی خزاعه با نیرو و سلاح یاری دهند. گروهی از سران قریش همراه جمعی از یاران خود به كمك بنی بكر به گروهی از خزاعه حمله بردند و حدود بیست و سه نفر از آنان را كشتند. مردانی از خزاعه رهسپار مدینه شدند و آن چه را بر سرشان آمده بود به رسول خدا (ص) گزارش دادند و از قریش شكایت كردند. با پیمان شكنی قریش مانع فتح مكه برطرف و راه آن باز شد. ابوسفیان برای جلوگیری از سقوط مكه و سروری قریش و تحكیم و تمدید پیمان به مدینه رفت ولی كاری نتوانست بكند. وقتی بازگشت به مكه و شرح مسافرت خود را به قریش گفت او را ملامت كردند و فهمیدند كه نتوانسته است كاری انجام دهد. حاطب بن ابی بَلْتَعَه كه از بدریون و پیك

ص: 162

رسول خدا نزد پادشاه مصر بود، نامه ای به سه نفر از سران قریش نوشت و خواست آنان را از حركت پیامبر مطلع سازد.

پیامبر از حاطب پرسید: «چه چیز تو را به این كار واداشت؟» گفت: ای رسول خدا من به خدا و رسول ایمان دارم و هیچ گونه تغییر و تبدیل هم در عقیده ام نداده ام. چون در میان قریش عشیره ای ندارم و خانواده ام بین آنان تنها هستند، خواستم به سبب این كار خانواده ام را حمایت كنند.

پیامبر حاطب را عفو كرد و سه آیه نخست سوره مُمْتَحَنَه در برائت او نازل شد.

رسول خدا (ص) به اعراب بادیه نشین پیام داد كه هر كس به خدا و روز قیامت ایمان دارد باید ماه رمضان در مدینه باشد. عباس بن عبدالمطلب كه در مكه می زیست و هنوز هجرت نكرده بود، مقارن حركت پیامبر به قصد هجرت از مكه خارج شد و در ذی الحُلَیفَه به رسول خدا برخورد، بار و بنه خود را به مدینه فرستاد ولی خودش همراه آن حضرت به مكه بازگشت. ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب عموزاده پیامبر كه حضرت را هجو می كرد همراه عبدالله بن ابی امیه محزومی پسر عمه پیامبر و برادر ام سلمه كه او نیز از مخالفان و دشمنان سرسخت آن حضرت بود خواستند با واسطه شدن عباس بن عبدالمطلب خدمت پیامبر برسند ولی حضرت نپذیرفت. علی (ع) به ابوسفیان گفت از روبرو نزد رسول خدا (ص) برود و در مقابل آن حضرت بایستد و آن چه را برادران یوسف به او گفتند به پیامبر بگوید. پیامبر با یك دنیا بزرگواری و رحمت تمام جنایات و بی مهری ها را نادیده گرفت و فرمود: «امروز بر شما

ص: 163

سرزنشی نیست!»

تا هنگامی كه مسلمانان در مَرُّ الظَّهْران فرود آمدند هیچ گونه اطلاعی به قریش نرسیده بود. با این حال، آنان بیم داشتند كه شاید رسول خدا (ص) به جنگ ایشان بیاید. عباس بن عبدالمطلب برای جلوگیری از خونریزی به سوی مكه آمد و در نزدیكی شهر ابوسفیان را دید. ابوسفیان از او پرسید چه خبر است؟ عباس گفت: وای بر تو! این رسول خداست با ده هزار نفر از مسلمانان، اگر بر تو ظفر یابد گردنت را می زند.

عباس با شتاب ابوسفیان را نزد رسول خدا (ص) آورد و عرض كرد من او را امان داده ام. ابوسفیان از روی اضطرار شهادتین را بر زبان جاری كرد. ابوسفیان با شتاب به مكه آمد و دستور امان را به مردم ابلاغ كرد و قریش را از مخالفت و مقاومت و سرسختی برحذر داشت.

پیامبر اكرم (ص) در آستانه ورود به مكه و فتح آن شهر فرمان و منشور بسیار مترقی و بشر دوستانه ای صادر كرد و چنین فرمود: هان ای سپاهیان! هیچ مجروحی نباید از پای درآید، هیچ گریزان نباید دنبال گردد، هیچ اسیری نباید كشته شود و هر كس داخل خانه اش بماند در امان است. جالب این كه پرچم امانی نیز بست و آن را به دست ابورُوَیحَه داد و دستور فرمود فریاد بزند: «هر كس زیر پرچم ابورُوَیحه درآید در امان است».

رسول خدا (ص) روز جمعه بیستم ماه رمضان سال هشتم هجرت نزدیك ظهر همراه سپاهیان اسلام وارد مكه گردید و شهر بدون مقاومت تسلیم او شد. سپاهیان اسلام از چهار سو وارد شهر شدند و در میعادگاه خود كه مسجدالحرام بود به هم رسیدند و پیرامون كعبه حلقه زدند.

ص: 164

رسول خدا (ص) سوار بر شتر طواف و با چوبدستی خود حجرالاسود را استلام كرد و تكبیر گفت. مسلمانان همه با تكبیر آن حضرت تكبیر گفتند، آن چنان كه مكه از صدای تكبیر آنان به لرزه درآمد! در این هنگام مشركان بر فراز كوه ها ایستاده و نظاره گر این صحنه بودند. آن گاه با چوبدستی خود اشاره می كرد به هر یك از سیصد و شصت بتی كه پیرامون خانه كعبه نصب شده بود و آن ها واژگون می شدند. رسول خدا تمام بدی های قریش را نادیده گرفت و ایشان را عفو كرد و با یك دنیا مهربانی و عطوفت و رحمت فرمود:

«اذْهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقاء».

بروید كه شما آزادشدگان هستید.

از این رو به اهل مكه «طُلَقاء» می گویند.

سریه خالد بن ولید: رسول خدا (ص) پس از فتح مكه سرایا و دسته هایی به اطراف مكه اعزام كرد تا مردم را به اسلام دعوت كنند ولی فرمان جنگ به آنان نداد. خالد برخلاف دستور پیامبر بر بنی جَذیمه هجوم برد، آنان از ترس مسلح شدند. خالد گفت سلاح را كنار بگذارید. آن گاه دستور داد همه آنان را به اسارت گرفتند. سپس به سبب عداوت دیرینه ای كه از دوران جاهلیت با آنان داشت، سحرگاه فرمان قتل عام مسلمانان را صادر كرد ولی مهاجر و انصار از فرمان خالد سرباز زدند و اسیران خود را آزاد كردند. چون خبر جنایت هولناك خالد به پیامبر (ص) رسید بسیار غمگین شد و گریست. سپس علی (ع) به دستور پیامبر (ص) نزد بنی جَذیمه رفت و از آنان دلجویی كرد و تمام خونبهای كشتگانشان و بهای اموالشان را پرداخت.

ص: 165

خود آزمایی

1. سریه كعب را توضیح دهید.

2. به نظر شیعیان چه كسی فرمانده جنگ موته بوده است؟

3. سریه ذات السلاسل را توضیح دهید.

4. آیه نخست سوره ممتحنه در برائت چه كسی نازل شده است؟

5. چگونگی سقوط مكه و تسلیم شدن قریش را شرح دهید.

6. منشور رأفت پیامبر را در آستانه فتح مكه توضیح دهید.

7. سریه خالد بن ولید را شرح دهید.

ص: 166

درس سیزدهم جنگ حنین، … و سریه امیر المؤمنین به فلس

اشاره

هدف های آموزشی

انتظار می رود با مطالعه این درس:

- به چگونگی وقایع جنگ حنین پی ببریم.

- با نقش امیرالمؤمنین (ع) در جنگ حنین آشنا شویم.

- نقش زنان در جنگ حنین را بدانیم.

- به نقش فرشتگان در یاری سپاه اسلام پی ببریم.

- چگونگی محاصره طائف را بدانیم.

- با نقش حضرت علی (ع) در محاصره طائف آشنا شویم.

- با چگونگی اسلام آوردن شعرای بزرگ جاهلیت آشنا شویم.

- چگونگی سریه امیرالمؤمنین به فلس را بدانیم.

در این درس به توضیح جنگ حنین، علت وقوع آن، فرار سپاه اسلام از میدان جنگ، رشادت حضرت علی (ع) در این جنگ، پایداری زنان شیردل، یاری فرشتگان، جنگ طائف، اسلام آوردن دو تن از شعرای

ص: 167

بزرگ جاهلیت، درگذشت زینب دختر پیامبر، تولد ابراهیم فرزند پیامبر، سریه امیرالمؤمنین به فلس و اسلام آوردن عدی فرزند حاتم طایی رئیس قبیله طی خواهیم پرداخت.

جنگ حنین

جغرافی نویسان و مورخان قدیم در تعیین مكان حُنَین اختلاف دارند و به خوبی نتوانسته اند جایگاه آن را نشان بدهند. مسعودی در التنبیه والاشراف/ 234 گوید: حنین در كنار ذی المجاز و فاصله آن تا مكه سه شب راه است. مؤلف معجم ما استعجم 1/ 471 گوید: دره ای است نزدیك طائف. مؤلف معالم الاثیره/ 104 می گوید در حدود چهار فرسنگی شرق مكه قرار دارد. محمد حمیدالله حیدرآبادی كه چندین بار به آن مناطق سفر و از نزدیك آن جا را مشاهده كرده و حتی یك بار با چارپا آن سرزمین را گشته در كتاب رسول اكرم در میدان جنگ/ 150 گوید: حنین در نزدیكی مكه نیست، زیرا وی بعید می داند كه دشمن این قدر به مكه نزدیك شده باشد و نیز می گوید این مكانی كه من دیدم نمی تواند سپاه دوازده هزار نفری اسلام را در خود جای داده باشد. او معتقد است كه حنین در ده یا سیزده فرسنگی مكه بوده است. مؤید نظر وی نصوصی است كه می گوید فاصله حنین تا مكه سه شب راه بوده است.

باری، پس از شكست و تسلیم قریش كه سروری و رهبری سیاسی سایر گروه ها را با خود داشت و طوایف و قبایل اطراف مكه تحت سلطه فكری و سیاسی آنان بود، نباید تحركاتی از ناحیه دیگران صورت می گرفت، با این حال تحركاتی از سوی قبیله هَوازِن و ثَقِیف كه معروف

ص: 168

به شجاعت و جنگاوری بودند شكل گرفت. به روایت طبری 3/ 70 قبایل هوازن و ثقیف هنگامی كه شنیدند پیامبر از مدینه حركت كرده گمان كردند به جنگ آنان می آید، از این رو نیروهای خود را جمع كردند. قبیله های نَصْر، جُشَم، سَعْد و گروهی از بنی غَیلان با هَوازِن و ثَقِیف همراه شدند. بَغَوی در معالم التنزیل 2/ 261 و نویری در نهایة الارب 17/ 324 گوید: سپاه هوازن و ثقیف چهار هزار نفر بوده است. فرمانده كل آنان مالك بن عوف جوان مغروری بود كه بیش از سی سال نداشت.

حركت سپاه كفر

به روایت ابن اسحاق 4/ 80 قبایل هوازن و ثقیف با كلیه اموال و خانمان خود حركت كردند و در درّه اوْطاس فرود آمدند، دُرید بن صِمَّه پیرمرد باتجربه و بزرگ طایفه بنی جُشَم كه نابینا بود پرسید چرا صدای شتران و خران و گریه كودكان و آواز گوسفندان به گوشم می رسد؟ گفتند مالك بن عوف مردم را با اموال و زنان و كودكان كوچانده است. پرسید مالك كجاست؟ گفتند این مالك است. گفت ای مالك چرا من صدای شتر و خر و گاو و گوسفند و گریه كودكان را می شنوم؟ مالك گفت مردم را با اموال و زنان و فرزندانشان آورده ام. پرسید چرا؟ گفت زن و فرزند و اموال هر مردی را پشت سر وی قرار دادم تا از آن دفاع كنند. دُرید دست بر هم زد و گفت این بزچران را چه كار به جنگ! مگر چیزی می تواند فراری را برگرداند؟!

آن گاه رو كرد به مالك و گفت اینان را به جایگاهشان بازگردان سپس با كمك مردان اسب سوار با مسلمانان جنگ كن، اگر پیروز شدی

ص: 169

كسانی كه پشت جبهه هستند به تو ملحق خواهند شد و اگر شكست خوردی خاندان و اموالت محفوظ خواهد ماند. مالك از این گفتار خشمگین شد و گفت به خدا قسم این كار را نمی كنم، تو پیر شده ای و عقلت هم فرتوت گشته است. سپس گفت ای گروه هوازن یا از من اطاعت كنید یا بر این شمشیر تكیه می كنم تا از پشتم به در آید! گفتند همگی از تو اطاعت می كنیم. گفت هرگاه مسلمانان را دیدید شمشیرها را از غلاف بكشید و یك باره هماهنگ و دسته جمعی حمله ور شوید. سپس حركت كردند تا به درّه حنین رسیدند و در آن جا موضع گرفتند.

به سوی حنین

به روایت ابن اسحاق 4/ 82 و واقدی 3/ 889 رسول خدا (ص) چون خبر تحركات هوازن را شنید عبدالله بن ابی حَدْرَد اسْلَمی را برای كسب خبر فرستاد. او به طور ناشناس به میان آنان رفت و گفتگوهاشان را شنید و پس از بررسی و تحقیق نزد حضرت بازگشت و صحت اخبار جنگ را تأیید كرد. رسول خدا (ص) پس از فتح مكه كه در روز جمعه بیستم رمضان رخ داد پانزده روز در آن جا توقف كرد، آن گاه تصمیم به سركوبی هوازن و ثقیف گرفت. عَتّاب بن اسید را به عنوان امیر مكه و معاذ بن جَبَل را برای تعلیم احكام در مكه گذاشت و تعدادی زره از صفوان و تعدادی نیزه از نوفل بن حارث عاریه گرفت و با دوازده هزار نیرو كه دو هزار نفر آنان از مشركان تازه مسلمان بودند با دویست اسب روز شنبه ششم شوال به سوی حنین حركت كرد. ابوبكر از فزونی سپاه دچار شگفت و غرور شد و گفت امروز از كمی سپاه شكست نخواهیم خورد. آیه بیست و پنج

ص: 170

سوره توبه به این مطلب اشاره دارد. گروهی از سران قریش نیز همراه پیامبر حركت كردند تا ببینند كدام گروه پیروز می شود كه در هر صورت از غنایم بهره مند شوند، در عین حال بدشان نمی آمد كه محمد و یارانش شكست بخورند.

فرار سپاه اسلام

به روایت امتاع الاسماع/ 404 پیامبر شب سه شنبه دهم شوال به حنین رسید، شب را درآنجا به سر برد. واقدی 3/ 895 گوید: سحرگاهان سپاهیان اسلام را صف آرایی كرد و پرچم ها را به پرچمداران داد و پرچم بزرگ را به دست علی (ع) سپرد. سپس بر استر سفید خود دُلْدُل سوار شد و دو زره پوشید و كلاهخود بر سر گذاشت. مالك شبانگاه نیروهای خود را در كمینگاه های دره حنین پنهان كرد و آماده جنگ ساخت. نیروهای او در تنگناهای دره حنین موضع گرفتند. در تاریكی صبح كه سپاهیان اسلام داخل دره حنین شدند ناگهان نیروهای مالك از كمینگاه های خود خارج شده و بر مسلمانان یورش برده و بی درنگ همه را تیرباران كردند. سپاه اسلام با حمله غیرمنتظره و غافلگیرانه مواجه شد و نتوانست تعادل و ثبات خود را حفظ كند. نخست بنی سُلیم كه به فرماندهی خالد بن ولید در مقدمه سپاه بودند پا به فرار گذاشتند، پس از آن اهل مكه و سپس عموم مسلمانان گریختند.

مؤلف سبل الهدی 5/ 473 گوید: عده ای تا مكه گریختند و مردم را از جنگ رسول خدا مطلع ساختند. عَتّاب بن اسید و معاذ بن جَبَل غمگین و عده ای از مردم مكه خوشحال شدند و اظهار شماتت كردند. برخی نیز

ص: 171

گفتند عرب به دین پدران خود برمی گردد.

ابن ابی شیبه در المصنّف 8/ 553 گوید: جز چهار نفر همه مسلمانان گریختند. بسیاری از مورخان از جمله شیخ مفید در ارشاد/ 74 نوشته است همه فرار كردند جز ده نفر، نه نفر از بنی هاشم و دهمین آنان ایمَن بن امّ ایمَن بود كه شهید شد. مالك بن عُباده غافغی گوید:

لَمْ یُواسِ النَّبِیَّ غَیْرُ بَنِی***هاشِمٍ عِنْدَ السُّیُوفِ یَوْمَ حُنَیْن

هَرَبَ النّاسُ غَیْرَ تِسْعَةِ رَهْطٍ***فَهُمُ یَهْتِفُونَ بِالنَّاسِ أَیْن

روز حنین در مقابل شمشیرها جز بنی هاشم كسی در برابر پیامبر ایثار نكرد. جز یك گروه نه نفری همه مردم گریختند، آنان به مردم بانگ می زدند كجا می روید؟!

عباس بن عبدالمطلب نیز گفته است:

نَصَرْنا رَسُولَ اللهِ فی الْحَرْبِ تِسْعَةٌ***وَ قَدْ فَرَّ مَنْ قَدْ فَرَّ عَنْهُ فَأَقْشَعُوا

وَ عاشِرُنا لاقَی الْحَمامَ بِنَفْسِهِ***لِما مَسَّهُ فِی اللهِ لا یَتَوَجَّعُ

ما نه نفر رسول خدا را در جنگ یاری كردیم، در حالی كه گریختند آنان كه از نزد او گریختند و پراكنده شدند، دهمین ما (ایمن ابن ام ایمن) مرگ را دیدار كرد و از آن چه در راه خدا به او رسیده بود اظهار درد نمی كرد.

نه نفر استوار و ثابت قدم عبارت بودند از علی بن ابی طالب، عباس بن عبدالمطلب، فضل بن عباس، ابوسفیان بن حارث، نوفل بن حارث، ربیعة بن حارث، عبدالله بن زبیر بن عبدالمطلب، عُتْبَه و مُعَتِّب پسران ابولهب.

ابن اسحاق 4/ 86 گوید: در این هنگام گروهی از سران قریش زبان به شماتت گشودند، ابوسفیان بن حرب كه تیرهای قمار را در تیردان خود

ص: 172

پنهان كرده و همراه داشت می گفت این فراریان تا كنار دریا می گریزند. كَلَدَة بن حَنْبَل برادر مادری صفوان گفت امروز سحر باطل شد. صفوان به او تندی كرد و گفت خاموش باش خدا دهانت را بشكند! شیبة بن عثمان عَبْدَرِی كه پدرش در جنگ احد كشته شده بود گفت امروز انتقام خون پدرم را می گیرم، امروز محمد را می كشم! رسول خدا (ص) چون فرار مردم را دید به عباس كه صدای بلندی داشت دستور داد تا آنان را صدا بزند. عباس فریاد می زد: ای اهل پیمان شجره! ای اصحاب بقره! كجا فرار می كنید؟!

پیكار امیرالمؤمنین

به روایت شیخ مفید/ 75 مرد بی باك و متهوّری از قبیله هوازن به نام ابوجَرْوَل سوار بر شتر سرخ موی شده و پرچم سیاهی را بر سر نیزه بلندی زده بود و بی محابا پیشاپیش سپاه دشمن می آمد. هرگاه بر مسلمانان چیره می شد آنان را رها نمی كرد و هرگاه یارانش از اطراف وی كنار می رفتند پرچم را برای كسانی كه پشت سرش بودند بلند می كرد و آنان به دنبالش می آمدند و چنین رجز می خواند:

أَنا أَبُوجَرْوَلَ لا بَراحَ ***حَتّی نُبِیحَ الْیَوْمَ أَوْ نُباحَ

من ابوجرولم، میدان جنگ را رها نخواهم كرد تا آن كه امروز اینان را نابود كنیم و یا خود نابود شویم.

علی (ع) به سوی او رفت و ضربتی به پشت شتر زد و او را به زمین انداخت. سپس با ضربتی دیگر او را به دو نیم كرد و چنین رجز خواند:

ص: 173

قَدْ عَلِمَ الْقَوْمُ لَدَی الصَّباحِ*** أَنِّی فِی الْهَیْجاءِ ذُو نِصاحِ

همانا این گروه در صبحگاهان نبرد می دانند كه من در میدان جنگ خیرخواه هستم.

با كشته شدن ابوجَرْوَل سپاه دشمن رو به هزیمت گذاشت و مسلمانان فراری به سوی رسول خدا بازگشتند. به روایت كلینی 8/ 376، شیخ مفید/ 76 و مقریزی/ 408 علی (ع) به تنهایی چهل نفر از قهرمانان دشمن را كشت. به روایت شیخ طوسی در امالی/ 575 و مقریزی در امتاع الاسماع/ 408 فضل بن عباس گوید: پدرم در آن روز كه مردم پراكنده شده بودند نگاهی كرد علی را در بین ثابت قدمان ندید، با ناراحتی گفت آیا در مثل این موقع باید پسر ابوطالب جان خویش را از رسول خدا (ص) دریغ ورزد و حال آن كه او در مواقع سخت و بحرانی تنها یاور پیامبر بود؟! گفتم این چه سخنانی است كه درباره برادرزاده ات می گویی، آیا او را نمی بینی كه در میان گرد و غبار جنگ است؟! عباس گفت پسرم نشانی او را برایم بگو. گفتم او چنان و چنین است. گفت آن برق چیست؟ گفتم آن برق شمشیر اوست كه در بین پهلوانان می چرخد.

عباس گفت خود جوانمرد است و پسر جوانمرد، عمو و دایی فدایش باد! فضل گوید علی بن ابی طالب در آن روز چهل مرد جنگجو را از میان به دو نیم كرد و ضربات او سخت كشنده بود.

زنان شیردل

واقدی 3/ 903 گوید: ام عُماره، ام سُلیم، ام سَلیط و ام حارث زنان قهرمانی بودند كه شمشیر به دست گرفته و قهرمانانه پایداری كردند.

ص: 174

ام عماره (نُسَیبَه) با فریاد به انصار می گفت: این چه كار زشتی است، شما را چه به فرار؟! آن گاه یكی از مردان هوازن را كشت و شمشیرش را برداشت. به روایت قمی 1/ 287 نسیبه بر صورت فراریان خاك می پاشید و می گفت: كجا فرار می كنید؟! آیا از خدا و رسولش فرار می كنید؟! عمر از كنار او گذشت. نسیبه به او گفت: وای بر تو این چه كاری بود كه انجام دادی؟ عمر گفت این كار خداست. به روایت واقدی 3/ 904 این مطلب را ام حارث به عمر گفت.

با پایداری رسول خدا (ص) و دعوت سپاه اسلام به بازگشت، مسلمانان یكی پس از دیگری بازگشتند تا آن كه شمار آنان به صد نفر رسید و جنگ دیگر بار شدت گرفت. پیامبر روی ركاب زین ایستاد و فریاد زد:

«الآنَ حَمِیَ الْوَطِیسُ».

هم اكنون تنور جنگ داغ شد!

بیهقی 5/ 142 گوید: پیامبر در آن روز مشتی خاك از روی زمین برداشت و یا به روایت روضة الصفا 4/ 1540 علی به دست او داد و آن را به صورت مشركان پاشید و فرمود:

«ارْجِعُوا شاهَتِ الْوُجُوهُ!».

بازگردید صورت هایتان زشت باد!

همه پا به فرار گذاشتند و كسی نماند جز آن كه از چشم درد می نالید و چشم های خود را می مالید. با صلابت و استواری رسول خدا و رشادت امیرالمؤمنین و نزول فرشتگان مشركان زن و فرزندان و اموال خود را در میدان جنگ برجای گذاشته و رو به هزیمت نهادند و به گفته

ص: 175

سبل الهدی 5/ 473 هنوز شب فرا نرسیده بود كه خبر پیروزی پیامبر به مكه رسید.

فرمان عمومی در حفظ جان اسیران

شیخ مفید/ 76 گوید: روز كه بالا آمد و مشركان شكست سختی متحمل شدند رسول خدا (ص) دستور توقف جنگ را صادر كرد و با فریاد رسا اعلام كرد: «هیچ اسیری از دشمن نباید كشته شود».

مردی به نام ابن اكْوَع كه قبلًا در فتح مكه جاسوس طایفه هُذَیل بر ضد مسلمانان بود اسیر شد. او كه برای پناه گرفتن به سوی مردی از انصار روانه بود، عمر وی را دید و به مرد انصاری گفت: این دشمن خدا بر ضد ما جاسوسی می كرد، هم اینك اسیر است پس او را بكش. مرد انصاری نیز بی درنگ گردن وی را زد! این خبر به پیامبر رسید. حضرت سخت ناراحت شد و فرمود:

«أَلَمْ آمُرْكُمْ أَلّا تَقْتُلُوا أَسِیراً؟!».

مگر به شما دستور ندادم كه هیچ اسیری را نكشید؟!

پس از این حادثه ناگوار جَمیل بن مَعْمَر بن زُهَیر نیز كه اسیر بود به دست انصار كشته شد. رسول خدا (ص) در حالی كه خشمناك بود كسی را نزد انصار فرستاد و فرمود: «چه چیز شما را بر آن داشت كه او را بكشید با آن كه فرستاده من نزد شما آمد كه هیچ اسیری را نكشید؟!»

گفتند: همانا ما او را بنابر گفته عمر كشتیم. رسول خدا از ایشان روی برگرداند تا آن كه عُمَیر بن وَهْب با آن حضرت سخن گفت و خواهش كرد تا از ایشان درگذرد.

ص: 176

از مسلمانان چهار نفر شهید و از مشركان بنابر قول مشهور هفتاد نفر و به روایت مسعودی در التنبیه و الاشراف/ 235 یك صد و پنجاه نفر كشته شدند. به روایت واقدی 3/ 943، ابن سعد 2/ 152 و دیگران غنیمت جنگ حنین عبارت بود از شش هزار اسیر، بیست و چهار هزار شتر، بیش از چهل هزار گوسفند و چهار هزار اوقیه نقره. پیامبر آن ها را به جِعرِّانه فرستاد و بُدیل بن وَرْقاء خُزاعی یا مسعود بن عمرو غفاری را بر غنایم گمارد. اسیران در آن جا برای خود سرپناهی برپا كردند. رسول خدا به بُسر بن سفیان دستور داد برای اسیران از شهر مكه لباس و پوشاك تهیه كند. بُسر برای تمامی آنان لباس و جامه تهیه كرد. واقدی 3/ 955 گوید: پیامبر فرمان داد خانواده مالك بن عوف فرمانده سپاه هوازن را در شهر مكه نزد عمه شان ام عبدالله دختر ابوامیه نگهداری كنند.

علی قهرمان حنین

همان گونه كه گذشت یگانه سردار دلیر و ثابت قدم كه بعد از رسول خدا (ص) از همه بیشتر پایداری و استقامت كرد امیرالمؤمنین (ع) بود. تك سوار نامدار اسلام رشادت را تا به آن جا رساند كه عباس عمویش ناخودآگاه گفت عمو و دایی به فدایت باد! او بود كه ابوجَرْوَل پرچمدار و پهلوان بی باك و متهوّر هوازن رابه خاك مذلت نشاند و با كشته شدن وی سپاه هوازن از هم پاشید و رو به هزیمت نهاد.

علی علیه السلام به تنهایی چهل نفر از جنگاوران دشمن را كشت. یعنی از هفتاد تن كشته دشمن بیش از نصف آنان به دست آن حضرت به قتل رسیدند. مؤلف سبل الهدی 5/ 478 گوید: علی در آن روز از همه مردم

ص: 177

قهرمانانه تر در كنار پیامبر می جنگید. جنگ بدر نخستین جنگ رسول خدا (ص) با مشركان بود كه منجر به درگیری شد، حنین نیز آخرین جنگی بود كه پیامبر با مشركان داشت و در آن زد و خورد رخ داد. این دو جنگ شباهت های دیگری نیز به هم داشتند، از جمله این كه در حنین نیز همانند بدر كشته های دشمن هفتاد نفر بود. در حنین نیز مثل بدر بیشتر آن هفتاد تن به دست علی بن ابی طالب كشته شدند. از این روست كه این دو جنگ را با هم ذكر می كنند و آن حضرت را نیز قهرمان هر دو جنگ قلمداد می نمایند. اصولًا در تاریخ، فرهنگ و ادبیات اسلام و مسلمانان لقب قهرمان بدر و حنین به امیرالمؤمنین (ع) اختصاص دارد.

حضور فرشتگان

بدون شك در جنگ حنین فرشتگان به یاری مسلمانان شتافتند. قرآن در سوره توبه آیه 26 می فرماید: در روز حنین خداوند سپاهیانی را فرستاد كه شما آنان را نمی دیدید. مفسران گویند مراد از سپاهیان ناپیدا فرشتگان است. نویری در نهایة الارب 17/ 334 می نویسد: سعید بن جُبیر گوید خداوند در جنگ حنین پنج هزار فرشته به كمك پیامبرش فرستاد.

به روایت واقدی 3/ 906 و دیگران بسیاری از مشركان گفته اند پس از آن كه مسلمانان فرار كردند و ما به قصد كشتن رسول خدا (ص) نزدیك اسب وی رسیدیم، ناگهان مردان سفیدپوش خوش چهره كه عمامه های سرخ بر سر داشتند، بر اسبان ابلق سوار و اطراف پیامبر را گرفته بودند، به ما گفتند صورت هایتان زشت باد، بازگردید! ما وحشت زده فرار كردیم و جمع ما به هر سوی پراكنده شد، گروهی به طائف رفته و داخل قلعه

ص: 178

شدند ولی باز هم وحشت زده بودند و گمان می كردند كه مردان سفیدپوش آنان را تعقیب می كنند.

بزرگواری پیامبر

به روایت واقدی 3/ 903 ام سُلیم به پیامبر (ص) گفت: یا رسول الله دیدی اینان چگونه تو را تسلیم دشمن كرده و فرار كردند و شما را تنها گذاشتند؟! هنگامی كه به آنان دسترسی پیدا كردی عفوشان مفرما و آنان را همانند مشركان بكش. حضرت فرمود: «خداوند خود كفایت می كند و عافیت الهی گسترده تر از این است». نیز واقدی 3/ 904 گوید: سعد بن عباده طایفه خزرج را فرا خواند و اسید بن حُضیر طایفه اوس را. مسلمانان از هر سوی جمع شدند و به دشمن غضب نموده و قصد كشتن زن و بچه های ثقیف و هوازن را نمودند. چون این خبر به پیامبر (ص) رسید سه مرتبه فرمود: «اینان را چه می شود كه كودكان را می كشند! كودكان نباید كشته شوند». اسید گفت: ای رسول خدا مگر اینان بچه های مشركان نیستند؟ فرمود: «مگر خوبان شما فرزندان مشركان نبوده اند؟! هر نوزادی بر فطرت توحید متولد می شود».

خالد این جا نیز مرتكب جنایت شد و پیرزنی را كشت! مردم گرد جسد او جمع شده بودند. حضرت پرسید: «چه خبر است؟» گفتند: خالد زنی را كشته است. پیامبر (ص) مردی را فرمان داد تا خود را به خالد برساند و بگوید كه پیامبر تو را از كشتن زنان، پیرمردان و بردگان منع می كند. آری، این جا نیز پیام آور رحمت با تمهید خردمندانه و جدیت خود از كشتار و قتل عام هزاران زن و كودك جلوگیری كرد.

ص: 179

در پایان این بحث تذكر دو نكته مفید به نظر می رسد؛ نكته اول این كه از دیرباز افرادی مانند ابن سید الناس در عیون الاثر 2/ 227، صالحی شامی در سبل الهدی 5/ 514 و دیگران به توجیه فرار مسلمانان در جنگ حنین پرداخته اند كه در حقیقت چیزی جز اجتهاد در مقابل نص نبوده و مخالف صریح قرآن است كه در آیه بیست و پنج سوره توبه می فرماید: (ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ). رشید رضا مصری نیز در تفسیر المنار 10/ 262 گویا برای آن كه از فضیلت و رشادت امیرالمؤمنین (ع) بكاهد، به توجیه فرار مسلمانان در جنگ حنین پرداخته و گفته است: این فرار گسترده به لحاظ ترس و وحشت از دشمن نبوده است، مسلمانان چون یك مرتبه به طور ناگهانی با هجوم سپاه دشمن مواجه گردیدند مضطرب شدند و موضع خود را رها كردند و این برای انسان یك امر طبیعی است! علامه طباطبایی در المیزان 9/ 221 شبهات او را عنوان كرده و پاسخ آن ها را داده است.

نكته دوم این كه این خالد دیگر آن خالد قهرمان مشركان در جنگ احد و خندق و صلح حدیبیه نیست، این خالد از این پس كارش در جنگ ها فرار و یا انزواست. فرار او در موته كه شهره آفاق شد و در حنین نیز هیچ كاری نكرد و اندك تحركی از خود نشان نداد. او كه با مردان بنی سُلیم به عنوان طلایه دار سپاه رفت گویی خواب او را ربوده بود! در طائف هم هیچ نقش قابل توجه و ابتكار نظامی نداشت. این در حالی است كه وی بعدها در دوران خلافت ابوبكر بی باكانه و متهورانه جنگید و عده زیادی، از جمله بی گناهان و مسلمانان را به خاك و خون كشید! آری، خالد دیگر كارش بیشتر كشتن اسیران مسلمان و پیرزنان و

ص: 180

ارتكاب برخی مسائل خلاف شرع و اخلاق بود. گویا او دیگر به این جنگ ها معتقد نبود و به اصطلاح دل خوشی نداشت.

جنگ طائف

شهر طائف به گفته یاقوت در معجم البلدان 4/ 9 در حدود پانزده فرسنگی شرق مكه كنار رود وَجّ قرار دارد، منطقه ای است حاصلخیز دارای نخلستان ها، باغ های انگور و مزارع سرسبز. این شهر نیز مانند دیگر شهرهای حجاز در قدیم شامل چند دهكده و هر یك از آن ها دارای قلعه ها و برج های مراقبت بود و اطراف شهر نیز با دیوار محصور شده بود. كلمه طائف نیز یعنی حصاردار. طائف پس از خیبر دومین شهر حصارداری بود كه سپاه اسلام با آن مواجه شد. عموم ساكنان طائف را قبیله ثقیف تشكیل می داد ولی برخی از اشراف قریش نیز در آن جا دارای خانه و املاك بودند و طائف شهر ییلاقی آنان به حساب می آمد.

ابن اسحاق 4/ 95 گوید: فراریان هَوازِن و ثقیف سه دسته شدند؛ گروهی از جمله مالك فرمانده سپاه شرك به طائف، دسته ای به اوطاس و عده ای هم به نَخْلَه رفتند. رسول خدا سوارانی را برای سركوبی آنان به نخله فرستاد. دُرید بن صِمَّه به دست ربیعة بن رُفَیع در نخله كشته شد. سپاهی را نیز به فرماندهی ابوعامر اشعری، عموی ابوموسی اشعری به اوطاس اعزام كرد. ابوعامر ضمن جنگ سختی كشته شد. او قبل از شهادت ابوموسی را به جای خود نصب كرد. ابوموسی جنگ را ادامه داد و پس از شكست دشمن نزد پیامبر بازگشت. تعداد زیادی از ثقیفیان كه همراه فرمانده شورشیان مالك بن عوف به طائف رفته بودند داخل قلعه

ص: 181

بسیار مستحكم آن شهر شده و موضع گرفتند. درون قلعه چاه آب و غذای یك سال وجود داشت و نیازی به خارج شدن از قلعه نبود.

مؤلف سبل الهدی 5/ 556 گوید: رسول خدا (ص) نخست خالد بن ولید را همراه هزار نفر به سوی طائف فرستاد، خالد آمد كنار قلعه طائف اردو زد و قلعه را محاصره كرد. حلبی 3/ 117 گوید: خالد مبارز طلبید ولی كسی پاسخ نداد. او سخن خود را تكرار كرد. عَبْدیالیل از سران ثقیف گفت: احدی از ما برای جنگ نزد تو بیرون نمی آید، ما داخل حصار خود می مانیم، چرا كه غذای سالیانی نزد ما وجود دارد، اگر تا هنگامی كه این غذاها تمام شود تو این جا ماندی آن گاه ما دسته جمعی با شمشیرهایمان به جنگ تو می آییم تا آن كه آخرین نفر ما كشته شود.

محاصره طائف

به روایت واقدی 3/ 924 رسول خدا (ص) نیز همراه سپاه اسلام به قصد محاصره طائف حركت كرد، در بین راه به قلعه مالك بن عوف فرمانده شورشیان برخورد. برای آن كه مبادا دشمن پشت سر به عنوان پایگاهی از آن استفاده كند دستور داد قلعه را تخریب كردند.

پیامبر (ص) كنار قلعه شهر طائف اردو زد و شهر را محاصره كرد. ثقیفیان كه دیدند تاب و توان مبارزه با سپاه اسلام را ندارند داخل قلعه های خود موضع گرفتند و بیرون نیامدند. آنان صد نفر تیرانداز ماهر داشتند، از همان داخل قلعه مسلمانان را تیرباران كردند و عده ای از سپاه اسلام به شهادت رسیدند. حضرت دستور داد تا لشكر اسلام با راهنمایی حباب بن منذر عقب نشینی كند و از تیررس دشمن خارج گردد. واقدی

ص: 182

3/ 927 می نویسد: به فرمان پیامبر (ص) اطراف شهر را پر از بوته های خاردار كردند و راه های خروجی و نفوذی را مسدود نمودند. گویا این كار برای قطع ارتباط دشمن با خارج بوده تا مانع رسیدن تداركات از بیرون قلعه گردد و نیز جلوی حمله شبانه آنان گرفته شود. بلاذری 1/ 367 می گوید: پیامبر با این خارها اطراف سپاه خود را محصوركرد. برای فتح طائف به پیشنهاد سلمان فارسی از منجنیق كه با آن سنگ پرتاب می كردند و همانند توپ های كنونی بود استفاده شد ولی نتیجه ای نداد. از ارّابه های جنگی هم كه شبیه زره پوش ها و نفربرهای امروزی بود و آن ها را از چوب می ساختند و پوست ضخیم روی آن می كشیدند استفاده شد اما ثقیفیان مفتول های گداخته را روی ارّابه ها ریختند و نیروهای اسلام را مجروح كردند.

پیامبر (ص) برای آن كه بتواند با كمترین كشته و خون ریزی دشمن را به تسلیم وادار سازد، به نقل واقدی 3/ 928 دستور داد تاك ها را قطع كنند و بسوزانند. در این هنگام التماس و استغاثه دشمن شروع شد. سفیان بن عبدالله ثقفی گفت درختان را قطع نكن، یا پیروز می شوید كه از آن شما می گردد و یا آن كه برای خدا و خویشاوندی این كار را ترك كن. پیامبر فرمود: «من برای خدا و خویشاوندی قطع كردن آن ها را رها می كنم».

قبیله ثقیف از قبایل ثروتمند جزیرة العرب به شمار می آمد و غلامان و كنیزان زیادی در اختیار داشت. رسول خدا (ص) فرمان داد اعلان كنند هر برده ای از دژ طائف خارج گردد و به مسلمانان پناهنده شود آزاد خواهد شد. حدود بیست نفر از بردگان از جمله ابوبكره از طائف

ص: 183

گریختند و به مسلمانان پیوستند، آنان به پیامبر (ص) گفتند: اگر تا یك سال هم محاصره ادامه پیدا كند ثقیف از نظر آب و غذا در مضیقه قرار نخواهد گرفت.

عظمت امیرالمؤمنین

به روایت شیخ مفید در ارشاد/ 80 و میرخواند در روضة الصفا 4/ 1534 رسول اكرم (ص) در ایام محاصره طائف، امیرالمؤمنین را برای شكستن بت ها و ویران كردن بت خانه ها به اطراف گسیل داشت. حضرت در بین راه به گروه زیادی از طایفه خَثْعَم برخورد، در تاریكی سپیده دم مرد جنگجویی از آنان به نام شهاب بن عِیس پیش آمد و هماورد طلبید.

امیرالمؤمنین فرمود: «چه كسی به جنگ او می رود؟» هیچ كس حاضر نشد. خود به مبارزه با وی برخاست. ابوالعاص بن ربیع گفت من به جای شما می روم. حضرت نپذیرفت و فرمود: «اگر من كشته شدم امیر سپاه تو خواهی بود». سپس به میدان رفت و او را به قتل رساند. آن گاه همچنان به راه خود ادامه داد تا بت ها را شكست و آن مناطق را از لوث بت ها پاكسازی كرد. پس از آن نزد رسول خدا (ص) كه هنوز در حال محاصره طائف به سر می برد بازگشت. پیامبر كه نگران سلامت امیرالمؤمنین بود تا او را دید خوشحال شد و برای پیروزی او در این مأموریت تكبیر گفت. سپس دست وی را گرفت به كناری برد و با او خلوت كرد و مدتی طولانی به گفتگوی خصوصی و رازگویی پرداخت. در این هنگام عمر نزد پیامبر آمد و به اعتراض گفت آیا جدا از ما به تنهایی با او راز می گویی؟ حضرت فرمود:

ص: 184

«یَا عُمَرُ ما أَنَا انْتَجَیْتُهُ بَلِ اللهُ انْتَجاهُ».

ای عمر من با او راز نگفتم بلكه خداوند بود كه با او راز گفت.

ترمذی 5/ 597 نیز این روایت را نقل كرده جز آن كه گفته مردم به پیامبر (ص) اعتراض كردند.

شیخ مفید در ارشاد/ 81 گوید: روزی نافع بن غیلان با گروهی از سواران ثقیف از قلعه طائف خارج شد. امیرالمؤمنین در وادی وَجّ با آنان برخورد و نافع را كشت. مشركان فرار كردند و این باعث وحشت ثقیف شد. بدین جهت گروهی از آنان نزد پیامبر آمدند و اسلام آوردند.

بازگشت از طائف

رسول خدا (ص) برای گشودن دژ طائف از تمامی شیوه های جنگی استفاده كرد ولی با سرسختی كه ثقیف از خود نشان داد موفق به فتح طائف نشد. شرایط هم اجازه نمی داد كه بیش از این سپاه اسلام در آن جا توقف كند، زیرا اولًا فتح طائف به زمان بیشتری نیاز داشت. ثانیاً ماه شوال سپری می شد و با فرا رسیدن ماه ذی القعده داخل ماه حرام می شدند كه جنگ در آن ممنوع و حرام بود. ثالثاً نگهداری انبوه اسیران و غنایم در جِعرّانه مشكلات زیادی داشت و باید هر چه زودتر تكلیف آن ها روشن می گشت. رابعاً مراسم حج نیز فرا می رسید و باید برای نظارت آن برنامه ریزی می شد. خامساً تنها گذاشتن مدینه بیش از این صلاح نبود.

از این رو پیامبر دستور داد سپاه اسلام محاصره طائف را ترك و به سوی جعرّانه حركت كند. به روایت ابن هشام 4/ 131، احمد حنبل 3/ 343 و دیگران هنگامی كه سپاه اسلام خواست طائف را ترك كند

ص: 185

مسلمانان از پیامبر (ص) خواستند بر قوم ثقیف نفرین كند ولی حضرت فرمود:

«اللّهُمَّ اهْدِ ثَقِیفاً وَ أْتِ بِهِمْ مُسْلِمِینَ».

بار خدایا ثقیف را هدایت كن و آنان را مسلمان نزد ما بفرست.

گفتنی است كه بیش از ده سال قبل از جنگ طائف در دورانی كه پیامبر (ص) در مكه به سر می برد وقتی برای تبلیغ اسلام به این شهر سفر كرد، مردم به جای مهمان نوازی او را سخت آزردند و به شدت مجروح ساختند به طوری كه نای و توان حركت نداشت. اما امروز كه با چندین هزار سپاه آنان را محاصره كرد سابقه سوء آنان را نادیده گرفت، حتی وقتی مسلمانان از آن حضرت خواستند آنان را نفرین كند فرمود: «خدایا ثقیف را هدایت كن». این است معنای «رَحْمَةً لِلْعالَمِین» بودن رسول اكرم (ص).

به روایت ابن اسحاق 4/ 129 و واقدی 3/ 938 در جنگ طائف دوازده نفر از مسلمانان شهید شدند. گویا از كفّار كسی كشته نشد.

آزادی اسیران

پیامبر (ص) از طائف رهسپار جعرّانه شد و پنجم ذی القعده به آن جا رسید. به روایت واقدی 3/ 950 در همین ایام هیئت چهارده نفری هوازن كه مسلمان شده بودند به ریاست زُهیر بن صُرَد همراه ابوبُرْقان عموی رضاعی پیامبر خدمت آن حضرت رسیدند و از ایشان خواستند تا بر آنان منت گذاشته اسیرانشان را آزاد كند. رسول خدا (ص) فرمود: «من مدت ها

ص: 186

منتظر شما ماندم و گمان كردم كه دیگر نمی آیید، همانا اسیران تقسیم و داخل سهم ها شده اند». آن گاه از آنان پرسید: «زنان و فرزندان خود را بیشتر دوست دارید یا اموالتان را؟». گفتند اگر زنان و فرزندانمان را به ما بازگردانی برای ما بهتر است. حضرت فرمود: «پس از نماز ظهر برخیزید و بگویید ما رسول خدا را نزد مسلمانان و مسلمانان را نزد رسول خدا درباره آزادی زنان و فرزندانمان شفیع قرار می دهیم». آنان نیز پس از نماز ظهر چنین كردند. پیامبر فرمود: «آنچه حق من و فرزندان عبدالمطلب است به شما بخشیدم». مهاجران هم گفتند حق ما هم از آن رسول خداست. انصار نیز چنین گفتند. بدین سان تمامی شش هزار اسیر آزاد شدند و به محل زندگی خود بازگشتند.

واقدی 3/ 913 گوید: شیما خواهر رضاعی پیامبر (ص) نیز بین اسیران بود، او نزد حضرت آمد و نشانی داد، رسول خدا (ص) به محض این كه او را شناخت اشك هایش جاری شد و عبای خود را برای وی پهن كرد. آن گاه به او فرمود: «اگر دوست داری با اكرام و احترام نزد ما بمان و اگر مایلی چیزی به تو عطا كنم و به سوی قبیله ات باز گرد؟» شیما پیشنهاد دوم را پذیرفت و پس از آن كه اسلام آورد نزد عشیره خود بازگشت.

رسول خدا (ص) از هیئت هوازن پرسید: «مالك بن عوف كجاست؟» گفتند در طائف. فرمود: «به او بگویید اگر مسلمان نزد من بیاید خانواده و مالش را به او پس می دهم و صد شتر نیز به او می بخشم». مالك چون این سخن را شنید شبانه پنهانی از طائف گریخت و در جعرّانه به حضور رسول خدا (ص) رسید و اسلام آورد. حضرت خانواده و

ص: 187

اموالش را با صد شتر به او داد و وی را بر مسلمانان قبیله اش فرمانروا ساخت.

تقسیم غنایم

ابن اسحاق 4/ 134 گوید: رسول خدا (ص) پس از آزاد كردن اسیران هوازن شتر خود را سوار شد. در این هنگام مردم دور آن حضرت را گرفته و به سوی او هجوم بردند و گفتند: ای رسول خدا غنایم، شتران و گوسفندان را قسمت فرما. چنان اطراف ایشان را احاطه كردند كه ناچار به درختی تكیه داد و عبا از دوشش كشیده شد و فرمود: «ای مردم عبای مرا بدهید! به خدا سوگند اگر به شماره درختان تهامه شتر و گوسفند داشته باشید همه آن ها را میان شما تقسیم می كنم». آن گاه به ابوسفیان، حكیم بن حِزام، سهیل بن عمرو، حُویطب بن عبدالعزی، صفوان بن امیه صد شتر و چهل اوقیه نقره داد. به افرادی دیگر نیز مانند مَخْرَمة بن نوفل، عُمیر بن وَهْب، هشام بن عمرو هر یك پنجاه شتر داد. به روایت ابن هشام 4/ 137 این افراد حدود سی نفر و به روایت سبل الهدی 5/ 582 بیش از پنجاه نفر بودند. ابن سعد 2/ 153 گوید: تمامی این بخشش ها را از خمس كه سهم خود حضرت بود پرداخت و این ثابت ترین قول نزد ماست. واقدی 3/ 948 نیز گوید: ثابت ترین دو قول این است كه این بخشش ها از خمس بوده است. سپس غنایم را تقسیم كرد، سهم هر نفر چهار شتر و چهل گوسفند شد. به هركس كه اسب داشت دوازده شتر و صد و بیست گوسفند رسید و اگر بیش از یك اسب داشت برای آن اسبان اضافی دیگر سهمی تعلق نمی گرفت.

ص: 188

خرده گیری كوته نظران

واقدی 3/ 948 گوید: پس از تقسیم غنایم سعد بن ابی وقّاص به پیامبر اعتراض كرد و گفت: ای رسول خدا به عُیینَة بن حِصْن و اقْرَع بن حابس صد تا صد تا شتر بخشیدی ولی جُعیل بن سراقه را رها كرده و چیزی به او ندادی. حضرت فرمود: «من خواستم دل آن دو را به دست بیاورم تا مسلمان شوند ولی جُعیل بن سراقه را به اسلامش واگذاشتم». ذوالخُوَیصِرَه تمیمی نیز نزد حضرت آمد و گفت به عدالت رفتار كن. پیامبر (ص) فرمود:

«وَیْلَكَ! فَمَنْ یَعْدِلُ إِذا لَمْ أَعْدِلْ؟!».

وای بر تو! اگر من به عدالت رفتار نكنم پس چه كسی به عدالت رفتار می كند؟!

انصار نیز از بابت بخشش هایی كه به طوایف عرب شد ناراحت شدند. آن گاه به روایت ابن اسحاق 4/ 141 سعد بن عباده گلایه آنان را به پیامبر رساند. حضرت دستور داد تمامی انصار را در مكانی جدای از دیگر مردم جمع كنند. سپس همراه علی بن ابی طالب نزد آنان رفت و ابتدا گمراهی انصار و هدایت آنان را به وسیله خدا و نیز تصدیق و كمك آنان را به رسول خدا گوشزد كرد و در پایان فرمود: «ای گروه انصار آیا به سبب مختصر مال دنیا كه من خواستم با آن دل گروهی را به دست بیاورم تا مسلمان شوند و شما را به اسلامتان واگذاشتم ناراحت شدید؟ آیا راضی نیستید مردم با گوسفند و شتر بروند و شما رسول خدا را ببرید. سوگند به آن كه جان محمد در دست اوست اگر هجرت نبود من هم یك نفر از انصار بودم. اگر مردم همگی به راهی بروند و انصار به راه

ص: 189

دیگر هرآینه من راه انصار را می روم. بار خدایا انصار و فرزندان انصار و فرزندان فرزندانِ انصار را بیامرز». در این هنگام انصار همگی گریستند و گفتند ما راضی شدیم كه رسول خدا (ص) در سهم ما باشد.

مقریزی در امتاع الاسماع/ 432 گوید: پیامبر سیزده روز در جعرّانه ماند و چون از كار تقسیم غنایم و آزادی اسیران فراغت یافت شب چهارشنبه دوازده روز مانده به پایان ذی القعده راهی مكه شد و با احرام عمره وارد شهر گردید و مناسك عمره را انجام داد و همان شب به جعرّانه بازگشت. آن گاه شب پنج شنبه از راه سَرَف و مر الظهران رهسپار مدینه گردید و در روز جمعه بیست و هفتم ذی القعده پس از دو ماه و شانزده روز وارد مدینه شد. پیش از آن دو نفر از بنی عبدالاشهل مژده فتح و پیروزی حنین را به مدینه برده بودند.

در پایان این بحث چند نكته را باید یادآور شویم، اول این كه آیا آزادی اسیران هوازن پس از تقسیم آنان و یا قبل از آن بوده، اختلاف است. همان گونه كه گذشت واقدی 3/ 950 در یك گزارش از پیامبر نقل می كند كه حضرت به هیئت هوازن فرمود اسیران تقسیم شده اند. اما ابن اسحاق 4/ 134 تصریح دارد كه آزادی اسیران پیش از تقسیم غنایم بوده است. ظواهر امر نیز بر صحت گزارش ابن اسحاق دلالت دارد. گویا هجوم گسترده مردم به سوی رسول خدا و درخواست اكید و صریح آنان درباره تقسیم غنایم به این جهت بوده كه مسلمانان از آن بیم داشتند كه مبادا پیامبر اموال هوازن را نیز مانند اسیرانشان به آنان باز گرداند.

دوم این كه پس از فتح مكه موسم حج فرا رسیده بود. از این رو انتظار

ص: 190

می رفت كه خود پیامبر در مراسم حج شركت كند و آن را هدایت نماید ولی چنین نكرد و به مدینه بازگشت. علت این امر روشن نیست، آیا درباره امنیت مدینه نگرانی داشته و یا مطلب دیگری بوده است، خدا می داند.

سوم این كه در تقسیم غنیمت اگر به تمامی دوازده هزار نیرو سهام تعلق گرفته باشد كه معمولًا هم همین گونه باید باشد و با توجه به این كه پیامبر خمس غنایم را برداشت و مقدار زیادی از آن را به عده ای به عنوان تألیف قلوب داد، سهام كم می آید و به هر نفر این مقدار كه ذكر شده تعلق نمی گیرد و تعداد غنایم كمتر از سهامی است كه ذكر كرده اند.

چهارم با توجه به این كه رسول خدا (ص) پس از جنگ حنین اسیران را تقسیم نكرد و نیز به هیئت هوازن فرمود: «من مدت ها منتظر شما ماندم» معلوم می شود كه به گفته ابن عبدالبرّ در الدرر/ 230 حضرت از اول در این فكر بوده كه اسیران آزاد شوند و بر سر زندگی خویش بازگردند.

اسلام كعب بن زهیر

زُهَیر بن ابی سُلْمی از شعرای بزرگ جاهلیت و از سرایندگان معلَّقات هفتگانه مشهور عرب بود. دو پسر او به نام بُجَیر و كعب نیز از شاعران نامدار عرب بودند. به روایت ابن اسحاق 4/ 144 و ابن اثیر در كامل 2/ 186 روزی بجیر به كعب گفت این گوسفندان را نگهدار من نزد این مرد بروم و ببینم چه می گوید. بجیر نزد رسول خدا (ص) آمد و اسلام آورد. چون خبر به كعب رسید اشعاری در سرزنش و ملامت

ص: 191

برادر خود و بر ضد رسول خدا (ص) سرود و برای بجیر فرستاد و بعدها در اشعار خود نام یكی از زنان بزرگ و با شخصیت مسلمان را می برد و او را هتك حرمت می نمود! رسول خدا (ص) به ناچار خون او را هدر اعلام كرد.

بجیر در جنگ طائف همراه پیامبر (ص) بود، چون از طائف بازگشت نامه ای به كعب نوشت و گفت بدان كه هر كس در حال توبه و پشیمانی نزد رسول خدا بیاید او را می بخشاید. پس هنگامی كه نامه ام به دستت رسید اسلام بیاور و نزد پیامبر بیا، زیرا هركسی مسلمان شود حضرت گذشته وی را نادیده می گیرد. كعب اسلام آورد و چكامه بسیار زیبایی در مدح رسول خدا (ص) سرود و راهی مدینه شد. ابتدا بر مردی از جُهینه كه با او آشنا بود وارد شد، آن گاه صبح همراه آن مرد به مسجد رفت. پس از نماز دوستش به او گفت این رسول خداست برخیز و از او امان بخواه. كعب برخاست پیش رفت و روبروی پیامبر نشست. آن گاه به طور ناشناس دست در دست آن حضرت گذاشت و گفت: ای رسول خدا كعب بن زهیر توبه كرده و مسلمان شده، حال آمده تا از شما امان بگیرد، اگر او را نزد شما بیاورم توبه اش را می پذیری؟

رسول خدا (ص) فرمود: «آری». گفت: ای رسول خدا من كعب بن زهیرم! در این لحظه مردی از انصار خواست گردن او را بزند، حضرت فرمود: «رهایش كن، زیرا در حال توبه و پشیمانی از كار خویش آمده است». سپس كعب چكامه شیوا و پرآوازه خود را برای رسول خدا (ص) قرائت كرد كه از جمله آن این دو بیت است:

ص: 192

نُبِّئْتُ أَنَّ رَسُولَ اللهِ أَوْعَدَنِی*** وَ الْعَفْوُ عِنْدَ رَسُولِ اللهِ مَأْمُولُ

إِنَّ الرَّسُولَ لَنُورٌ یُسْتَضاءُ بِهِ*** مُهَنَّدٌ مِنْ سُیُوفِ اللهِ مَسْلُولُ

خبر یافتم كه رسول خدا مرا تهدید به مرگ كرده است و حال آن كه از رسول خدا امید عفو و بخشش می رود! پیامبر نوری است كه مردم در پرتو آن هدایت می شوند و او بهترین شمشیر خداوند است كه از غلاف بیرون كشیده شده است.

آن گاه پیامبر (ص) عبایی به او بخشید كه بعدها معاویه آن را از وارثان وی به بیست هزار درهم خرید.

درگذشت زینب

به روایت عیون التواریخ 1/ 340 در سال هشتم حضرت زینب دختر رسول خدا (ص) همسر ابوالعاص بن ربیع بر اثر جراحت و بیماری كه از ضربت هَبّار به او رسیده بود درگذشت و رحلت او موجب تأثر شدید پیامبر گردید. زینب (س) دو فرزند داشت یك پسر به نام علی كه در دوران نوجوانی درگذشت و یك دختر به نام امامه كه امیرالمؤمنین (ع) پس از رحلت حضرت زهرا به وصیت خود ایشان با او ازدواج كرد. قبلًا نیز ام كلثوم و رقیه دو دختر دیگر رسول خدا درگذشته بودند. از این پس از دختران پیامبر فقط فاطمه زهرا (س) در قید حیات بود.

تولد ابراهیم

به روایت یعقوبی 2/ 87 در ذی الحجه سال هشتم ابراهیم از ماریه قبطیه كه هدیه زمامدار مصر به پیامبر بود متولد شد. پیامبر (ص) گویا به یاد

ص: 193

جدش ابراهیم خلیل نام فرزندش را ابراهیم گذاشت. آن گاه جبرئیل نازل شد و گفت: سلام بر تو ای ابوابراهیم. روز هفتم ولادتش گوسفندی برای او عقیقه كرد، موی سر نوزاد را تراشید و به وزن آن نقره در راه خدا انفاق كرد. زنان انصار در شیردادن او به رقابت برخاستند و رسول خدا (ص) او را به ام بَرْدَه دختر مُنذر بن زید سپرد.

ولادت ابراهیم سبب شد تا ماریه از كنیزی به مقام همسری ارتقا یابد و مقام و موقعیت بیشتری نزد پیامبر پیدا كند. چون پس از حضرت خدیجه او تنها زنی بود كه افتخار فرزند داشتن از ایشان را پیدا كرد. به روایت بلاذری/ 450 و قمی 2/ 318 این امور باعث حسادت عایشه گردید، او زبان به شماتت و تهمت و سخنان ناشایست و ناروا گشود تا ماریه را از چشم حضرت بیندازد.

سریه امیرالمؤمنین به فلس

بتخانه فُلْس در سرزمین نَجْد و متعلق به قبیله طَی بود، ریاست این طایفه را سخاوتمند شهیر جهان عرب حاتم طایی برعهده داشت. عَدی فرزند حاتم كه كیش مسیحیت را برگزیده بود، پس از درگذشت پدرش رئیس و فرمانروای قبیله طی شد. به روایت واقدی 3/ 984 رسول خدا (ص) علی (ع) را همراه صد و پنجاه مرد انصاری كه در بین آنان بزرگان اوس و خزرج بودند با صد شتر و پنجاه اسب به سوی قبیله طی در سرزمین نَجْد فرستاد و دستور داد بتخانه فُلْس را ویران كند. امیرالمؤمنین رایت سپاه را به سهل بن حُنیف و پرچم را به جبّار بن صخر داد. سپاهیان اسلام به سوی نَجْد حركت كردند. به نزدیكی سرزمین آنان كه رسیدند حباب بن

ص: 194

منذر، ابوقَتاده و ابونائله برای جمع آوری اطلاعات به اطراف رفتند، آنان غلامی را كه جاسوس قبیله طی بود دستگیر كرده و نزد امیرالمؤمنین آوردند و حضرت از او به عنوان راهنما استفاده كرد. نیروهای اسلام صبحگاهان بر سر قبیله طی هجوم بردند و در یك درگیری بیشتر آنان را اسیر كردند و تعدادی شتر و گوسفند را به غنیمت گرفتند. از خاندان حاتم سَفّانه خواهر عدی و چند دختر بچه دیگر اسیر شدند. اسیران خاندان حاتم جداگانه نگهداری می شدند. رئیس قبیله طی عدی بن حاتم نیز طبق برنامه ای كه از قبل تدارك دیده بود با خانواده خود به سوی شام گریخت. آن گاه علی (ع) به بتخانه فُلْس رفت و آن را ویران كرد و از خزانه آن سه شمشیر و سه زره و مقداری پارچه و لباس همراه آورد. در یكی از مناطق غنایم و اسیران را تقسیم كردند ولی از تقسیم اسیران خاندان حاتم خودداری شد.

به روایت ابن اسحاق 4/ 225 سفّانه دختر حاتم نزدیك مسجد پیامبر در خانه رَمْلَه دختر حارث با احترام نگهداری می شد. هرگاه رسول خدا از آن جا عبور می كرد او می گفت: ای رسول خدا (ص) پدرم درگذشته و یاورم گریخته است، بر من منت گذار خداوند بر تو منت گذارد. در هر مرتبه حضرت می پرسید: «یاورت كیست؟». می گفت: عدی بن حاتم. حضرت می فرمود: «همان كه از خدا و رسولش گریزان است!». خواهر عدی ناامید شد. روز چهارم پس از آن كه پیامبر عبور كرد دیگر سخنی نگفت. علی (ع) به او اشاره كرد برخیز و سخن بگو. سفّانه برخاست و سخن هر روز خود را تكرار كرد. رسول خدا سفّانه را آزاد كرد و به او لباس، مركب و خرجی راه داد و همراه كاروانی از قوم خودش كه مورد

ص: 195

اعتماد بودند به شام فرستاد. سفّانه از مردم پرسید آن مردی كه به من اشاره كرد سخنت را تكرار كن كیست؟ گفتند: علی است و همو است كه شما را اسیر كرد. مگر او را نمی شناسی؟ گفت نه به خدا سوگند از آن هنگام كه اسیر گشتم تا زمانی كه وارد این خانه شدم جامه خود را بر صورتم كشیدم و گوشه چادرم را بر روبندم افكندم نه چهره او و نه چهره هیچ یك از یارانش را ندیدم.

عدی گوید من به توصیه خواهرم به مدینه رفتم و در مسجد خدمت رسول خدا رسیدم. حضرت پرسید: «كیستی؟» گفتم عدی بن حاتم. پیامبر مرا به خانه خویش برد. در بین راه به پیرزنی ضعیف برخورد، او در باره مشكلات خود به تفصیل سخن گفت و حضرت گوش می داد. با خود گفتم به خدا سوگند این مرد پادشاه نیست. سپس وارد خانه حضرت شدیم تشكی از لیف خرما برای من پهن كرد و فرمود: «روی این بنشین». گفتم شما روی آن بنشین، نپذیرفت. آن گاه من روی آن نشستم و خودش روی زمین نشست. با خود گفتم به خدا این رفتار پادشاهان نیست. سپس حضرت از عقیده و امور شخصی من خبر داد. در این هنگام فهمیدم كه او پیامبر مرسل است، اسلام آوردم و نزد خانواده خویش باز گشتم.

خلاصه درس

جنگ حنین: قبایل هوازن و ثقیف هنگامی كه شنیدند پیامبر از مدینه حركت كرده گمان كردند به جنگ آنان می آید، از این رو نیروهای خود را جمع كردند. قبیله های نَصْر، جُشَم، سَعْد و گروهی از بنی غَیلان با

ص: 196

هَوازِن و ثَقِیف همراه شدند. به دره حنین رسیدند و در آن جا موضع گرفتند. رسول خدا (ص) پس از فتح مكه كه در روز جمعه بیستم رمضان رخ داد پانزده روز در آن جا توقف كرد، آن گاه تصمیم به سركوبی هوازن و ثقیف گرفت. سپاه اسلام با حمله غیرمنتظره و غافلگیرانه مواجه شد و نتوانست تعادل و ثبات خود را حفظ كند. نخست بنی سُلیم كه به فرماندهی خالد بن ولید در مقدمه سپاه بودند پا به فرار گذاشتند، پس از آن اهل مكه و سپس عموم مسلمانان گریختند. نه نفر استوار و ثابت قدم عبارت بودند از علی بن ابی طالب، عباس بن عبدالمطلب، فضل بن عباس، ابوسفیان بن حارث، نوفل بن حارث، ربیعة بن حارث، عبدالله بن زبیر بن عبدالمطلب، عُتْبَه و مُعَتِّب پسران ابولهب. مرد بی باك و متهوّری از قبیله هوازن به نام ابوجَرْوَل سوار بر شتر سرخ موی شده و پرچم سیاهی را بر سر نیزه بلندی زده بود و بی محابا پیشاپیش سپاه دشمن می آمد. علی (ع) به سوی او رفت و ضربتی به پشت شتر زد و او را به زمین انداخت. با كشته شدن ابوجَرْوَل سپاه دشمن رو به هزیمت گذاشت و مسلمانان فراری به سوی رسول خدا بازگشتند.

علی (ع) به تنهایی چهل نفر از قهرمانان دشمن را كشت. ام عُماره، ام سُلیم، ام سَلیط و ام حارث زنان قهرمانی بودند كه شمشیر به دست گرفته و قهرمانانه پایداری كردند. با پایداری رسول خدا و دعوت سپاه اسلام به بازگشت، مسلمانان یكی پس از دیگری بازگشتند تا آن كه شمار آنان به صد نفر رسید و جنگ دیگر بار شدت گرفت. با صلابت و استواری رسول خدا (ص) و رشادت امیرالمؤمنین (ع) و نزول فرشتگان مشركان زن و فرزندان و اموال خود را در میدان جنگ برجای گذاشته و رو به

ص: 197

هزیمت نهادند و هنوز شب فرا نرسیده بود كه خبر پیروزی پیامبر به مكه رسید. یگانه سردار دلیر و ثابت قدم كه بعد از رسول خدا (ص) از همه بیشتر پایداری و استقامت كرد امیرالمؤمنین (ع) بود. بدون شك در جنگ حنین فرشتگان به یاری مسلمانان شتافتند. قرآن در سوره توبه آیه بیست و شش می فرماید: در روز حنین خداوند سپاهیانی را فرستاد كه شما آنان را نمی دیدید.

ام سُلیم به پیامبر گفت: یا رسول الله (ص) دیدی اینان چگونه تو را تسلیم دشمن كرده و فرار كردند و شما را تنها گذاشتند؟! هنگامی كه به آنان دسترسی پیدا كردی عفوشان مفرما و آنان را همانند مشركان بكش. حضرت فرمود: «خداوند خود كفایت می كند و عافیت الهی گسترده تر از این است».

جنگ طائف: طائف پس از خیبر دومین شهر حصارداری بود كه سپاه اسلام با آن مواجه شد. فراریان هَوازِن و ثقیف سه دسته شدند؛ گروهی از جمله مالك فرمانده سپاه شرك به طائف، دسته ای به اوطاس و عده ای هم به نَخْلَه رفتند. رسول خدا سوارانی را برای سركوبی آنان به نخله فرستاد. سپاهی را نیز به فرماندهی ابوعامر اشعری، عموی ابوموسی اشعری به اوطاس اعزام كرد. ابوعامر ضمن جنگ سختی كشته شد. او قبل از شهادت ابوموسی را به جای خود نصب كرد. ابوموسی جنگ را ادامه داد و پس از شكست دشمن نزد پیامبر بازگشت. تعداد زیادی از ثقیفیان كه همراه فرمانده شورشیان مالك بن عوف به طائف رفته بودند داخل قلعه بسیار مستحكم آن شهر شده و موضع گرفتند. درون قلعه چاه آب و غذای یك سال وجود داشت و نیازی به خارج شدن از قلعه نبود.

ص: 198

رسول خدا نیز همراه سپاه اسلام به قصد محاصره طائف حركت كرد. پیامبر كنار قلعه شهر طائف اردو زد و شهر را محاصره كرد. ثقیفیان كه دیدند تاب و توان مبارزه با سپاه اسلام را ندارند داخل قلعه های خود موضع گرفتند و بیرون نیامدند.

پیامبر (ص) برای آن كه بتواند با كمترین كشته و خون ریزی دشمن را به تسلیم وادار سازد، دستور داد تاك ها را قطع كنند و بسوزانند. در این هنگام التماس و استغاثه دشمن شروع شد. روزی نافع بن غیلان با گروهی از سواران ثقیف از قلعه طائف خارج شد. امیرالمؤمنین (ع) در وادی وَجّ با آنان برخوردند و نافع را كشت. مشركان فرار كردند و این باعث وحشت ثقیف شد. بدین جهت گروهی از آنان نزد پیامبر آمدند و اسلام آوردند. رسول خدا برای گشودن دژ طائف از تمامی شیوه های جنگی استفاده كرد ولی با سرسختی كه ثقیف از خود نشان داد موفق به فتح طائف نشد.

زُهَیر بن ابی سُلْمی از شعرای بزرگ جاهلیت و از سرایندگان معلَّقات هفتگانه مشهور عرب بود. دو پسر او به نام بُجَیر و كعب نیز از شاعران نامدار عرب بودند. بجیر نزد رسول خدا آمد و اسلام آورد. چون خبر به كعب رسید اشعاری در سرزنش و ملامت برادر خود و بر ضد رسول خدا سرود. بجیر در جنگ طائف همراه پیامبر بود، چون از طائف بازگشت نامه ای به كعب نوشت و گفت بدان كه هر كس در حال توبه و پشیمانی نزد رسول خدا بیاید او را می بخشاید. كعب نیز اسلام آورد و چكامه بسیار زیبایی در مدح رسول خدا سرود و راهی مدینه شد.

در سال هشتم حضرت زینب دختر رسول خدا (ص) همسر ابوالعاص بن ربیع بر اثر جراحت و بیماری كه از ضربت هَبّار به او رسیده بود

ص: 199

درگذشت و رحلت او موجب تأثر شدید پیامبر گردید.

در ذی الحجه سال هشتم ابراهیم از ماریه قبطیه متولد شد. پیامبر گویا به یاد جدش ابراهیم خلیل نام فرزندش را ابراهیم گذاشت.

سریه امیرالمؤمنین به فلس: نیروهای اسلام صبحگاهان بر سر قبیله طی هجوم بردند و در یك درگیری بیشتر آنان را اسیر كردند و تعدادی شتر و گوسفند را به غنیمت گرفتند. علی (ع) به بتخانه فُلْس رفت و آن را ویران كرد. در یكی از مناطق غنایم و اسیران را تقسیم كردند ولی از تقسیم اسیران خاندان حاتم خودداری شد.

عدی گوید: من به توصیه خواهرم به مدینه رفتم و در مسجد خدمت رسول خدا (ص) رسیدم. پیامبر (ص) مرا به خانه خویش برد. از كارهای حكیمانه وی فهمیدم كه او پیامبر مرسل است، اسلام آوردم و نزد خانواده خویش بازگشتم.

خود آزمایی

1. علت فرار سپاه اسلام در جنگ حنین چه بود؟

2. ابوجرول چگونه و به دست چه كسی كشته شد؟

3. قهرمان جنگ حنین چه كسی بود؟

4. حضور فرشتگان را در جنگ حنین توضیح دهید.

5. چگونگی محاصره طائف را شرح دهید.

6. شعرای بزرگ جاهلیت را كه اسلام آوردند نام ببرید.

7. نام پسر پیامبر (ص) از ماریه قبطیه چه بود؟

8. داستان اسلام آوردن عدی پسر حاتم طایی را توضیح دهید.

ص: 200

درس چهاردهم جنگ تبوك، … و سریه علی بن ابی طالب در یمن

اشاره

هدف های آموزشی

انتظار می رود با مطالعه این درس:

- علت وقوع جنگ تبوك را بدانیم.

- به چگونگی حوادث جنگ تبوك پی ببریم.

- با داستان اعزام خالد به دومة الجندل آشنا شویم.

- به علت ساختن مسجد ضرار پی ببریم.

- دیدگاه قرآن را درباره جنگ تبوك بدانیم.

- با دستاورد های جنگ تبوك آشنا شویم.

- ماجرای اعلام برائت از مشركین را بدانیم.

- اقدامات پیامبر را برای مسلمان كردن مردم یمن بدانیم.

در این درس به جنگ تبوك، علت وقوع و موقعیت مكانی آن، امضای قرارداد صلح مبنی بر پرداخت جزیه با یوحنّا بن رؤبه حاكم ایله و اكیدر بن عبدالملك كندی پادشاه دومة الجندل، اقدامات منافقین و

ص: 201

ساختن مسجد ضرار به عنوان پوششی برای توطئه بر ضد رسول خدا و مسلمانان، نگاه قرآن به جنگ تبوك، دستاوردهای جنگ تبوك، نزول آیات آغازین سوره برائت درباره قوانین جدید، قرائت آیات در روز عید قربان در سرزمین منی به وسیله حضرت علی (ع)، ارسال معاذ از سوی پیامبر به یمن برای گسترش اسلام، اعزام خالد بن ولید به یمن و عدم پذیرش اسلام از سوی قبیله همدان و اسلام آوردن قبیله همدان به دست حضرت علی (ع) به یمن از سوی پیامبر، سریه امیرالمؤمنین در یمن و اسلام آوردن قبیله مذحج خواهیم پرداخت.

جنگ تبوك

سرزمین تبوك بنابر تصریح مسعودی در التنبیه والاشراف/ 235 و مقدسی در البدء والتاریخ 2/ 239 در نود فرسنگی شمال مدینه در نزدیكی مرز شام قرار داشته است. مؤلف معالم الاثیره/ 69 گوید: تبوك در حدود صد و سی فرسنگی شمال مدینه قرار دارد. بنابراین حدود چهل فرسنگ بیشتر از آن فاصله ای است كه قدما گفته اند. در جمع بین این دو قول شاید بتوان این نكته را بیان داشت كه مقصود پیشینیان منطقه تبوك بوده و محل مورد نظر معاصرین خود تبوك است و یا آن كه راه قدیم و جدید متفاوت است.

درباره علت جنگ تبوك اختلاف است. به روایت واقدی 3/ 990 رسول خدا (ص) خبر یافت كه هِرَقْل (هراكلیوس) امپراتور روم سپاه عظیمی گرد آورده و جیره یك سال آنان را پرداخته و قبایل لَخم، جُذام،عامله، غسّان و غیر آنان از عرب های نصرانی آماده جنگ با مسلمانان

ص: 202

شده اند و طلایه سپاه خود را تا بَلْقاء پیش فرستاده و خود هِرَقْل در حِمْص اقامت گزیده است. این خبر به وسیله بازرگانان كه روغن و آرد به مدینه حمل می كردند انتشار یافت.

یعقوبی 2/ 67 نوشته است: علت جنگ تبوك برای خونخواهی جعفر بن ابی طالب (ع) بوده است كه به دست سپاه روم در سرزمین موته شهید شد. در سبل الهدی 5/ 626 علت های دیگری نیز ذكر شده است.

بسیج سپاه

گرچه حلبی 3/ 129 گفته جنگ تبوك در فصل پاییز بوده و این با تقویم وُوسْتِنْفِلْد نیز مطابقت دارد ولی به نظر می رسد كه در فصل تابستان بوده، چون ابن اسحاق 4/ 159 می گوید: جنگ تبوك در شدت گرما و در فصل برداشت محصول بود. گرمی هوا و خشكسالی و تا حدودی قحطی از طرفی و دوری راه و نگرانی از سپاه عظیم روم از طرفی دیگر بسیج این سپاه را دشوار ساخته بود.

این سپاه را با الهام از قرآن جیش العسره (سپاه سختی) نامیدند، زیرا مسلمانان در این جنگ سختی و دشواری زیادی متحمل شدند. زمخشری در كشّاف 2/ 318 گوید: هوای بسیار گرم، خشكسالی و قحطی این سپاه را در شدت گرفتاری قرار داده بود و از نظر مركب و غذا و آب بسیار در مضیقه بودند. هر ده نفر به نوبت بر یك شتر سوار می شدند و از خرما و جوی كرم زده و روغن مانده بدبو استفاده می كردند. شدت گرسنگی تا به آن جا رسید كه به هر دو نفر یك دانه خرما تعلق می گرفت كه آن را با هم تقسیم می كردند و از تشنگی گاهی شتر می كشتند و آب های داخل

ص: 203

شكم او را می نوشیدند. ابن اسحاق 4/ 159 گوید: با این كه پیامبر در اكثر جنگ ها برای غافلگیری دشمن مقصد و مقصود خود را برای سپاهیان نمی گفت و از راه غیر معمولی حركت می كرد ولی در جنگ تبوك به لحاظ قدرت و عظمت سپاه روم و بُعد مسافت از همان ابتدا مقصد و هدف خود را بیان داشت و به مسلمانان دستور داد تا خود را برای جنگ با امپراتور روم مجهز و آماده كنند.

واقدی 3/ 990 گوید: رسول خدا (ص) از تمام قبایل كمك خواست و افرادی را برای بسیج تیره ها به طوایف مختلف گسیل داشت و از مكه نیز درخواست نیرو كرد. سرانجام سپاهی بزرگ متشكل از سی هزار نفر، دوازده هزار شتر و ده هزار اسب آماده شد.

در این جنگ منافقان به طور گسترده و برنامه ریزی شده در میان مردم كارشكنی می كردند، آنان به مردم می گفتند در این گرمای شدید به جنگ نروید این فصل برای جنگ مناسب نیست.

هزینه جنگ

سپاه اسلام نیاز به هزینه و مخارج زیادی داشت، پیامبر در این مورد بسیج عمومی كرد و از همه خواست در تأمین سپاه تبوك شركت كنند. مسلمانان با شوق و رغبت در جهاد مالی شركت كردند، حتی فقیران و نیازمندان در حد توان خود كمك می كردند. به روایت زمخشری در كشّاف 2/ 294 ابوعقیل انصاری یك صاع خرما آورد و گفت: ای رسول خدا در نخلستان كار می كردم دو صاع خرما اجرت گرفتم، یكی را برای خانواده ام و دیگری را برای هزینه جنگ آوردم. بسیاری از زنان مسلمان

ص: 204

نیز زیورآلات خود را تقدیم كردند تا در كار تجهیز سپاه مصرف شود. هزینه اساسی و عمده سپاه بر دوش ثروتمندان و متمكّنان بود. به روایت طبرسی/ 122 و مقریزی/ 446 عباس بن عبدالمطلب، سعد بن عباده، عثمان بن عَفّان، عبدالرحمن بن عوف، طلحه، زبیر و عده ای دیگر بیشتر مخارج جنگ را تأمین كردند. برخی از منافقان نیز از روی ریا و خودنمایی كمك هایی كردند.

امیرالمؤمنین جانشین پیامبر

هنگام حركت پیامبر مدینه ملتهب و بحرانی بود، ماندن عده زیادی از منافقان در شهر و دوری مسافت تبوك اوضاع نگران كننده ای پدید آورده بود. از این رو رسول خدا (ص) تصمیم گرفت فرد لایقی را به عنوان جانشین خود در مدینه بگذارد تا او بتواند امنیت شهر را در غیاب حضرت حفظ كند. این فرد جز امیرالمؤمنین كس دیگری نمی توانست باشد. به روایت شیخ مفید/ 83 به علی (ع) فرمود:

«یا عَلِیُّ إِنَّ الْمَدِینةَ لاتَصْلُحُ إِلَّا بِی أَوْ بِكَ».

ای علی مدینه جز با ماندن من یا تو سامان نخواهد گرفت.

منافقان كه دیدند با وجود علی (ع) نقشه های آنان عملی نخواهد شد، برای بیرون كردن او به شایعه پراكنی پرداخته و گفتند پیامبر، علی را برای تجلیل و احترام و دوستی به جانشینی خود نگذاشته بلكه از او آزرده خاطر گشته و از روی بی اعتنایی بوده است. امیرالمؤمنین برای تكذیب و رسوایی آنان سلاح خود را برداشت و در جُرْف به سپاه اسلام پیوست و گفت: «ای رسول خدا! منافقان گمان می كنند كه از من رنجیده خاطر

ص: 205

گشته ای و مرا از روی ناراحتی و بی اعتنایی در مدینه گذاشته ای؟». حضرت فرمود: «دروغ گفته اند بلكه تو را جانشین خود در دار هجرتم و بین اهل بیت و اقوامم می گذارم. برادرم به جای خود بازگرد كه مدینه جز با ماندن من یا تو سامان نخواهد گرفت». سپس به روایت ابن اسحاق 4/ 163 و دیگران جمله تاریخی خود را بیان داشت و فرمود:

«أَفَلا تَرْضَی یا عَلِیُّ أَنْ تَكُونَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسَی إِلّا أَنَّه لا نَبِیَّ بَعْدِی؟».

ای علی آیا راضی نیستی كه نسبت به من همانند منزلت هارون نسبت به موسی را داشته باشی، جز آن كه پس از من پیامبری نیست؟

عرض كرد «همانا راضی شدم» و در پی آن به مدینه بازگشت.

صف آرایی سپاه

رسول خد (ص) در ثنیة الوداع اردو زد و به صف آرایی و تنظیم سپاه خود پرداخت. یعقوبی 2/ 67 و طبرسی/ 122 نوشته اند: رسول خدا پرچم مهاجران را به زبیر داد و طلحه را بر میمنه سپاه و عبدالرحمن بن عوف را بر میسره گمارد. دیار بكری در تاریخ الخمیس 2/ 125 گوید: پرچم اوس و پرچم خزرج را به ابودُجانه و یا حُباب بن مُنذر سپرد. آن گاه به سوی سرزمین تبوك حركت كرد. راهنمای آن حضرت در این سفر علقمة بن فَغْواء خزاعی بود.

ابن اسحاق 4/ 167 گوید: ابوذر به لحاظ ناتوانی شترش از پیوستن به پیامبر عقب ماند و در ذی المَرْوَه شترش از حركت بازایستاد. ناچار بار

ص: 206

خود را به دوش گرفت و تنها و پیاده به راه افتاد. در نیمروزی بود كه برخی از مسلمانان او را از دور دیدند و به رسول خدا (ص) گفتند مردی تنها در راه می آید. فرمود: «كُنْ أَباذَرّ» امیدوارم ابوذر باشد. چون دقت كردند گفتند: یا رسول الله به خدا سوگند ابوذر است. حضرت فرمود:

«رَحِمَ اللهُ أَباذَرٍّ، یَمْشِی وَحْدَهُ وَ یَمُوتُ وَحْدَهُ وَ یُبْعَثُ وَحْدَهُ».

خدا ابوذر را رحمت كند، تنها می رود و تنها می میرد و تنها برانگیخته می شود.

شبهه افكنی منافقان

به روایت ابن اسحاق 4/ 166 در این غزوه عده ای از منافقان نیز شركت كردند و اندك مناسبتی كه پیش می آمد به شبهه افكنی و ایجاد شك و تردید در عقاید مسلمانان و زخم زبان به رسول خدا مبادرت می ورزیدند. از جمله وقتی شتر آن حضرت در بین راه گم شد و اصحاب به جستجوی آن پرداختند، یكی از منافقان به نام زید بن لُصَیت گفت مگر نمی پندارد كه پیامبر است و از آسمان خبر می دهد، پس چگونه اكنون نمی داند شترش كجاست؟! پیامبر (ص) از گفتار زید خبر داد و فرمود: «به خدا قسم من چیزی جز آن چه خدا به من تعلیم می دهد نمی دانم.

اكنون خداوند مرا به محل آن راهنمایی كرد. شتر در این دره است و مهارش به درختی گیر كرده است، بروید آن را بیاورید». رفتند و شتر را آوردند. منافقان نفاق پراكنی های دیگری نیز مرتكب شدند كه در سوره توبه بیان شده است.

ص: 207

اقامت در تبوك

رسول اكرم (ص) و مسلمانان پس از تحمل دشواری ها و پیمودن بیابان های مخوف و راه های سخت سرانجام به سرزمین تبوك رسیدند و به روایت واقدی 3/ 1019 مطلع شدند خبری كه درمورد اعزام نیرو از طرف امپراتور روم به مناطق مرزی داده بودند دروغ بوده است. برخی نیز معتقدند كه حضور مقتدرانه پیامبر در تبوك و كثرت سپاه آن حضرت موجب نگرانی امپراتور روم شد و به این جهت او صلاح دید كه سپاه خود را به مركز فرا خواند و به جنگ با مسلمانان نپردازد. رسول خدا (ص) بیست روز در تبوك توقف كرد و در این مدت با فرمانروایان مرزی كه همگی تحت سلطه پادشاه روم بودند معاهدات و قراردادهایی بست و سریه هایی به اطراف اعزام كرد. یوحَنّا بن رُؤبه حاكم ایلَه (بندر عقبه) نزد پیامبر آمد و حضرت قطعه ای پارچه به او بخشید و با وی قرارداد صلح و پرداخت جزیه امضا كرد.

اعزام خالد به دومة الجندل

به نقل ابن اسحاق 4/ 169 پیامبر (ص) در همان زمان كه در تبوك به سر می برد خالد بن ولید را با چهارصد و بیست سوار در ماه رجب به سوی اكَیدِر بن عبدالملك كِنْدی كه نصرانی و پادشاه دَوْمَةُ الجندل بود فرستاد. خالد گفت عده سپاه من اندك است. حضرت فرمود: «در حالی كه پی شكار گاو است بر او دست خواهی یافت» و نیز فرمود: «اگر به او دست یافتی او را نكش و نزد من بیاور، مگر آن كه از تسلیم شدن خودداری كند». خالد با سپاه خود به دومة الجندل رفت و در یك شب

ص: 208

مهتابی كه اكیدر با چند نفر از خاندان خود از جمله برادرش حسّان در حال تعقیب و شكار گاو بودند بر آنان یورش برد، برادر او را كشت و خودش را اسیر كرد. خالد به اكیدر به این شرط امان داد كه قلعه دومة الجندل را بر وی بگشاید. آن گاه خالد او و برادر دیگرش مُضاد را نزد رسول خدا آورد. حضرت آن دو را امان داد و قرارداد صلحی مبنی بر پرداخت جزیه با آنان امضا كرد.

بازگشت به مدینه

واقدی 3/ 1019 گوید: پیامبر (ص) با اصحاب خود درباره پیشروی به سوی شام و روم شرقی مشورت كرد. عمر گفت اگر مأمور به حركت هستی حركت كن. حضرت فرمود: «اگر مأمور به حركت بودم هیچ گاه با شما مشورت نمی كردم». عمر گفت روم سپاهیان زیادی دارد و در سرزمین آنان حتی یك نفر مسلمان هم نیست و شما به آنان نزدیك شده ای و این نزدیك شدن شما آنان را ترسانده است. اگر صلاح می دانی امسال بازگردیم تا ببینیم بعد چه می شود. دوری راه و كمبود تداركات، خستگی مسلمانان و فزونی سپاه روم شاید اموری بود كه باعث شد رسول خدا تصمیم به بازگشت به مدینه بگیرد و فتح شام را به زمانی دیگر واگذارد. در بازگشت به مدینه دوباره سپاهیان اسلام دچار مشكلات تداركاتی شدند و از نظر غذا و آب به شدت در مضیقه قرار گرفتند و این بار هم با دعای پیامبر و عنایات الهی از این مشكلات نجات پیدا كردند.

واقدی 3/ 1042، طبرسی/ 123 و دیگران نوشته اند گروهی از منافقان

ص: 209

210

توطئه كردند تا شتر رسول خدا (ص) را در گردنه ای میان تبوك و مدینه رم دهند و ایشان را به میان دره پرتاب كرده و بكشند. حضرت به وسیله وحی از توطئه آنان باخبر شد. وقتی سپاه اسلام به گردنه رسید پیامبر به مسلمانان فرمود اگر بخواهند می توانند از پایین گردنه نیز عبور كنند، چون هم آسان تر و هم وسیع تر است ولی خود حضرت از بالای دره حركت كرد. به عمار دستور داد مهار شتر را بگیرد و به حذیفه فرمود از پشت سر شتر را براند.

شب هنگام بود كه رسول خدا (ص) به بالای دره رسید. منافقان كه از قبل خود را آماده كرده و صورت های شان را با پارچه پوشاند بودند خود را به نزدیك شتر حضرت رساندند تا توطئه قتل را عملی كنند. پیامبر بی درنگ نهیبی به آنان زد و به حذیفه فرمود: «با عصایی كه در دست داری بر روی شترانشان بزن». حذیفه چنان كرد.

حلبی 3/ 143 در یك نقل گوید: شتر پیامبر رم كرد و قسمتی از بار خود را انداخت. منافقان كه حدس زدند پیامبر از طریق وحی از توطئه آنان مطلع گشته چار وحشت شدند و گریختند. رسول خدا (ص) اسامی آنان را به عمار و حذیفه فرمود و دستور داد مكتوم دارند و به دیگران نگویند. به روایت واقدی 3/ 1043، اسید بن حُضیر صبح نزد پیامبر آمد و از ایشان خواست اجازه دهد تا منافقانی را كه به جان حضرتش قصد سوء داشتند گردن بزند. رسول خدا كه همواره نسبت به افكار عمومی توجه خاصی داشت فرمود: «دوست ندارم مردم بگویند همین كه محمد از جنگ با مشركان فراغت یافت دست به كشتن یاران خود زد». تعداد این منافقان را دوازده، چهارده و پانزده نفر

ص: 210

هم گفته اند. اما درباره این كه اینان چه كسانی بودند بین اهل سنت و تشیع اختلاف زیاد است تا آن جا كه در برخی گزارش ها شیعه و سنی روی یك نفر هم توافق ندارند. گویا بعدها دست سیاست این موضوع را دگرگون و تحریف كرد، نام بعضی را حذف و نام اشخاصی را به جای آنان ثبت نمود.

بوسه بر دست كارگر

به روایت ابن اثیر در اسدالغابه 2/ 269 در بازگشت از جنگ تبوك سعد انصاری از رسول خدا (ص) استقبال كرد. پیامبر با او مصافحه نمود و سپس فرمود:

«ما هذَا الَّذِی أَكْتَبَ یَدَیْك؟».

چه باعث شده دستت این قدر زبر شده است؟

گفت: یا رسول الله بیل می زنم و طناب می كشم و با این كار خرجی عائله ام را در می آورم. رسول خدا دست او را بوسید و فرمود:

«هذِهِ یَدٌ لاتَمَسُّهَا النّارُ».

این دستی است كه آتش جهنم به آن نمی رسد.

مسجد ضرار

به روایت ابن اسحاق 4/ 173 عده ای از منافقان در محله قبا مسجدی ساختند و زیر پوشش آن به توطئه بر ضد رسول خدا (ص) و مسلمانان پرداختند. دیاربكری 2/ 130 گوید: ابوعامر راهب پدر حنظله غسیل الملائكه از مدینه به مكه رفت و همواره بر ضد حضرت فعالیت می كرد.

ص: 211

بعد از فتح مكه به طائف فرار كرد و پس از شكست هوازن و ثقیف در جنگ حنین و طائف به شام گریخت. هنگام فرار به شام به منافقان مدینه پیغام فرستاد كه برای مقابله با پیامبر مسجدی بسازند و در پوشش آن نیرو و سلاح جمع كنند و به آنان گفت من در حال رفتن نزد قیصر پادشاه روم هستم و از آن جا با سپاهی از رومیان به مدینه می آیم. آن گاه محمد و یارانش را از آن شهر اخراج خواهم كرد. منافقان مسجدی ساختند و هنگامی كه رسول خدا عازم تبوك بود عده ای به نمایندگی از آنان خدمت ایشان رسیدند و گفتند ما برای افراد پیر و ضعیف و نیز شب های زمستانی و بارانی مسجدی بنا كرده ایم، دوست داریم نزد ما بیایید و با ما در آن جا نماز بگزارید. پیامبر فرمود: «من آماده سفرم و سرگرم تهیه مقدمات آن هستم، اگر به خواست خداوند بازگشتم پیش شما خواهم آمد و با شما نماز خواهم گزارد».

ابن اسحاق 4/ 174 گوید: در بازگشت از تبوك وقتی به منزل ذی اوان رسید به وسیله وحی از اغراض شوم آنان مطلع گشت. سپس بی درنگ چند نفر از اصحاب خود را فرستاد و فرمود: «بروید این مسجدی را كه اهل آن ستمگرند ویران كنید و سپس بسوزانید». آنان مسجد ضرار را ویران كردند و سوزاندند و جایش را به مزبله تبدیل كردند.

تأدیب سه متخلف

در ابتدای غزوه تبوك اشاره كردیم كه به جز منافقان عده ای از مؤمنان نیز بدون عذر موجه به لحاظ گرفتاری شخصی و سهل انگاری و ترس از گرما و دوری راه از رفتن به جنگ خودداری كردند. واقدی

ص: 212

3/ 1049 گوید: وقتی رسول خدا (ص) به مدینه بازگشت طبق معمول به مسجد رفت دو ركعت نماز خواند و سپس با مردم به گفتگو پرداخت. در این هنگام هشتاد و چند نفر از منافقان كه از جنگ تخلف ورزیده بودند عذر و بهانه ای برای كار خود تراشیدند. حضرت ظاهر گفتارشان را پذیرفت و باطن كارشان را به خدا واگذار نمود. اما سه نفر از شخصیت های سرشناس مدینه كعب بن مالك شاعر رسول خدا، مُرارة بن ربیع و هلال بن امیه كه مسلمان مؤمن بودند نزد پیامبر آمده حقیقت را اظهار داشته و گفتند ما بدون عذر در مدینه ماندیم. حضرت سخنانشان را تصدیق كرد و از آنان خواست فعلًا بروند تا ببیند خدا درباره ایشان چه می فرماید. بعد دستور داد كه كسی با آنان ارتباط نداشته باشد، حتی با ایشان سخن هم نگویند. چندی كه گذشت زنانشان نیز مأمور شدند كه از آمیزش با آنان خودداری كنند. با اعمال این محدودیت ها كار به جایی رسید كه زمین بر ایشان تنگ شد و ناچار سر به بیابان گذاشتند. روزها روزه می گرفتند و كارشان گریه و توبه و استغفار بود. پس از پنجاه روز خداوند رحمان توبه شان را پذیرفت و آنان به اجتماع مسلمین و آغوش خانواده بازگشتند.

جنگ تبوك در قرآن

خداوند در سوره توبه از آیه سی و هشت تا اواخر این سوره سرگذشت جنگ تبوك و سستی مسلمانان و كارشكنی منافقان را بیان نموده و كید و نفاق منافقان را افشا كرده است. آیه سی و هشت اشاره به عدم بسیج مسلمانان در امر جهاد و سهل انگاری آنان دارد. در آیه هشتاد

ص: 213

و یك درباره كارشكنی منافقان فرموده است: «گفتند در گرما رهسپار جنگ نشوید بگو آتش دوزخ گرم تر است اگر می فهمیدید». در آیه نود و یك می فرماید بر ضعیفان و بیماران و مستمندان جهاد واجب نیست و نیز در آیه نود و دو به نیازمندانی كه وسیله سواری و توشه سفر نداشتند و به «گریه كنندگان» مشهور شدند اشاره كرده و جهاد را از آنان ساقط می داند و می فرماید: «و نیز ایرادی نیست بر آنان كه چون نزد تو آمدند تا سوارشان كنی گفتی چیزی نمی یابم تا به آن سوارتان كنم و در حالی از نزد تو رفتند كه از اندوه آن كه چیزی برای انفاق ندارند دیدگانشان اشكبار بود». در آیات صد و هفت تا صدو ده ماجرای مسجد ضرار آمده و نیت سوء و نفاق منافقان را افشا كرده و فرموده است: «كسانی كه مسجد برای زیان رساندن و كفر ورزیدن و تفرقه انداختن و پناهگاه برای كسی كه پیش از این با خدا و رسولش به جنگ ایستاده است بنا كردند، قسم می خورند كه ما جز نیكی نخواسته ایم و حال آن كه خدا گواهی می دهد كه آنان دروغگو هستند». سرانجام در آیه صد و هجده پذیرش توبه سه نفر از مسلمانانی را كه از شركت در جنگ تبوك تخلف ورزیدند بیان می كند.

دستاوردهای جنگ تبوك

با آن كه جنگ تبوك درگیری نظامی نداشت ولی دستاوردهای مثبتی برای مسلمانان در برداشت. مهم ترین نتایج این جنگ موارد ذیل است:

1. این لشكركشی گسترده و آهنگ نبرد با امپراتور بزرگ روم به

ص: 214

منزله یك قدرت نمایی بزرگ نظامی بود كه عظمت و اقتدار مسلمانان را به امپراتوری كبیر روم نشان داد و صلابت حكومت اسلام برای هِرَقْل و فرمانروایان مرزی روم شرقی ثابت شد. هم چنین اعراب جزیرة العرب كه به طور عموم روحیه عصیانگری و طغیان داشتند، متوجه شدند كه دیگر با سپاه اسلام و حكومت مركزی مدینه نمی توان به مخالفت و ستیزه برخاست. همین امر باعث شد كه پس از آن كه پیامبر از تبوك بازگشت هیئت های نمایندگی از سراسر جزیرة العرب به حضور رسول خدا (ص) رسیدند و اسلام آوردند.

2. رسول خدا با بستن پیمان و امضای قراردادهایی با فرمانروایان مرزی امنیت مرزهای شمالی حجاز را تأمین كرد.

3. حضور مقتدرانه رسول خدا (ص) در مرزهای شامات و روم شرقی زمینه ای شد برای آشنایی عرب های آن مناطق با دین اسلام و تمایل آنان برای پذیرش آن، زیرا گرچه قرن ها بود كه آن ها تحت سلطه رومیان بودند ولی بیشتر مایل بودند با عرب های هم نژاد خود ارتباط داشته باشند.

4. لشكركشی به مرزهای شام و تحمل دشواری ها و مشكلات راه در این مسیر طولانی كه در كل جنگ های پیامبر بیشترین مسافت را داشت به نوعی نوید فتوحات را می داد و همین باعث شد تا راه برای فتح شامات در آینده هموار و آسان شود.

5. در طی مراحل این جنگ از بسیج نیرو و تأمین هزینه گرفته تا حركت به سوی شام حزبِ نفاق شناخته و رسوا شد و توطئه آنان نقش بر آب گردید.

ص: 215

اعلام برائت

رسول خدا (ص) پس از بازگشت از تبوك چند ماهی در مدینه ماند، سال نهم رو به اتمام بود و مراسم حج فرا می رسید. چون شهر مكه از این سال در شمار قلمرو حكومت اسلامی مدینه قرار می گرفت باید قوانین و مقررات اسلام بر آن حاكم می شد و آداب و رسوم دینی اعمال می گشت، زیرا هنوز عده زیادی از مردمان مكه و اطراف آن بر شرك خود باقی بودند و برخی از آنان گاهی برهنه طواف می كردند.

از این رو خداوند آیات آغازین سوره برائت را درباره قوانین جدیدی كه مشركان می باید اجرا می كردند نازل فرمود. به روایت طبری 3/ 122، شیخ مفید/ 37 و بسیاری از محدثان پیامبر این آیات را به ابوبكر سپرد تا همراه عده ای به مكه ببرد و قبل از مراسم حج به مردم ابلاغ نماید. چیزی از رفتن ابوبكر نگذشته بود كه جبرئیل نازل شد و به پیامبر (ص) گفت: خدا می فرماید:

«لا یُؤَدِّی عَنْكَ إِلّا أَنْتَ أَوْ رَجُلٌ مِنْكَ».

این آیات را باید خودت و یا كسی كه از تو باشد، ابلاغ كند.

ص: 216

رسول خدا (ص) به امیرالمؤمنین (ع) دستور داد ناقه قَضْباء حضرت را سوار شود و آیات را از ابوبكر بگیرد و این مأموریت مهم را خود انجام دهد. علی (ع) همراه عده ای از جمله جابر بن عبدالله انصاری به دنبال ابوبكر حركت كرد و در ذی الحُلیفه به او رسید و آیات را از وی گرفت. ابوبكر نزد حضرت بازگشت و پرسید آیا درباره من چیزی نازل شده است؟ فرمود: «نه، اما جبرئیل نزد من آمد و گفت خدای متعال فرموده این آیات را باید خودت و یا كسی كه از تو باشد ابلاغ كند».

به نقل مسعودی در التنبیه والاشراف/ 237 در آن سال مسلمانان و مشركان با هم حج گزاردند. امیرالمؤمنین (ع) به مكه آمد و طبق دستور پیامبر بعد از ظهر روز عید قربان در سرزمین مِنی به پا خاست و به روایت علامه مجلسی در بحارالانوار 21/ 267 فرمود: «ای مردم من فرستاده رسول خدا (ص) به سوی شما هستم». آن گاه آیات اوایل سوره برائت را كه متضمن بیزاری خدا و رسولش از مشركان و عدم امان دادن به آنان است قرائت كرد. موضوع مهم در ابلاغ آیات این بود كه خداوند اراده كرده بود شرك از سرزمین جزیرة العرب ریشه كن شود و توحید جایگزین آن گردد. لذا به گفته مفسران و به روایت مقریزی/ 501 روش پیامبر پیش از نزول سوره برائت این بود كه فقط با مشركانی كه با آن حضرت سر ستیز داشتند می جنگید ولی با آن دسته ازمشركانی كه سر جنگ نداشتند نمی جنگید تا آن كه سوره برائت نازل شد، طبق صریح این سوره مشركان چهار ماه وقت داشتند تا موضع خود را درباره پذیرش اسلام و عدم آن روشن كنند.

در این قسمت كه نخست ابوبكر مأمور ابلاغ سوره برائت شد و سپس به فرمان خدا امیرالمؤمنین مأمور رساندن این پیام گردید، تقریباً بین شیعه و سنی اختلافی نیست. عمده اختلاف این جاست كه آیا ابوبكر به مدینه بازگشت و علی (ع) به تنهایی این مأموریت را انجام داد و یا آن كه ابوبكر هم همراه حضرت به مكه رفت. عموم شیعیان و عده ای از اهل سنت كه اسامی آنان را علامه امینی در الغدیر 6/ 341 ذكر كرده است می گویند ابوبكر به مدینه بازگشت. اما تعداد زیادی از اهل سنت معتقدند ابوبكر همراه آن حضرت به مكه رفت و در واقع ابوبكر سرپرست

ص: 217

حاجیان و ایشان مسؤول قرائت پیام بود. شیخ طوسی در تبیان 5/ 169 می فرماید: اصحاب ما روایت كرده اند كه رسول خدا (ص) ریاست كاروان حج را نیز به علی (ع) واگذار كرد.

جمله ای كه جبرئیل از جانب خدا آورد كه «لا یُؤدِّی عَنْكَ إِلّا أَنْتَ أَوْ رَجُلٌ مِنْكَ» مؤید نظر شیعیان است، چرا كه تصریح می فرماید این مسؤولیت را باید خودت یا كسی كه از توست انجام دهد، تفكیك و تقسیم كار از آن استنباط نمی شود.

ارسال معاذ به یمن

در اوایل سال دهم هجرت اسلام اكثر سرزمین شبه جزیره را فرا گرفته بود، فقط در برخی از مناطق دوردست مانند یمن هنوز به طور پراكنده آیین شرك باقی بود. گسترش اسلام در مناطق مركزی شبه جزیره این فرصت را به رسول خدا (ص) داد تا مردم مناطق دوردست را نیز به اسلام فرا خواند. از این رو معاذ بن جبل را به صنعاء یمن فرستاد و هنگام رفتن او را بدرقه كرد و اشاره نمود كه معاذ دیگر آن حضرت را نخواهد دید و به نقل ابن هشام 4/ 237 به معاذ فرمود:

«یَسِّرْ وَ لا تُعَسِّرْ وَ بَشِّرْ وَ لا تُنَفِّرْ وَ إِنَّكَ سَتَقْدَمُ عَلی قَوْمٍ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ یَسْئَلُونَكَ ما مِفْتاحُ الْجَنَّةِ؟ فَقُلْ: شَهادَةُ أَنْ لا إِلهَ إِلّا اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِیكَ لَهُ».

آسان بگیر و سخت گیری نكن، بشارت ده و نومید مگردان و بر تو باد به مدارا كردن. بر قومی از اهل كتاب وارد می شوی كه می پرسند كلید بهشت چیست؟ بگو شهادت به یگانگی خدا.

ص: 218

اعزام امیرالمؤمنین به یمن

به روایت طبری 3/ 132 و شیخ مفید/ 35 رسول خدا (ص)، خالد بن ولید را به یمن نزد قبیله هَمْدان فرستاد تا آنان را به اسلام دعوت كند. براء بن عازب گوید ما شش ماه در آن جا ماندیم اما هیچ كس اسلام را نپذیرفت تا آن كه رسول خدا علی بن ابی طالب را به جای خالد اعزام كرد و دستور داد خالد را برگرداند. به نقل شیخ مفید/ 84 و روضة الصفا 4/ 1599 پیامبر (ص) فرمود: هر كجا این دو سپاه به هم رسیدند امیرالمؤمنین (ع) فرمانده هر دو گروه باشد. علی (ع) قاصدی نزد خالد فرستاد و فرمود: «هر جا فرستاده من به تو رسید باید همان جا توقف نمایی». خالد به سخن او اعتنا نكرد. امیرالمؤمنین خالد بن سعید بن عاص را فرستاد و فرمان داد هر كجا خالد را بیابد متوقف سازد تا خود به او برسد. خالد بن سعید فرمان را اجرا كرد و چون امیرالمؤمنین به خالد بن ولید رسید او را به لحاظ سرپیچی از فرمان توبیخ كرد آن گاه هر دو گروه مسلمانان را به یك صف درآورد و نزد قبیله همدان رفت و نامه پیامبر را برای آنان قرائت كرد. قبیله هَمْدان همگی در یك روز مسلمان شدند. امیرالمؤمنین نامه ای به رسول خدا نوشت و خبر اسلام همدان را به اطلاع ایشان رساند. پیامبر (ص) از اسلام همدان بسیار خوشحال شد و سجده شكر به جای آورد. آن گاه سر از سجده برداشت و دو بار فرمود: «سلام بر همدان».

صالحی شامی در سبل الهدی 6/ 359 می نویسد: برخی گویند پیامبر علی را به یمن فرستاد تا غنایمی را كه در سریه خالد به دست آمده بود تقسیم و خمس آن را جدا سازد. علی (ع) چون خمس را جدا ساخت مقداری از آن را برای خویش برگزید. خالد ناراحت شد و بُریدة بن

ص: 219

حُصیب اسْلَمی را همراه نامه ای شِكوه آمیز نزد رسول خدا فرستاد. بُریده گوید چون به حضور حضرت رسیدم و نامه را برای ایشان خواندند من نیز محتوای آن را تأیید كردم ناگهان رنگشان برافروخته شد و به روایت ترمذی 5/ 597 فرمود:

«ما تَری فِی رَجُلٍ یُحِبُّ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اللهُ وَ رَسُولُهُ».

چه می گویی درباره مردی كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست دارند.

به نقل سبل الهدی 6/ 359 سپس فرمود:

«مَنْ كُنْتُ وَلِیَّهُ فَعَلِیٌّ وَلِیُّهُ، یا بُرَیْدَةُ لا تَقَعْ فِی عَلِیٍّ فَإِنَّهُ مِنِّی وَ أَنَا مِنْهُ وَ هُوَ وَلِیُّكُمْ بَعْدِی».

هر كه را من ولی او هستم پس علی نیز ولی اوست، ای بُریده درباره علی گمان بد مبر كه او از من است و من از او هستم و بعد از من او ولی شما است.

به روایت شیخ مفید/ 86 فرمود:

«إِنَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ یَحِلُّ لَهُ مِنَ الْفَیْ ءِ مَا یَحِلُّ لِی إِنَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ خَیْرُ النَّاسِ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ خَیْرُ مَنْ أَخْلَفَ بَعْدِی لِكَافَّةِ أُمَّتِی. یَا بُرَیْدَةُ احْذَرْ أَنْ تُبْغِضَ عَلِیّاً فَیُبْغِضَكَ اللهُ».

آنچه را از غنیمت برای من حلال است همانا برای علی بن ابی طالب نیز حلال است. علی بن ابی طالب بهترین مردم است برای تو و قوم تو و بهترین فرد است پس از من برای تمامی امتم. ای بُریده بپرهیز از این كه علی را دشمن بداری كه خداوند تو را دشمن می دارد.

ص: 220

سریه علی بن ابی طالب در یمن

گویا مرتبه دوم بود كه رسول خدا (ص) در ماه رمضان سال دهم علی (ع) را با سپاهی به یمن اعزام كرد. به نقل روضة الصفا 4/ 1596 امیرالمؤمنین در قبا اردو زد تا آن كه سیصد سوار آماده حركت شدند. پیامبر به دست خویش برای علی پرچم بست و عمامه بر سر آن حضرت نهاد و فرمود: «ای علی تو را فرستادم و بر مفارقتت دریغ می خورم».

به روایت واقدی 3/ 1079 علی بی ابی طالب به سوی یمن حركت كرد تا به سرزمین قبیله مَذْحِج رسید، آن گاه با گروهی از آنان برخورد كرد و ایشان را به پذیرش اسلام فرا خواند. مَذْحِجیان نپذیرفتند و سپاه اسلام را تیرباران و سنگ باران كردند. فرمانده سپاه اسلام وقتی دید چاره ای جز جنگ نیست به نبرد با آنان پرداخت و بیست نفر را كشت. در این هنگام قبیله مذحج رو به هزیمت نهاده و فرار كردند. سپس حضرت بار دوم آنان را به اسلام دعوت كرد، این بار سریع پذیرفتند و اسلام آوردند. خمس غنایم را جدا ساخت و سهم مجاهدان را داد ولی از خمس به هیچ كس چیزی نداد، در حالی كه فرماندهان پیشین مقداری هم از خمس به رزمندگان می دادند.

امیرالمؤمنین در بین مذحج اقامت گزید و به آنان قرآن و احكام می آموخت. آن گاه نامه ای به پیامبر نوشت و شرح واقعه را برای او توضیح داد و به عبدالله بن عمرو مُزَنی سپرد تا خدمت ایشان ببرد. رسول خدا همین عبدالله را به یمن اعزام كرد و از علی (ع) خواست تا در موسم حج به ایشان بپیوندد. حضرت با سپاه خود به سوی مكه حركت كرد و در منطقه فُتُق در نزدیكی طائف ابورافع را به جای خود نصب كرد و از سپاه

ص: 221

جدا شد تا زودتر گزارش كار را خدمت رسول خدا بدهد. مسلمانان از ابورافع خواستند لباس های یمنی به آنان بدهد تا با آن ها محرم شوند، ابورافع به هر یك دو لباس داد. هنگامی كه سپاه نزدیك مكه رسید و علی آمد تا آنان را نزد رسول خدا (ص) ببرد متوجه این امر شد و جامه ها را شناخت. آن گاه ابورافع را مؤاخذه كرد و دستور داد آن ها را از تن بیرون نمودند.

در این كه امیرالمؤمنین چند بار به یمن اعزام شد اختلاف است. ابن اسحاق 4/ 290، ابن سعد 2/ 169 و عده ای دیگر گفته اند حضرت علی دو مرتبه به یمن رفت. در سیره زَینی دَحْلان 2/ 346 آمده است مرتبه اول برای دعوت قبیله همدان رفت كه پس از فتح مكه در سال هشتم بود و مرتبه دوم در سال دهم بود كه به سرزمین قبیله مذحج رفت.

خلاصه درس

جنگ تبوك: سرزمین تبوك در شمال مدینه در نزدیكی مرز شام قرار داشته است. درباره علت جنگ تبوك اختلاف است. گرمی هوا و خشكسالی و تا حدودی قحطی از طرفی و دوری راه و نگرانی از سپاه عظیم روم از طرفی دیگر بسیج سپاه را دشوار ساخته بود. سپاه تبوك را با الهام از قرآن جیش العسره (سپاه سختی) نامیدند، زیرا مسلمانان در این جنگ سختی و دشواری زیادی متحمل شدند. رسول خدا (ص) از تمام قبایل كمك خواست و افرادی را برای بسیج تیره ها به طوایف مختلف گسیل داشت و از مكه نیز درخواست نیرو كرد. سرانجام سپاهی بزرگ متشكل از سی هزار نفر، دوازده هزار شتر و ده هزار اسب آماده شد. در

ص: 222

این جنگ منافقان به طور گسترده و برنامه ریزی شده در میان مردم كارشكنی می كردند، آنان به مردم می گفتند در این گرمای شدید به جنگ نروید این فصل برای جنگ مناسب نیست. رسول خدا (ص) تصمیم گرفت فرد لایقی را به عنوان جانشین خود در مدینه بگذارد تا او بتواند امنیت شهر را در غیاب حضرت اداره و حفظ كند. این فرد جز امیرالمؤمنین (ع) كس دیگری نمی توانست باشد.

رسول خدا (ص) در ثنیة الوداع اردو زد و به صف آرایی و تنظیم سپاه خود پرداخت. در این غزوه عده ای از منافقان نیز شركت كردند و اندك مناسبتی كه پیش می آمد به شبهه افكنی و ایجاد شك و تردید در عقاید مسلمانان و زخم زبان به رسول خدا مبادرت می ورزیدند. رسول اكرم و مسلمانان پس از تحمل دشواری های زیاد به سرزمین تبوك رسیدند.

حضور مقتدرانه پیامبر در تبوك و كثرت سپاه آن حضرت موجب نگرانی امپراتور روم شد و به این جهت او صلاح دید كه سپاه خود را به مركز فرا خواند و به جنگ با مسلمانان نپردازد. یوحَنّا بن رُؤبه حاكم ایلَه (بندر عقبه) نزد پیامبر آمد و حضرت قطعه ای پارچه به او بخشید و با وی قرارداد صلح و پرداخت جزیه امضا كرد.

پیامبر (ص) در همان زمان كه در تبوك به سر می برد خالد بن ولید را با چهارصد و بیست سوار در ماه رجب به سوی اكَیدِر بن عبدالملك كِنْدی كه نصرانی و پادشاه دَوْمَةُ الجندل بود فرستاد. خالد با سپاه خود به دومةالجندل رفت و در یك شب مهتابی كه اكیدر با چند نفر از خاندان خود از جمله برادرش حسّان در حال تعقیب و شكار گاو بودند، بر آنان یورش برد، برادر او را كشت و خودش را اسیر كرد. خالد به اكیدر به

ص: 223

این شرط امان داد كه قلعه دومة الجندل را بر وی بگشاید. آن گاه قرارداد صلحی مبنی بر پرداخت جزیه با آنان امضا كرد.

در بازگشت از تبوك گروهی از منافقان توطئه كردند تا رسول خدا (ص) را در به میان دره پرتاب كرده و بكشند. حضرت به وسیله وحی از توطئه آنان باخبر شد. شب هنگام بود كه رسول خدا به بالای دره رسید. منافقان كه از قبل خود را آماده كرده و صورت های شان را با پارچه پوشانده بودند خود را به نزدیك شتر حضرت رساندند تا توطئه قتل را عملی كنند. پیامبر (ص) بی درنگ نهیبی به آنان زد. منافقان كه حدس زدند پیامبر از طریق وحی از توطئه آنان مطلع گشته دچار وحشت شدند و گریختند.

در بازگشت از تبوك سعد انصاری به استقبال پیامبر (ص) رفت، حضرت با او مصافحه كرد و دید دستان وی خیلی زبر است، وقتی علت پرسید، عرض كرد: با بیل و طناب كار می كنم و خرجی خانواده ام را درمی آورم. آنگاه حضرت دست او را بوسید و فرمود: این دستی است كه آتش جهنم به آن نمی رسد.

عده ای از منافقان در محله قبا مسجدی ساختند و زیر پوشش آن به توطئه بر ضد رسول خدا (ص) و مسلمانان پرداختند. ابوعامر راهب همواره بر ضد حضرت فعالیت می كرد. هنگام فرار به شام به منافقان مدینه پیغام فرستاد كه برای مقابله با پیامبر مسجدی بسازند و در پوشش آن نیرو و سلاح جمع كنند و به آنان گفت من در حال رفتن نزد قیصر پادشاه روم هستم و از آن جا با سپاهی از رومیان به مدینه می آیم. پیامبر (ص) در

ص: 224

بازگشت از تبوك وقتی به منزل ذی اوان رسید به وسیله وحی از اغراض شوم آنان مطلع گشت. سپس بی درنگ چند نفر از اصحاب خود را فرستاد و فرمود: «بروید این مسجدی را كه اهل آن ستمگرند ویران كنید و سپس بسوزانید». آنان مسجد ضرار را ویران كردند و سوزاندند و جایش را به مزبله تبدیل كردند.

خداوند در سوره توبه از آیه سی و هشت تا اواخر این سوره سرگذشت جنگ تبوك و سستی مسلمانان و كارشكنی منافقان را بیان نموده و كید و نفاق منافقان را افشا كرده است. با آن كه جنگ تبوك درگیری نظامی نداشت ولی دستاوردهای مثبتی برای مسلمانان در برداشت.

رسول خدا (ص) پس از بازگشت از تبوك چند ماهی در مدینه ماند، سال نهم رو به اتمام بود و مراسم حج فرا می رسید. امیرالمؤمنین به مكه آمد و طبق دستور پیامبر بعد از ظهر روز عید قربان در سرزمین مِنی به پا خاست و فرمود: «ای مردم من فرستاده رسول خدا به سوی شما هستم». آن گاه آیات اوایل سوره برائت را كه متضمن بیزاری خدا و رسولش از مشركان و عدم امان دادن به آنان است قرائت كرد. موضوع مهم در ابلاغ آیات این بود كه خداوند اراده كرده بود شرك از سرزمین جزیرةالعرب ریشه كن شود و توحید جایگزین آن گردد. روش پیامبر (ص) پیش از نزول سوره برائت این بود كه فقط با مشركانی كه با آن حضرت سر ستیز داشتند می جنگید ولی با آن دسته ازمشركانی كه سر جنگ نداشتند نمی جنگید تا آن كه سوره برائت نازل شد، طبق صریح این سوره مشركان

ص: 225

چهار ماه وقت داشتند تا موضع خود را درباره پذیرش اسلام و عدم آن روشن كنند.

در اوایل سال دهم هجرت اسلام اكثر سرزمین شبه جزیره را فرا گرفته بود، فقط در برخی از مناطق دوردست مانند یمن هنوز به طور پراكنده آیین شرك باقی بود. از این رو رسول خدا (ص) معاذ بن جبل را به صنعاء یمن فرستاد و هنگام رفتن او را بدرقه كرد و اشاره نمود كه معاذ دیگر آن حضرت را نخواهد دید.

رسول خدا، خالد بن ولید را به یمن نزد قبیله هَمْدان فرستاد تا آنان را به اسلام دعوت كند. براء بن عازب گوید ما شش ماه در آن جا ماندیم، اما هیچ كس اسلام را نپذیرفت تا آن كه رسول خدا علی بن ابی طالب را به جای خالد اعزام كرد. چون امیرالمؤمنین به خالد بن ولید رسید، هر دو گروه مسلمانان را به یك صف درآورد و نزد قبیله همدان رفت و نامه پیامبر را برای آنان قرائت كرد. قبیله هَمْدان همگی در یك روز مسلمان شدند.

سریه علی بن ابی طالب در یمن: گویا مرتبه دوم بود كه رسول خدا (ص) در ماه رمضان سال دهم علی (ع) را با سپاهی به یمن اعزام كرد.

علی بی ابی طالب به سوی یمن حركت كرد تا به سرزمین قبیله مَذْحِج رسید، آن گاه با گروهی از آنان برخورد كرد و ایشان را به پذیرش اسلام فرا خواند. مَذْحِجیان نپذیرفتند و سپاه اسلام را تیرباران و سنگ باران كردند. فرمانده سپاه اسلام وقتی دید چاره ای جز جنگ نیست به نبرد با آنان پرداخت و بیست نفر را كشت. در این هنگام قبیله مذحج رو به

ص: 226

هزیمت نهاده و فرار كردند. سپس حضرت بار دوم آنان را به اسلام دعوت كرد، این بار سریع پذیرفتند و اسلام آوردند.

خود آزمایی

1. جهاد مالی را در جنگ تبوك توضیح دهید.

2. پیامبر (ص) چه كسی را به عنوان جانشین خود در مدینه تعیین نمود؟ چرا؟

3. رسول خدا (ص) در احترام به كار و كارگر چه عملی انجام داد و چه فرمود؟

4. چه كسانی مسجد ضرار را ساختند؟ هدف آنان از ساختن این مسجد چه بود؟

5. كدام آیات قرآن به سرگذشت جنگ تبوك اشاره دارد؟ توضیح دهید.

6. دستاوردهای جنگ تبوك را بیان كنید.

7. ابلاغ برائت در چه تاریخی، در كجا و به وسیله چه كسی صورت گرفت؟

8. قبیله همدان و مذحج چگونه اسلام آوردند؟

ص: 227

ص: 228

درس پانزدهم هیئت ثقیف، … و سر انجام برترین انسان

اشاره

هدف های آموزشی

انتظار می رود با مطالعه این درس:

- با چگونگی اسلام آوردن هیئت ثقیف آشنا شویم.

- داستان مباهله را بدانیم.

- اسلام آوردن هیئت طی را بدانیم.

- به چگونگی حج الوداع پی ببریم.

- واقعه غدیر خم را بدانیم.

- جانشین پیامبر را بشناسیم.

- ماجرای اعزام سپاهی به فرماندهی اسامة بن زید به سوی روم را بدانیم.

- با چگونگی آخرین نماز جماعت و رحلت پیامبر آشنا شویم.

در این درس به اسلام آوردن هیئت ثقیف و نگارش صلحنامه بین آنان و پیامبر، آمدن هیئتی از مسیحیان نجران به مدینه، مباهله، نوشتن

ص: 229

قرارداد صلح بین آنان و پیامبر و پذیرفتن پرداخت جزیه، شرفیاب شدن هیئت طی خدمت پیامبر و پذیرش اسلام، آخرین حج پیامبر، نزول آیه شصت و هفت سوره مائده، واقعه غدیر خم و تعیین حضرت علی به عنوان جانشین پیامبر و پذیرش حاضران و تبریك و تهنیت از سوی آنان به امیرالمؤمنین (ع)، اعزام سپاه اسلام به فرماندهی اسامة بن زید به روم و رحلت پیامبر خواهیم پرداخت.

هیئت ثقیف

ثقیفیان كه به گردنكشی، سرسختی، خشونت، غرور و جنگاوری مشهور بودند و در محاصره طائف سرسختانه در برابر سپاه اسلام ایستادند، پس از كشتن بزرگ قوم خود عروة بن مسعود كه مسلمان شده بود كارشان بسیار دشوار گشت و به نوعی در حصار مسلمانان قرار گرفتند، زیرا امنیت مراتع و راه های آنان از سوی مسلمانان تهدید می شد. ابن اسحاق 4/ 183 گوید: سران ثقیف برای حل این مشكل به رایزنی پرداختند و به یكدیگر گفتند هیچ راهی نمانده كه امنیت داشته باشد، كسی بیرون نمی رود مگر آن كه به او حمله می شود، خلاصه زندگی بر ما مشكل شده است. در پایان جلسه تصمیم بر آن شد كه هیئتی متشكل از شش نفر به ریاست عبدیا لَیل كه از سران ثقیف بود راهی مدینه گردد تا خدمت رسول خدا شرفیاب و مسلمان شوند.

هیئت ثقیف به مدینه آمد، به دستور حضرت در كنار مسجد سایبانی برای شان ساخته شد و خالد بن سعید بن عاص مأمور پذیرایی آنان گردید و به نقل واقدی 3/ 965 برای پذیرایی و صرف غذا به خانه مغیرة

ص: 230

بن شُعْبه ثقفی كه از قبیله آنان بود می رفتند. چند روزی نزد پیامبر رفت و آمد می كردند، یك روز عبدیا لَیل نظر آن حضرت را درباره زنا، ربا و شراب پرسید و گفت ما از ارتكاب این امور ناچاریم، چون قومی عزب هستیم و اموالمان نیز همه اش ربوی است و آب انگورهایمان نیز شراب می شود. رسول خدا همه این امور را حرام برشمرد و آیاتی از قرآن در تحریم آن ها قرائت كرد. ثقیفیان چون خود را در محاصره حكومت اسلامی و مسلمانان می دیدند و جز تسلیم شدن راه دیگری نداشتند، با خود گفتند چاره ای نداریم جز آن كه حرمت این ها را بپذیریم.

بنابراین نزد پیامبر (ص) آمده درخواست معاهده صلح كردند و ضمن قرارداد دو خواسته دیگر خویش را بیان داشتند. یكی این كه تا سه سال از ویران كردن بتخانه آنان صرف نظر شود و دیگر آن كه از نماز خواندن معاف باشند. حضرت حاضر نشد حتی یك ماه از ویران كردن بتخانه صرف نظر كند. هیئت ثقیف در پایان گفتند پس ما را از نماز خواندن و این كه بت هایمان را به دست خود بشكنیم معاف فرما. رسول خدا (ص) این را كه بت ها به دست خودشان شكسته نشود پذیرفت ولی در مورد نماز به روایت ابن اسحاق 4/ 18 فرمود: «لا خَیْرَ فِی دِینٍ لا صَلاةَ فِیهِ» در دینی كه نماز نباشد خیری نیست.

آن گاه عثمان بن ابی العاص را كه از همه جوانتر بود و در فراگیری قرآن ذوق و شوق زیادی نشان داد به عنوان امیر بر آنان گمارد. در این هنگام هیئت ثقیف مسلمان شدند و پیامبر (ص) صلحنامه ای برای آنان نوشت و به سرزمین خود بازگشتند. سپس ابوسفیان و مغیره را به طائف فرستاد و آنان بتخانه ثقیف را ویران كردند.

ص: 231

هیئت نصارای نجران و مباهله

سرزمین نَجْران در یكصد و پنجاه فرسنگی جنوب شرقی مكه در نزدیكی مرز یمن قرار دارد. سرزمین نجران در صدر اسلام منطقه مسیحی نشین جزیرة العرب بود. پس از آن كه رسول خدا (ص) در سال هشتم هجرت مكه را فتح كرد و عرب تسلیم اسلام شد، هیئت هایی برای پذیرش اسلام و به رسمیت شناختن حكومت اسلام به مدینه آمدند. از جمله به نقل ابن اسحاق 2/ 222 هیئت نصارای نجران متشكل از شصت نفر به ریاست عبدالمسیح ملقب به عاقب، ایهَم ملّقب به سید و ابوالحارث كه عالم و سرپرست مدارس آنان و نماینده كلیسای روم در حجاز بود رهسپار مدینه شد. نصارای نجران هنگام عصر به مدینه رسیدند و با جامه های ابریشمی و انگشتری های طلا وارد مسجد شده و به رسول خدا سلام كردند. وضع تجملی آنان حضرت را ناراحت كرد به طوری كه پاسخ سلام آنان را نگفت. نصارا داخل مسجد رو به شرق ایستاده به نماز مشغول گشتند و به اشاره حضرت كسی متعرض آنان نشد. سپس با راهنمایی حضرت علی با لباس ساده و بدون انگشتری طلا به حضور پیامبر شرفیاب شدند و سلام كردند. حضرت با احترام خاصی پاسخ سلامشان را داد و آنان را به اسلام دعوت كرد ولی نصارا از پذیرش اسلام امتناع ورزیده و با ایشان به احتجاج برخاستند.

نصارای نجران درباره حضرت عیسی (ع) از پیامبر (ص) سؤالاتی كردند. آن گاه آیات اوایل سوره آل عمران از جمله آیات پنجاه و نه و شصت و یك در پاسخ آن ها نازل شد و به روایت دلائل النبوه بیهقی

ص: 232

5/ 382 و عُمْدَه ابن بِطْرِیق/ 189 خداوند به پیامبر (ص) دستور داد تا با آن ها مباهله كند. قرار شد فردا به نقطه ای خارج از شهر مدینه برای مباهله بروند و هر یك دیگری را نفرین كند كه هر كس بر باطل است خدا او را نابود سازد. روز مباهله گروه زیادی از مهاجر و انصار در مكان موعود حاضر شدند، اما پیامبر فقط همراه چهار تن از نزدیكان خود حركت كرد. حضرت در حالی كه امام حسین را در آغوش و دست امام حسن را در دست گرفته بود و امیرالمؤمنین و حضرت فاطمه پشت سر او حركت می كردند راهی میعادگاه شد. اسقف های نجران وقتی این صحنه ساده و با معنویت و در عین حال با جدیت كامل را دیدند از مباهله پشیمان شدند. ابوالحارث گفت ای یاران من گروهی را می بینم كه اگر بخواهند كوه را از جای بركنند می توانند، اگر مباهله كنیم یك نفر نصارا در روی زمین زنده نمی ماند. از این رو به پیامبر عرض كردند: ای ابوالقاسم ما با تو مباهله نمی كنیم بلكه مصالحه می كنیم. قرار شد با حضرت صلح كنند و جزیه بپردازند. صلحنامه نوشته شد و سپس نصارای نجران به سرزمین خود بازگشتند.

هیئت طی

به روایت ابن اسحاق 4/ 224 و ابن سعد 1/ 321 نمایندگان قبیله طَی به سرپرستی زید الخیل بن مُهَلْهَل در سال نهم هجرت در مسجد به حضور رسول خدا (ص) رسیدند، حضرت اسلام را بر آنان عرضه كرد و چون اسلام آوردند به هر یك پنج اوقیه نقره جایزه و به زید دوازده و نیم اوقیه داد و منطقه فَید و سرزمین های دیگر را به او واگذار كرد

ص: 233

و درباره زید فرمود: «هیچ مردی از عرب برایم به فضل ذكر نشد جز آن كه او را كمتر از آن كه برایم می گفتند یافتم مگر زید كه او را بیش از آن كه می گفتند یافتم». آن گاه نام او را زید الخیر گذاشت. هم چنین هیئت های زیادی از دیگر قبایل به حضور رسول خدا (ص) شرفیاب و مسلمان شدند.

حجة الوداع

در سال دهم هجرت موسم حج فرا رسید، پیامبر (ص) از جانب خداوند مأمور شد كه مسائل مهم و مبانی دین اسلام و احكام آن را برای مردم جزیرة العرب بازگو و تكمیل نماید و برنامه جهانی و اساسی این دین را به گوش همگان برساند، از تمامی طوایف اطراف و سایر مردم خواست تا در مراسم حج شركت كنند. به روایت مقریزی/ 512 یكصدو چهارده و به روایت زَینی دَحْلان 3/ 3 یكصد و بیست و چهار هزار نفر آماده حج گزاردن شدند. به نقل واقدی 3/ 1089 پیامبر (ص) صد شتر قربانی همراه خود برداشت و روز بیست و پنجم ذی القعده كاروان عظیم حج به رهبری رسول خدا به سوی مكه حركت كرد. حضرت در ذوالحلیفه محرم شد و تلبیه گفت. مسلمانان نیز محرم شدند و لبیك گفتند. پیامبر روز چهارم ذی الحجه وارد مكه شد و مناسك خود را انجام داد.

تا روز هشتم یعنی روز ترویه در مكه ماند سپس به مِنی رفت، شب را در آن جا توقف كرد و صبح پس از طلوع آفتاب راهی عرفات گردید. به روایت بیهقی در السنن الكبری 7/ 89 رسول اكرم (ص)، فضل بن عباس

ص: 234

را بر پشت سر خود سوار كرده بود، در بین راه زن جوان زیبایی از طایفه خَثْعَم نزد حضرت آمد تا درمورد حج سؤال كند. فضل كه جوانی نیكوروی و سپیدچهره بود شروع كرد به نگاه كردن به آن زن و او نیز به فضل خیره گشت. رسول خدا دست خود را روی صورت فضل گذاشت و سر او را برگرداند. فضل سرش را چرخاند و به سوی دیگر نگریست. حضرت دوباره دست روی صورت او گذاشت و مانع از نگاه وی شد آن گاه فرمود:

«رَأَیْتُ شابّاً وَ شابَّةً فَلَمْ آمَنْ عَلَیْهِمَا الشَّیْطانَ».

می بینم مردی جوان و زنی جوان اند، از كید شیطان در باره آنان ایمن نیستم.

سپس فضل را نصیحت و موعظه كرد.

آن گاه در عرفات در خیمه ای فرود آمد و بعد سوار بر ناقه قَصْوا شد و خطبه ای ایراد فرمود. به روایت واقدی 3/ 1111 در آن خطبه حرمت خانه كعبه و ماه حرام را بیان و نیز بر حرمت خون، مال و آبروی مردم تأكید كرد و اشاره فرمود كه ارتحال وی نزدیك است. مسأله بسیار مهم در این خطبه این بود كه آن حضرت می دانست رحلت او به جهان آخرت نزدیك است بنابراین باید رهبری امت و جانشینی رسالت را تعیین می كرد. احمد حنبل 5/ 99 از جابر بن سَمُرَه نقل می كند كه رسول خدا (ص) در عرفات برای ما خطبه خواند و شنیدم كه می گفت: «همواره این دین قدرتمند و آشكار است تا آن كه دوازده نفر حكومت كنند كه تمامشان …». در این هنگام مردم سخن گفتند و سرو صدا كردند به

ص: 235

گونه ای كه من سخن آن حضرت را نفهمیدم. از پدرم كه از من به رسول خدا نزدیكتر بود پرسیدم پس از كلمه «تمامشان» چه فرمود؟ پدرم گفت فرمود: «تمامی آنان از قریش هستند».

غدیر متمم رسالت

مسلمانان اعمال و مناسك حج را زیر نظر رسول خدا (ص) انجام داده و سپس به دستور آن حضرت راهی مدینه و سرزمین خود شدند. كاروان بزرگ حج به غدیر خم كه رسید پیامبر مأمور ابلاغ رسمی جانشین خود گردید.

شیخ مفید در ارشاد/ 93 گوید: قبلًا خداوند به پیامبر فرمان داده بود تا علی را به جانشینی خود نصب كند ولی وقت آن را معین نكرده بود. حضرت در پی به دست آوردن فرصت مناسبی بود كه بتواند بدون بروز اختلاف و اضطرابی در جامعه آن را اعلام نماید لیكن بیش از این جای تأخیر نبود، زیرا گروه زیادی از مردم از كاروان جدا می شدند و به سرزمین ها و شهرهای خود می رفتند.

با نزول آیه شصت و هفت سوره مائده (یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَ ا أُنْزِلَ إِلَیْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللهُ یَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ) رسول خدا (ص) مأمور شد در غدیر خم توقف كند و ولایت امیرالمؤمنین (ع) را به طور رسمی و آشكار ابلاغ نماید. غدیر خم به هیچ وجه جای مناسبی برای توقف كاروان نبود، چرا كه آب كافی و نیازهای ابتدایی در آن جا یافت نمی شد، هوا هم بسیار گرم و سوزان بود ولی از آن سوی نیز بیش از این درنگ جایز نبود. از این رو رسول خدا (ص)

ص: 236

دستور داد تا كاروان توقف كند و همه در یك مكان جمع شوند. زیر درختچه ها را تمیز كردند و در سایه آن ها نشستند.

سپس به فرمان آن حضرت از جهاز شتران جایگاهی ساختند. همه چیز مرتب و منظم بود و بیش از صد هزار مرد و زن مسلمان منتظر بودند تا ببینند رسول خدا (ص) برای چه موضوعی آنان را در این بیابان گرم و سوزان نگاه داشته است. در این هنگام حضرت در جایگاه مخصوص ایستاد و امیرالمؤمنین را در سمت راست خود قرار داد و به ایراد سخن پرداخت و پس از حمد و ثنای خدای سبحان و پند و اندرز به روایت ابن سعد 2/ 194، احمد حنبل 3/ 14 و شیخ صدوق در معانی الاخبار/ 90 و دیگران چنین فرمود:

«إِنِّی أُوْشِكُ أَنْ أُدْعَی فَأُجِیبَ وَ إِنِّی تَارِكٌ فِیكُمُ الثَّقَلَیْنِ، كِتَابَ اللهِ وَعِتْرَتِی؛ كِتابُ اللهِ حَبْلٌ مَمْدُودٌ مِنَ السَّمَاءِ إِلَی الأَرْضِ وَ عِتْرَتِی أَهْلُ بَیْتِی وَ إِنَّ اللَّطِیفَ الْخَبِیرَ أَخْبَرَنِی أَنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ، فَانْظُرُوا مَا ذَا تَخْلُفُونِی فِیهِمَا».

همانا به زودی من به سوی خدا خوانده می شوم و دعوت حق را لبیك می گویم من دو چیز بسیار گرانمایه را در بین شما می گذارم، كتاب خدا و عترتم، كتاب خدا ریسمان هدایت است كه از آسمان به زمین كشیده شده است و عترتم كه اهل بیت من اند. خداوند مهربان و آگاه مرا خبر داده است كه این دو هرگز از یكدیگر جدا نمی شوند تا آن كه در حوض كوثر نزد من آیند. پس بنگرید كه بعد از من چگونه با آن دو رفتار خواهید كرد!

ص: 237

بعد با صدای بسیار بلند فرمود: «آیا من سزاوارتر از شما به خودتان نیستم؟» گفتند بار خدایا چرا. آن گاه در حالی كه بازوان امیرالمؤمنین را گرفته و به قدری بالا نگه داشته بود كه سفیدی زیر بغل هر دو نمایان بود. به روایت شیخ مفید/ 94، ابن مغازلی/ 18، سبط ابن جوزی در تذكرة الخواص/ 29 و دیگران فرمود:

«فَمَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلاهُ، اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَه».

پس هر كه را من مولایم این علی مولای اوست، خداوندا دوست دار كسی را كه وی را دوست دارد و دشمن دار كسی را كه با وی دشمنی كند، یاری فرما كسی را كه وی را یاری كند و خوار ساز كسی را كه او را خوار سازد.

تهنیت و سرود غدیر

شیخ مفید/ 94، طبرسی/ 132 و میرخواند در روضة الصفا 4/ 1615 گویند: آن گاه رسول خدا (ص) از جایگاه پایین آمد و دو ركعت نماز خواند، سپس ظهر شد مؤذن اذان گفت و حضرت نماز ظهر را خواند. بعد در خیمه خود نشست و فرمان داد امیرالمؤمنین نیز در خیمه ای كه مقابل خیمه حضرت بود نشست. سپس به دستور حضرت مسلمانان گروه گروه به علی (ع) به عنوان امام تبریك گفتند و به او با لقب «امیرالمؤمنین» سلام دادند. به نقل مصنف ابن ابی شیبه 7/ 503، احمد حنبل 45/ 281، تذكرة الخواص/ 29 و دیگران عمر از همه بیشتر در تبریك گفتن مبالغه نمود، او خطاب به آن حضرت گفت: به به! خوشا به حال تو ای علی، هم اینك مولای من و مولای تمامی مردان و زنان

ص: 238

مسلمان گشتی. همسران و دیگر زنان مسلمان نیز به دستور پیامبر (ص) نزد علی (ع) آمدند و به او با عنوان «امیرالمؤمنین» سلام دادند. آن گاه به روایت شیخ مفید/ 94، مناقب خوارزمی/ 136 و تذكرة الخواص سبط ابن جوزی/ 33، حسّان بن ثابت با كسب اجازه از محضر پیامبر درباره این حادثه بزرگ چنین سرود:

یُنادِیهِمُ یَوْمَ الْغَدِیرِ نَبِیُّهُمْ ***بِخُمٍّ وَ أَسْمِعْ بِالرَّسُولِ مُنادِیا

وَ قالَ فَمَنْ مَوْلاكُمُ وَ وَلِیُّكُمْ ***فَقالُوا و لَمْ یُبْدُوا هُناكَ التَّعادِیا

إِلهُكَ مَوْلانا وَ أَنْتَ وَلِیُّنا ***وَ لَنْ تَجِدَنْ مِنّا لَكَ الْیَوْمَ عاصِیا

فَقالَ لَهُ قُمْ یا عَلِیُّ فَإِنَّنِی ***رَضِیتُكَ مِنْ بَعْدِی إِماماً وَ هادِیا

فَمَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا وَلِیُّهُ ***فَكُونُوا لَهُ أَنْصارَ صِدْقٍ مُوالیا

هُناكَ دَعا اللَّهُمَّ والِ وَلِیَّهُ*** وَ كُنْ لِلَّذِی عادَی عَلِیّاً مُعادِیا

روز غدیر در سرزمین خم پیامبرشان ندا درداد، وه چه نیكو پیام می رساند رسول خدا هنگامی كه ندا سر می دهد.

فرمود كیست فرمانروا و سرپرست شما؟ بدون آن كه اظهار دشمنی كنند پاسخ دادند.

خدایت فرمانروای ما و تو سرپرست مایی، تو هرگز امروز از ما كسی را نافرمان نخواهی یافت.

آن گاه فرمود ای علی برخیز كه همانا من راضی شدم پس از من پیشوا و راهنما باشی.

هر كه را من فرمانروایم این علی سرپرست اوست، پس شما یاور صمیمی و دوست وی باشید.

در آن جا دعا كرد بار خدایا دوست دار دوستانش را و با كسی كه دشمن علی است دشمن باش.

ص: 239

مهر كمال اسلام

به روایت اعلام الوری طبرسی/ 133 و مناقب ابن مغازلی/ 19 پس از انجام مراسم تعیین جانشین و امام مسلمین پیك وحی فرود آمد و آیه سه سوره مائده را (الْیَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْكُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَكُمُ الإِسْلَامَ دِیناً) برای پیامبر (ص) آورد. با نزول این آیه دین مقدس اسلام تكمیل گشت و مُهر كمال بر آن خورد. در این وقت حضرت بی درنگ بانگ زد: «الله اكبر! سپاس خدای را بر كامل شدن دین و اتمام نعمت و رضای خدا بر رسالتم و ولایت علی پس از من».

نكته ای كه در این جا توضیح آن بسیار حائز اهمیت بوده این است كه نگرانی و ترس پیامبر از چه بود؟ چون صریح قرآن این است كه خدا به رسول خود می فرماید ما تو را از شر مردم نگه خواهیم داشت. سؤال این است كه چرا رسول خدا از تبلیغ این امر خوف داشت؟ آیا از به خطر افتادن جان علی نگران بود یا بیم آن داشت كه سخنش را نپذیرند و بر حضرتش خرده بگیرند كه چرا پسرعمو و داماد خود را به جانشینی برمی گزیند، یا این كه ترس از منافقان فرصت طلب داشت كه مبادا فرصت را مغتنم شمرده و یك باره بر وی بشورند و آشوبی برپا سازند كه مهار آن ممكن نباشد. تمامی این امور را محتمل دانسته اند. اما به احتمال زیاد نگرانی حضرت بیشتر از شورش و آشوب بوده است، چرا كه خود ایشان به روایت علامه مجلسی در بحار الانوار 37/ 165 درباره علت تأخیر ابلاغ به جبرئیل فرمود: «همانا مردم تازه مسلمان اند می ترسم نپذیرند و شورش كنند». این مضمون را حَسْكانی نیز در شواهد التنزیل 1/ 300

ص: 240

نقل كرده است. بدین لحاظ بود كه به روایت ابن مغازلی/ 25 و ابن بطریق/ 107 وقتی از آنان خواست گرد هم آیند تا امر مهمی را با آن ها در میان بگذارد، ابتدا نپذیرفتند و كناره گیری كردند. حضرت بسیار ناراحت شد و پس از آن كه علی (ع) مردم را جمع كرد پیامبر (ص) از آنان گله نمود. مسلمانان نیز گریستند و عذرخواهی نمودند و حتی ابوبكر از حضرت خواست تا برای آنان طلب مغفرت كند.

آخرین اعزام

در این دوران رسول خدا (ص) دشمنان و جنگ افروزان داخلی را مهار كرده بود و بیشتر مردم به اسلام گرویده بودند. از این پس دیگر تهدیدات بیشتر از ناحیه شمال و روم شرقی بود. از این رو حضرت به روایت واقدی 3/ 1117، سبل الهدی/ 3786 و حلبی 3/ 207 در اواسط ماه صفر سال یازدهم هجرت سپاهی فراهم كرد تا روانه روم كند. فرماندهی آن را به اسامة بن زید سپرد و مهاجر و انصار از جمله ابوبكر، عمر و ابوعبیده جرّاح در بین این سپاه بودند. چون اسامه جوان بود و بیش از هجده سال نداشت این كار بر عده ای گران آمد و گفتند نوجوانی را به فرماندهی بزرگان صحابه نصب كرده است.

در این ایام بود كه پیامبر بیمار شد و در بستر افتاد. اما همواره براین تأكید داشت كه سپاه اسامه حركت كند. یعقوبی 2/ 113 و شیخ مفید 98 گویند: پیوسته می فرمود: «فَأَنْفِذُوا جَیْشَ أُسامَة» سپاه اسامه را بفرستید. به نقل شهرستانی در الملل والنحل 1/ 23 و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه 6/ 52 می فرمود:

ص: 241

«لَعَنَ اللهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهُ».

خدا لعنت كند كسی را كه از سپاه اسامه تخلف ورزد.

شیخ مفید/ 196 و ابن ابی الحدید 1/ 261 گویند: مقصود رسول خدا (ص) از این همه تأكید این بود كه مدینه از وجود كسانی كه طمع خلافت و ریاست داشتند و مخالف امامت حضرت بودند خالی شود و كار امامت بدون مشكل به ایشان منتقل گردد. خود علی (ع) نیز به روایت خصال شیخ صدوق/ 371 به این امر تصریح كرده است.

ابن سعد 2/ 191 گوید: اسامه به جُرْف لشكرگاه سپاه اسلام آمد و درصدد حركت بود كه پیك ام ایمن رسید و خبر داد حال پیامبر دگرگون شده و رحلت آن حضرت نزدیك است. از این رو اسامه و سپاه او توقف كردند و افراد بهانه جو از این مأموریت سرباز زدند و آرزوی رسول خدا (ص) با آن همه تأكید جامه عمل نپوشید.

سفارش قرآن و اهل بیت

به نقل شیخ مفید/ 96 و قُنْدُوزی در ینابیع الموده/ 40 رسول خدا (ص) در بستر احتضار پیوسته می فرمود: «ای مردم آگاه باشید كه من در میان شما دو چیز گرانبها را به جای گذاشتم؛ كتاب خدا و عترت و اهل بیتم را، بر ایشان پیشی نگیرید كه پراكنده خواهید شد و در حق آنان كوتاهی نكنید كه هلاك می شوید و به ایشان چیزی نیاموزید، زیرا آنان از شما داناترند. شیخ مفید می افزاید سپس فرمود: «آگاه باشید كه علی بن ابی طالب برادر و وصی من است. بعد از من درباره تأویل قرآن می جنگد چنان كه من درباره تنزیل قرآن جنگیدم». پیامبر پیوسته این گفتار را در مجالس متعدد تكرار می كرد.

ص: 242

آخرین نماز جماعت

به روایت شیخ مفید/ 97، روضةالصفا 4/ 1621 و دیگران روزی پیامبر (ص) با كمك امیرالمؤمنین به قبرستان بقیع رفت و برای اموات طلب آمرزش نمود و رو كرد به علی (ع) و فرمود:

«إِنَّ جَبْرَئِیلَ عَلَیْهِ السَّلامُ كَانَ یَعْرِضُ عَلَیَّ الْقُرْآنَ كُلَّ سَنَةٍ مَرَّةً وَ قَدْ عَرَضَهُ عَلَیَّ الْعَامَ مَرَّتَیْنِ وَ لا أَرَاهُ إِلَّا لِحُضُورِ أَجَلِی».

همانا جبرئیل هر سال قرآن را یك بار بر من عرضه می داشت و در این سال دو مرتبه بر من عرضه كرد، این جز آن نیست كه اجل من فرا رسیده است.

شیخ مفید/ 97 و طبرسی/ 134 گویند: صبح بلال اذان گفت و مردم را به نماز فرا خواند. پیامبر فرمود: «امروز شخص دیگری با مردم نماز بخواند كه من دچار بیماریم». عایشه گفت به ابوبكر بگویید برود. حفصه گفت به عمر بگویید برود. چون حضرت این سخنان را شنید برخاست، علی بن ابی طالب و فضل بن عباس دست های آن حضرت را گرفتند و او با تكیه به آنان در حالی كه پاهایش به زمین كشیده می شد به مسجد رفت، با اشاره دست خود ابوبكر را از محراب به عقب راند و نماز را از اول شروع كرد و چون به پایان رساند به خانه بازگشت. آن گاه ابوبكر و عمر را خواست و به آنان فرمود: «مگر من به شما نگفتم با لشكر اسامه بیرون بروید؟». گفتند آری. فرمود: «پس چرا نرفتید؟». ابوبكر گفت من رفتم ولی دوباره آمدم تا دیدار با شما را تازه كنم. عمر گفت ای رسول خدا من اصلًا نرفتم زیرا دوست نداشتم كه احوال شما را از مهاجران بپرسم.

ص: 243

این نظر علمای شیعه درباره آخرین نماز رسول خدا (ص) بود. اما گروهی از اهل سنت از جمله ابن اسحاق 4/ 301 و مَقْریزی در امتاع الاسماع/ 548 نقل كرده اند كه ابوبكر به دستور پیامبر بر مردم نماز گزارد. تعداد زیادی از ایشان نیز از جمله مالك بن انس در مُوَطَّأ 1/ 136، بخاری در صحیح 1/ 162 و ترمِذِی در سنن 2/ 197 روایت كرده اند كه رسول خدا (ص) نشسته نماز جماعت را اقامه كرد و ابوبكر ایستاد و به آن حضرت اقتدا نمود، یعنی ابوبكر واسطه اتصال بین پیامبر و مردم بود. در بین اهل سنت درباره این كه خود پیامبر آخرین نماز جماعت را اقامه كرد و یا آن كه ابوبكر به دستور آن حضرت و یا با تمهیدات عایشه، بر مردم نماز خواند اختلاف زیاد است. ولی ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه 9/ 198 از استاد خود شیخ ابویعقوب یوسف بن اسماعیل لَمْعانی معتزلی نقل می كند كه علی (ع) فرموده است: تعیین ابوبكر برای امامت نماز با تمهیدات و زمینه سازی عایشه بود ولی رسول خدا (ص) متوجه و از منزل خارج شد و با كنار گذاردن ابوبكر از محراب جلوی انجام این كار را گرفت.

وصیتی كه نوشته نشد

ابن سعد 2/ 242، مسلم 3/ 1259، طبرسی/ 135 و دیگران روایت كرده اند كه روز پنج شنبه بیماری رسول خدا (ص) سخت شد، فرمود:

«ائتُونِی بِدَاوِةٍ وَ صَحِیفَةٍ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتاباً لا تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَداً».

برایم دوات و ورقی بیاورید تا برای شما مطلبی بنویسم كه پس از آن هرگز گمراه نشوید.

ص: 244

عمر مانع شد و گفت:

«إِنَّ رَسُولَ اللهِ قَدْ غَلَبَ عَلَیْهِ الْوَجَعُ و عِنْدَكُمُ الْقُرآنُ، حَسْبُنا كِتابُ الله».

همانا درد بر رسول خدا چیره گشته، قرآن نزد شماست و كتاب خدا برای ما كافی است.

خَفاجی در نسیم الریاض فی شرح الشفاء للقاضی عیاض 4/ 278 گوید عمر گفت:

«إِنَّ النَّبِیَّ یَهْجُرُ!».

همانا پیامبر هذیان می گوید!

شیخ مفید/ 98، طبرسی/ 135 و دیگران روایت كرده اند عمر به كسی كه می خواست دوات و ورق بیاورد گفت:

«ارْجِعْ فَإِنَّهُ یَهْجُر!».

برگرد، چرا كه او هذیان می گوید!

به روایت ابن سعد 2/ 242 و ابن ابی الحدید 6/ 51 افرادی كه نزد پیامبر بودند اختلاف كردند، گروهی گفتند دوات و ورق بیاورید بنویسد، سخن همانا سخن پیامبر است، برخی گفتند حرف همان حرف عمر است. چون اختلاف زیاد شد و رسول خدا (ص) اندوهگین گشت فرمود:

«قُومُوا عَنِّی، إِنَّهُ لا یَنْبَغِی لِنَبِیٍّ أَنْ یَختَلِفَ عِنْدَهُ هكَذا».

برخیزید از نزد من بروید كه سزاوار نیست نزد پیامبر این گونه منازعه شود.

ابن سعد 2/ 242، شیخ مفید/ 98 و طبرسی/ 135 گویند: سپس كسانی كه در خانه بودند پشیمان شدند و خود را سرزنش كردند و به حضرت

ص: 245

گفتند: آیا دوات و ورقی كه خواستید برایتان بیاوریم؟ فرمود:

«أَبَعْدَ الَّذِی قُلْتُمْ! لا، وَ لَكِنِّی أُوصِیكُم بِأَهْلِ بَیْتِی خَیْراً».

آیا پس از این سخنان كه گفتید؟! نه، ولی شما را به نیكی به اهل بیتم سفارش می كنم.

آن گاه روی خود را از آنان برگردانید و مردم برخاسته و رفتند و فقط نزدیكان حضرت ماندند. به روایت مسلم 3/ 1259 ابن عباس از آن پس همواره با چشم گریان می گفت: روز پنج شنبه چه روز پنج شنبه ای؟! تمامی مصیبت از آن جا شروع شد كه با سر و صدا و جنجال مانع از نوشتن رسول خدا شدند. آری، این بزرگ ترین اسائه ادب و بی احترامی به ساحت مقدس خاتم پیامبران بود.

شیخ مفید/ 99 گوید: سپس امیرالمؤمنین (ع) را نزد خود فرا خواند و انگشتری خویش را درآورد به او داد و فرمود:

«خُذْ هذا فَضَعْهُ فِی یَدِكَ».

این را بگیر و به دستت كن.

شمشیر، زره و تمامی سلاح جنگی و نیز دستمالی را كه هنگام جنگ بر كمر خود می بست به آن حضرت داد.

در فكر فقیران

به روایت ابن سعد 2/ 237 عایشه گوید: در دوران بیماری رسول خدا (ص) مقداری دینار به دست آن حضرت رسید، آن ها را بین فقرا تقسیم كرد جز شش دینار كه به دست یكی از همسران خود سپرد ولی فكر آن دینارها خواب را از چشمان آن حضرت ربود تا آن كه سرانجام فرمود: آن

ص: 246

شش دینار چه شد؟ گفتند: به فلان همسرت سپرده ای. فرمود: آن ها را بیاورید. وقتی آوردند پنج دینار آن را بین پنج خانوار فقیر انصاری تقسیم كرد و فرمود: این یك بر جای مانده را نیز انفاق كنید. آن گاه فرمود: «الآنَ اسْتَرَحْتُ» هم اینك آسوده خاطر شدم و سپس به خواب رفت.

همچنین به نقل ابن سعد 2/ 237 و 239 رسول خدا (ص) چند سكه طلا نزد عایشه داشت، یك روز به عایشه فرمود: آن طلاها چه شد؟ عایشه گفت: آن ها نزد من است. فرمود: آن ها را انفاق كنید. سپس از هوش رفت! چون به هوش آمد پرسید: عایشه آن طلاها را انفاق كردی؟ عایشه گفت: نه به خدا ای رسول الله! حضرت، طلاها را خواست و در كف دست خود نهاد و شمرد، شش سكه بود. سپس فرمود:

«ما ظَنَّ مُحَمَّدٌ بِرَبِّهِ أَنْ لَوْ لَقِیَ اللهَ وَ هذِهِ عِنْدَهُ؟!».

محمد چه گمانی به پروردگارش دارد اگر خدا را ملاقات كند و این ها نزد او باشد؟!

آن گاه در بحبوحه دشواری بیماری خویش فرمود: ای عایشه! این دینارها را نزد علی بفرست و از هوش برفت. چون عایشه گرفتار بیماری حضرت بود و این كار به تعویق افتاد، حضرت سه مرتبه این درخواست خود را تكرار كرد تا آن كه عایشه طلاها را نزد علی (ع) فرستاد و حضرت علی آن ها را صدقه داد.

رحلت آخرین پیامبر

چند روز دیگر حال رسول خدا (ص) دگرگون و ملاقات با او محدود شد. ابن ابی الحدید 10/ 267 از سلمان نقل می كند كه گفت: صبح روز

ص: 247

قبل از رحلت رسول خدا (ص) خدمت حضرت رسیدم. فرمود:

«یا سَلْمانُ أَلا تَسْأَلُ عَمّا كابَدْتُهُ اللَّیْلَةَ مِنَ الأَلَمِ وَ السَّهَرِ أَنَا وَ عَلِیٌّ؟!».

ای سلمان! آیا از شدت درد و سختی بی خوابی كه دیشب من همراه علی كشیدم نمی پرسی؟!

عرض كردم: یا رسول الله! اجازه بدهید من امشب را به جای علی بمانم و همراه شما بی خوابی بكشم. فرمود:

«لا، هُوَ أَحَقُّ بِذِلِكَ مِنْكَ».

نه، او به این كار از تو سزاوارتر است.

شیخ مفید/ 99 گوید: علی (ع) در دوران بیماری همواره كنار بسترش بود و جز برای كار ضروری آن حضرت را ترك نمی كرد. یك بار كه برای كاری بیرون رفته بود حال پیامبر دگرگون شد و از هوش رفت به هوش كه آمد علی را ندید، فرمود:

«ادْعُوا لِی أَخِی وَ صاحِبِی».

برادر و دوست مرا نزد من فراخوانید.

و دوباره دچار ضعف گردید. عایشه و حفصه به ترتیب ابوبكر و عمر را حاضر كردند ولی حضرت از آنان روی برتافت. آن گاه با راهنمایی ام سلمه، امیرالمؤمنین را فرا خواندند. همین كه آن حضرت آمد پیامبر (ص) به او فرمود:

«ضَعْ رَأسِی یا عَلِیُّ فِی حُجْرِكَ، فَقَدْ جاءَ أَمْرُاللهِ عَزَّوَجَلَّ، فَإِذا فَاضَتْ نَفْسِی فَتَوَلَّ أَمْرِی وَصَلِّ عَلَیَّ أَوَّلَ النَّاسِ وَلاتُفارِقْنِی حَتَّی تُوَارِیَنِی فِی رَمْسِی وَ اسْتَعِنْ بِاللهِ تَعالی».

ص: 248

یا علی سرم را بر دامنت بگذار كه امر خدا فرا رسید، هنگامی كه جان از تنم رفت خودت كار تجهیز مرا برعهده گیر و پیش از همه مردم بر من نماز گزار و تا مرا در قبرم دفن نكردی از من جدا مشو و از خداوند تعالی یاری جوی.

امیرالمؤمنین سر مبارك حضرت را روی زانو گذاشت و گوش خود را نزدیك لب های او برد. رسول خدا (ص) مدت طولانی با علی (ع) راز گفت و اسرار و ودایع الهی را به وی سپرد. وقتی پرسیدند پیامبر چه فرمود؟ به روایت شیخ مفید/ 99، ابن عساكر در تاریخ دمشق 42/ 385 و ابن كثیر در البدایه والنهایه 7/ 359 پاسخ داد:

«عَلَّمَنِی أَلْفَ بابٍ فَتَحَ لِی كُلُّ بابٍ الْفَ بَابٍ و وَصّانِی بِما أَنَا قائمٌ بِهِ إِنْ شاءَ الله».

هزار باب دانش به من آموخت كه هر باب هزار باب دیگر می گشود و به چیزی وصیت كرد كه ان شاءالله به آن عمل خواهم كرد.

ابن عساكر نیز در تاریخ دمشق 42/ 387 نقل كرده كه رسول خدا (ص) به علی (ع) وصیت كرد پس از مرگم تو مرا غسل بده و دفن كن و مشكلات و اختلافات مردم را حل نما. به روایت طبرسی/ 137 و دیار بكری 2/ 166 جبرئیل برای آخرین بار بر زمین فرود آمد و گفت: «یا رسول الله می خواهی به دنیا بازگردی؟ فرمود:

«لا، بَلِ الرَّفِیقَ الأَعْلی».

نه، بلكه می خواهم نزد یار برتر بروم.

یا نزد یاران برتر بروم، یعنی به جمع پیامبران بپیوندم.

ص: 249

جبرئیل گفت: «یا محمد این آخرین بار فرود آمدن من به دنیاست، زیرا من فقط برای شما به دنیا فرود می آمدم». سكوتی آمیخته با حزن و نگرانی همه جا را فرا گرفته بود. مهاجران و انصار در بیرون خانه اجتماع كرده و بی صبرانه نگران حال رسول خدا بودند كه چه خواهد شد؟! ناگهان امیرالمؤمنین سر برداشت و در حالی كه اشك از چشمانش جاری و بغض گلویش را گرفته بود فرمود:

«عَظَّمَ اللهُ أُجُورَكُمْ فِی نَبِیِّكُمْ».

خداوند پاداش شما را در مصیبت پیامبرتان زیاد گرداند.

بنابر قول مشهور بین علمای شیعه روز دوشنبه بیست و هشتم ماه صفر سال یازدهم هجرت و بنابر قول مشهور در بین دانشمندان اهل سنت دوازدهم ربیع الاول در حالی كه سر مبارك پیامبر اكرم (ص) بر دامن علی (ع) بود آخرین سفارش خود را نمود و فرمود:

«الصَّلاة! الصَّلاة!»

نماز! نماز!

آری، به روایت دیار بكری 2/ 166 نخستین سخنی كه در این جهان فرمود: «الله أَكبر» و آخرین سخنی كه از دو لب مباركش خارج شد «الرَّفِیقَ الأَعْلی» بود. به روایت احمد حنبل 6/ 315 ام سلمه گوید: بیشتر وصیت رسول خدا (ص) هنگام رحلت سفارش به نماز و نیكی به بردگان بود. آن گاه دنیا را وداع نمود و با رحلت خاتم انبیا محمد بن عبدالله (ص) جریان وحی برای همیشه قطع شد.

به نقل شیخ مفید/ 100 امیرالمؤمنین طبق وصیت پیامبر (ص) به كمك

ص: 250

فضل بن عباس بدن حضرت را غسل داد و حنوط و كفن كرد و اولین بار به تنهایی بر او نماز گزارد. چون مسلمانان درباره این كه چه كسی در نماز بر پیكر مطهر حضرت امامت را به عهده گیرد و بدن مقدس كجا دفن شود اختلاف كردند، امیرالمؤمنین (ع) بیرون آمد و خطاب به مردم فرمود: «همانا رسول خدا در زندگی و مرگ پیشوای ماست، دسته دسته بیایید و بدون امام بر او نماز بگزارید و خداوند پیامبری را در مكانی قبض روح نمی گرداند، جز آن كه می خواهد همان جا مرقد او باشد، من او را در همان اتاقی كه در آن رحلت نموده دفن می كنم». مردم این را پذیرفتند و راضی شدند. مضمون برخی از این مطالب در طبقات ابن سعد 2/ 281 و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 10/ 185- 186 نیز آمده است.

دفن پیامبر و آغاز اختلاف

امیرالمؤمنین (ع) روز سه شنبه بدن مطهّر رسول خدا (ص) را در منزل خود حضرت دفن كرد. یعقوبی 2/ 114 و طبرسی/ 138 گویند: انصار هنگام دفن فریاد زدند: تو را به خدا سوگند حق ما را نسبت به رسول خدا مراعات كن! مردی از انصار را نیز به كمك خود بگیر كه ما را هم در دفن پیامبر سهمی باشد. با راهنمایی حضرت، اوْس بن خولی انصاری كه مردی اهل فضل و از بدریون بود داخل قبر شد و در امر داخل كردن جنازه مطهر به قبر كمك كرد و سپس بیرون آمد.

شیخ مفید/ 101 گوید: بیشتر مردم به لحاظ نزاعی كه بین مهاجران و انصار درباره خلافت درگرفت در نماز بر پیكر رسول خدا (ص) حاضر نشدند. حضرت فاطمه (س) فریاد زد: «چه آینده بدی است!». آن گاه مردم

ص: 251

در آن هنگام كه علی (ع) و بنی هاشم درگیر مصیبت پیامبر بودند از فرصت استفاده كرده دنبال تصاحب خلافت رفتند و در پی آن ابوبكر به خلافت رسید. هنگامی كه امیرالمؤمنین سرگرم اصلاح قبر پیامبر بود مردی آمد و عرض كرد این گروه با ابوبكر بیعت كردند و انصار به سبب اختلافشان شكست خوردند و طُلَقا از ترس آن كه مبادا شما به خلافت برسید به بیعت با ابوبكر مبادرت ورزیدند. حضرت بیلی را كه در دست داشت بر زمین نهاد و دسته آن را در دست گرفت و اوایل سوره عنكبوت را قرائت فرمود:

(أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَكُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لَا یُفْتَنُونَ).

آیا مردم پنداشته اند همین كه بگویند ایمان آوردیم به حال خود رها می شوند و دیگر امتحان نخواهند شد؟!

سرانجام برترین انسان

بدین سان این شخصیت بی نظیر و برترین فرد بشر، یعنی رسول خدا، خاتم انبیا، گل سرسبد آفرینش، عصاره هستی و بهترین و شریف ترین فرد بشر شصت و سه سال عمر مبارك و پربركت خود را در خدمت به بندگان خدا سپری كرد، پنجاه و سه سال آن را در مكه و ده سال آن را در مدینه و با زحمات فراوان و جانفشانی شالوده بزرگ ترین دین و تمدن جهان هستی را با دست باكفایت خود بنا نهاد و چراغی را برای هدایت و راهنمایی بشر فرا روی تاریخ برافروخت كه روز به روز بر شعاع و پرتو آن افزوده می شود و تاریكی ها را روشن، گمراهان را هدایت، انسان های تشنه حقیقت را سیراب نموده و عدالت، شرافت و كرامت را در بین

ص: 252

جوامع انسانی گسترده و از ارزش های الهی و انسانی پاسداری می كند.

رسول خدا (ص) در طول عمر مبارك خویش به فرموده امیرالمؤمنین (ص) در نهج البلاغه/ 229 برای خود سنگی روی سنگی نگذاشت و به نقل امالی صدوق/ 398 از امام صادق (ص) نان گندم به لب مبارك خود نزد و نان جو نیز سیر نخورد. ابن سعد 1/ 403 نیز گوید: رسول خدا از دنیا رفت ولی نان جو سیر نخورد. و به روایت قرب الاسناد/ 91 و شفاء قاضی عیاض 1/ 124 هنگامی كه از دنیا رفت زره او برای مخارج خانواده اش درگرو بود، نه دیناری از خود به جای گذاشت و نه درهمی، این در حالی بود كه در اوج اقتدار به سر می برد و صدها شتر به نیازمندان و مستمندان می بخشید. و در رفتار پسندیده، حسن سلوك و اخلاق نیك به آن جا رسید كه خداوند در سوره قلم آیه چهارم فرمود:

(إِنَّكَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ).

تو دارای اخلاق بس بزرگی هستی.

آری، سرانجام آخرین قافله سالار بزرگ بشر، قافله عظیم بشری را به منزل مقصود و سرحد تكامل رساند و بهترین و جامع ترین برنامه زندگی و طرح مقدس ترین و عادلانه ترین حكومت بی نظیر دینی را در جهان هستی پی ریزی كرد كه براساس عدل و داد و مهر و رحمت پایه گذاری شده بود، عدل و داد در قانونگذاری مراعات می شد و مهر و رحمت در اجرای آن. حكومت از دیدگاه پیغمبر خاتم وسیله بود نه هدف، وسیله بود برای اجرای احكام رهایی بخش الهی و گسترش عدالت همگانی و ارزش های انسانی. حكومت اسلامی مدینه نه حكومت فرد بر مردم بود و نه حكومت مردم بر مردم بلكه حكومت الله بر مردم بود. حكومت

ص: 253

اسلامی رسول خدا (ص) كامل ترین، مترقی ترین و دادگسترترین نوع حكومت در جهان هستی است، زیرا كه این حكومت مشروعیت خود را با نص و انتصاب از جانب خداوند گرفته و مقبولیتش را با بیعت و پذیرش مردم به دست آورده بود، نیمی از آن الهی بود و نیمی دیگر مردمی، یك روی آن خدا و روی دیگر مردم بودند. از این جهت حقوق تمامی گروه ها مراعات می شد و همه اقلیت ها و قبیله ها از آزادی و حقوق كامل برخوردار بودند. مخالفان حكومت اسلامی و حتی محاربان دیدگاه مخالف و انتقادات تند خود را صریح و بدون هیچ گونه ترسی بیان می كردند. این آزادی تا آن جا پیش رفت كه عبدالله بن ابَی رئیس بزرگ ترین گروه مخالف حكومت اسلامی رسول خدا (ص) كه همواره كارشكنی و مخالفت می كرد و در جنگ بنی مصطلق آتش فتنه افك را روشن كرد و سران صحابه اعدام صحرایی او را خواستار شدند، مورد عفو و بخشش آن حضرت قرار گرفت و شگفتا كه بعدها رسول خدا بر جنازه عبدالله بن ابَی نماز خواند!

رسول خدا (ص) برای نخستین بار در طول تاریخ حكومت ها ظلم و زور را كنار گذاشت و عدل و داد را سرلوحه كار خویش قرار داد و قوه قهریه را فقط و فقط در دفع ظلم و جور و اجرای حق و عدالت به كار گرفت و در عین این كه دریای مهر و محبت بود ولی در مقابله با ستمگران، یاغیان و برهم زنندگان نظم و امنیت عمومی برخوردی قاطعانه داشت و با آنان به هیچ وجه انفعالی مقابله نمی كرد. خاتم پیامبران همه مردم را به آشتی و صلح دعوت می نمود چنان كه قرآن در آیه دویست و هشت سوره بقره می گوید: (ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ كَافَّةً) همگی در صلح و آشتی درآیید و از

ص: 254

جنگ و پیكار نیز فقط برای دفع فتنه و آشوب استفاده می كرد. هم چنان كه در این مورد نیز در سوره بقره آیه صد و نود و سه آمده است:

(وَقَاتِلُوهُم حَتَّی لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ).

با آنان نبرد كنید تا فتنه ای نماند.

آری، كلیه جنگ های آن حضرت برای دفع فتنه و آشوب و جلوگیری از ظلم و تجاوز و دفاع از حق و تأمین امنیت و آسایش و صیانت از حقوق مردم و پاسداری از كیان دین بود و چرا این گونه نباشد و حال آن كه وجود نازنین حضرتش رحمة للعالمین، یعنی «پیام آور رحمت» بود!

خلاصه درس

ثقیفیان پس از كشتن بزرگ قوم خود عروة بن مسعود كه مسلمان شده بود به نوعی در حصار مسلمانان قرار گرفتند، زیرا امنیت مراتع و راه های آنان از سوی مسلمانان تهدید می شد. سران ثقیف برای حل این مشكل به رایزنی پرداختند. در پایان جلسه تصمیم بر آن شد كه هیئتی راهی مدینه گردد تا خدمت رسول خدا شرفیاب و مسلمان شوند. هیئت ثقیف مسلمان شدند و پیامبر (ص) صلحنامه ای برای آنان نوشت و به سرزمین خود بازگشتند. سپس ابوسفیان و مغیره را به طائف فرستاد و آنان بتخانه ثقیف را ویران كردند.

سرزمین نَجْران در جنوب شرقی مكه در نزدیكی مرز یمن قرار دارد. سرزمین نجران در صدر اسلام منطقه مسیحی نشین جزیرة العرب بود.

هیئت نصارای نجران رهسپار مدینه شد. حضرت با احترام خاصی

ص: 255

پاسخ سلامشان را داد و آنان را به اسلام دعوت كرد ولی نصارا از پذیرش اسلام امتناع ورزیده و با ایشان به احتجاج برخاستند. خداوند به پیامبر دستور داد تا با آن ها مباهله كند. اسقف های نجران وقتی این صحنه ساده و با معنویت و در عین حال با جدیت كامل را دیدند از مباهله پشیمان شدند. قرار شد با حضرت صلح كنند و جزیه بپردازند. صلحنامه نوشته شد و سپس نصارای نجران به سرزمین خود بازگشتند.

نمایندگان قبیله طَی به سرپرستی زید الخیل بن مُهَلْهَل در سال نهم هجرت در مسجد به حضور رسول خدا (ص) رسیدند، حضرت اسلام را بر آنان عرضه كرد، اسلام آوردند. هم چنین هیئت های زیادی از دیگر قبایل به حضور رسول خدا شرفیاب و مسلمان شدند.

در سال دهم هجرت موسم حج فرا رسید، پیامبر از جانب خداوند مأمور شد كه مسائل مهم و مبانی دین اسلام و احكام آن را برای مردم جزیرة العرب بازگو و تكمیل نماید و برنامه جهانی و اساسی این دین را به گوش همگان برساند، از تمامی طوایف اطراف و سایر مردم خواست تا در مراسم حج شركت كنند.

رسول خدا (ص) در عرفات در خیمه ای فرود آمد و بعد سوار بر ناقه قَصْوا شد و خطبه ای ایراد فرمود. در آن خطبه حرمت خانه كعبه و ماه حرام را بیان و نیز بر حرمت خون، مال و آبروی مردم تأكید كرد و اشاره فرمود كه ارتحال وی نزدیك است. مسلمانان اعمال و مناسك حج را زیر نظر رسول خدا انجام داده و سپس به دستور آن حضرت راهی مدینه و سرزمین خود شدند. كاروان بزرگ حج به غدیر خم كه رسید پیامبر مأمور ابلاغ رسمی جانشین خود گردید.

ص: 256

با نزول آیه شصت و هفت سوره مائده (یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللهُ یَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ) رسول خدا مأمور شد در غدیر خم توقف كند و ولایت امیرالمؤمنین را به طور رسمی و آشكار ابلاغ نماید.

به دستور حضرت مسلمانان گروه گروه به علی (ع) به عنوان امام تبریك گفتند و به او با لقب «امیرالمؤمنین» سلام دادند. عمر از همه بیشتر در تبریك گفتن مبالغه نمود.

در این دوران رسول خدا (ص) دشمنان و جنگ افروزان داخلی را مهار كرده بود و بیشتر مردم به اسلام گرویده بودند. از این پس دیگر تهدیدات بیشتر از ناحیه شمال و روم شرقی بود. از این رو حضرت در اواسط ماه صفر سال یازدهم هجرت سپاهی فراهم كرد تا روانه روم كند. فرماندهی آن را به اسامة بن زید سپرد و مهاجر و انصار از جمله ابوبكر، عمر و ابوعبیده جرّاح در بین این سپاه بودند. چون اسامه جوان بود و بیش از هجده سال نداشت این كار بر عده ای گران آمد و گفتند نوجوانی را به فرماندهی بزرگان صحابه نصب كرده است.

اسامه به جُرْف لشكرگاه سپاه اسلام آمد و درصدد حركت بود كه پیك ام ایمن رسید و خبر داد حال پیامبر دگرگون شده و رحلت آن حضرت نزدیك است. از این رو اسامه و سپاه او توقف كردند و افراد بهانه جو از این مأموریت سرباز زدند و آرزوی رسول خدا با آن همه تأكید جامه عمل نپوشید.

رسول خدا (ص) در بستر احتضار پیوسته می فرمود: «ای مردم آگاه باشید كه من در میان شما دو چیز گرانبها را به جای گذاشتم؛ كتاب خدا

ص: 257

و عترت و اهل بیتم را، بر ایشان پیشی نگیرید كه پراكنده خواهید شد و در حق آنان كوتاهی نكنید كه هلاك می شوید. آگاه باشید كه علی بن ابی طالب برادر و وصی من است. یك روز رسول خدا (ص) فرمود:

«ائتُونِی بِدَاوِةٍ وَ صَحِیفَةٍ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتاباً لا تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَداً».

برایم دوات و ورقی بیاورید تا برای شما مطلبی بنویسم كه پس از آن هرگز گمراه نشوید.

عمر مانع شد و گفت:

همانا درد بر رسول خدا چیره گشته، قرآن نزد شماست و كتاب خدا برای ما كافی است.

یك روز قبل از رحلت رسول خدا (ص) سلمان به آن حضرت عرض كرد اجازه بدهید من به جای علی امشب نزد شما بمانم. حضرت فرمود: نه، علی به این كار از تو سزاوارتر است.

رسول خدا (ص)، امیرالمؤمنین (ع) را نزد خود فرا خواند و انگشتری خویش را درآورد به او داد و فرمود: «این را به دستت كن». شمشیر، زره و تمامی سلاح جنگی و نیز دستمالی را كه هنگام جنگ بر كمر خود می بست به آن حضرت داد و فرمود: یا علی سرم را بر دامنت بگذار كه امر خدا فرا رسید، هنگامی كه جان از تنم رفت خودت كار تجهیز مرا برعهده گیر و پیش از همه مردم بر من نماز گزار و تا مرا در قبرم دفن نكردی از من جدا مشو و از خداوند تعالی یاری جوی. امیرالمؤمنین سر مبارك حضرت را روی زانو گذاشت و گوش خود را نزدیك لب های او برد. رسول خدا مدت طولانی با علی راز گفت و اسرار و ودایع الهی را به وی سپرد. وقتی

ص: 258

پرسیدند پیامبر چه فرمود؟ پاسخ داد:

«عَلَّمَنِی أَلْفَ بابٍ فَتَحَ لِی كُلُّ بابٍ أَلْفَ بَابٍ وَ وَصّانِی بِما أَنَا قائمٌ بِهِ إِنْ شاءَ اللهُ».

هزار باب دانش به من آموخت كه هر باب هزار باب دیگر می گشود و به چیزی وصیت كرد كه ان شاءالله به آن عمل خواهم كرد.

ناگهان امیرالمؤمنین (ع) سر برداشت و در حالی كه اشك از چشمانش جاری و بغض گلویش را گرفته بود فرمود: «عَظَّمَ اللهُ أُجُورَكُمْ فِی نَبِیِّكُمْ!» خداوند پاداش شما را در مصیبت پیامبرتان زیاد گرداند.

امیرالمؤمنین طبق وصیت پیامبر (ص) به كمك فضل بن عباس بدن حضرت را غسل داد و حنوط و كفن كرد و اولین بار به تنهایی بر او نماز گزارد. امیرالمؤمنین روز سه شنبه بدن مطهّر رسول خدا را درمنزل خود حضرت دفن كرد. بیشتر مردم به لحاظ نزاعی كه بین مهاجران و انصار درباره خلافت درگرفت در نماز بر پیكر رسول خدا حاضر نشدند. حضرت فاطمه (ص) فریاد زد: «چه آینده بدی است!». آن گاه مردم در آن هنگام كه علی (ع) و بنی هاشم درگیر مصیبت پیامبر بودند از فرصت استفاده كرده دنبال تصاحب خلافت رفتند و در پی آن ابوبكر به خلافت رسید. حضرت بیلی را كه هنگام دفن و اصلاح قبر رسول خدا در دست داشت بر زمین نهاد و دسته آن را در دست گرفت و اوایل سوره عنكبوت را قرائت فرمود:

(أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَكُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لَا یُفْتَنُونَ).

آیا مردم پنداشته اند همین كه بگویند ایمان آوردیم به حال خود رها می شوند و دیگر امتحان نخواهند شد؟!

ص: 259

سرانجام برترین انسان

بدین سان این شخصیت بی نظیر و برترین فرد بشر شصت و سه سال عمر پربركت خود را در خدمت به بندگان خدا سپری كرد، پنجاه و سه سال آن را در مكه و ده سال آن را در مدینه و با زحمات فراوان و جانفشانی شالوده بزرگ ترین دین و تمدن جهان هستی را بنا نهاد.

رسول خدا (ص) در طول عمر مبارك خود به فرموده امیرالمؤمنین (ع) برای خود سنگی روی سنگی نگذاشت و به فرموده امام صادق (ع) نان گندم به لب مبارك خود نزد و نان جو نیز سیر نخورد و هنگامی كه رحلت فرمود زره او برای مخارج خانواده اش در گرو بود، این در حالی بود كه در اوج اقتدار به سر می برد و صدها شتر به نیازمندان و مستمندان می بخشید.

آری، آخرین قافله سالار بزرگ بشر قافله عظیم بشری را به منزل مقصود رساند و بهترین و جامع ترین برنامه زندگی و طرح عادلانه ترین حكومت دینی را پی ریزی كرد كه بر اساس عدل و داد و مهر و رحمت پایه گذاری شده بود، عدل و داد در قانون گذاری مراعات می شد و مهر و رحمت در اجرای آن. حكومت از دیدگاه پیغمبر خاتم وسیله بود نه هدف، وسیله بود برای اجرای احكام و گسترش عدالت. حكومت رسول خدا مشروعیتش را با نص از جانب خدا گرفته و مقبولیت خود را با بیعت مردم به دست آورده بود. از این جهت حقوق تمامی مردم مراعات می شد و همه اقلیت ها و قبایل و حتی مخالفان حكومت حضرت مانند عبدالله بن ابی از آزادی كامل برخوردار بودند.

رسول خدا (ص) قوه قهریه را فقط و فقط در دفع ظلم و جور و اجرای

ص: 260

حق و عدالت به كار گرفت و در عین این كه دریای مهر و محبت بود ولی در مقابله با ستمگران، یاغیان و برهم زنندگان نظم و امنیت عمومی برخوردی قاطعانه داشت. خاتم پیامبران همه مردم را به صلح و آشتی دعوت می نمود و از جنگ و پیكار نیز فقط برای دفع فتنه و آشوب استفاده می كرد، كلیه جنگ های آن حضرت برای جلوگیری از ظلم و تجاوز و دفاع از حق و عدالت و تأمین آسایش و امنیت و پاسداری از كیان دین و ملت بود و چرا این گونه نباشد و حال آن كه وجود نازنین حضرتش رحمة للعالمین، یعنی پیام آور رحمت بود!

خود آزمایی

1. هیئت ثقیف چگونه اسلام آوردند؟

2. ماجرای مباهله را شرح دهید.

3. آیه شصت و هفت سوره مائده به چه مطلبی اشاره دارد؟

4. محتوای آخرین سفارش پیامبر را توضیح دهید.

5. وقتی سلمان از پیامبر (ص) خواست اجازه دهد به جای علی در نزد آن حضرت بماند و پرستاری وی را كند چه فرمود؟

6. خصوصیات حكومت رسول خدا (ص) را بیان كنید.

ص: 261

ص: 262

منابع

در توضیح منابع لازم است یادآوری شود كه تمامی مطالب ابن اسحاق از سیره ابن هشام و كلیه مطالب واقدی از مغازی واقدی نقل شد و سایر منابع هر جا كه نام مؤلف آمده مقصود از آن ها به شرح ذیل است:

ابن هشام ← سیره ابن هشام

ابن سعد← طبقات ابی سعد

احمد حَنْبَل ←مسند احمد حنبل

بخاری ←صحیح بخاری

مسلم← صحیح مسلم

تِرْمِذِی ←سُنَن تِرْمِذِی

بلاذری← انساب الاشراف

یعقوبی ←تاریخ یعقوبی

طبری ←تاریخ طبری

قمی← تفسیر قمی

كلینی← كافی

قاضی نعمان← شرح الاخبار

حاكم نیشابوری← مستدرك

شیخ مفید← ارشاد

بیهقی← دلائل النبوه

ابن مغازلی ←مناقب ابن مغازلی

ص: 263

طبرسی اعْلام الوری

ابن شهرآشوب ←مناقب ابن شهر آشوب

ابن بِطْرِیق ←عُمْدَة ابن بِطْرِیق

ابن ابی الحدید← شرح نهج البلاغه

ابن اثیر← كامل ابن اثیر

نُوَیری← نهایة الارب

ابن قیم← زاد المعاد

مُغُلْطای ←سیره مُغُلْطای

ابن شاكر كُتْبی← عُیون التواریخ

ابن كثیر ←سیره ابن كثیر

مَقْرِیزی← امْتاع الاسماع

قَسْطَلانی← الْمَواهِبُ اللَّدُنِّیه

دِیاربكری← تاریخ الخمیس

حلبی ←سیره حلبی

علامه مجلسی← بحارالانوار

زَینی دَحْلان ←سیره زَینی دَحْلان

ص: 264

1. الإتقان فی علوم القرآن. جلال الدین بن عبدالرحمن سیوطی (م 911 ه) 2 جلد در یك مجلد، بیروت، عالم الكتب.

2. الاحتجاج علی أهل اللجاج. احمد بن علی بن ابی طالب طبرسی (م قرن ششم ه) به كوشش سید محمد باقر خِرْسان. 2 جلد، نجف اشرف، مطبعه نعمان، 1386 ه/ 1966 م.

3. الإرشاد فی معرفة حُجج الله علی العباد. محمدبن محمدبن نعمان، شیخ مفید (م 413 ه) چاپ سوم، بیروت، مؤسسه اعلمی، 1399 ه/ 1979 م.

4. الاستغاثة فی بِدَع الثلاثة. ابوالقاسم علی بن احمد كوفی (م 352 ه) 2 جزء در یك جلد.

5. الاستیعاب فی أسماء الأصحاب. (در حاشیه اصابه) ابو عمر یوسف بن عبدالله، ابن عبدالبَرّ اندلسی (م 463 ه). 4 جلد، بیروت دارصادر.

6. أُسْدُالغابة فی معرفة الصحابة. عزالدین علی بن ابی الكرم، ابن اثیر جزری (م 630 ه) 5 جلد، بیروت، دار احیاء التراث العربی.

7. الإشارة إلی سیرة سیدنا محمد المصطفی (سیره مُغُلْطای). علاءالدین مُغُلْطای بن قَلیچ (م 762) تحقیق آسیه كلیبان، چاپ اول، بیروت، دار الكتب العلمیه، 1424 ه/ 2002 م.

8. الاشتقاق. محمد بن حسن، ابن دُرید (م 321 ه) تحقیق عبدالسلام محمد هارون، چاپ اول، بیروت، دارالجیل، 1411 ه/ 1991 م.

9. الإصابة فی تمییز الصحابة. شهاب الدین احمد بن علی، ابن حجر عسقلانی (م 852 ه) 4 جلد، دار صادر.

10. الأصنام (تنكیس الأصنام). ابوالمنذر هشام بن محمد كلبی (م 204 ه) همراه

ص: 265

ترجمه فارسی سید محمد رضا جلالی نائینی. چاپ دوم، تهران، نشر نو، 1364 ه. ش.

11. أطلس السیرة النبویة. شوقی ابو خلیل، چاپ چهارم، دمشق، دارالفكر، 1425 ه/ 2005 م.

12. إعلام السائلین عن كتب سید المرسلین. محمد بن طولون دمشقی (م 953 ه) به كوشش عبدالقادر الأرناؤوط و محمود الأرناؤوط، چاپ دوم، بیروت، مؤسسة الرساله، 1407 ه/ 1987 م.

13. إعلام الوری بأعلام الهدی. فضل بن حسن طبرسی (م 548 ه) به كوشش سید محمد مهدی خِرْسان، چاپ سوم تهران دارالكتب الاسلامیه.

14. الأعمال الكاملة. محمد عَبْدُه (م 1323 ه) تحقیق محمد عماره، چاپ اول، 5 جلد، بیروت، قاهره، دار الشروق، 1414 ه/ 1993 م.

15. الاكتفاء بما تضمّنه من مغازی رسول الله و الثلاثة الخلفاء. سلیمان بن موسی كلاعی اندلسی (م 634 ه). به كوشش محمد عبدالقادر عطا، چاپ اول، 2 جلد، بیروت، دارالكتب العلمیه، 1420 ه/ 2000 م.

16. أمالی الصدوق. محمد بن علی بن بابویه، شیخ صدوق (م 381 ه) چاپ اول، قم، مؤسسة بعثت، 1417 ه.

17. أمالی الطوسی. محمد بن حسن، شیخ طوسی (م 460 ه) به كوشش مؤسسه بعثت، چاپ اول، قم، دارالثقافه، 1414 ه.

18. أمالی المفید. محمد بن محمد بن نعمان، شیخ مفید (م 413 ه) تحقیق حسین استاد ولی و علی اكبر غفاری. چاپ دوم، قم، كنگره جهانی هزاره شیخ مفید، 1413 ه.

ص: 266

19. إمتاع الأسماع بما للرسول من الأنباء و الأموال و الحفدة والمتاع. تقی الدین احمد بن علی مقریزی (م 845 ه) تحقیق محمود محمد شاكر، جلد اول، مصر، لجنة التألیف والترجمة والنشر.

20. الأموال. حمید بن مَخْلد بن قتیبه خراسانی، ابن زَنْجُوَیه (م 251 ه)، به كوشش ابو محمد اسیوطی، چاپ اول، بیروت، دارالكتب العلمیه، 1427 ه/ 2006 م.

21. الأموال. ابو عُبید، قاسم بن سَلّام (م 224 ه) تحقیق محمد خلیل هَرّاس، بیروت، دارالفكر، 1408 ه/ 1988 م.

22. أنباء نُجباء الأبناء. محمد بن ظَفَر مغربی (م 567 ه) به كوشش ابراهیم یونس، قاهره، دارالصحوه.

23. أنساب الأشراف. احمد بن یحیی بلاذری (م 279 ه) تحقیق محمد حمیدالله حیدرآبادی، چاپ سوم، جلد اول (السیرة النبویه) قاهره، دارالمعارف.

24. البَدْءُ و التاریخ. منسوب به مطّهر بن طاهر مَقْدِسی (م بعد از 355 ه) 6 جلد در دو مجلد، مكتبة الثقافیة الدینیه.

25. بحار الأنوار الجامعة لِدُرَر أخبار الأئمة الأطهار. محمد باقر بن محمد تقی، علامه مجلسی (م 1110 ه) به كوشش گروهی از فضلا، چاپ دوم، 110 جلد، بیروت، مؤسسة الوفا، 1403 ه/ 1983 م.

26. البرهان فی علوم القرآن. بدرالدین محمد بن عبدالله زَرْكَشی (م 794 ه) تحقیق ابوالفضل ابراهیم، چاپ دوم، 4 جلد در یك مجلد، بیروت المكتبة العصریه، 1425 ه/ 2005 م.

27. بَهْجَة المحافل و بُغیة الأماثل فی تلخیص المعجزات و السیر والشمائل. عماد الدین یحیی بن ابی بكر عامری (م 893 ه) 2 جلد، بیروت، دار صادر.

28. تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر والأعلام (السیرة النبویة و المغازی) شمس

ص: 267

الدین محمد بن احمد ذهبی (م 748 ه) تحقیق عمر عبدالسلام تَدْمُری. چاپ اول، بیروت، دارالكتاب عربی، 1407 ه/ 1987 م.

29. تاریخ بغداد أو مدینة السلام. احمد بن علی، خطیب بغدادی (م 463 ه) 13 جلد، بیروت، دارالكتب العلمیه.

30. تاریخ الخمیس فی أحوال أنفس نفیس. شیخ حسین بن محمد دیار بكری (م 966 ه) 2 جلد، بیروت، مؤسسه شعبان.

31. تاریخ مدینة دمشق. علی بن حسن بن هبه الله، ابن عساكر دمشقی (م 571 ه) به كوشش علی شیری، چاپ اول، 80 جلد، بیروت، دارالفكر، 1421 ه.

/ 2000 م.

32. تاریخ الطبری (تاریخ الأمم والملوك). محمد بن جریر طبری (م 310 ه) تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، 11 جلد، بیروت، روائع التراث العربی.

33. تاریخ المدینة المنوّرة. عمر بن شَبَّه بصری (م 262 ه) تحقیق فهیم محمد شَلْتُوت، چاپ اول، 4 جلد، بیروت، دارالتراث، 1410 ه/ 1990 م.

34. تاریخ الیعقوبی. احمد بن ابی یعقوب، ابن واضح یعقوبی (م 284 ه) 2 جلد، قم، نشر فرهنگ اهل البیت.

35. التبیان فی تفسیر القرآن. محمد بن حسن، شیخ طوسی (م 460 ه) به كوشش احمد قصیر عاملی، 10 جلد، بیروت، دار احیاء التراث العربی.

36. تثبیت دلائل النبوّة. قاضی عبدالجبّار بن احمد همدانی (م 415 ه)، به كوشش عبدالكریم عثمان، 2 جلد، بیروت، دارالعربیه.

37. تذكرةالخواص. یوسف بن قِزُغْلی بن عبدالله، سبط ابن الجوزی (م 654 ه) به كوشش محمد صادق بحر العلوم، تهران، مكتبه نینوی الحدیثه.

38. تفسیر الصافی. محمد بن مرتضی، مولی محسن فیض كاشانی (م 1091 ه) به

ص: 268

كوشش حسین اعلمی، چاپ دوم، 5 جلد، مكتبة الصدر، 1416 ه.

39. تفسیر العیاشی. محمد بن مسعود سمرقندی (م نیمه اول قرن چهارم) به كوشش سید هاشم رسولی محلاتی، چاپ اول، 2 جلد، تهران، كتابفروشی علمیه اسلامیه.

40. تفسیر فُرات الكوفی. فرات بن ابراهیم كوفی (م قرن چهارم ه.) به كوشش محمد كاظم محمودی، چاپ اول، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1410 ه/ 1990 م.

41. تفسیر القمی. علی بن ابراهیم قمی (م بعد از 307 ه.) به كوشش سید طیب موسوی جزائری، چاپ سوم، 2 جلد، قم، دارالكتاب، 1404 ه.

42. التفسیر الكبیر (تفسیر فخر رازی). محمد بن عمر، فخر رازی (م 606 ه.) چاپ سوم، 34 جلد در شانزده مجلد، بیروت، دار احیاء التراث العربی.

43. تفسیر المنار (تفسیر القرآن الحكیم) محمد رشید رضا مصری (م 1354 ه.) چاپ دوم، 12 جلد، بیروت، دارالمعرفه.

44. تقویم تطبیقی هزار و پانصد ساله هجری قمری و میلادی. هَنْری فِرْدیناند وُوسْتِنْفِلْدْ (م 1899 م) به كوشش حكیم الدین قریشی، تهران، 1360 ه. ش.

45. تلخیص الشافی. محمد بن حسن، شیخ طوسی (م 460 ه.) تحقیق سید حسین بحر العلوم، چاپ سوم، 4 جلد در دو مجلد، قم، منشورات عزیزی، 1394 ه./ 1947 م.

46. التنبیه والإشراف. علی بن حسین مسعودی (م 346 ه.) به كوشش عبدالله اسماعیل، قم، منابع الثقافة الاسلامیه.

47. تهذیب الكمال فی أسماء الرجال. جمال الدین یوسف بن عبدالرحمن مِزّی

ص: 269

(م 742 ه.) تحقیق بَشّار عَوّاد معروف، چاپ دوم، 35 جلد، بیروت، مؤسسة الرساله، 1413 ه./ 1992 م.

48. جامع البیان عن تأویل القرآن (تفسیر طبری). محمد بن جریر طبری (م 310 ه.) به كوشش محمود شاكر و علی عاشور، چاپ اول، 30 جلد در شانزده مجلد، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1431 ه./ 2001 م.

49. الجرح والتعدیل. عبدالرحمن بن ابی حاتم رازی (م 327 ه.) 9 جلد، [بیروت] دارالفكر.

50. جوامع الجامع. فضل بن حسن طبرسی (م 548 ه.) تحقیق ابوالقاسم گرجی، چاپ اول، 4 جلد، تهران، انتشارات دانشگاه تهران و سازمان سمت، 1378 ه. ش.

51. الحركات العسكریة للرسول الأعظم فی كفَّتَیی میزان. سیف الدین سعید آل یحیی، چاپ اول، 2 جلد، الدار العربیه للموسوعات، 1983 م.

52. حیاة محمد. محمد حسین هیكل (م 1376 ه.) قاهره، مطبعه مصر، 1354 ه.

53. الخصال. محمد بن علی بن بابویه، شیخ صدوق (م 1381 ه.) تحقیق علی اكبر غفاری، چاپ اول، قم، انتشارات اسلامی.

54. الدُّر المنثور فی التفسیر المأثور. جلال الدین بن عبدالرحمن سیوطی (م 911 ه) چاپ اول، 6 جلد، جدّه، دارالمعرفه، 1365 ه.

55. الدُّرَر فی اختصار المغازی والسیر. یوسف بن عبدالبَّر اندلسی (م 463 ه.) تحقیق شوقی ضیف، چاپ سوم، قاهره، دارالمعارف.

56. دلائل الصدق (فضائل أمیر المؤمنین من دلائل الصدق). محمد حسن مظفر (م 1375 ه.) 3 جلد، بیروت، دار احیاء التراث العربی.

57. دلائل النبوة. احمد بن عبدالله، ابو نعیم اصفهانی (م 430 ه.) تحقیق محمد

ص: 270

وَرّاس قَلْعَجی و عبدالبَرّ عباس، چاپ سوم، 2 جلد در یك مجلد، بیروت، دارالنفائس، 1412 ه./ 1991 م.

58. دلائل النبوة. اسماعیل بن محمد اصفهانی، قِوام السُّنَّه (م 535 ه.) تحقیق مساعدبن سلیمان، چاپ اول، 4 جلد، ریاض، دارالعاصمه، 1412 ه.

59. دلائل النبوة و معرفة أحوال صاحب الشریعة. احمد بن حسین بیهقی (م 458 ه.) تحقیق عبدالمُعْطی قَلْعَجی، چاپ اول، 7 جلد، بیروت، دارالكتب العلمیه، 1405 ه/ 1985 م.

60. دولة الرسول فی المدینة. صالح احمد علی، چاپ اول، شركة المطبوعات للتوزیع والنشر، بیروت، 2001 م.

61. دیوان الضعفاء والمتروكین. شمس الدین محمد بن احمد ذهبی (م 748 ه) به كوشش خلیل مَیس، چاپ اول، 2 جلد، بیروت، دارالقلم، 1408 ه./ 1983 م.

62. راه محمد صلی الله علیه و آله پیغمبر خاتم. سید رضا صدر، چاپ اول، دو جلد، تهران، مركز نشر ارغنون، 1370 ه. ش.

63. رسول اكرم در میدان جنگ. محمد حمیدالله حیدرآبادی (م 1998 م) ترجمه سید غلام رضا سعیدی، چاپ سوم، تهران، كانون انتشارات محمدی، 1362 ه. ش.

64. روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی. شهاب الدین سید محمود آلوسی بغدادی (م 1270 ه) 30 جلد در پانزده مجلد، مصر، اداره طباعه منیریه.

65. الرَّوْضُ الأُنُف فی شرح السیرة النبویة لابن هشام. عبدالرحمن بن عبدالله سهیلی (م 581 ه) چاپ اول، 7 جلد در چهار مجلد، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1421 ه./ 2001 م.

ص: 271

66. الرَّوْضُ الْمِعْطار فی خبر الأقطار. محمد بن عبدالمنعم حمیری (م 900 ه.) تحقیق احسان عباس، بیروت، مكتبة لبنان، 1984 م.

67. روضة الصفا فی سیرة الأنبیاء و الملوك و الخلفاء. محمد بن خاوند شاه، میرخواند (م 903 ه) به كوشش جمشید كیان فر، چاپ اول، 10 جلد، تهران، انتشارات اساطیر، 1380 ه. ش.

68. روضة الواعظین. محمد بن حسن، فتّال نیشابوری (م قرن ششم ه) دو جزء در یك مجلد، قم، منشورات رضی.

69. الریاض النَّضِرة فی مناقب العشرة المبشّرین بالجنة. محبّ الدین احمد بن عبدالله طبری (م 694 ه) چاپ اول، 4 جلد در دو مجلد، بیروت، دارالندوة الجدید، 1408 ه./ 1988 م.

70. زاد المعاد فی هَدْی خیر العباد. محمد بن ابی بكر دمشقی، ابن قَیم جوزیه (م 751 ه) چاپ اول، 5 جلد، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1421 ه./ 2001 م.

71. سُبُلُ الهدی والرَّشاد فی سیرة خیرالعباد. محمدبن یوسف، صالحی شامی (م 942 ه) تحقیق گروهی از فضلا، چاپ اول، 13 جلد، مصر، المجلس الاعلی للشؤون الاسلامیه، 1392 ه./ 1972 م.

72. سَعْدُ السُّعُود. علی بن موسی، ابن طاووس (م 664 ه) قم، منشورات رضی، 1363 ه. ش.

73. سنن التِرْمذی. محمد بن عیسی تِرْمِذِی (م 279 ه) تحقیق احمد محمد شاكر،5 جلد، بیروت، دارالفكر، 1357 ه/ 1938 م.

74. السنن الكبری (سنن بیهقی). احمد بن حسین بیهقی (م 458 ه) 10 جلد،

ص: 272

بیروت، دارالمعرفه.

75. سیرة المصطفی. هاشم معروف حسنی (م 1404 ه) چاپ دوم، قم، منشورات رضی، 1364 ه. ش.

76. سیرة ابن هشام (السیرة النبویة). عبدالملك بن هشام حمیری (م 218 ه) تحقیق گروهی از فضلا، 4 جلد، بیروت، دار احیاء التراث العربی.

77. سیرة ابن كثیر (السیرة النبویة) اسماعیل بن كثیر دمشقی (م 774 ه) تحقیق مصطفی عبدالواحد، 4 جلد، بیروت، دار احیاء التراث العربی.

78. سیرة حلبی (إنسان العیون فی سیرة الأمین المأمون). نورالدین علی بن ابراهیم حلبی (م 1044 ه) 3 جلد، بیروت، المكتبة الاسلامیه.

79. سیرة زَینی دَحْلان (السیرة النبویة و الآثار المحمدیة). سید احمد بن زینی دحلان (م 1304 ه) 3 جلد (در حاشیه سیره حلبی) بیروت، المكتبة الاسلامیه.

80. السیرة النبویة. عبدالوهّاب النجّار، به كوشش زكریا عمیرات، چاپ اول، بیروت، دارالكتب العلمیه، 1417 ه/ 1997 م.

81. شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار. ابو حنیفه نعمان بن محمد مصری (م 363 ه). تحقیق محمد حسین جلالی، چاپ اول، 3 جلد، قم، انتشارات اسلامی، 1412 ه.

82. شرح صحیح مسلم. ابو زكریا یحیی بن شرف نَوَوِی (م 676 ه) 18 جلد در نه مجلد، بیروت دارالفكر، 1401 ه/ 1918 م.

83. شرح نهج البلاغة. عزالدین عبدالحمید بن محمد، ابن ابی الحدید معتزلی (م 656 ه) تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، 20 جلد در ده مجلد، اسماعیلیان.

84. الشفا بتعریف حقوق المصطفی. عیاض بن موسی، قاضی عیاض (م 544 ه)

ص: 273

تحقیق محمد علی بجاوی. 2 جلد، بیروت، دارالكتاب العربی، 1404 ه 1984 م.

85. شواهد التنزیل. عبیدالله بن عبدالله بن احمد، حاكم حَسْكانی (م بعد از 470 ه). به كوشش محمد باقر محمودی. 3 جلد، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1411 ه/ 1990 م.

86. صحیح البخاری. محمد بن اسماعیل بخاری (م 256 ه) 8 جلد در چهار مجلد. بیروت دارالفكر، 1401 ه/ 1981 م.

87. صحیح مسلم. مسلم بن حجاج نیشابوری (م 261 ه) تحقیق محمد فؤاد عبدالباقی. چاپ دوم، 5 جلد، بیروت، دارالفكر، 1398 ه.

88. الصحیح من سیرة النبی الأعظم. جعفر مرتضی عاملی، چاپ چهارم، 10 جلد، بیروت، دارالهادی، 1415 ه/ 1995 م.

89. الضُّعفاء و المتروكین. ابوالفرج عبدالرحمن بن علی، ابن جوزی (م 597 ه) تحقیق ابوالفداء عبدالله قاضی. چاپ اول، 3 جلد در دو مجلد، بیروت، دارالكتب العلمیه، 1406 ه/ 1986 م.

90. الضُّعفاء والمتروكین. احمد بن شعیب نَسایی (م 303 ه) به كوشش بوران ضناوی و كمال یوسف حوت. چاپ دوم، بیروت، مؤسسة الكتب الثقافیه، 1407 ه/ 1987 م.

91. الطبقات الكبری. محمد بن سعد، كاتب واقدی (م 230 ه) 8 جلد، بیروت دار بیروت، 1405 ه/ 1985 م.

92. عُمْدة عُیون صِحاح الأخبار فی مناقب الإمام الأبرار (عُمدة ابن بِطْریق). یحیی بن حسن اسدی حلی، ابن بِطْریق (م 600 ه) چاپ اول، قم، انتشارات اسلامی، 1407 ه.

93. عُیون الأثر فی فنون المغازی و الشمائل و السیر (سیرة ابن سید الناس). محمد

ص: 274

بن محمد، ابن سیدالناس یعْمُری (م 734 ه) تحقیق محمد العبد خطراوی و محیی الدین مستو. چاپ اول، 2 جلد، دمشق، دار ابن كثیر، مدینه، مكتبة دارالتراث، 1413 ه/ 1992 م.

94. عُیون التواریخ (السیرة النبویة). محمد بن شاكر كُتْبی (م 764 ه) به كوشش حسام الدین قدسی، قاهره، دارالانصار.

95. الغدیر فی الكتاب والسنة والأدب. عبدالحسین بن احمد، علامه امینی (م 1390 ه) چاپ سوم، 11 جلد، بیروت، دارالكتاب العربی، 1387 ه/ 1967 م.

96. الفصول المختارة من العیون والمحاسن. محمد بن محمد بن نعمان، شیخ مفید (م 413 ه) چاپ اول، ضمن مصنفات شیخ مفید جلد دوم، قم، كنگره جهانی هزاره شیخ مفید، 1413 ه.

97. فقه السیرة. محمد غزالی (م 1416 ه) بیروت، عالم المعرفه.

98. قُرْب الإسناد. ابوالعباس عبدالدین جعفر حمیری (م بعد از 304 ه) تحقیق مؤسسه آل البیت، چاپ اول، قم، مؤسسه آل البیت، 1413 ه.

99. الكافی. محمد بن یعقوب كلینی (م 329 ه) تحقیق علی اكبر غفاری. چاپ چهارم، 8 جلد، دار صعب و دار التعارف، 1401 ه.

100. الكامل فی التاریخ. عزالدین علی بن محمد، ابن اثیر جزری (م 630 ه) چاپ ششم، 9 جلد، بیروت، دارالكتاب العربی.

101. الكشّاف عن حقائق غوامض التنزیل و عیون الأقاویل فی وجوه التأویل.محمود بن عمر زمخشری (م 538 ه) 4 جلد، قم، نشر ادب حوزه.

102. كشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد. حسن بن یوسف علامه حلی (م 726 ه) تحقیق حسن حسن زاده آملی، چاپ پنجم، انتشارات اسلامی،

ص: 275

1415 ه.

103. كمال الدین و تمام النعمة. محمد بن علی بن بابویه، شیخ صدوق (م 381 ه) تحقیق علی اكبر غفاری، 2 جلد در یك مجلد، قم، انتشارات اسلامی، 1405 ه/ 1363 ه.

104. كنز الفوائد. ابوالفتح محمد بن علی كراجكی (م 449 ه) به كوشش عبدالله نعمه، 2 جلد، چاپ بیروت، دار الاضواء، 1405 ه/ 1985 م.

105. لسان العرب. محمد بن مكرّم بن منظور مصری (م 711 ه) 15 جلد، بیروت، دار صادر.

106. مانُزِّلَ فی القرآن فی علی 7. احمد بن عبدالله، ابو نعیم اصفهانی (م 430 ه) جمع و تدوین محمد باقر محمودی، چاپ اول، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1406 ه.

107. مجمع البیان لعلوم القرآن. فضل بن حسن طبرسی (م 548 ه) به كوشش سید هاشم رسولی محلاتی. 10 جلد در پنج مجلد، تهران، كتابفروشی اسلامیه.

108. مجموعة الوثائق السیاسیة للعهد النبوی والخلافة الراشدة. محمد حمیدالله حیدرآبادی (م 1998 م) چاپ پنجم، بیروت، دار النفائس، 1405 ه/ 1985 م.

109. المحاسن. احمد بن محمد بن خالد برقی (م 274/ 280 ه) تحقیق سید جلال الدین محدث ارموی، چاپ دوم، قم، دار الكتب الاسلامیه.

110. الْمُحَبَّر. محمد بن حبیب بغدادی (م 245 ه)، تحقیق ایلزه لیختن شتیتر،بیروت، المكتبة التجاریه.

111. المَحَجَّة البیضاء فی تهذیب الإحیاء. محمد بن مرتضی، مولی محسن فیض كاشانی (م 1091 ه) تحقیق علی اكبر غفاری، چاپ دوم، قم، انتشارات

ص: 276

اسلامی.

112. المختصر فی أخبار البشر (تاریخ أبی الفداء). عماد بن ابوالفداء اسماعیل بن علی (م 732 ه) 4 جلد در دو مجلد، قاهره، مكتبة المتنبی.

113. مُرُوج الذَّهَب و معادن الجوهر. علی بن حسین مسعودی (م 346 ه) به كوشش محمد محیی الدین عبدالحمید. چاپ چهارم، 4 جلد، مصر، مطبعة السعاده، 1384 ه/ 1964 م.

114. المستدرك علی الصحیحین. محمد بن عبدالله، حاكم نیشابوری، (م 405 ه) به كوشش یوسف عبدالرحمن مرعشی، 5 جلد، بیروت، دار المعرفه.

115. مسند احمد. احمد بن محمد بن حنبل (م 241 ه). 6 جلد، بیروت، دار الفكر.

116. المصباح المُضی فی كُتّاب النَّبی الأُمی و رُسُله إلی ملوك الأرض من عربی و عجمی. محمد بن علی، ابن حُدیده انصاری (م 783 ه) تحقیق محمد عظیم الدین، چاپ دوم، 2 جلد، بیروت، عالم الكتب، 1405 ه/ 1985 م.

117. المُصَنَّف (مصنّف عبدالرزّاق). عبدالرزاق بن همّام صنعانی (م 211 ه) تحقیق حبیب الرحمن اعظمی، 11 جلد، بیروت، المجلس العلمی.

118. المُصَنَّف فی الأحادیث و الآثار (مصنَّف ابن ابی شیبه). عبدالله بن محمد، ابن ابی شیبه (م 235 ه) به كوشش كمال یوسف حوت، چاپ اول، 8 جلد، بیروت، دارالتاج، 1409 ه/ 1989 م.

119. المَعالم الأثیرة فی السنّة و السیرة. محمد محمد حسن شُرّاب، چاپ اول، بیروت، الدارالشامیه، دمشق، دارالقلم، 1411 ه/ 1991 م.

120. معالم التنزیل (تفسیر بَغَوی) حسین بن مسعود بغوی (م 516 ه) تحقیق گروهی از فضلا، چاپ اول، 4 جلد، ریاض، دار طیبه، 1423 ه/ 2002 م.

121. معجم البلدان. شهاب الدین یاقوت بن عبدالله حَمَوی (م 626 ه) 5 جلد،

ص: 277

بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1399 ه/ 1979 م.

122. المعجم الكبیر. سلیمان بن احمد طبرانی (م 360 ه) تحقیق حَمْدی عبدالحمید سلفی، 25 جلد، بیروت، دار احیاء التراث العربی.

123. معجم مَا اسْتَعْجَم من أسماء البلاد والمواضع. عبدالله بن عبدالعزیز بكری اندلسی (م 487 ه) تحقیق مصطفی سقا، چاپ سوم، 4 جلد در دو مجلد، بیروت، عالم الكتب، 1403 ه/ 1983 م.

124. المغازی. محمد بن عمر واقدی (م 207 ه) تحقیق مارسدن جونس، 3 جلد، بیروت، مؤسسه اعلمی، 1409 ه/ 1989 م.

125. مكاتیب الرسول. علی احمدی میانجی (م 1379 ه. ش) چاپ اول، 3 جلد، مؤسسه دار الحدیث، 1419 ه.

126. مكارم الأخلاق. حسن بن فضل طبرسی (م قرن ششم ه) به كوشش محمد حسین اعلمی، چاپ ششم، بیروت، مؤسسه اعلمی، 1393 ه/ 1972 م.

127. المِلَلُ والنِّحَل. محمد بن عبدالكریم شهرستانی (م 568 ه) به كوشش سید محمد كیلانی، 2 جلد، بیروت، دار المعرفه.

128. مُنار القاری فی شرح مختصر صحیح البخاری. حمزة بن محمد قاسم. مراجعه عبدالقادر ارناؤوط. به كوشش بشیر محمد عیون. 5 جلد، سوریه، مكتبة دارالبیان، عربستان سعودی، مكتبة المؤید، 1410 ه/ 1990 م.

129. مناقب ابن شهور آشوب (مناقب آل ابی طالب (ع)). محمد بن علی، ابن شهر آشوب مازندرانی (م 588 ه) به كوشش دانش آشتیانی و سید هاشم رسولی محلاتی، 4 جلد، قم، انتشارات علامه.

130. مناقب ابن المغازلی. علی بن محمد، ابن مغازلی (م 483 ه) به كوشش محمد باقر بهبودی، چاپ دوم، تهران، كتابفروشی اسلامیه، 1402 ه.

ص: 278

131. المنتظم فی تاریخ الأمم والملوك. ابوالفرج عبدالرحمن بن علی، ابن جوزی (م 597 ه). به كوشش محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، مراجعه نعیم زَرْزُور. چاپ اول، 18 جلد، بیروت، دارالكتب العلمیه، 1412 ه/ 1992 م.

132. المُنَمَّق فی أخبار قریش. محمد بن حبیب بغدادی (م 245 ه)، تحقیق خورشید احمد فارق، چاپ اول، بیروت، عالم الكتب، 1405 ه/ 1985 م.

133. المَواهِبُ اللَّدُنِّیة بالمِنَح المحمّدیة. احمد بن محمد قَسْطَلانی (م 923 ه)، به كوشش مأمون بن محیی الدین الجنّان، چاپ اول، 3 جلد، بیروت، دارالكتب العلمیه، 1416 ه/ 1996 م.

134. میزان الاعتدال فی نقد الرجال. شمس الدین محمد بن احمد ذهبی (م 748 ه) تحقیق محمد علی بجاوی، 4 جلد، دارالفكر.

135. المیزان فی تفسیر القرآن. سید محمد حسین، علامه طباطبایی (م 1402 ه) چاپ سوم، 20 جلد، بیروت، مؤسسه اعلمی، 1393 ه/ 1973 م.

136. النصّ والاجتهاد. سید عبدالحسین شرف الدین عاملی (م 1377 ه) تحقیق ابو مجتبی، چاپ اول، مطبعه سید الشهداء، 1404 ه.

137. نهایة الأَرَب فی فنون الأدب. شهاب الدین احمد بن عبدالوهاب نویری (م 733 ه) تحقیق گروهی از فضلا، چاپ اول، 27 جلد، مصر وزارة الثقافة و الارشاد القومی، 1405 ه/ 1985 م.

138. النهایة فی غریب الحدیث. مبارك بن محمد، ابن اثیر جزری (م 606 ه) تحقیق طاهر احمد زاوی و محمود محمد طناحی، چاپ چهارم، 5 جلد، قم، اسماعیلیان 1364 ه.

139. نهج البلاغة. محمد بن حسین موسوی، سید رضی (م 406 ه) تحقیق صُبْحی صالح، چاپ اول، بیروت، دارالكتاب اللبنانی، 1980 م.

ص: 279

140. وسیلة الإسلام بالنبی علیه الصلاة والسلام. ابوالعباس احمد بن حسین، ابن قُنْفُذ قُسَنْطینی (م 810 ه) تحقیق سلیمان صید محامی، چاپ اول، دارالغرب الاسلامی، 1404 ه/ 1984 م.

141. وفاء الوفا بأخبار دار المصطفی. نورالدین علی بن احمد سمهودی (م 911 ه) تحقیق محمد محیی الدین عبدالحمید. 4 جلد در سه مجلد، بیروت، دارالكتب العلمیه.

142. الوفاء بأحوال المصطفی. ابوالفرج عبدالرحمن بن علی، ابن جوزی (م 597 ه) تحقیق مصطفی عبدالواحد، چاپ اول، 2 جلد، قاهره، دارالكتب الحدیثه، 1386 ه/ 1966 م.

ص: 280

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109